محمد بهرامى
معتزله, به عنوان يكى از جريانهاى بزرگ فكرى وعقيدتى كه ساليان دراز بر بخشى از مراكز علمى و جوامع جهان اسلام, سايه افكنده است, به دليل ماهيت عقل گراى خود و پايبندى به مبانى دينى, منشأ بسيارى از تلاشهاى عقيدتى و كلامى و تدوين مباحث قرآنى بوده است.
معتزله, از يك سو خواسته اند به خواسته هاى عقل پاسخ مثبت دهند و از سوى ديگر تلاش داشته اند تا در قلمرو ديانت, تسليم دين و پايبند به وحى باشند.
اين دو كشش و تمايل در انديشه اماميه نيز, به روشنى, ديده مى شود, با اين فرق كه اماميه, با بهره گيرى بسيار از مكتب معلمان وحى و عترت طاهره, براى فهم و تجزيه وتحليل مسائل عقلى ـ دينى از پشتوانه عظيمى برخوردار بوده اند, كه معتزله دست خويش را ازآن كوتاه داشته اند. به هرحال, تلاشهاى علمى و فكرى آنان در جاذبه ميان اين دو قطب درخور درنگ است.
دراين كه فرقه معتزله چگونه و در چه تاريخى شكل گرفته, ديدگاههاى گوناگونى اظهار شده است.
برخى براين باورند كه گروهى از صحابه و تابعين, در جريان جنگ صفين, خود را از دو سوى جنگ كنار كشيدند و به خاطراين اعتزال و كناره گيرى, معتزله ناميده شدند. اين گروه كه اعتزالشان, حركتى سياسى بود, دراوايل قرن دوم وارد مباحث عقيدتى شدند و در زمان حسن بصرى, جر يان عقيدتى ـ كلامى را پديد آوردند.1
امّا خود معتزليان, بر اين باورند كه انديشه معتزله ريشه درعصر پيامبر(ص) دارد و آن حضرت وعلى وحسن بن على وحسين بن على(ع) نيز در شمار معتزله قرار داشته اند, چنانكه عبدالجبار معتزلى در كتاب طبقات المعتزله پيامبر(ص) وعلى وحسن وحسين(ع) را از طبقه نخست معتزله به شمار آورده است.
ديگرانى چون بغدادى2, فخررازى3, شهرستانى4, اسفرائينى5 و ابن قتيبه 6 ظهور معتزله را مربوط به زمان زندگى حسن بصرى, يعنى پيش از سال 110 هـ ق دانسته اند. از سوى ديگر ابوالفتوح رازى و ابوبكربن اخشيد, معتقدند كه فرقه معتزله پس از وفات حسن بصرى در سال 110 هجرى ش كل گرفته است.7
برخى از فرق اسلامى, مباحث و مسائل قرآن را به گونه مستقل, مطرح مى كنند و هيچ ارتباطى بين آن و اصول خويش نمى بينند, ولى برخى از فرق اسلامى در ضمن اصلى از اصول مذهب خود, مسائل قرآنى را درخور طرح و بحث مى دانند, از جمله اين فرق, معتزله اند.
آنان براين باورند:
قرآن و مباحث مربوط به آن در اصل(عدل) درخور طرح وعرضه است, زيرا (قرآن فعلى است از افعال خدا, وممكن است به گونه اى واقع شود كه از قبايح محسوب گردد, واحتمال دارد به صورتى انجام گيرد كه از افعال حسنه به شمارآيد واز سويى مى دانيم بحث درباره افعال خدا واين كه چه چيزى برخدا جايز است وچه چيز جايز نيست, در اصل (عدل) مطرح مى گردد. بنابر اين, بحث (قرآن) نيز همانند مبحث (افعال الهى) بايد در اصل(عدل) مطرح گردد.
از سوى ديگر, قرآن بزرگ ترين نعمت است كه به كمك آن حلال, حرام, شرايع واحكام را مى شناسيم وچون هرنعمتى دراصل عدل به بحث گذارده مى شود, پس قرآن نيز در اصل عدل درخور طرح است.) 8
باورهاى معتزليان درباره ادله شرعى و محروم بودن آنان از معارف اهل بيت, ايشان را ناگزير مى ساخت تا نسبت به قرآن به عنوان مطمئن ترين دليل نقلى, با ديده خاصى بنگرند و آن را ارجى ويژه نهند.
آنچه جهت گيرى قرآنى معتزله را ترسيم مى كرد و رقم مى زد, بينشى بود كه آنان درباره عقل, حديث, امام و اجماع داشتند.
عنايت بيش ازحدّ ونامعقول معتزليان به دليل عقل و حاكم دانستن آن بر ادله شرعى, باعث شده بود بسيارى ازادله بى اعتبار گردد. آنان نخست حديث نبوى را برعقل عرضه مى داشتند و در صورت ناسازگارى آن با عقل, درصدد تأويل روايت برمى آمدند واگر روايت را تأويل ناپذير مى يافتند, حكم به جعلى بودن آن مى كردند.
معتزليان احاديث نبوى را آن گاه مى پذيرفتند كه به حدّ تواتر رسيده باشد و حتّى برخى از معتزليان, چون: ابوالهذيل, حديثى كه كمتر از چهار نفر نقل كرده باشند, معتبر نمى دانست وحديثى را كه بيش از چهار نفر وكمتر از بيست نفر روايت گر آن باشند, مفي د علم نمى دانست وتنها حديثى را علم آور مى دانست كه بيش از بيست نفر آن را نقل كرده باشند.9
نظّام, استاد ابوالهذيل اعتقاد چندانى به روايات نداشت وحتى احاديث متواتر را زير سؤال مى برد.
معتزليان مثل برخى ديگراز فرق اسلامى, براصل (امامت) اعتقادى نداشتند وهمين امر, سبب دورى آنان ازعلوم اهل بيت(ع) گرديد.
احتجاج هشام بن حكم, دربرابر عمروبن عبيد (دومين شخصيت معتزله) براى اثبات لزوم امام و تسليم شدن عمروبن عبيد, گواه صادقى برانكار امامت از طرف معتزليان است.10 احتجاج امام صادق(ع)با واصل بن عطاء وعمرو بن عبيد و و سخنان گستاخانه آنان با امام(ع), نشان ديگرى بر جدايى آنان از عترت(ع)است.11
برخى از معتزليان مانند: نظّام به اجماع اعتقادى نداشتند واتفاق امّت را بر دروغ, محال نمى پنداشتند.
درمجموع, اين بينش و نگرشها سبب شد تا دست معتزله از بسيارى روايات و احاديث كوتاه شود وچون در مناظرات با مخالفان, دليل عقلى كارگر نمى افتاد و نياز به دليلى نقلى بود, ناگزير, قرآن به عنوان مهم ترين تكيه گاه معتزله مورد استناد آنان قرار گرفت.
ايجاز و اطناب,اجمال و تبيين, اطلاق و تقييد, عموم و خصوص, محكم ومتشابه و در قرآن,مسلمانان را كه علاقه وعشق بسيار به درك و فهم معارف و مفاهيم قرآنى داشتند, ناگزير ساخت براى درك صحيح حقايق ونكات ظريف قرآنى وآشنايى بيشتر با مفاهيم بلند قرآنى به پيامبر(ص) مر اجعه كنند و تفسير آيات را از آن حضرت جويا گردند.
سيوطى مى نويسد:
وقتى اين آيه فرود آمد:
(الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الأمن وهم مهتدون) انعام/ 82
[آنها كه ايمان آوردند وايمان خود را باشرك وستم نيالودند, ايمنى تنها از آنِ آنهاست وآنها هدايت يافتگانند.]
عده اى از مسلمانان كه خود را از شناخت ودرك مراد آيه ناتوان يافتند,خدمت پيامبر رسيدند وگفتند: اگر مراد از واژه (ظلم), ستم و جور است, همه ما ظالم هستيم و مستحق عذاب.
پيامبر در پاسخ و تفسير آيه فرمود: مراد از ظلم در آيه, شرك است, چنانكه درآيه: (انّ الشّرك لظلم عظيم) [لقمان / 13], خداوند شرك را به ظلم تفسيركرده است.12
درموردى ديگر, شخصى به حضور پيامبر(ص)رسيد و گفت: مراد از (مقتسمين) و (عضين) درآيات زير چيست؟
(كما أنزلنا على المقتسمين الذين جعلوا القرآن عضين) حجر / 90- 91
[(مابرآنها عذابى فرو مى فرستيم) همان گونه كه بر تجزيه گران (آيات الهى) فروفرستاديم; همانها كه قرآن را پاره پاره تقسيم كردند.]
پيامبر فرمود: مراد از مقتسمين, يهود ونصارى هستند و مراد از عضين, پذيرش برخى از آيات و انكار برخى ديگر است.)13
علاوه برمدارك, شواهد و قراين بسيارى كه نخستين مفسر قرآن را پيامبر(ص) معرفى مى كند, آياتى نيز در قرآن وجود دارد كه به جايگاه پيامبر در تفسير كلام وحى تصريح دارد:
* (هوالذى بعث فى الامّيّين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيّهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة ) جمعه / 2
وخداوند كسى است كه درميان جمعيت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگيخت كه آياتش رابر آنان مى خواند و آنان را تزكيه مى كند وبه آنان قرآن وحكمت مى آموزد.
* (و أنزلنا اليك الذّكر لتبيّن للنّاس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكرون) نحل / 44
ما قرآن را بر تو نازل كرديم, تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنان روشن سازى و شايد انديشه كنند.
* (وما انزلنا اليك الكتاب الاّ لتبيّن لهم الّذى اختلفوا فيه وهدى ورحمة لقوم يؤمنون) نحل / 64
ما قرآن را برتو نازل نكرديم مگراين كه آنچه را درآن اختلاف دارند, براى آنان روشن كنى واين قرآن, مايه هدايت ورحمت است براى قومى كه ايمان آورند.
پس از وفات پيامبر(ص),صحابه و در رأس آنان على(ع) به تفسير و تبيين آيات الهى قرآن پرداختند وچون نياز روزافزون مسلمانان (بخصوص تازه مسلمانان) را به آشنايى با قرآن و تفسير آن, احساس كردند, سه مدرسه تفسيرى زير را تأسيس كردند:
در اين مدرسه, ابن عباس, مفسر بزرگ و پرآوازه تفسير مى گفت وسعيد بن جبير, مجاهد, عكرمه, طاووس بن كيسان و از تفسير او سود مى بردند.
مفسر اين مدرسه, ابيّ بن كعب بود واز شاگردان او مى توان زيد بن اسلم, ابوالعاليه و محمد بن كعب قرظى را به شمار آورد.
دراين مدرسه, مفسران بسيارى وجود داشتند كه سرآمد همه آنان على(ع)بود و پس ازآن حضرت, ابن مسعود به عنوان دومين مفسر مدرسه عراق به شمار مى آيد. علقمه, اسود بن يزيد,, حسن بصرى وقتاده از شاگردان اين مدرسه اند.
با پايان يافتن عصر صحابه, تابعين عهده دار تفسير گشتند, ازآن جمله:حسن بصرى و قتاده در مدرسه عراق به تفسير قرآن پرداختند. آن دو كه از عدليه به شمار مى آيند ودرعراق نزد ابن مسعود, مفسر مشهور و بنيانگذار تفسير به رأى, تفسير مى آموختند, با دو روش تفسيرى: مأث ور و تفسير به رأى آشنا گشتند ودر تفسير خود ازآن سود مى جستند.
در درس حسن بصرى, كه در مسجد بصره تشكيل مى شد, بسيارى, از جمله واصل بن عطاء و عمروبن عبيد شركت داشتند.
واصل بن عطاء به عنوان كم سخن ترين شاگرد شناخته شده بود, تا آن جا كه برخى او را لال مى پنداشتند, تا اين كه روزى شخصى به مجلس درس حسن بصرى وارد شد و ديدگاه او را درباره مرتكب كبيره جويا شد, ولى پيش ازاين كه حسن بصرى پاسخ دهد, واصل گفت:
(به نظرمن مرتكب كبيره, نه مطلقاً كافراست و نه مؤمن.)
پس از آن, از مجلس درس حسن كناره گرفت ودرگوشه ديگرى از مسجد به طرح و دفاع از نظريه خويش پرداخت,14 ولى طرح افكار و انديشه هاى نو از سوى او كه بعدها مكتب معتزله را شكل داد و مخالفت سرسختانه اهل حديث و فقها, كه جز آيات قرآن چيزى آنان را وادار به پذيرش باورها ى معتزله نمى ساخت, ضرورت درس وبحث تفسير در راستاى عقايد و باورهاى معتزله را هرچه بيشتر روشن ساخت.
بدين جهت, واصل بن عطاء, كه خود بنيانگذار فرقه معتزله و ازمفسران بزرگ عراق است, به تفسير پرداخت. او, كه سالها در درس حسن بصرى شركت جسته واز مهارت و تبحرّ خاصى در تفسير برخوردار شده بود, در مدّت كوتاهى توانست طرفداران خود را با شيوه و متد تفسيرى معتزله آشن ا سازد. تلاش شبانه روزى او, در يافتن آياتى كه در ردّ مخالفان بدان استناد جويد, وى را قادر ساخت در درس تفسير به ردّ انديشه هاى مخالفان نيز بپردازد.
از همسر او, كه خواهر عمروبن عبيد است, حكايت شده:
(وقتى تاريكى همه جا را فرا مى گرفت,واصل به نماز مى ايستاد. پيش روى او كاغذ و قلمى بود و هرگاه آيه اى در ردّ مخالفان به ذهن او خطور مى كرد, او مى نشست و آيه را مى نوشت و سپس نمازش را ادامه مى داد.) 15 واصل, در سال 131 هـ ق در 51 سالگى درگذشت.
از وى, درموضوع قرآن كتابى با نام(معانى القرآن) برجاى مانده و به نظر مى آيد, اين كتاب را در راستاى باورها و عقايد معتزله و توجيه انديشه هاى آنان به رشته تحرير در آورده باشد.16
همزمان با تفسير واصل و يا پس از وفات او, عمرو بن عبيد شاگرد ديگر حسن بصرى ويكى از بنيانگذاران مكتب اعتزال به تفسير قرآن پرداخت. وى, كه سالها در تفسير حسن بصرى شركت جسته بود و با نظريات و ديدگاهها و روش تفسيرى او آشنا گرديده بود, تفسيرى به نام (التّفسير عن الحسن) را تأليف كرد.17 اين كتاب كه حاوى ديدگاههاى حسن بصرى و به شيوه تفسيرى او نگاشته شده بود, مورد توجه و استقبال بسيار معتزله قرار گرفت. بخصوص سخن حسن بصرى درباره عمرو بن عبيد, باعث گرديد مخالفان معتزله نيز به ديده احترام به تفسير او بنگرند.
حسن بصرى, درباره عمرو مى گويد:
(عمرو مردى است كه ملائكه و انبيا او را تربيت آموخته اند و اگر انجام عملى از او خواسته شود, درانجام آن از همه مردم مصمم تر است واگر ترك عملى از او خواسته شود, از تمام مردم مقيد تر است. هيچ فردى را نديدم كه مثل او ظاهر وباطنى يكسان داشته باشد.)18
عمروبن عبيد, در سال 144 هـ ق در 64 سالگى, به هنگام بازگشت از مكه در محلى به نام مرّان (چهار منزلى مكه و مدينه) درگذشت و منصور دوانيقى اشعارى در رثاى او گفت و سنت خلفا را, كه درباره زيردستان خود مرثيه نمى گفتند, شكست.19
پس از عمروبن عبيد, محمد بن هذيل معروف به ابوالهذيل علاف, مفسر قرآن شد. وى هزار نفر را مسلمان كرده بود و پيش از 30 سالگى, توانايى پاسخ گويى تمام اشكالات مخالفان را داشت.20
مفسرديگر قرن دوم هجرى, (موسى اسوارى) است. شيوه تفسيرى او مثل ديگر مفسران معتزله پرداختن به بحث گسترده درباره آيات ومفصل گويى بود. عبدالجبار معتزلى مى نويسد:
(موسى اسوارى, سى سال قرآن را تفسير كرد و با وجود اين, نتوانست تفسير قرآن را به پايان برد. در درس تفسير او ,عرب و عجم شركت داشتند و او آنان را به دودسته تقسيم مى كرد وبراى هردسته به زبان خودشان تفسير مى گفت.) 21
ابوعلى عمروبن فائد اسوارى, از متكلمان بزرگ بصره و رئيس فرقه(اسواريه) معتزله در اواخر قرن دوم ,تفسير مى گفت. او كه از شاگردان عمرو بن عبيد بود وبا استاد خود مناظراتى نيز داشت, علاوه بر تفسير, به نگارش كتابى بزرگ در تفسير قرآن پرداخت.
عمروبن فائد در حدود 200 هجرى درگذشت.22
عبدالرحمن بن كيسان ابوبكر الأصم المعتزلى (م: 200 يا 201) از معاصران عمربن فائد اسوارى است كه همزمان با او به تفسير قرآن پرداخت. وى فقر و تنگدستى را بر رفاهى كه از وابستگى به خلفا ويا استفاده از قدرت به دست مى آمد, ترجيح مى داد و به همين جهت, مورد سرزنش اصحابش قرار مى گرفت.
از شيوه تفسير اصمّ, اطلاعى در دست نيست, ولى از اين كه عبدالجبار معتزلى از تفسير او به (تفسيرعجيب) ياد مى كند وابوعلى جبائى, مفسربزرگ معتزلى, مى گويد: (اگر أصمّ به همان فقه و لغت مى پرداخت, براى او بهتر بود), مى توان به اين نكته رسيد كه ديدگاههاى تفسيرى ي ا روش تفسيرى او خوشايند معتزليان نبوده است.
اصمّ, علاوه بر تفسير, كتابى نيز درباره حدوث قرآن به نام (خلق القرآن) به رشته تحرير درآورد.23
ضراربن عمروالقاضى مفسر ديگر معتزلى است كه در حدود سال 200 هـ ق تفسير مى گفت. احمد بن حنبل, رئيس حنابله با او دشمنى خاصى داشت, تا آن جا كه نزد قاضى سعيد بن عبدالرحمن شهادت به كفر او داد وقاضى دستور كشتن او را صادر كرد, ولى ضرار در فرصتى مناسب موفق به فر ار گرديد.
از ضرار كتابهاى بسيارى در موضوعات گوناگون برجاى مانده است كه ازآن جمله كتابهاى تفسيرالقرآن و تأويل القرآن است.24
ابوعلى محمد بن مستنير يا احمدبن محمد معروف به (قطرب) (م: 206) مفسرديگرى است كه درحدود سال 200 هجرى تفسير مى گفت. او كه در اصول, معتزلى بود و نزد سيبويه و نظّام, نحو و كلام آموخته بود, از پيروان فرقه (نظّاميه) است. وى, كتابهاى بسيارى تأليف كرد كه معانى القرآن, اعراب القرآن و الرّدّ على الملحدين فى متشابه القرآن از جمله آنهاست.25
ابوسهل بشربن معتمر, رئيس فرقه (البشريه) معتزله واز مخالفان سرسخت ابوالهذيل علاف, از ديگر مفسران بزرگ معتزله است كه دربغداد تفسير مى گفت وكتاب تأويل متشابه القرآن يكى از تأليفات اوست.
بشربن معتمر به پيسى مبتلا گشت و در كهنسالى, به سال 210 هجرى درگذشت.26
داوودى, مؤلف طبقات المفسرين, ابومحمد جعفربن مبشر ثقفى را يكى از مفسران به شمار مى آورد. وى كه در طبقه هفتم معتزله قرار دارد و در علم و ورع شهره عام و خاص بود, از قضاوت و پذيرش صله خلفا خوددارى مى كرد. ثقفى در تفسير مهارتى ويژه داشت و بزرگانى از معتزله مانند خيّاط در تفسير آيات از او سود مى بردند واو در پاسخ, شيوه تفسيرى خود را عرضه مى داشت.27
قاسم بن خليل دمشقى, شاگرد هشام بن عمرو فوطى, از مفسران معتزله است وكتاب تفسيرالقرآن از نوشته هاى اوست.28
مفسر ديگر معتزله,ابوعثمان عمرو بن بحربن محبوب, معروف به جاحظ است. وى درزمان مأمون مى زيسته و مورد علاقه و ستايش فراوان مأمون قرار گرفته است. وى در بيشتر علوم صاحب نظر بود و در تفسير و علوم قرآنى كتابهاى خلق القرآن, المسائل فى القرآن, آى القرآن و نظم ال قرآن را تأليف كرد.29 و در كتاب البيان و التبيين والحيوان, تفسيرهايى از وى وجود دارد كه ميزان مهارت و روش تفسيرى او را نمايان مى سازد.
محمد بن عمربن سعد الباهلى البصرى( م: 300) استاد ابوعلى جبائى ازمفسران بزرگى است كه در اواخر قرن سوم به تفسير قرآن اشتغال داشته است وكتاب اعجاز القرآن از نوشته هاى اوست.30
ابويعقوب يوسف بن عبداللّه بن اسحاق الشّحام, استاد ديگر ابوعلى جبائى, از مفسران نيمه دوم قرن سوم هجرى است. او كه در بصره تفسير مى گفت و در تفسير قرآن نيز كتابى نوشت, از معتزليانى است كه معتقد به عذاب قبر بود و منكر آن را معتزلى به شمار نمى آورد.31
پس از ابوعلى جبّائى, شاگرد برجسته او, محمد بن يزيد الواسطى, كه ازمتكلمان بغداد بود, به تفسير قرآن پرداخت واز خود كتابى درباره اعجاز قرآن به نام: اعجازالقرآن فى نظمه و تأليفه به جاى گذارد.32
ابوالقاسم بلخى(م: 309) معروف به كعبى, ازمفسرانى است كه در حدود سال 300 هـ ق در بغداد به تفسير وكلام و مناظرات كلامى مى پرداخت. وى در اواخر عمرش به زادگاهش بلخ بازگشت ودر آن جا درگذشت. از وى نوشته هاى بسيارى برجاى ماند كه التفسير الكبير للقرآن يكى از آن هاست.33
انكار رجعت وقبله واقع شدن آدم و سجده ملائكه براو, از نظريات تفسيرى كعبى است.34
داوودى, نويسنده طبقات المفسرين, عبدالسلام بن محمد جبّائى, معروف به ابوهاشم جبّائى( 247 -321 هـ) را ازمفسران معتزله به شمار مى آورد. 35
ابن نديم مى نويسد:
او مردى با ذكاوت, خوش فهم, هوشمند وآفريننده كلام و متخصص درآن بود.)36
از مفسران سرشناس معتزله كه بسيارى ازمفسران قديم, مانند شيخ طوسى در تبييان وابوالفتوح رازى در روح الجنان و روض الجنان وفخررازى در تفسيركبير به نقل و نقد نظريات او پرداخته اند. محمد بن عبدالوهاب بن سلام(235-303هـ) معروف به ابوعلى جبائى است. وى ازمعتزليان بصره و شاگرد ابويعقوب شحّام است وكسى است كه به گفته ابن نديم:
(كلام را سهل و آسان كرده ومشكلات آن را برطرف كرده است.
شيوه ابوعلى در تفسير, كلامى بود و درتفسيرآيات به تفصيل سخن مى گفت. به همين جهت, كتاب تفسيرى او كه به يك صد جلد مى رسيد, مورد انتقاد شيخ طوسى قرار گرفت.37
شيخ طوسى , درباره او مى نويسد:
(ابوعلى, مثل ساير متكلمان, تمام توان وهمّت خود را در معانى كلامى به كاربرده است.)38
ابوالحسن اشعرى شاگرد ابوعلى كه بعدها فرقه اشاعره را بنيانگذارد, درباره تفسيرابوعلى مى نويسد:
(دراين تفسير, سخن هيچ يك ازمفسران قديم روايت نشده وابوعلى دراين تفسير به وسوسه هاى شيطانى اعتماد كرده است.)39
دراوايل قرن چهارم هجرى, مفسربزرگ معتزله: محمد بن بحراصفهانى معروف به ابومسلم اصفهانى(م: 322), تفسير مى گفت. او,علاوه بر تدريس به نوشتن نيز مى پرداخت. تفسير14 جلدى جامع التأويل لمحكم التّنزيل از نوشته هاى اوست.40
بعضى از مفسران بزرگ شيعه و سنى مانند شيخ طوسى, فخررازى و به نقل و نقد نظريات او پرداخته اند. براى نمونه فخررازى نظريه و دلايل او را درانكار نسخ قرآن يادآور شده, آن گاه به ردّ آن مى پردازد.
ابوبكر احمد بن على معجور الأحشاد (م: 326) از ديگر مفسران و پرهيزكاران وزاهدان معتزله است كه در اوايل قرن چهارم تفسير مى گفت. وى از راه كشاورزى زندگى خود را تأمين مى كرد و بيش از نيمى از درآمد خويش را درراه علم وكمك به دانش پژوهان صرف مى كرد. ابوالعلاء, ابوالحسن على بن عيسى, ابوعمران بن رباح وابوعبداللّه خشى از اصحاب او به شمار مى آيند.
ابوبكر در فقه وساير علوم نوشته هايى دارد كه ازآن ميان, نقل القرآن و مختصرتفسير طبرى درباره قرآن به نگارش درآمده است.41
از ديگر مفسران معتزله در قرن چهارم, محمد بن عبداللّه البردعى معروف به ابوبكر البردعى نويسنده كتاب الناسخ و المنسوخ است.42
پس از بردعى, ابوبكر محمد بن على بن اسماعيل الشاسى, معروف به قفال كبير (م: 365-366) صاحب التفسيرالكبير, عهده دار تفسيرگرديد. وى كه در نيمه نخست قرن چهارم تفسير مى گفت در اصول, معتزلى و در فروع, شافعى مذهب بود و علاوه بر تفسير, درفقه, حديث, اصول, لغت وش عرصاحب نظر بود.
از مفسران بزرگ معتزله كه در بسيارى از تفاسير كلامى نامش آشناست, ابوالحسن رمانى نحوى نام دارد. او, در فقه, قراءت, نحو, كلام و تفسير بسيارتوانا بود و در تفسير قرآن كتابى نوشت كه عبدالملك مؤذن هروى آن را مختصر كرد.43
شيخ طوسى, در اين باره مى نويسد:
(روش رمانى, ستودنى است و تفسير او از بهترينهاى تفسير به شمار مى آيد, ولى سخن پردازى و ذكر موارد غيرضرورى در تفسير او خوشايند نيست.)44
انكار رجعت و ملك نبودن ابليس از جمله نظريات تفسيرى اوست.45
تفسير رمانى تا زمان سيوطى, وجود داشته و سيوطى آن را ديده است,46 ولى اكنون از تفسير او تنها تفسير جزء آخر قرآن در دست است.
رمّانى علاوه بر تفسير كتابى دراعجاز قرآن نوشته است كه خوشبختانه اين كتاب موجود است وهمراه دومقاله ديگر در اعجاز قرآن درتحت عنوان: ثلاث رسائل فى اعجاز القرآن به چاپ رسيده است. اين كتاب از منابع مهم پژوهشگران اهل سنت در اعجاز قرآن است و به يقين از بسيارى از مطالب و نوشته هاى او الهام گرفته اند.
پس از رمّانى, محمد بن عبدالرحمن بن نصيرابوبكر الحنفى (م: 380) از مفسران بزرگ معتزله بر كرسى تفسير تكيه زد. او, علاوه بر تفسير, به نوشتن كتابى در تفسير قرآن اقدام كرد. وى همچنين در كلام, صاحب رأى بود و به روش كلامى ابوعلى جبائى اعتقاد داشت.47
مفسرديگر معتزله كه در نيمه دوم قرن چهارم تفسير مى آموخت, عبيداللّه بن محمد بن جرو الاسدى ابوالقاسم النحوى العروضى المعتزلى( م: 387) است.
روش او در تفسير, تفصيل بسيار درباره آيات است. وى در كتاب تفسيرى خود: تفسيرالقرآن العظيم,120 وجه براى (بسم اللّه الرحمن الرحيم) ذكر مى كند.48
ابوحمد بن أبى علان از مفسران معتزله است كه دراهواز تفسير مى گفته و كتابى نيز دراين باره تأليف داشته است.
پس از ابى علان, ابوالحسن عبدالجبار بن احمد بن الخليل بن عبداللّه الهمدانى الاسدآبادى, معروف به قاضى عبدالجبار معتزلى عهده دار تفسيرگرديد. وى كه دريك خانواده كم بضاعت در اسدآباد همدان به دنيا آمده بود و پدرش پنبه زن بود. به سرعت مراحل ترقى را يكى پس از ديگرى طى كرد و ازطرف صاحب اسماعيل بن عباد, به منصب قضاوت در رى و قزوين برگزيده شد.وى, علاوه بر قضاوت به تدريس نيز مى پرداخت و بزرگانى چون: ابورشيد نيشابورى, ابويوسف قزوينى, شريف مرتضى وابوالحسن بصرى از دانش او سود برده اند.
كتاب تفسيرى عبدالجبار, المحيط نام دارد كه در يك صد مجلد نگاشته شده است وبعيد به نظر مى رسد اين كتاب را قاضى از تفسير اشعرى اقتباس كرده باشد, زيرا قاضى عبدالجبار كه پيش از آن اشعرى بود و سپس معتزلى شد, از مخالفان سرسخت اشعرى به شمار آمده و ديدگاهها ونظريا ت تفسيرى اشعرى براى او ناپذيرفتنى بوده است وعلاوه برآن, تفسير اشعرى سوزانده شد. بنابراين, اقتباس يادشده محال مى نمايد.
كتاب ديگر قاضى عبدالجبّار درموضوع قرآنى, تنزيه القرآن عن المطاعن نام دارد. اين كتاب اخيراً به چاپ رسيده است و مؤلف آن تلاش دارد به اشكالات لغوى, اعرابى, نظمى و بيانى قرآن در راستاى باورهاى معتزله پاسخ بگويد.
متشابه القرآن, كتاب ديگر قاضى عبدالجبار است كه اخيراً با تحقيق محمد زرزور, به چاپ رسيده است و قاضى درآن, نظريات وباورهاى معتزله را درباره آيات متشابه بازمى گويد.
پس از قاضى عبدالجبار, اسماعيل بن على الحافظ ابوسعد السّمان (م: 443) درنيمه نخست قرن پنجم, به تفسير و علوم قرآنى پرداخت و تفسيرى در ده مجلد از خويش باقى گذاشت. گفته اند ابوسعد سمّان 3600 استاد داشت.49
على بن محمد بن حبيب بصرى معروف به ابوالحسن ماوردى(م: 450) از مفسران معتزله است كه در نيمه نخست قرن پنجم در بغداد به تدريس و نگارش تفسير مى پرداخت. كتاب تفسيرى او , تفسيرالقرآن الكريم نام داشت. وى از فقهاى بزرگ شافعى است و فقه را نزد ابوالقاسم صيمرى د ربصره وابوحامد اسفرائينى در بغداد فراگرفت.
ماوردى در سال 455 يا 450 هجرى در 86 سالگى درگذشت.50
از مفسران معتزله, محمد بن على بن محمد بن الحسين بن مهريزاد,معروف به ابومسلم اصفهانى مؤلف تفسير 20 جلدى جامع التأويل لمحكم التنزيل است. وى درسال 459 هجرى ديده از جهان فرو بست.51
پس از ابومسلم اصفهانى, عبدالسلام بن محمد بن يوسف بن بندار, معروف به ابويوسف قزوينى, مفسرمعتزله شناخته شد. او كه ازشاگردان برجسته عبدالجبار معتزلى است, تفسير را بسيار مفصل مى گفت و مى نوشت. تفسيراو بالغ بر 300 يا 500 جلد است كه هفت جلد آن در سوره فاتحه ويك جلد آن درباره آيه: (واتبعوا ماتتلوا الشياطين ) (بقره 102) نوشته شده بود.
قزوينى در سال 483 هجرى در 96 سالگى درگذشت. 52
پس از قزوينى, ابوالقاسم محمود بن عمر بن احمد الخوارزمى, معروف به زمخشرى (م: 538) در نيمه نخست قرن ششم هجرى به تفسير قرآن پرداخت. او درزمخشر خوارزم در يك خانواده مذهبى و تهى دست به دنيا آمد. استاد او در خوارزم, على ضبى اصفهانى, مروّج معتزله در آن ديا ر بود.53
كتاب تفسير زمخشرى, الكشّاف ناميده مى شود كه بارها به چاپ رسيده است. زمخشرى اين كتاب را درمكه در مدت دو سال و سه ماه ونيم, برابر با مدّت خلافت ابوبكر نوشت و نگارش آن را در ربيع الآخر 528 هـ ق به پايان برد.54
كشاف زمخشرى از معدود تفاسيرى است كه مورد استقبال و عنايت اهل تفسير قرار گرفته و در حدود 50 شرح, ردّ و حاشيه برآن نوشته شده است.55
از مفسران معتزله على بن محمد بن احمد بن هارون العمرانى الخوارزمى الحنفى (م: 560) است. او كه شاگرد زمخشرى است, پس از وفات زمخشرى به تفسير قرآن پرداخت وكتابى نيز دراين باره نوشت.56
1. نوبختى, حسن, فرق الشيعة, (نجف, مكتب رضوى) / 5. 2. بغدادى, الفرق بين الفرق, (بيروت, دارالمعرفة ), 118. 3. فخررازى, محمد بن عمر, اعتقادات فرق المسلمين, (مصر)/ 39. 4. شهرستانى, محمدبن عبدالكريم, الملل و النحل, (مصر, انجلو),1/ 52. 5. اسفراينى, التبصير فى الدين, (بيروت, دارالكتب)/ 62. 6. دينورى, ابن قتيبة, المعارف,(قم, رضى)/ 483. 7. ابن نديم, محمد, الفهرست, ترجمه محمدرضا تجدد, (امير كبير)/201. 8. معتزلى, قاضى عبدالجبّار, شرح الاصول الخمسه / 527. 9. بغدادى, الفرق بين الفرق/ 127. 10. طبرسى,احمد, الاحتجاج / 367-368. 11. همان / 362-364. 12. سيوطى, جلال الدين عبدالرحمن, الاتقان فى علوم القرآن, (رضى),4/196. 13. همان, 4/ 268. 14. شهرستانى, الملل والنحل, 1/ 52. 15. معتزلى, عبدالجبّار, فرق وطبقات المعتزله, (مصر), / 43. 16. همان. 17. ابن نديم, الفهرست/ 294. 18. ابن خلكان, احمد, وفيات الاعيان, (قم, شريف رضى), 3/ 460. 19. ابن نديم, الفهرست, 296; ابن خلكان, وفيات الاعيان, 3/ 460. 20. معتزلى, عبدالجبار, فرق و طبقات المعتزله/45. 21. همان /60. 22. معتزلى, عبدالجبار, فرق و طبقات المعتزله/60; ابن نديم,الفهرست/ 297; عسقلانى, ابن حجر, لسان الميزان, (بيروت, اعلمى), 4/372. 23. عسقلانى, لسان الميزان, 3/427; ابن نديم, الفهرست/ 313; معتزلى, فرق و طبقات المعتزله/ 56. 24. ابن نديم, الفهرست/ 314; عسقلانى, ابن حجر, لسان الميزان, 3/ 203. 25. ابن خلكان, وفيات الاعيان, 4/ 312; عسقلانى, لسان الميزان, 5/ 378, داوودى,محمد, طبقات المفسرين, (بيروت, دارالكتب العلمية), 2/ 256. 26. ابن نديم, الفهرست, 297; داوودى, طبقات المفسرين, 1/ 117; عسقلانى, لسان الميزان, 2/ 33. 27. معتزلى, فرق و طبقات المعتزله/ 76, داوودى, طبقات المفسرين, 1/ 128. 28. ابن نديم, الفهرست/ 300; عسقلانى, لسان الميزان, 4/ 459. 29. ابن نديم, الفهرست/ 306 ـ 307. 30. داوودى,طبقات المفسرين, 2/219. 31. معتزلى, فرق و طبقات المعتزله, / 71; عسقلانى, لسان الميزان, 6/335. 32. ابن نديم, الفهرست/ 320; داوودى, طبقات المفسرين, 2/ 275; عسقلانى, لسان الميزان, 5/172. 33. ابن خلكان, وفيات الاعيان, 3/45; ابن نديم, الفهرست/ 650; داوودى, طبقات المفسرين, 1/229. 34. شيخ طوسى, محمد بن حسن, التبيان فى تفسيرالقرآن, (قم, مكتب الاعلام الاسلامى), 1/255. 35. داوودى, طبقات المفسرين, 1/307. 36. ابن نديم, الفهرست/ 323. 37.ابن نديم, الفهرست/ 319; ابن خلكان, وفيات الاعيان, 4/267. 38. شيخ طوسى, التبيان, مقدمه/1. 39. ذهبى, محمدحسين, التفسير و المفسرون, (قاهره, دارالكتب), 1/387. 40. ابن نديم, الفهرست/ 255. 41.همان/ 65 و 321 و 322. 42. داوودى, طبقات المفسرين, 1/178. 43. چلبى, حاجى خليفه, كشف الظنون عن اسامى الكتب والفنون, (بيروت, دارالفكر),1/237; ابن خلكان, وفيات الاعيان, 2/299. 44. شيخ طوسى, التبيان فى تفسيرالقرآن, مقدمه/1. 45. همان, 1/151 و 255. 46. سيوطى, طبقات المفسرين, (قاهره. وهبه),/ 24. 47. عسقلانى, لسان الميزان, 5/256. 48. همان, 4/115; داوودى, طبقات المفسرين, 1/377. 49. عسقلانى, لسان الميزان, 1/321; داوودى, طبقات المفسرين, 1/ 110. 50. عسقلانى, لسان الميزان, 4/260; ابن خلكان, وفيات الاعيان, 3/282. 51, عسقلانى, لسان الميزان, 5/ 298ـ 299. 52. همان, 4/11. 53. ابن خلكان, وفيات الاعيان, 5/168. 54. زمخشرى, محمود بن عمر, الكشاف, مقدمه/4. 55. حاجى خليفه, كشف الظنون, 2/1477و 1484. 56. داوودى, طبقات المفسرين, 1/434.