تراژدی سقیفه

جعفر سبحانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

تراژدي سقيفه

درسهايي از مکتب اسلام ـ شماره164، شهريور 1352

چرا بعد از رحلت پيامبر بعضي در گذشت او را تکذيب کرد؟

جعفر سبحاني

زمين وسيعي که در آن اختلافات و خصومات افراد قبيله «خزرج»، حل و فصل مي‌شد، سايباني از حصير و شاخه‌هاي نخل داشت، و افراد قبيله «بني ساعده» (تيره اي از خزرج) بيش از همه، به آنجا تردد مي‌کردند و رياست آنرا «سعد بن عباده» بزرگ خزرجيان به عهده داشته آنجا را «سقيفه بني ساعده» مي‌ناميدند.

پس از درگذشت پيامبر، براي نخستين بار، موضوع خلافت و پيشوائي مسلمانان در آنجا مطرح گرديد و مشاجراتي سخت و تند؛ ميان انصار و مهاجر، در آنجا، درگرفت؛ و در پايان جلسه، دايره اختلاف و نزاع از حد سخن و گفتار تجاوز نمود و پس از بيعت با «ابي بکر» سعدبن عباده رئيس خزرجيان و کانديداي خلافت که بدعوت وي انصار در آنجا گرد آمده بودند، مورد اهانت قرار گرفت و گروهي، بر سرش ريختند و آنچنان زدند که عده‌اي تصور کردند که «سعد» زير ضربات آنها، کشته شد، و هدف از اين اهانت، اين بود که موقعيت اجتماعي و سيادت او را بشکنند و آنچنان او را کوچک و کم شخصيت جلوه دهند که ديگر خود وي و ياران او انديشه مجدد بيعت را در دماغ خود نپرورانند و به فکر تجدد جلسه، و اخذ بيعت نيفتند.

بدبختانه اين نزاعها و درگيريهاي کوچک، به مرور زمان به صورت جنگهاي خونين، آتشهاي خانمانسوز، حوادث هولناک و غم انگيز، و اختلافات عميق در آمد، و اگر بازيگران صحنه سياست در سقيفه «بني ساعده» به زد و خورد پرداختند، نسلهاي بعدي آنچنان باين اختلاف دامن زدند که انديشه آشتي به صورت آرزوي امر محالي در آمد. و اکنون چهارده قرن از آغاز اين اختلاف مي‌گذرد، هنوز آثار شوم آن، بر محيط زندگي ما حکومت ميکند و بزرگان و مصلحان خيرانديش مسلمانان، نتوانستند آثار شوم و مرگبار آن را محور کنند.

انديشه تعيين خليفه از طرف گروه بسيار محدودي؛ عجولانه‌ترين تصميمي بود که در ظرف چند دقيقه گرفته شد و يک چنين تصميم خام و ناپخته و نابهنگام، از نظر بينش اجتماعي و اصول دمکراسي بسيار بي ارزش بود.

هوز جسد پيامبر اکرم (ص) در گوشه اطاق قرار داشت و پارچه‌اي بر روي او کشيده بودند و بني‌هاشم و گروهي از شخصيتها مانند سلمان، اباذر و عمار، مقداد، و بزرگان ديگري در مسجد نشسته و منتظر بودند که بني‌هاشم از غسل و تجهيز پيامبر، فارغ گردند، تا بر جسد مطهر پيامبر خود، نماز بگزارند و اکثريت مسلمانان که در نقاط دور از مدينه، زندگي ميکردند و تقريباً سکنه شبه جزيره را تشکيل مي‌دادند، از مرگ و درگذشت پيامبر بي‌اطلاع بودند.

در اين لحظه گروهي در نقطه‌اي دور از اجتماع مسلمانان که همان مسجد رسولخدا بود، به فکر انتخابات و تعيين رهبر افتادند و با خشونت يک نفر، را براي رهبري؛ انتخاب نمودند اکنون با اعتراف به اين اشکالات، گروهي مدعي هستند که بايد يک چنين کاري را به رسميت شناخت، و همه مسلمانان جهان بايد از آن پيروي کنند!

براستي يک چنين انتخابات در عقب افتاده‌ترين کشورها، در خور پذيرش و ستايش نيست تا چه رسد که آنرا عاليترين مرکز تجلي دمکراسي در اسلام بخوانيم، ما فعلا کار نداريم که شخص منتخب، فرد صالح و شايسته‌اي بود يا نه؛ بلکه سخن درباره شيوه انتخاب و انتقاد از نحوه تعيين خليفه ميباشد.

آغاز جريان:

هنوز جسد مطهر پيامبر، در گوشه اطاق قرار داشت، مسلمانان مدينه از فوت پيامبر آگاه شده؛ همگي در مسجد و اطراف خانه پيامبر گرد آمده بودند و انديشه‌اي جز، غسل و کفن و نماز گزاردن و بخاک سپردن بدن پيامبر در مغزها نبود، ـ در اين موقع عمر از ميان جمعيتي که در مسجد نشسته بودند، برخاست و گفت: گروهي از منافقان تصور مي‌کنند که پيامبر درگذشته است، بخدا سوگند پيامبر خدا نمرده؛ بلکه بسان حضرت موسي از نظر ما غائب گرديده است و او باز مي‌گردد و دستها و پاهاي کساني را که تصور مي‌کردند که او مرده است، مي‌برد.

مؤلف طبقات مينويسد: عمر؛ و ابو مغيره اجازه گرفتند که وارد حجره شوند و از وضع پيامبر آگاه گردند هر دو نفر پس از ورود، پارچه را از چهره پيامبر عقب زدند عمر گفت نمرده بلکه از هوش رفته است، مغيره گفت قطعاً در گذشته است عمر بر گشت به او گفت تو مرد فتنه انگيزي هستي با اين شايعه مي‌خواهي فتنه‌اي برانگيزي، او نمي‌ميرد، تا منافقان را براندازد دو دست و پاي گروهي را ببرد!

او در گفتار خود، به اندازه‌اي اصرار مي‌ورزيد، و به قدري با خشم و تندي سخن مي‌گفت؛ که دهان او کف کرده بود در اين موقع عباس عموي پيامبر از جاي خود برخاست، و رشته سخن را به دست گرفت و گفت مردم! همانطور که شما پا به سن مي‌گذاريد پيامبر نيز پير مي‌شود او قطعاً درگذشته است. بر خيزيد او را بخاک بسپاريد و اگر خدا خواست روزي او را از خاک بيرون مي‌آورد، آيا سزاوار است که شما يک بار بميريد او دوبار جان بسپارد ولي بدانيد او نمرد، مگر اينکه رسالت خود را انجام داده و راه روشني پيش روي شما گذارد، و حلال و حرام خدا را بيان کرد.

عمر با شنيدن بيانات مستدل عباس تغيير عقيده نداد؛ مرتب مخالفان خود را تهديد مي‌نمود، تا آنکه مؤذن رسول خدا «ابن مکتوم» آيه زير را که حاکي از مرگ رسولخدا است براي او خواند: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل، انقلبتم علي اعقابکم » محمد رسولي بيش نيست، و پيش از او پيامبراني نيز آمده‌اند اگر بميرد يا کشته شود به روش نياکان و دورانهاي گذشته باز ميگرديد؟

عمر با شنيدن سخنان وي باز تغيير عقيده نداد چيزي نگذشت ابوبکر که در نقطه دور از مسجد بنام «سنح»

بسر مي‌برد، از درگذشت پيامبر آگاه شد، و فوراً خود را به مرکز اجتماع، رسانيد و از نظر عمر آگاه گرديد و با لحن خاصي گفت: آرام باش سپس رو به مردم کرد و گفت: مردم محمد درگذشته است ولي خداي محمد زنده است سپس آيه‌اي را که مؤذن رسولخدا خوانده بود بر مردم خواند و بنا به نقل «طبقات» آيه زير را نيز خواند «انک ميت و انهم ميتون» (سوره زمرـ 30) (تو مي‌ميري و آنان نيز مي‌ميرند) عمر پرسيد آيا اين آيه در کتاب خدا است؟ وي گفت: بلي در اين موقع او تغيير عقيده داد و از نظر خود بازگشت.

در اين حادثه کوچک نکات جالب و آموزنده‌اي که مي‌تواند روشنگر تاريخ سقيفه و نحوه انتخاب خليفه باشد؛ وجود دارد، زيرا بايد ديد علت انکار عمر چه بوده است؟

آيا براستي او مرگ را بر رسولخدا، امري محال و ممتنع مي‌دانست و تصور مي‌کرد که وي ابدي و جاوداني است؟ اين احتمال بسيار بعيد است، و نمي‌توان آنرا به يک فرد عادي تا چه رسد به خليفه نسبت داد، گذشته از اين، با کلام خود خليفه نيز سازگار نيست.

با اينکه انگيزه او بر انکار فوت اين بود؛ که تصور مي‌کرد که هنوز، پيامبر رسالت خود را به پايان نرسانيده و قسمتي از کارها را از آن جمله برانداختن منافقان انجام نداده است از اين نظر، درگذشت او را به شدت انکار مي‌کرد، و بنا به نقلي مي‌گفت از هوش رفته و بنا بنقل ديگر، مي‌گفت که بسان موسي غيبت اختيار کرده است.

اين نظر نيز از جهاتي مردود است:

اولا: آياتي را که ابوبکر خواند نبايد سبب شود که او تغيير عقيده دهد زيرا مفاد اين آيات جز اين نيست که پيامبر نيز بسان مردم مي‌ميرد در صورتي که خليفه هرگز، منکر امکان مرگ او نبود او مي‌گفت هنوز وقت مرگ وي فرا نرسيده است، زيرا هنوز کارهائي در زمين مانده، و رسالتهائي انجام نگرفته است.

ثانيا: عين همان آيه را که ابوبکر خواند و او را از جوش و خروش بازداشت، مؤذن رسولخدا نيز تلاوت نمود چطور او با شنيدن يک آيه از ابي‌بکر قانع شد، ولي گفتار استوار و مطمئن و نيرومند عموي پيامبر و تلاوت ابن مکتوم، طرز تفکر او را دگرگون نساخت؟

ثالثاً: از نخستين روزي که پيامبر در بستر بيماري افتاده بود علائم مرگ در گفتار و حرکات او نمايان بود، حتي روزي که حجره او مملو از ياران او بود، و خود خليفه نيز حضور داشت، دستور داد که قلم و دواتي بياورند تا چيزي براي آنان بنويسد که پس از او به گمراهي نيفتند، اين ها گواهي مي‌دهد که همه حضار حتي خود خليفه، اعتقاد داشتند که زندگي رسولخدا به پايان رسيده و شربت مرگ را در همين ايام مي‌نوشد، و خود خليفه در آن جلسه از آوردن قلم و کاغذ جلوگيري نمود و گفت: بيماري بر پيامبر مستولي شده است. آيا گوينده اين سخن احتمال مي‌دهد که پيامبر براي مدت کوتاهي به معراج رفته و از ديده‌ها غائب گرديده است؟

گذشته از اين، او و دوستان او از شرکت در ارتش «اسامه» و ترک مدينه سرباز مي‌زدند، زيرا ميگفتند در اين لحظه حساس که رحلت و درگذشت پيامبر نزديک شده است نبايد مرکز را ترک گفت چه بسا ممکن است، حوادث ناگواري رخ دهد.

اصولا؛ چگونه مي‌توان گفت که از ميان ياران رسولخدا فقط او آگاه بود که پيامبر هنوز رسالت خود را به آخر نرسانيده و هنوز کارهائي به زمين مانده است.

اين جا است که ميتوان هدف از انکار و تکذيب در گذشت رسولخدا را فهميد، منظور از تکذيب جز باز داشتن مردم از هر نوع تصميم درباره خلافت، چيز ديگري نبود، مرگ پيامبر موقعي اتفاق افتاد که دوست همفکر او، در دورترين محلات مدينه به نام «سنح» به سر ميبرد و چه بسا احتمال مي‌داد تا رسيدن وي به مرکز اجتماع، تصميمي درباره

1-. تاريخ طبري، ج3، ص200.
2-. تاريخ طبري، ج3، ص200، سنن ابن ماجه، ج1، ص498.
3-. طبقات ابن سعد، ج3، ص268.
4-. طبقات، ج2، ص268، (3) سنن ابن ماجه حديث شماره 1627.
5-. (سنح) به ضم سين مي‌نويسند در يک ميلي مسجد قرار داشت ولي چون سنح از ارتفاعات مدينه به شمار مي‌رود و نزديکترين نقطه از آن به مسجد کمتر از سه ميل نيست از اين جهت بايد فاصله آن، از مسجد بيشتر از يک ميل باشد.
6-. شافي، ص352.
7-. صحيح بخاري، ج1، ص22 کتاب «العلم».