مهين شريفي اصفهاني
اين نوشتار، پژوهشي در خطابهاي عتابآميز خداوند به پيامبر اكرم(ص) است. اينگونه عتابها كه قريب 80 آيه در قرآن را شامل ميشود، گستره عظيمي از مباحث گوناگون را در ميان قرآن پژوهان به وجود آورده است. اهتمام اصلي مفسران در توجيه و تحليل اينگونه آيات نكوهشبار، حلّ تعارضي است كه به گمان ايشان، اين آيات با اصل وجوب عصمت پيامبر(ص) دارد. نگارنده در اين جستار كوشيده است ضمن بيان آراي مفسران در تفسير برخي از مهمترين اين آيات، حكمت اينگونه خطابها را بيان دارد.
كليد واژهها:خطاب، عتاب، عصمت، نهي، هشدار، حكمت.
در شمار قابل توجهي از آيات قرآن كريم، خداوند با آهنگي نكوهشآميز، با پيامبر(ص) سخن رانده است و او را مورد عتاب (مستقيم يا غيرمستقيم) خود قرار داده است.
فهرستي1 از اين آيات به شرح زير است:
سوره | آيه | سوره | آيه | سوره | آيه | بقره | 145 | هود | 12 | نمل | 70 | بقره | 147 | هود | 17 | قصص | 86 | آلعمران | 60 | هود | 109 | قصص | 87 | آلعمران | 169 | رعد | 37 | قصص | 88 | آلعمران | 188 | ابراهيم | 42 | سجده | 23 | آلعمران | 196 | ابراهيم | 47 | احزاب | 1 | نساء | 105ـ107 | حجر | 88 | احزاب | 37 | نساء | 113 | نحل | 97 | احزاب | 48 | مائده | 48 | نحل | 127 | زمر | 65 | مائده | 49 | اسراء | 22ـ23 | مؤمن | 4 | انعام | 14 | اسراء | 29 | مؤمن | 55 | انعام | 35 | اسراء | 36 | مؤمن | 56 | انعام | 52 | اسراء | 37 | فصلت | 36 | انعام | 68 | اسراء | 38 | شوري | 15 | انعام | 114 | اسراء | 39 | شوري | 52 | انعام | 150 | اسراء | 73ـ75 | جاثيه | 18 | اعراف | 200 | اسراء | 77 | محمد | 19 | اعراف | 205 | اسراء | 86 | تحريم | 1 | توبه | 43 | كهف | 23 | قلم | 8 | توبه | 85 | كهف | 24 | قلم | 10 | توبه | 108 | كهف | 28 | قلم | 48 | يونس | 94 | طه | 131 | حاقه | 44ـ47 | يونس | 95 | نور | 57 | مدثر | 4ـ6 | يونس | 105 | فرقان | 52 | انسان | 24 | يونس | 106 | شعراء | 213 | علق | 19 | تلاش قرآن پژوهان در شرح اين آيات
مترجمان قرآن، غالبا مخاطب اينگونه آيات را پيامبر(ص) دانسته و آن را با آهنگي سرزنشآميز، ترجمه كردهاند و جز تلاشِ اندك برخي از مترجمان، سعي قابل ملاحظهاي از سوي اين گروه در توجيه اين آيات مشاهده نميگردد.2
مفسران گرچه در اين حوزه بسيار كوشيدهاند لكن در شرح و تفسير اين آيات، رأي قاطعي نداشته و نظر واحدي ارائه نكردهاند و هر يك از اين آيات را به گونهاي متفاوت تفسير نمودهاند.
گاه مخاطب مورد نكوهش را پيامبر(ص) دانسته و در تفسير اين آيات سكوت اختيار كرده و بدون تعليل، تنها به ذكر معناي آن بسنده كردهاند (بيضاوي، 5/97؛ طبري، 24/76؛ طوسي، 9/255؛ فيض كاشاني، 2/261 و...) و گاهي نيز به توجيه معناي آن پرداختهاند (زمخشري، 3/519؛ نسفي، 1/157؛ طباطبايي، 15/465). گاه مخاطب اين آيات را غير پيامبر(ص) دانستهاند (طبرسي، 6/456 ؛ طبري، 15/62؛ زركشي، 2/259؛ قرطبي، 10/250).
برخي در تفسير شماري از اين آيات نيز خطاب را متوجه پيامبر(ص) و سايرين دانستهاند (ثعالبي، 1/529 و 3/43؛ آلوسي : 4/171؛ رازي، 2/214).
اهتمام نخست مفسرين در توجيه و تحليل اين خطابهاي عتابآميز، حل تعارضي است كه اينگونه خطابها ـ به زعم ايشان ـ با مقام عصمت پيامبر(ص) دارد.
بنابراين لازم است اضافه گردد كه غالب فرق اسلامي، قائل به وجوب عصمت پيامبر(ص) و ساير پيامبران الهي هستند (سيدمرتضي، 2ـ3؛ حلّي، 471؛ ثعالبي، 1/49 و 103؛ ابن كثير، 1/555؛ آلوسي 22/24؛ قرطبي، 9/127؛ قاضي عياض، 2/694؛ سبحاني، 4/409؛ مظفر، 287؛ طباطبايي، 2/200ـ 208)، اما در حدود و متعلقات آن اختلافنظر وجود دارد.
شيعه اماميه هيچ نافرماني و گناه كبيره و صغيرهاي را قبل يا پس از نبوت، بر انبياء جايز نميشمارد (سيدمرتضي، 2؛ معرفت، 100؛ سبحاني، 4/408؛ مظفر، 287؛ طباطبايي، 2/200ـ208، حلي، 471) و نسبت خطا و سهو3 و نسيان را نيز به ايشان جايز نميداند (معرفت، 100، طباطبايي، 2/200ـ208).
معتزله، پيامبران را از كفر و گناه كبيره منزه ميدانند اما از گناه صغيره غيرعمدي مصون نميدانند (به نقل از حنفي، 4/190) مگر گناهاني كه موجب تنزل مقامشان گردد (به نقل از سيد مرتضي، 3؛ 1/49). بيشتر معتزله4، انجام كباير قبل از بعثت را نيز نفي كردهاند (به نقل از سبحاني، 4/407).
اشاعره، غالبا قائل به عصمت انبيا از كباير بوده (حنفي، 4/191) برخي از ايشان عصمت پيامبران قبل از بعثت را ضروري نميدانند (فخررازي، 27/78) و برخي قائل به وجوب عصمت قبل از نبوتاند (قاضي عياض5، 2/719).
فرقه حشويه، ارتكاب گناهان كبيره را پيش از نبوت و برخي از آنها، پس از آن جايز ميدانند لكن كذب در ابلاغ را جايز نميشمارند6 (به نقل از سيد مرتضي، 3؛ معرفت 97).
1ـ ولقد اوحي اليك و الي الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ منالخاسرين (زمر/ 65).
خطاب در اين آيه، متوجه پيامبر اكرم(ص) است (طوسي، 9/41؛ فيض كاشاني، 4/328؛ طبري، 24/24؛ قرطبي، 15/276).
اين خطاب، خطابي حقيقي، تهديدي و انذاري است زيرا رسول خدا(ص) نيز فردي از مسلمين است (طباطبايي، 17/440) و هر تكليفي كه بر عهده ديگران گذاشته شود او نيز بايد آن را باور داشته و به آن عمل كند و صرف اتصاف انبياء به عصمت الهي باعث ساقط شدن تكليف از ايشان نيست (طباطبايي، 17/440؛ مكارم شيرازي، 19/527؛ فضلالله، 19/404).
عصمت موهبتي الهي و نوعي از علم و شعور است كه هميشه بر ساير قوا، غالب و قاهر است به همين دليل صاحبش را از خطاها حفظ ميكند اما چون از سنخ ملكات علمي است، اختيار را از معصوم سلب نميكند. بنابراين خطاب به معصوم نه تنها خطا نيست بلكه باعث تأثير بيشتر در سايرين است (طباطبايي، 5/126، 580؛ حسيني شيرازي، 24/30).
از سوي ديگر، شماري از مفسران در تفسير اين آيه، آراي ديگري ارائه كردهاند كه برخي از مهمترين آنها عبارت است از:
الف ـ در اين گونه خطابها، مراد امت است زيرا پيامبر(ص) معصوم است و مراد از خطاب كساني هستند كه احتمال ارتكاب اين عمل از آنها صحيح است. اما پيامبر(ص) را مخاطب قرار داده تا عظمت نهي از شرك را روشن كند (ثعالبي، 4/62).
ب ـ اين كلام بر سبيل فرض است (زمخشري، 4/142؛ كاشاني، 5/126) و مراد از آن تهييج پيامبران و مأيوس ساختن كافران و آگاه كردن امت به اين حكم است و اينكه اين خطاب شامل حال آنهاست (بيضاوي، 5/76).
ج ـ اين خطاب از باب «اياك اعني و اسمعي يا جارة» است (شبّر، 465).
د ـ اين خطاب تأديبي نسبت به پيامبر(ص) و تهديدي نسبت به سايرين است زيرا پيامبر(ص) معصوم است (طبرسي، 4/506)، بنابراين، حقيقت اين خطاب متوجه مسلمانان است (حسيني شاه عبدالعظيمي، 11/266)
2ـ إِمّا يَنْزَغَنَّك من الشَّيطانِ نَزْغٌ فَاستَعِذْ بِاللّه اِنَّه سَميعٌ عَليمٌ (اعراف /200).
اين آيه خطاب به رسول خداست در مقابله با غضب و عدم ملايمت و ملاطفت با مردم (رازي، 9/36).
«نزغ» در لغت به معناي اختلاف افكندن (در ميان مردم) است (خليل، 4/384 ؛ ابن منظور، 8/454 ) و مراد از نزغ شيطان وسوسههايي است كه منجر به فساد و دشمني شود (ابن منظور 8/454). لكن واژهپژوهان در معناي اين كلمه ـ به طور غير مستقيم ـ كلامي كه تنشزا و فتنهانگيز بوده و خاستگاه آن، وسوسه شيطاني و يا غضب باشد را نيز لحاظ كردهاند (ابن منظور، 8/454 و 15/123؛ طريحي، 5/17).
در روايتي كه غالب مفسران آن را نقل كردهاند (طبرسي، 2/512؛ حويزي، 2/111؛ قرطبي، 7/348؛ بيضاوي، 3/58؛ آلوسي، 9/147؛ طبري، 9/156؛ بروسوي، 3/298؛ ابن كثير، 2/278؛ زمخشري، 2/190؛ و...) آمده است كه : چون آيه 199 سوره اعراف نازل گرديد7، پيامبر(ص) پرسيد: با غضب چه كنم؟ در پاسخ اين آيه نازل گشت كه: اي پيامبر، اگر در دلت وسوسهاي از شيطان پديدار شد به خدا پناه ببر! (قمي، 1/253؛ طوسي، 5/63؛ فيض كاشاني، 2/261؛ حسيني بحراني، 2/625؛ فضل الله، 10/234؛ آلوسي، 9/147).
غالب مفسران اين آيه را خطابي به پيامبر در مقابله با غضب و وسوسه شيطاني دانستهاند و آن را مستند به روايت مذكور نمودهاند اما صاحب الميزان (8/498) در تفسير اين آيه ميگويد: «با اينكه خطاب در آيه به رسول خداست اما مقصود امت اوست زيرا پيامبر(ص) معصوم است». ثعالبي (2/76) نيز با اشاره به روايت ذكر شده چنين آورده است: «اين آيه وصيتي از خدا به رسولش بوده و شامل تك تك افراد امت است».
3ـ الحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلاتَكُونَنَّ مِنَ المُمْتَريِنَ (بقره /147)
شماري از مفسرين در شرح و معناي اين آيه گفتهاند كه بدان اي محمد، حق آن است كه خدا ميداند و از نزد او آمده است نه آنچه يهود و نصاري (در موضوع تغيير قبله) ميگويند، پس در آن (تغيير قبله) ترديد مكن! (سيوطي، 1/357؛ طبري، 2/27؛ قرطبي، 2/163). و نيز گفتهاند كه اين آيه خطاب به رسول خدا و مراد امت اوست (طبرسي، 1/229؛ طوسي، 2/22؛ قرطبي، 2/163 بروسوي، 1/252؛ طباطبايي8، 1/492) و توجه خطاب به شخص رسول از آن جهت است كه او كاشف و مبين حقايق و معارف و رافع شكوك و ترديدهاست، وگرنه با تابش آيات وحي، غبار شك و ترديد در روح آن حضرت نمينشيند (طالقاني، 2/10).
از منظري ديگر، مراد اين آيه، نهي پيامبر از شك و ترديد نيست زيرا شك امري غيرمتوقع از پيامبر(ص) است (عاملي، 1/149؛ قمي مشهدي، 2/189). بلكه مراد تحقق امر به گونهاي است كه در آن هيچ شكي نباشد (بروسوي، 1/252؛ كاشاني، 1/347). بنابراين نهي (در اينجا) مجاز از امر و در واقع امر به از بين بردن شك به واسطه تحصيل معارف است (فخررازي، 8/82). شك و ترديد اگرچه امري اختياري نيست اما ازاله آن (با تحصيل معارف) ممكن است (آلوسي، 2/13ـ14).
4ـ فَاصبِرْ اِنّ وَعْدَاللّهِ حَقٌ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِك وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكِ بَالعَشِّي وَ الأبكارِ (مؤمن /55)
در اين آيه، پيامبر(ص) با چند فرمان مورد خطاب واقع شده است اما فرمان نزاع برانگيز، عبارت نكوهشآميز «واستغفرلذنبك9» است.
نظير اين عبارت در آيات ديگري نيز آمده است كه در برخي از آنها، پيامبر(ص) مأمور به استغفار براي امت است (آل عمران/ 159، نور/ 62، ممتحنة/12) و در سوره محمد10 نيز مأمور به استغفار بر خود و مؤمنين است و در اين آيه پيامبر(ص) بر طلب آمرزش براي خود فرمان داده شده است. در شرح اين عبارت مفسرين بسيار سخن گفتهاند.
طبرسي (4/527) ميگويد: در تفسير اين عبارت دو رأي است، كساني كه صغاير را بر انبياء جايز شمردهاند اين آيه را حمل بر استغفار او از گناهان كوچك كردهاند و كساني كه حتي گناهان كوچك را بر پيامبران جايز نميشمارند، گويند اين امر، امري تعبدي به دعا و استغفار است و براي زيادت درجات و سنت شدن استغفار بعد از پيامبر، آمده است (كاشاني، 8/154؛ قرطبي، 15/324).
برخي نيز امر به استغفار را درباره ترك اولي (ابيالسعود، 7/281؛ فخررازي، 27/87)، ترك مستحبات (فيض كاشاني، 4/354، كاشاني، 8/154) و يا گناهان پيش از نبوت او ميدانند (فخررازي، 27/78) و نيز گفتهاند كه مراد از گناه، گناه امت است (قرطبي، 15/324؛ كاشاني، 8/154؛ شريف لاهيجي، 2/921؛ نسفي، 4/78) و اين امر، تهييج مؤمنين به استغفار است (ابن كثير، 4/85). طوسي (9/86) ميگويد خطاب (استغفر) به او جايز است به شرط آن كه مراد امت باشد.
شماري نيز استغفار را به معناي ابراز عبوديت و اعتراف به خضوع در مقابل خداوند ميدانند (فضلالله، 20/71).
صاحب الميزان (17/516) در اين باره ميگويد: در اين آيه مراد ذنبي است كه نسبت به پيامبر(ص) ذنب است (بروسوي، 12/77) نه ذنبي كه به معناي مخالفت امر مولوي باشد. چنانكه در تفسير آيه 2 سوره فتح 11 نيز ميگويد: (18/404) در اين آيه، ذنب و استغفار به معناي معهود نيست بلكه به معناي آثار و توابع سوئي است كه دعوت پيامبر(ص) براي كفار و مشركين داشت كه پس از فتح مكه از اين آثار امنيت يافت.
5 ـ عفَي اللّهُ عَنكَ لِمَ أذنتَ لهم حتّي يَتبيّنَ لكَ الّذين صدَقوا و تَعلمَ الكاذِبين12 (توبه/43)
اگر چه شماري از مفسرين، اين آيه را بيانگر كلام ملاطفت آميز خداوند به پيامبر اكرم(ص) دانستهاند، لكن از آنجا كه اين آيه از سوي برخي از قرآن پژوهان 13 ـ به عنوان يكي از آيات نزاع برانگيز، طرح گشته است، ذكر ديدگاههاي مختلف مفسرين در اين خصوص، ضروري به نظر ميرسد.
مفسرين را در خصوص اين آيه، چند قول است:
1ـ در اين آيه عتابي متوجه پيامبر (ص) نيست 14(طباطبايي، 9/383؛ قاضي عياض، 2/815؛ سيد مرتضي 114؛ فخر رازي، 16/74؛ عروسي حويزي، 2/223؛ حسيني بحراني، 2/787؛ كاشاني، 4/265؛ واعظ كاشفي، 2/66) و عفو، در اين آيه به معناي غفران نبوده (طباطبايي، 9/384؛ قاضي عياض، 2/817؛ سيد مرتضي، 116) و ملازم با خطا و گناه نيست 15 (ابي السعود، 4/70؛ فضل اللّه، 11/129).
2ـ در اين آيه، خطا بي عتاب آميز، متوجه پيامبر (ص) است، لكن عتابي كه بسيار ملايم و ملاطفت آميز است، (شوكاني، 2/365؛ ابي السعود، 4/96؛ فيض كاشاني، 2/345؛ طبري، 3/33؛ حسيني شاه عبدالعظيمي، 5/104 و...) و نوعي تكريم در آن نهفته است (ثعالبي، 2/132، ابن عاشور، 10/210).
اين عتاب ملاطفتآميز16، تنها به دليل ترك افضل و اصلح است (طوسي، 5/226؛ نسفي، 2/91؛ فضل اللّه، 11/129؛ شبر، 194).
3ـ اين آيه، خطابي عتاب آميز به پيامبر(ص) و دليل بر ارتكاب خطا از سوي ايشان است زيرا كلمه «عفو» مرادف گناه و خطاست (بيضاوي، 3/148؛ زمخشري، 2/153).
نمونههاي مذكور، شاهد و دليلي بر تعدد و تشتّت آراء مفسران در تفسير خطابهاي توبيخآميز خدا به پيامبر اكرم(ص) است. ايشان در اين زمينه نه تنها قضاوت يكساني ندارند بلكه دليل تفاوت آراي خود را نيز ذكر نكردهاند.
نگارنده ـ چنانچه به تفصيل خواهد آمد ـ بر اين باور است كه با فرض پذيرش (صحّت) عتابهاي الهي به پيامبر(ص)، اين عتابها كه بسياري جنبه هشدار و تذكر داشته و در مقام تأديب است، تعارضي با مقام عصمت پيامبر(ص) نداشته و حتي دانشي در جهت تقويت و تأييد آن است. چنانكه برخي از قرآن پژوهان نيز اين حقيقت را اذعان داشتهاند (قاضي عياض، 2/815-825؛ طباطبايي، 5/125 و 580؛ شريعتي، 78؛ مكارم شيرازي، 19/527، 14/405).
مجموع خطابهاي عتابآميز پيامبر(ص) را ميتوان به چند گروه تقسيم كرد:
الف ـ خطابهايي كه موضوع و محتواي آن به گونهاي است كه دلالت بر اختصاص آن به پيامبر دارد (تحريم/1، محمد/19، اسري/39...) و در صحت انتساب آن به پيامبر(ص) ترديدي نميماند.
ب ـ خطابهايي كه در آن عبارتي مفروض و مشروط به كار رفته است (انعام/ 68، بقره/ 145، زمر/65...) كه در اين صورت اين خطابها نوعي هشدار تلقي ميشود نه عتاب، زيرا تحقق آنها مفروض و مشروط بوده و در نتيجه قطعي نميباشد.
ج ـ خطابهايي كه به عنوان رهنمود و تذكري براي پيامبر(ص) و (به پيروي از او) براي امت اوست (اسرا/36ـ39، مائده/ 49...) كه اگر چه ملامتآميز است اما منافاتي با مقام عصمت ندارد و چه بسا از اسباب و علل عصمت نيز باشد (مكارم شيرازي، 4/405؛ طباطبايي، 5/125) زيرا علمي است كه از سوي خدا در اختيار آن حضرت قرار ميگيرد.
د ـ بيشتر خطابهاي نكوهنده پيامبر(ص) نواهي است كه غالبا عتاب در آنها شديدتر از اوامر است، لكن اطلاق اين نواهي بر پيامبر(ص) دلالت بر ارتكاب عمل ندارد (رازي، 2/214 ؛ ثعالبي، 1/103؛ فخررازي، 12/208).
نواهي از نظر مطابقت در كلام، چند نوع است: گاهي نهي در خصوص كاري است كه شخص انجام داده يا سابقه انجام آن را دارد و يا در حال ارتكاب آن است كه در اين صورت علت نهي، درخواست ترك عمل است.
گاه نهي به فعلي متعلق است كه هيچ دليلي بر ارتكاب آن توسط شخص در دست نيست، لكن امكان وقوع آن وجود دارد، از اين رو شخص مخاطب با اين نهي متنبه گرديده واز آن فعل، بر حذر ميماند.
بنابراين علت نهي در اين موارد، تنبيه و هشياري بر آثار وقوع اين فعل و انتفاي احتمال انجام آن است.17
بسياري از نواهي سرزنشآميز پيامبر(ص) در قرآن از نوع اخير است.
گاهي نهي، متعلق به افعال جوارحي نبوده و به انديشه و پندار متعلق است. اگر چه انديشه هم نوعي فعل ذهني و عقلي است اما با فعلي كه ترك يا عدم ترك آن مستوجب عقاب است و متعارض با مقام عصمت است، تفاوت دارد.
در اين گونه نواهي، پنداري نادرست و انديشهاي خطا مورد نهي واقع شده است و غرض اصلاح آن است. برخي از نواهي اطلاق شده بر پيامبر(ص) در قرآن از اين نوع است.
به عنوان نمونه، خداوند در آياتي، پيامبر را از تعلق خاطر و انديشه به گروههايي چون غافلان و جاهلان برحذر ميدارد (اعراف /205، انعام /35، 14...) و يا به او فرمان ميدهد كه شادكامان دنيا را آسوده از عذاب الهي مپندار (آل عمران /188). اين نواهي به پندار و انديشه پيامبر(ص) متعلق است و از آنجا كه حوزه اينگونه انفعالات، ذهن و قلب آدمي است، هيچكس جز خدا و شخص پيامبر(ص) علم به وقوع آن ندارد. بنابراين، اينگونه نواهي يا نوعي اصلاح انديشه و تفكر است و يا نوعي روشنگري و تذكر و خود تقويتكننده علم و عصمت پيامبر(ص) است. علاوه بر اين دليلي بر ارتكاب آن وجود ندارد. همچنين اين نواهي از يك سو، بيان ديگري براي اين قول است كه خداوند از چه كساني ناخشنود و از مراوده با ايشان ناخرسند است و از سوي ديگر، كنايه از علامات ونشانههاي صفاتي مذموم چون جهل و غفلت است. خداوند اين دانش را در اختيار نخستين مخاطب وحي مينهد و او را مكلف به ابلاغ اين پيام به مردم ميكند.
افزون بر نكات مذكور، گاه در شرايطي خاص، تأثرات و حالاتي بر انسان عارض ميشود كه از قسم صفات و اخلاق نيست، از اين رو اگر پيامبر(ص) در فرماني به اين تأثرات و حالات مورد عتاب واقع شد و از آن نهي گرديد (طه/131، آل عمران/196، مؤمن/4...) مراد متصف بودن او به اين صفات نيست (طباطبايي، 10/357).
حكمت خطابهاي عتابآميز به پيامبر(ص) در قرآن
حقيقت خطاب در آياتي كه حامل فرماني نكوهشبار به پيامبر(ص) است، نخست متوجه شخص رسول اكرم(ص) است و سپس از باب پيروي و تبعيّت امت از او و از حيث مخاطب بودن جميع مكلّفان در برابر قرآن، متوجه سايرين بوده و قابل تعميم است.
بدون ترديد، فضاي القاي اين خطابها و موضوع آن نيز در سبك و اسلوب خطاب، بسيار تأثيرگذار است. مجموع اين خطابها، به ويژه آنهايي كه حامل ملامت و نكوهش به پيامبرند، حكمتهاي فراواني را به همراه دارد.
تنوع خطابهاي قرآني، بهرغم قدرت و اختيار خداوند در يكسان آوردن آنها، خود شاهدي بر اين مدعاست و عامل تنبيه و توجه بيشتر آدميان است.
شماري از مهمترين اين حكمتها عبارت است از:
1ـ مكلف بودن پيامبر(ص) به دستورات دين مانند ساير مكلّفان (طباطبايي، 18/284).
2ـ توجه و القاي فرمان در خطاب به آن كس كه مطيع محض خداوند است (يعني پيامبر) تأثير قابل توجهي در ساير نفوس دارد (طباطبايي، 5/126؛ حسيني شيرازي، 24/30).
3ـ تذكر غيرمستقيم (در تربيت و تهذيب آدميان) مؤثرتر از سخن صريح و مستقيم است.
4- مضامين طرح شده در اينگونه خطابها، توجه و اهتمام فراوان ميطلبد (طباطبايي، 5/644) زيرا بدون ترديد اوامر و نواهي كه پيامبر مأمور به انجام يا ترك آن شده تكاليفي مؤكد و عظيم است.
5 ـ رعايت اصل تنوع گفتاري قرآن در اين خطابهاي هشداردهنده و توبيخ آميز، عامل تهييج قلوب و نفوس و تأمل بيشتر در قرآن است.
6 ـ عتابهاي قرآن، كاشف از لطف بيپايان خداوند به پيامبر(ص) و به كمال و ارتقاء اوست (ثعالبي، 2/355).
7ـ برخي از اين عتابها، كاشف مصالح دين يا اجتماع است (مانند: منافقون/ 4، انعام/68، مائده/ 49...).
8 ـ يكي از آفات هر فرهنگ و مكتبي، مبالغه و غلو درباره شخصيت بزرگان است. اين عتابها، نه تنها مانع اشاعه غلوّ و مبالغه در مورد شخصيّت پيامبر(ص) است، بلكه اصلاحگر انديشه مردم در اين زمينه است.
9ـ اين عتابها چون تذكراتي الهي است، جزئي از عوامل مصونيت و تقويتكننده عصمت پيامبر اكرم است (مكارم شيرازي، 4/405) زيرا بيشتر اين آيات عتابآميز تذكر و رهنمودي اخلاقي، اجتماعي و اعتقادي است. از سوي ديگر، اين خطابها و عتابها، خود نوعي دانش و كارداني است كه پيامبر(ص) به واسطه علم به آنها مرتكب بسياري از خطاها نشده (طباطبايي، 5/125، 5/580) و حتي انديشه آن را نيز در خود نميپروراند.
10ـ عتابهاي قرآن، كاشف نظارت مصلحتآميز و ملاطفتآميز خدا بر پيامبر(ص) است، چه اينكه گاه خطاهاي كوچك او را هشدار ميدهد و اين نه تنها لطفي از جانب خدا بر بنده است بلكه به مصلحت اجتماع و خود اوست كه تحت نظارت دائمي پروردگار باشد (يونس/61، طور/48...) حتي برخي، معاتبه را نوعي لطف و حمايت خدا از رسول اكرم(ص) دانسته و آن را جايگزين مؤاخذه مينمايند (ابيالسعود، 8/266؛ بيضاوي، 5/354؛ ثعالبي، 2/355).
11ـ يكي از مهمترين حكمتهاي خطابهاي نكوهشآميز پيامبر(ص) در قرآن، آن است كه وجود آنها دليل محكمي بر اين حقيقت است كه قرآن سخن پيامبر(ص) و ساخته فكر او نيست، اين آيات بيانگر صدق اوست (سيوطي، 8/417؛ مكارم شيرازي، 26/126؛ شريعتي، 70؛ عزةدروزه، 2/122) زيرا هيچكس اعمال پنهان و افكار دروني خود را بر ملا نساخته و خويشتن را مورد مؤاخذه قرار نميدهد.
زرقاني (2/282) ميگويد اين عتابها وجهي از وجوه اعجاز قرآن است زيرا مؤيد عدم تحريف قرآن و عدم تصرف پيامبر(ص) در كلام خداوند است.
12ـ برخي از اين عتابها و خطابها، تهديد و هشداري نسبت به دشمنان اسلام است و عامل هوشياري و تسلط پيامبر(ص) نسبت به امور اجتماع است (توبه /84ـ85 و...).
13ـ برخي از هشدارها و نكوهشهايي كه در قرآن خطاب به پيامبر(ص) صادر شده است در واقع از باب «اياك اعني و اسمعي ياجارة» است (حسيني بحراني، 3/412؛ شبّر، 465)
14ـ شماري از اين ملامتها، تذكري براي پيامبر(ص) و هشدار و يا دستورالعملي براي امت است (بيضاوي، 5/76؛ طبرسي، 4/506؛ و...).
15ـ برخي از مؤاخذات و معاتبات پيامبر(ص)، تنها به واسطه ترك اولي است و مربوط به اموري است كه ترك (و يا ارتكاب) آن، افضل و اصلح است.
بنا بر اين، اين گونه عتابها، نه تنها دليل و تأييدي بر عصمت پيامبر است، بلكه بيانگر مراقبت شديد خداوند از آن حضرت است به نحوي كه حتي ترك 18اولي را به او متذكر ميشود (سيد مرتضي، ص 120؛ بيضاوي 5/354؛ قاضي عياض، 1/38؛ طوسي، 5/296؛ فضل اللّه، 11/129)
16ـ نبايد ناديده انگاشت كه نخستين مخاطب قرآن و ابلاغكننده آيات به مردم (در همه حال) پيامبر اكرم(ص) است و برخي از اين توبيخات صرفا جهت ابلاغ و تبيين، به پيامبر19 خطاب گرديده است (ثعالبي، 1/103، معرفت، 120).
حنفي، حسن، من العقيدة الي الثورة، جلد 4 (النبوة و المعاد)، بيروت، 1988.
حسيني شاه عبدالعظيمي، حسين، تفسير اثنيعشري، تهران، 1363.
شريف لاهيجي، بهاءالدين محمد، تفسير شريف لاهيجي، تهران، 1363.
عاملي، علي بن حسين، الوجيز في تفسير القران، قم، 1413ق.
مكارم شيرازي، ناصر، نمونه، تهران، 1353.
بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، بيروت، 1416ق.
حلّي (علامه)، كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد، قم، 1419ق.
ثعالبي، عبدالرحمن، الجواهر الحسان في تفسير القرآن، بيروت، بيتا.
ابوالسعود، محمد بن محمد، ارشاد العقل السليم الي مزايا القرآن الكريم، بيروت، بيتا.
ابن منظور، لسان العرب، بيروت، 1414ق.
حسيني بحراني، هاشم، البرهان في تفسير القرآن، تهران، 1415ق.
حسيني شيرازي، محمد، تقريب القران الي الاذهان، بيروت، 1400ق.
قرطبي، محمد بن احمد، الجامع لاحكام القران، قاهره، 1372.
طبري، محمد بن جرير، جامع البيان عن تأويل الي القران، بيروت، 1405ق.
كاشاني، ملافتحالله، منهج الصادقين، تهران، 1344.
نسفي، تفسيرالنسفي، بيتا.
طريحي، فخرالدين، مجمعالبحرين و مطلع النيرين، تهران، 1365.
زمخشري، محمود، الكشاف عن حقايق التنزيل و عيون الاقاويل في وجوه التأويل، بينا، بيتا.
طباطبايي، محمدحسين، تفسيرالميزان، ترجمه سيد محمد باقر موسوي همداني، قم، 1363.
طالقاني، محمود، پرتوي از قرآن، تهران، 1358.
مظفر، محمد رضا، عقايد الامامية، قم، 1375.
آلوسي، محمود، روح المعاني في تفسير القران العظيم و السبع المثاني، بيروت، بيتا.
شريعتي، محمد تقي، تفسير نوين، تهران، 1353.
قمي، علي بن ابراهيم، تفسير علي بن ابراهيم القمي، قم، بيتا.
معرفت، محمد هادي، تنزيه الانبياء (از آدم تا خاتم)، قم، 1374.
قرآن كريم (با مراجعه ومقايسه بيش از بيست ترجمه مختلف، از جمله ترجمههاي: عبدالمحمد آيتي، فولادوند، مكارم شيرازي، خرمشاهي، مجتبوي)
سيوطي، جلالالدين، درالمنثور، بيروت، 1993.
فيض كاشاني، محسن، الصافي في تفسير كلامالله، مشهد، بيتا.
. در اين فهرست تنها آياتي ذكر گرديده كه حامل عتابي مستقيم به پيامبر(ص) است، از اين رو نظر به اينكه در شأن نزول برخي آيات مورد بحث در اين خصوص، اختلافنظر وجود دارد و پذيرش عتاب در آنها منوط به پذيرش كيفيت شأن نزول آنهاست، از ذكر اينگونه آيات در فهرست خودداري گرديده است.
3. برخي از علماي اهل سنت سهو و خطا را گناه به حساب نميآورند (حنفي، 4/190 ؛ بيضاوي، 4/284) و نيز از ميان علماي شيعه، شيخ مفيد انجام برخي معاصي صغيره را به نحو غيرعمدي بر انبيا جايز دانسته است (سبحاني، 4/408) و نيز شيخ صدوق ارتكاب سهو را بر انبياء جايز ميداند (معرفت، 155).
4. اختلاف شيعه و معتزله در اين زمينه اندك است و به اختلاف در مسئله احباط باز ميگردد (سيدمرتضي، 3).
5. قاضي عياض در كتاب الشفا بتعريف حقوق المصطفي به تفصيل از عصمت پيامبر(ص) و حدود آن سخن گفته است (2/694ـ 850).
6. عصمت انبياء در تبليغ رسالت، مورد اتفاق شيعه و غالب اهل سنت است (سبحاني، 4/409).
7. خذالعفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلين.
8. طباطبايي در تفسير آيه آل عمران/60 (الحق من ربك فُلاتكن من الممترين) مخاطب را پيامبر(ص) ميداند! (3/334).
9. شماري از قرآن پژوهان در اين خصوص گفتهاند: مراد از ذنب در آياتي كه مربوط به پيامبر است - گناه و معصيت نيست، بلكه ذنب، عبارت است از هر عملي كه به دنبالش ضرر يا فوت نفع و مصلحتي در كار باشد. اين كلمه مرادف معصيت نبوده، بلكه اعم از آن است. چنانچه ذنب به معناي معصيت بود، در سوره فتح - كه خداوند پس از فتح و پيروزي، از غفران ذنب خبر ميدهد ارتباط بين فتح و غفران، معقول نبود (سيد مرتضي، 117؛ طباطبايي، 9/385؛ قاضي عياض، 2/810 ـ 825).
10. در سوره محمد آيه 19 آمده است: واستغفر لذنبك و للمؤمنين و المؤمنات....
11. ليغفر لك الله ماتقدم من ذنبك و ماتأخر.
12. ترجمه: خدايت عفو كند، چرا به آنان اذن ماندن دادي؟ ميبايست آنها كه راست ميگفتند، آشكار شوند و تو، دروغگويان را هم بشناسي.
13. نك: سيد مرتضي، تنزيه الانبياء؛ قاضي عياض، الشفا بتعريف حقوق المصطفي؛ معرفت، تنزيه الانبياء.
14. و بلكه عتاب - به نوعي - متوجه منافقين است (طباطبايي، 9/383؛ ثعالبي، 2/132).
15. پيشتر، پيامبر از اين عمل نهي نشده است كه اكنون، انجام آن گناه باشد. حتي در سوره نور آيه 62 آمده است كه فاذن لمن شئت منهم... (قاضي عياض، 2/816).
16. گفتهاند لطف عتاب، به تصدير عفو در خطاب است (نسفي، 2/91؛ فيض كاشاني، 2/345؛ طبرسي، 3/33).
17. تنها چيزي كه نهي در صحت تعلّقش نياز دارد آن است كه فعل منهي عنه فعلي اختياري باشد (طباطبايي، 10/357).
18. غالب مفسران كه در آيات نخست سوره عبس، مراد از خود مورد نكوهش را، پيامبر(ص) ميدانند توبيخ او را، فقط به دليل ترك اولي و افضل دانستهاند و نه ارتكاب گناه و خطا (قرطبي، 19/213؛ قاضي عياض، 2/822؛ فخر رازي، 31/54؛ طبرسي، 5/437؛ طالقاني، 3/124؛ عزة دروزه، 2/122).
19. و برخي آيات مصداق خارجي براي پيامبر ندارد مانند آيه اسرا/ 23(معرفت، 120).
>