قرآن و آن قوم دیگر...

سید ابوالحسن حسینی ادیانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

قرآن و آن قوم ديگر...

سيد ابوالحسن حسينى اديانى(1)

مقدّمه

يكى از ابعاد اعجاز قرآن، پيش‏گويى از حوادث آينده است كه از موضوعات گوناگونى خبر داده. يكى از آن سخن از قوم ديگرى است كه در خدمت اسلام قرار خواهند گرفت. آيات متعددى در قرآن هستند كه از مفاد آن‏ها نوعى اظهار بى‏اعتنايى به مردم عرب در قبول دين اسلام استنباط مى‏شود و مفاد آن آيات اين است كه اسلام نيازى به شما ندارد؛ به فرض كه شما اسلام را نپذيريد، اقوام ديگرى در جهان هستند كه آن‏ها از دل و جان اسلام را خواهند پذيرفت، بلكه از مجموع اين آيات چنين استنباط مى‏شود كه قرآن كريم آن اقوام ديگر را از قوم عرب براى اسلام مناسب‏تر و آماده‏تر مى‏داند.

البته عنوان «قوم ديگر» يك عنوان كلى است و برخى احتمال داده‏اند كه اين آيات شامل همه اقوام و ملت‏هايى مى‏شوند كه در طول تاريخ مسلمان شده‏اند و همه نيروهاى مادى و معنوى و ذوق و استعداد و فكر و ابتكار خود را در اختيار آن قرار داده‏اند، ولى اين احتمال ناتمام است؛ زيرا درست است كه لفظ «قوم» اسم جمع بوده و بر گروه و جمعيت دلالت مى‏كند، ولى از نظر لفظ مفرد و نكره آمده است؛ يعنى دلالت بر گروه و قوم غيرمعيّن مى‏كند؛ يعنى يك قوم از بين اقوامى كه مسلمان شدند. و اگر مراد اين آيات همه ملت‏ها و اقوامى باشند كه در خدمت اسلام درآمده‏اند، لفظ «قوم» را به صورت جمع (اقوام) مى‏آورد، مگر آن‏كه همه اقوام غيرعرب را يك قوم به شمار آوريم، ولى با روايات ذيل اين آيات ناسازگار است. اكنون پس از دفع اين احتمال، بايد ديد كه منظور قرآن از «قوم ديگر»، كه اسلام را با دل و جان خواهد پذيرفت، كدام قوم است. انگيزه طرح اين بحث آن است كه از دير زمان، گروهى از نويسندگان متعصّب اهل سنّت و اخيرا مستشرقان به بهانه تحقيقات علمى، در نوشته‏هايشان تلاش مى‏كنند كه اسلام ايرانيان را ناخالص و غيرصميمى و غيرواقعى، صرفا تصنّعى و پوششى براى ترويج آيين نياكانشان معرفى كنند. حجم عظيم حملات به اسلام و ايمان مردم اين سرزمين در چند مقطع تاريخى چشم‏گيرتر است: يكى پس از استقلال سياسى ايران از خلافت نژادپرستانه خلفاى اموى و عباسى؛ مقطع ديگر پذيرش تشيّع به عنوان مذهب رسمى از سوى اكثريت قاطع مردم اين سرزمين؛ و مقطع سوم پس از نابودى رژيم دو هزار و پانصدساله شاهنشاهى و برقرارى نظام جمهورى اسلامى در ايران.(2) اين نويسندگان در گذشته به تحريك خلفاى اموى و عباسى و سلاطين عثمانى، و اخيرا به تحريك كشورهاى استعمارى و سران وابسته كشورهاى اسلامى نيش قلم را متوجه عقايد و مذهب و مرام ايرانيان و اصول تشيّع كرده و بر معتقدات اين ملت مى‏تازند و عقايدى همچون اعتقاد به امامت و محبّت اهل‏بيت و عصمت و علم غيب امامان معصوم شيعه را در جهت احياى عقايد و سنن ايرانيان قديم در مورد پادشاهان ساسانى مى‏دانند و حاضر نيستند كه ايمان و اعتقاد اين ملت را به اسلام، واقعى و خالصانه بدانند و در كنار ساير فرق و مذاهب اسلامى به رسميت بشناسند.

در اين‏جا ضمن خوددارى از نقل كلمات و كتاب‏هايى كه در ردّ عقايد شيعه نگاشته شده‏اند، تنها به اصل قضيه اشاره مى‏شود. در اين زمينه، نخست به بيان مصداق «قوم ديگر» و ويژگى‏هاى آن‏ها در آيات قرآن و سپس به ذكر شواهد و مؤيدات تاريخى پرداخته مى‏شود تا مشخص گردد كه ايمان و اسلام آن قوم از سر اخلاص و اعتقاد و از صميم قلب بوده است، نه از روى اكراه و اجبار و نفاق و پوششى براى احياى آيين اجداد و نياكان.

اميد آن‏كه اين بحث در تثبيت ايمان و اعتقاد كسانى كه احيانا تحت تأثير چنان القائاتى قرار مى‏گيرند، و در حقّانيت مرام و مذهب و درستى راهشان دچار شك و ترديد مى‏شوند، و نيز در ايمنى يافتن از شبهات و ايرادات كسانى كه تحت عنوان «تحقيقات علمى» متوجه باورهاى دينى‏شان مى‏شوند تأثير بسزا داشته باشد. پيش از ورود به اصل بحث، ذكر چند نكته لازم است:

1. روشن است كه معيار و ملاك قضاوت، ايمان اكثريت افراد يك جامعه است، نه اقليّت افراد آن؛ زيرا در هر جامعه‏اى ممكن است اقلّيتى يافت شود كه خط مشيى جداى از اكثريت افراد جامعه داشته باشند و همه افتخاراتشان به آيين و عادات نياكانشان باشد.

2. ملاك، ايمان و اعتقاد توده‏هاى مردم است، نه ايمان و اعتقاد حاكمان و سلاطين، كه معمولاً براى رسيدن به قدرت، از هر ابزارى استفاده مى‏كرده‏اند، و نه رهبران قيام‏ها و شورش‏ها كه در مخالفت با خلفاى عباسى، مردم را به كيش‏هاى قبل از اسلام فرا مى‏خواندند.

3. سخن اين مقاله بررسى عوامل اسلام يا تشيّع ايرانيان نيست، كه آن خود مبحثى طولانى است و كتاب‏ها و مقالات فراوانى در اين زمينه به نگارش درآمده‏اند، در اين مقاله موضوع بحث فقط قرآنى و درصدد تعيين قومى است كه قرآن از مسلمان شدن آن‏ها خبر مى‏دهد.

4. از آن‏رو، كه در مصداق «قوم ديگر»، يا سخن از اقوام ديگر نيست و يا در حد يك احتمال از بعضى ملت‏هاى ديگر همچون يمن و سبأ نام برده شده، براى رعايت اختصار، از طرح اين احتمالات به علت كمى فايده خوددارى مى‏شود.

5. براى رعايت اختصار، از نقل اقوال مفسّران در محتملات آيات مربوطه به صورت جداگانه خوددارى شده و تنها به نقل كلى احتمالات اكتفا مى‏شود. علاقه‏مندان به كتاب‏هاى تفسير مراجعه كنند.

6. گرچه عنوان مقاله (قرآن و آن قوم ديگر) ايجاب مى‏كند كه بحثمان فقط قرآنى باشد، ولى به دليل آن‏كه همه دانشمندان اسلامى، سنّت و احاديث نبوى را نيز يكى از منابع تفسير قرآن مى‏شمارند، در بررسى‏هاى اين نبشتار بيش‏تر بر احاديث اعتماد گرديده است؛ چنان‏كه در فقه و كلام و شأن نزول آيات نيز به همين شيوه عمل مى‏شود.

7. طرح اين مباحث به انگيزه برتر نشان دادن ايمان قومى و كم اهميت جلوه دادن ايمان ديگران نيست؛ احترام نهادن به همه اقوام و ملت‏هايى كه در طول تاريخ به اسلام گرويدند لازم است و ايمان، اخلاص، صفا، صميميت و فداكارى آنان در راه اسلام ستودنى. اين مباحث تنها به انگيزه دفاع از ايمان خالصانه ملت نجيبى است كه باورهاى دينى‏شان هر از گاهى ناجوان‏مردانه مورد آماج حملات گروهى از نويسندگان غيرمنصف اهل سنّت و اربابانشان قرار مى‏گيرد و اسلام و ايمان آن‏ها را غيرواقعى و در جهت احياى عقايد نياكانشان قلمداد مى‏كنند. براى روشن شدن حقيقت، برخى از احاديث نبوى در اين زمينه كه در كتاب‏هاى معتبر تفسيرى و روايى مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى آمده است، نقل مى‏شود.

پس از ذكر اين مقدّمه، آياتى ذكر مى‏شوند كه از روى كار آمدن قومى سخن مى‏گويند كه در خدمت اسلام قرار مى‏گيرند. البته ممكن است آياتى كه به صراحت يا كنايه اين مضمون را مى‏رسانند فراوان باشند، ولى براى رعايت اختصار، به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

منظور قرآن از «قوم ديگر»

1. «ها اَنتُم هؤُلاءِ تُدعونَ لِتُنفِقوا فى سبيل‏اللّهِ فَمِنكُم مَن يَبخَل وَ مَن يبخَل فَانَّما يبخَلُ عَن نفسه واللّهُ الغَنىُّ و اَنتُمُ الفقراءُ وَ اِن تَتَوَلَّوا يستَبدِل قوما غيرَ كُم ثُمَ لا يَكونوا اَمثالَكُم» (محمد: 38)؛ آگاه باشيد! شما اشخاصى هستيد كه دعوت مى‏شويد تا در راه خدا انفاق كنيد. برخى از شماها بخل مى‏ورزيد. هركس بخل بورزد، به خود بخل كرده و خداوند بى‏نياز است و شما همه نيازمنديد، و هرگاه سرپيچى كنيد، خداوند گروه ديگرى را جاى شما مى‏آورد. پس آن‏ها مانند شما نخواهند بود و سخاوتمندانه در راه خدا انفاق مى‏كنند.

اين آيه، كه آخرين آيه سوره «محمد» است، پيش از اين در آياتى به امتحان شدن مؤمنان به جهاد و ايستادگى در برابر دشمن و تن ندادن به صلح ذلّت‏بار و اطاعت از خدا و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اشاره شده است. همچنين در آن آيات، از شدت علاقه مسلمانان به مال دنيا سخن به ميان آمده و بيان شده است كه اگر خدا بخواهد مال شما را بگيرد، حقد و كينه خود را آشكار كرده، از آزمايش الهى نمى‏توانيد سالم بيرون بياييد. پس از اين مطالب، مى‏فرمايد: شما را دعوت مى‏كنيم كه انفاق كنيد، ولى شما بخل مى‏ورزيد و اگر شما اعراض كرديد، خداوند گروه ديگرى را جايگزين شما خواهد نمود كه مانند شما نخواهند بود.

در اين آيه، تصريح شده است كه آن‏ها مثل شما نخواهند بود؛ يعنى به هنگام دعوت به جهاد سستى نمى‏كنند و در برابر دشمن تسليم صلح ذلّت‏بار نمى‏شوند و از انفاق در راه خدا دريغ نمى‏ورزند و مطيع خدا و رسول او هستند.

قرطبى از مفسّران بزرگ اهل سنّت (م 671ق) در تفسيرش از ابوموسى اشعرى نقل كرده است: «هنگامى كه اين آيه نازل شد، رسول خدا خوشحال گرديد و فرمود: اين آيه نزد من از همه دنيا محبوب‏تر است.»(3)

مفسّران در تعيين اين گروه با فضيلت و ارزشمند احتمالاتى ذكر كرده‏اند. بعضى ايرانيان را تنها احتمال آيه، و بعضى آنان را به عنوان يكى از احتمالات آيه دانسته‏اند.(4) مفسّرانى همچون طبرى، طبرسى، فخر رازى، قرطبى، زمخشرى، ابن كثير، سيوطى، آلوسى، المراغى و طباطبائى در ذيل اين آيه، حديثى را با اختلاف اندكى از رسول خدا نقل كرده‏اند:

ابوهريره نقل مى‏كند: هنگامى كه رسول خدا آيه شريفه «و ان تَتولّوا» را خواندند، حضّار عرض كردند: يا رسول‏اللّه، كسانى كه اگر ما اعراض نموديم خدا آن‏ها را جايگزين ما كرده و آنان نيز مثل ما نخواهند بود، كيانند؟ فَضَربَ رسولُ اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله على فَخِذِ سلمانِ الفارسى ثُمَّ قال: هذا و قومُهُ، لَو كانَ الدّينُ مُعَلَّقا بالثُّرَيّا لنالَهُ رجالٌ منَ الفُرْس»؛(5) رسول خدا دست بر ران سلمان فارسى زد و فرمود: اين و طايفه‏اش هستند (سپس اضافه فرمودند:) اگر دين خدا آويزه ستاره ثريّا باشد، حتما مردانى از فارس به آن خواهند رسيد.

در نقل ابونعيم چنين آمده است: بيش‏ترين بهره اسلام از آنِ ايرانيان است و اگر اسلام در ستاره ثريا باشد، مردانى از ايران آن را به دست مى‏آورند.(6)

همچنين اين حديث با تعبيرات ديگرى مثل «لَو كانَ الدّينُ مَناطا بالثُّريّا»، «لو كانَ البِرُّ مَنوطا بالثُّرَيّا»، «لَو كانَ الدّينُ بالثُّريّا» و «وَ اِنّ الايمانَ لَو كانَ مُعَلّقا بِالعَرش» نيز آمده است.

2. «وَ آخرينَ مِنهُم لَمّا يَلحَقُوا بِهِمْ وَ هوالعَزيزُ الحكيم» (جمعه: 3)؛ و همچنين (او) رسول است بر گروهى كه هنوز به آن‏ها ملحق نشده‏اند و او عزيز و حكيم است.

در آيات قبل، خداوند به فلسفه بعثت رسول گرامى در تعليم و تربيت و پرورش و تزكيه انسان‏ها اشاره مى‏كند كه اين بركات، هم شامل اعراب معاصر رسول خدا مى‏شود و هم شامل انسان‏هاى ديگرى كه بعدا جزو پيروان آن حضرت خواهند شد.

مفسّران يكى از احتمالات آيه را ايرانيان دانسته و در ذيل آن، اين روايت را نقل كرده‏اند: «از ابوهريره روايت شده است كه ما نزد رسول خدا بوديم كه سوره جمعه نازل شد، آن حضرت شروع به تلاوت كردند و پس از خواندن آيه و آخرينَ مِنهم لَمّا يَلحقوا... مردى سؤال كرد: يا رسول‏اللّه، اين‏ها چه كسانى هستند؟ حضرت پاسخ نداد تا اين‏كه سه بار سؤال كرد. ابوهريره مى‏گويد: سلمان هم در ميان ما بود. حضرت دست مبارك خويش را بر شانه سلمان گذاشت فرمود: اگر ايمان در ثريّا باشد، حتما مردانى از اينان به آن مى‏رسند.»(7)

3. «يا ايُّها الَّذينَ آمَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِه فَسَوفَ يَأتِىَ اللّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَ يُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَى المُؤمنين اَعِزَّةٍ عَلَى الكافِرينَ يُجاهدونَ فى سبيل‏اللّهِ و لا يَخافُونَ لَومَةَ لائِمٍ ذلكَ فضلُ اللّهِ يؤتيهِ مَن يَشاء واللّهُ واسِعٌ عليمٌ» (مائده: 54)؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هركس از شما از آيين خود برگردد (به خدا زيانى نمى‏رساند) خداوند جمعيتى را مى‏آورد كه آن‏ها را دوست دارد و آنان (نيز) او را دوست دارند و در برابر مؤمنان، متواضع و در برابر كافران سرسخت و نيرومندند. آن‏ها در راه خدا جهاد مى‏كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراس ندارند. اين فضل خداست كه به هر كه بخواهد (و شايسته ببيند) مى‏دهد و فضل خدا وسيع و خداوند داناست.

در اين آيه‏شريفه، براى آن قوم مشخصات و صفاتى ذكر شده كه عبارتند از:

1. خداوند آن‏ها را دوست دارد و آن‏ها نيز خدا را دوست دارند.

2. در برابر مؤمنان متواضع و در برابر كفّار عزيز و ناسازگارند.

3. با جان و مال در راه خدا مجاهده و تلاش مى‏كنند.

4. در راه خدا و اجراى احكام اسلام، از ملامت و سرزنش احدى ترس به خود راه نمى‏دهند.

در ذيل اين آيه نيز بسيارى از مفسّران و محدّثان بزرگ اسلامى همچون زمخشرى، بيضاوى، فخر رازى، آلوسى، رشيد رضا، طبرسى، قرطبى و علّامه طباطبائى با نقل روايتى، آيه را در مورد ايرانيان دانسته و نقل كرده‏اند: «وقتى آيه مباركه فسوف يأتى اللّه نازل شد، از رسول خدا درباره آن قوم سؤال شد. حضرت دست بر شانه سلمان زد و فرمود: ايشان و منسوبان او هستند و سپس فرمود: اگر ايمان از ثريّا آويزان بود، مردانى از فرزند فارس به او دست مى‏يافتند.»(8)

4. «الاّ تنفُروا يُعَذِّبكُم عذابا اَليما و يَسْتَبدِل قوما غَيرَكُم ولا تضُرُّوهُ شَيئا واللّهُ على كلِّ شى‏ءٍ قدير» (توبه: 38)؛ اگر به سوى ميدان جهاد حركت نكنيد، خداوند شما را مجازات دردناكى مى‏كند و گروه ديگرى غير از شما را به جاى شما قرار مى‏دهد و هيچ زيانى به او نمى‏رسانيد، و خداوند بر هر چيزى تواناست.

آيه پيشين در مذمّت از مسلمانان است كه چرا وقتى فرمان جهاد داده مى‏شود، سستى به خرج مى‏دهيد؛ چرا زندگى دنيا را بر آخرت ترجيح مى‏دهيد؟ طبق روايات شأن نزول، اين آيات در مورد جنگ «تبوك» نازل گرديده‏اند. در روايات اسلامى آمده است كه پيامبر معمولاً مقاصد جنگى و هدف‏هاى نظامى خود را پيش از شروع جنگ براى مسلمانان روشن نمى‏ساخت تا اسرار نظامى اسلام به دست دشمنان نيفتد، ولى در مورد «تبوك»، چون مسأله شكل ديگرى داشت، قبلاً با صراحت اعلام نمود كه ما به مبارزه با روميان مى‏رويم؛ زيرا مبارزه با امپراتورى روم شرقى همانند جنگ با مشركان مكّه و يا يهود خيبر كار ساده‏اى نبود و مى‏بايست مسلمانان براى اين درگيرى بزرگ كاملاً آماده شوند و خودسازى كنند. علاوه بر اين، فاصله ميان مدينه و سرزمين روميان بسيار بود. از همه گذشته، فصل تابستان و گرما و فصل برداشت غلات و ميوه‏ها بود. همه اين موارد دست به دست هم داده بودند و رفتن به سوى ميدان جنگ را فوق‏العاده بر مسلمانان مشكل مى‏ساختند، تا آن‏جا كه بعضى در اجابت دعوت پيامبر ترديد و دودلى نشان دادند. آيات مزبور نازل شدند و با لحنى قاطع و كوبنده به مسلمانان هشدار دادند و آن‏ها را آماده اين نبرد بزرگ ساختند.(9)

بسيارى از مفسّران يكى از احتمالات در تعيين مصداق اين قوم را ايرانيان دانسته‏اند.(10)

5. «ان يَشَأ يُذهِبكُم ايُّهَا النّاسُ و يأتِ بِآخَرينَ وَ كانَ اللّهُ على ذلكَ قديرا» (نساء: 133)؛ اى مردم، اگر او بخواهد شما را از بين مى‏برد و افراد ديگرى به جاى شما مى‏آورد و خدا بر اين كار تواناست.

آيه در سياق برخى آيات در بى‏نيازى خدا از طاعت مردم و عدم زيان از مخالفت مردم است؛ زيرا آنچه در آسمان و زمين است مِلك اوست. سپس مى‏فرمايد: براى خدا هيچ مانعى ندارد كه شما را از بين ببرد و جمعيتى آماده‏تر و مصمّم‏تر جانشين شما كند و خداوند بر اين كار توانايى دارد.

شيخ طوسى، طبرسى، ميبدى، زمخشرى، قرطبى، آلوسى، فيض كاشانى، طبرى و ديگر مفسّران از رسول خدا نقل كرده‏اند: «وقتى اين آيه نازل شد، رسول خدا دست خود را به پشت سلمان زد و فرمود، آن جمعيت قوم اين مرد، يعنى مردم عجم و فارس هستند.»(11)

6. «فَاِن يَكفُر بِها هؤلاءِ فَقَد وَكَّلنا بِها قوما لَيسوا بِها بكافرين» (انعام: 89)؛ اگر مشركان مكّه (به كتاب و حكم و نبوّت) كفر بورزند، كسان ديگرى را نگهبان آن مى‏سازيم كه نسبت به آن كافر نيستند.

اين آيه پس از نام بردن از هجده پيامبر و برنامه هدايتى آن‏ها از حكم و داورى و رسالت آمده است، و در اين‏كه مشارٌاليه «هولاء» كيست و مراد از «قوم» چه كسانى‏اند، مفسّران احتمالاتى داده‏اند: يكى از احتمالات اين است كه آيه در مقام تسلّاى رسول خدا و تطييب نفس آن حضرت است كه كفر و استكبار و عداوت قومش موجب حزن و اندوه و سستى آن حضرت در دعوت نشود؛ زيرا به قومى مأموريت داده شده است كه از هدايت الهى پى‏روى كنند و فرامين روشن و نورانى پيامبران را بپذيرند، و آن‏ها نه تنها آن را مى‏پذيرند، بلكه آن را محافظت و نگهبانى مى‏كنند؛ مردمانى كه در راه كفر گام برنمى‏دارند و در برابر حق تسليمند.

در اين‏كه منظور از قوم در آيه شريفه فرشتگان باشند ـ چنان‏كه در بعضى از تفاسير اهل سنّت آمده ـ چنين احتمالى از اطلاق «قوم» بعيد است. علاوه اين‏كه آيه در مقام تسلّاى پيامبر در كفر قومش مى‏باشد و ايمان فرشتگان چگونه مى‏تواند تسلّاى آن حضرت در كفر قومش باشد؟ پس منظور از «قوم» انسان‏هايى‏اند كه با قبول اسلام، همه توانشان را در خدمت اسلام درخواهند آورد، و طبق نظر مفسّران، يكى از احتمالات در اين آيه ايرانيان هستند.(12)

اين آيات بجز آيه اخير، همگى از آيات سوره‏هاى مدنى‏اند و در اواسط يا اواخر سال‏هاى هجرت رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به مدينه نازل شده‏اند(13) و قطعا منظور از اين آيات اقوامى نيستند كه در زمان پيامبر مسلمان شدند، اما آيه اخير (89 سوره انعام) گرچه از آيات سوره‏هاى مكّى است و احتمال دارد كه منظور از «قوم» در اين آيه، مردم مدينه باشند كه بعدا مسلمان شدند، ولى با توجه به اين‏كه بعضى از قرآن بعضى ديگر را تفسير مى‏كند (اِنَّ القُرآنَ يُفَسِّرُ بَعضُهُ بعضا) و يا به فرموده اميرمؤمنان عليه‏السلام : «اِنَّ القُرآنَ يُصَدِّقُ بَعضُهُ بعضا»،(14) به احتمال قوى، منظور همه اين آيات يك چيز است: اين آيات از قومى خبر مى‏دهند كه در آينده نزديك، مسلمان مى‏شوند و مثل اعراب مسلمان نخواهند بود، و طبق روايات ياد شده، آن قوم ايرانيان هستند. اين روايات با تعبيرات متفاوتى از رسول خدا نقل شده‏اند كه در بعضى آمده است: «لو كان الايمان» و در بعضى ديگر: «لو كان الدين»، و در يكى: «لو كان العلم» و در ديگرى: «لو كان الاسلام»، و در برخى: «لو كان الخير» يا «لو كان البرّ» كه همه اين‏ها حكايت از حقيقت‏جويى و حق‏پذيرى و دانش‏جويى و فضيلت‏خواهى ايرانيان دارند. همچنين دلالت دارند بر اين‏كه آن‏ها به دور از عصبيّت جاهلى و حميّت قومى، حقيقت را در هر جا بيابند، مى‏پذيرند و به سوى هر عمل خير و نيكى مى‏شتابند.

داشتن روحيه حق‏پذيرى و نداشتن عصبيّت جاهلى، خود حقيقتى است كه آيه ديگر آن را متذكّر شده است: «وَ لَو نَزَّلنا على بعضِ الاَعجَمينَ فَقَرأهُ عَلَيهِم ما كانوا بِه مُؤمنين» (شعراء: 197 ـ 198)؛ هرگاه ما آن (قرآن) را بر بعضى از عجم (غير عرب)ها نازل مى‏كرديم و او آن را بر ايشان (عرب) مى‏خواند، به آن ايمان نمى‏آوردند.

در حديثى از امام جعفر صادق عليه‏السلام در ذيل اين آيه آمده است: «اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمى‏آورد، ولى قرآن بر عرب نازل شد و عجم به آن ايمان آورد و اين فضيلتى است براى عجم.»(15)

همچنين امام رضا عليه‏السلام در روايتى از فاصله گرفتن تدريجى بسيارى از بستگان رسول خدا (قريش، بنى‏عباس و حتى برخى از بنى‏هاشم و علويان به خاطر منازعات سياسى) از اسلام و نزديك شدن فرزندان عجم به اسلام خبر داد: «خداوند تبارك و تعالى از وقتى كه پيامبر قبض روح شد تا به امروز، بر فرزندان عجم به اين دين منّت مى‏گذارد و آن را از بستگان پيغمبر مى‏گرداند. پس به آن‏ها مى‏بخشد و از اين‏ها دريغ مى‏دارد.»(16)

روايات فراوانى در حق‏پذيرى، دانش‏جويى، دين‏دارى، جهاد و فداكارى ايرانيان در برابر حقيقتى كه آن را باور كرده‏اند وارد شده است كه به نقل يك روايت جامع بسنده مى‏شود: در روايتى، رسول خدا، سلمان فارسى را مخاطب قرار داده، فرمود: اى سلمان، اگر دين در ثرّيا باشد، جمعى از اهل فارس آن را به دست مى‏آورند. سپس چند خصلت از فضايل آنان را بيان كرد: «آنان از سنّت من پى‏روى مى‏كنند، به دنبال آثار من بوده، از آن متابعت مى‏نمايند، و آنان بر من بسيار صلوات مى‏فرستند.» اكنون اين ويژگى شعار شيعه است. سپس به سلمان دستور داد كه سه دسته را دوست بدارد: «مجاهدان در راه خدا، سنگرنشينان و حافظان مرزهاى اسلامى، و جنگجويانى را كه در ميدان جنگ با دشمن به نبرد مشغولند.»(17)

آيات و روايات يادشده در بيان ويژگى‏هاى ايرانيان، همگى از اين حكايت دارند: قومى كه خبر از اسلام او داده شده، ايمانش واقعى و اظهاراتش خالصانه است، نه ساختگى و رياكارانه و پوششى بر آيين شرك‏آلود اجداد و گذشتگانشان باشد.

صميميت ايرانيان نسبت به اسلام از بُعد تاريخى

بررسى اين مسأله از بعد تاريخى، گرچه از حد و ظرفيت اين مقاله بيرون است، ولى به طور خلاصه مى‏توان گفت: ايرانيان پس از قبول اسلام، در معرفى و گسترش آن حماسه‏ها آفريدند و به آن شيفتگى خاصى نشان دادند؛ زيرا يك ملت را مى‏توان با زور مطيع كرد، اما نمى‏توان با زور جهش و جنبش و عشق و ايمان در او به وجود آورد. قلمرو زور و زر محدود است. شاه‏كارهاى بشرى تنها و تنها معلول عشق و ايمان هستند. از روزى كه آن ايرانى فرزانه جوياى حقيقت، سلمان فارسى، در جمع معزّز و محترم اصحاب رسول خدا وارد گرديد، ايرانيان مسلمان خدمات خالصانه‏شان را آغاز كردند و در جنگ‏هاى صدر اسلام، همواره طرف مشورت رسول خدا و خلفا قرار داشتند. حفر خندق در جنگ «احزاب» و تهيه ارّابه جنگى در محاصره طائف دو نمونه از پيشنهادات سلمان فارسى بودند.(18) در اواخر عمر پيامبر، هنگامى كه باذان عامل، دست نشانده پادشاهان ايرانى، در يمن مسلمان شد، به دنبال آن، عده زيادى از ايرانيان مقيم يمن مسلمان شدند و ايرانيان يمن فتنه اَسْود عَنسى ـ از پيامبران دروغين ـ را دفع كردند و او به دست ايرانيان كشته شد و سپس ايرانيان مسلمان يمن با گروهى از مرتدان عرب مبارزه كردند تا آن‏كه مرتدان عرب شكست خوردند و سركرده آنان را اسير كردند و به مدينه فرستادند.(19)

استاد شهيد مرتضى مطهرى در مورد واكنش ايرانيان در برابر اسلام، چنين مى‏نويسد: «عكس‏العمل ايرانيان در برابر اسلام، فوق‏العاده نجيبانه و سپاسگزارانه بود و از يك نوع توافق طبيعى ميان روح اسلامى و كالبد ايرانى حكايت مى‏كند. اسلام براى ايران و ايرانى در حكم غذاى مطبوعى بود كه به حلق گرسنه‏اى فرو رود يا آب گوارايى كه به كام تشنه‏اى ريخته شود و طبيعت ايرانى، مخصوصا با شرايط زمانى و مكانى و اجتماعى ايران قبل از اسلام، اين خوراك مطبوع را به خود جذب كرده و از آن نيرو و حيات گرفته است و نيرو و حيات خود را صرف خدمت به آن كرده است.»(20)

اين نيز از نظر تاريخى مسلّم است كه اسلام به زور بر ايرانيان تحميل نشده بود، بلكه ايرانيان با رغبت اسلام را پذيرفتند و اين نكته حتى از ديد مستشرقان مخفى نمانده است.

ادوارد براون در اين‏باره چنين مى‏نويسد: «مسلّم است كه قسمت اعظم كسانى كه تغيير مذهب دادند، به طيب خاطر و به اختيار و اراده خودشان بود. پس از شكست ايران در قادسيه ـ فى‏المثل ـ چهار هزار سرباز ديلمى نزديك بحر خزر پس از مشاوره، تصميم گرفتند به ميل خود اسلام آورند و به قوم عرب ملحق شوند. اين عدّه در تسخير جلولا به تازيان كمك كردند و سپس با مسلمين در كوفه سكونت اختيار كردند و اشخاص ديگر نيز گروه گروه به رضا و رغبت به اسلام گرويدند.»(21)

توده‏هاى نسل اول ايران در صدر اسلام در برابر آرمان رهايى‏بخش آيين نو، نه تنها با شعارهاى تبليغاتى مردم‏فريب خوش‏ظاهر بى‏باطن روبه‏رو نگشتند و نه تنها فقط پيامبر اسلام بارها تصريح كرده بود كه «من انسانى مثل شما هستم» و يا «بين سياه حبشى و سيد قريشى جز به پرهيزگارى و تقوا تفاوتى وجود ندارد»، بلكه عملاً نيز روش حكومت خلفاى راشدين، به ويژه اميرمؤمنان على عليه‏السلام را در حدّ خواب و خيال افسانه‏آميزى بى‏پيرايه‏تر از آنچه خود مى‏خواستند و آرزويش را در دل داشتند، ساده يافتند.(22)

اسلام نقطه عطفى در فلسفه رهبرى توده‏ها ايجاد كرده بود: شبان را براى حراست گله مى‏دانست، نه گله را براى اطفاى خون‏آشامى شبان گرگ سيرت. اسلام حماسه آزادى توده‏ها به شمار مى‏رفت و رهبر را براى مردم مى‏دانست نه مردم را براى رهبر. از اين‏رو بود كه اسلام پرسش تازه‏اى در برابر فلسفه سياسى دنياى قديم و ايران ساسانى به وجود آورده بود، در حالى كه در جنگ‏هاى هفتصد ساله ايران و روم، هيچ‏گاه چنين مسأله‏اى در برابر توده‏ها مطرح نگشته بود. سياست خودكامه هر دو امپراتورى يكى بود: مردم براى رهبر، توده‏ها فداى طبقات ممتاز. بارگاه بى‏پيرايه على در كوفه قرار داشت و موالى و ايرانيان با آن تماس نزديك داشتند. سادگى آن را تنها به وصف نمى‏شنيدند، بلكه به رأى العين به خوبى مى‏ديدند. از اين‏رو، اگر توده‏هاى ستم‏ديده ايرانى به اين دعوت لبيك اجابت گفتند، شگفتى ندارد.(23)

آرى، ايرانيان گم‏شده خود را در اسلام يافته بودند؛ چنان‏كه آن ايرانى فرزانه و جوياى حقيقت، سلمان فارسى، صحابى معزّز و محترم رسول خدا دريافته بود كه اسلام دين تفاخر قومى و نژادى نيست. در روضه كافى آمده است: روزى سلمان فارسى در مسجد پيامبر نشسته بود. عده‏اى از اكابر اصحاب نيز حاضر بودند. سخن از اصل و نسب به ميان آمد. هر كس درباره اصل و نسب خود چيزى مى‏گفت و آن را بالا مى‏برد. نوبت به سلمان فارسى رسيد، به او گفتند: تو از اصل و نسب خودت بگو. اين مرد فرزانه تعليم يافته و تربيت‏شده مكتب اسلام به جاى اين‏كه از اصل و نسب و افتخارات نژادى سخن به ميان آورد، گفت: «اَنا سَلمانُ بنُ عَبدِاللّه كُنتُ ضالاً فَهَدانِىَ اللّهُ ـ عَزَّ وَجَل ـ بِمُحَمَّدٍ، وَ كُنتُ عائِلاً فَاَغنانِىَ اللّه بِمُحَمَّدٍ، و كُنتُ مَملوكا فَاَعتَقَنىَ اللّه بِمُحَمَّدٍ»؛ من نامم سلمان و فرزند يكى از بندگان خدا هستم، گم‏راه بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا راهنمايى كرد؛ و فقير بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا بى‏نياز كرد؛ و برده بودم، خداوند به وسيله محمّد مرا آزاد كرد. اين است حسب و نسب من. در اين بين، رسول خدا وارد شد، سلمان گزارش جريان را به عرض آن حضرت رسانيد. رسول خدا رو به آن جماعت، كه همه از قريش بودند، كرد و فرمود: «يا مَعشَرَ قُرَيشٍ، اِنَّ حَسَبَ الرَّجُلِ دينُهُ وَ مُرُوَّتَهُ خُلقُهُ و اَصلَهُ عقلُه»؛ اى گروه قريش، نسب افتخارآميز هركسى دين اوست، مردانگى هركس خوى و شخصيت اوست، و اصل و ريشه هركسى عقل و ادراك او.(24)

همچنين نسل‏هاى بعدى و بلاد دوردست ايران به تدريج اسلام را پذيرفتند. مورّخان خاندان‏هاى چندى از ايرانيان را نام مى‏برند كه تا قرن‏هاى دوم و سوم، بلكه تا قرن چهارم هجرى، همچنان به دين زردشتى و مسيحى و صائبى و حتى بودايى باقى مانده بودند و مردم طبرستان و قسمت‏هاى شمالى ايران تا سيصد سال پس از هجرت، هنوز دين جديد را نشناخته بودند و با دولت خلفا به دشمنى برمى‏خاستند، بيش‏تر مردم كرمان در تمام مدت خلافت اموى‏ها زردشتى ماندند. اين‏ها مى‏رسانند كه ايرانيان به تدريج اسلام را پذيرفتند و اسلام به تدريج بخصوص در دوره‏هاى استقلال سياسى ايران، بر كيش زردشتى غلبه كرده است؛ چرا كه آن‏ها اسلام را با عقل و انديشه و خواسته‏هاى فطرى خود سازگار مى‏ديدند.

در اين‏جا مناسب است به حديثى از امام صادق عليه‏السلام در ارزش و اعتبار چنين اسلام و ايمانى اشاره شود؛ فرمود: «مَن دَخَلَ فى الاسلامِ رَغبَةً خَيرٌ مِمَّن دَخَلَ رَهبَةً و دَخَلَ المُنافِقونَ رَهبَةً والمَوالى(25) دَخَلوُا رَغبَةً»؛(26) آن‏كه از روى ميل و رضا داخل اسلام مى‏شود، بسى ارزشمندتر است از آن‏كه از ترس به اسلام وارد شده. اين اعراب منافق از ترس مسلمان شدند، ولى ايرانيان با ميل و رغبت مسلمان گرديدند.

بنابراين، علت اسلام ايرانيان و سپس علت تشيّع آن‏ها، يك چيز است، و آن اين‏كه ايرانى روح خود را با اسلام سازگار ديد و گم‏شده خويش را در اسلام يافت. مردم ايران، كه طبعا مردمى با هوش بودند و سابقه فرهنگ و تمدن داشتند، بيش از هر ملت ديگرى نسبت به اسلام شيفتگى نشان دادند و به آن خدمت كردند. ايرانيان بيش از هر ملت ديگرى به روح و معناى اسلام توجه داشتند. به همين دليل، توجه ايرانيان به خاندان رسالت، كه منادى اسلام راستين بودند، بيش از هر مذهب و قوم ديگر بوده است. گرچه بيش‏تر مردم ايران در زمان صفويه شيعه شدند، ولى زمينه‏هاى اين پذيرش در طول قرن‏هاى پيش فراهم گشته بود. پذيرش اختيارى اسلام و برخوردارى از روحيه حقيقت‏جويى و عدالت‏خواهى آن‏ها را به سوى مكتب اهل‏بيت عليهم‏السلام سوق داده بود.

تا آن‏كه به عللى چند (كه جاى طرح نيست) زمينه پذيرش مكتب اهل‏بيت عليهم‏السلام به عنوان مذهب رسمى در ايران فراهم گرديد و اكثريت مردم ايران در بين مذاهب اسلامى، مكتب اهل‏بيت عليهم‏السلام را به عنوان مذهب كلامى، فقهى، تفسيرى، حديثى و سير و سلوك براى خود برگزيدند؛ پيروى از مسلك و مرام امام و مقتدايى كه در قرآن از او و پيروانش به عنوان «خير البريّه» ياد شده است. جلال‏الدين سيوطى در تفسيرش نقل مى‏كند: وقتى كه آيه «انَّ الَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحات اولئِكَ هُم خيرُ البَريَّةِ» نازل شد، رسول خدا به اميرمؤمنان فرمود: يا على، آن تو و شيعيان تو در قيامت مى‏باشيد كه هم شما از خدا خشنود هستيد و هم خدا از شما خشنود است.»(27)

همچنين حاكم حسكانى به اسناد گوناگون، در نقلى از ابن عبّاس، و در نقل ديگر از ابوبرزه، و در نقل سوم از جابر بن عبدالله انصارى نظير آن را نقل كرده است.(28)

جوامع علمى شيعه توانستند صدها و هزاران فقيه، فيلسوف، متكلّم، اصولى، مورّخ، محدّث و عارف تقديم جامعه اسلامى نمايند، و آن‏ها توانستند فصل جديدى از ابعاد ناشناخته اسلام را بر روى جهانيان بگشايند و جهانيان را با ديدگاه اهل‏بيت عليهم‏السلام در مسائل گوناگون اسلامى آگاه سازند، تا آن‏كه با پى‏گيرى عالمان فرزانه و دانشمندان نستوه و خستگى‏ناپذير شيعه در سده‏هاى اخير، زمينه تأسيس جمهورى اسلامى فراهم گشت و طرح حكومت اسلامى به رهبرى ولىّ فقيه، حضرت امام خمينى قدس‏سره ، در ايران اسلامى پياده گرديد و الگوى تازه‏اى در اداره سياسى جامعه، و آن حكومت مردم‏سالارى دينى فراروى جهانيان قرار داد.

بدون شك، استقرار جمهورى اسلامى در ايران تحقق اين سخن غيبى امام هفتم عليه‏السلام است كه فرمود: «مردى از اهل قم مردم را به حق دعوت مى‏كند و در گرد او گروهى جمع مى‏شوند كه چونان تكّه‏هاى آهنند و تندبادهاى حوادث آن‏ها را نلغزاند و از جنگ خسته نمى‏شوند و بر خدا توكّل مى‏كنند و عاقبت امر از آن متّقين است.»(29)

امروزه همه مسلمانان منصف و آزاده جهان به خوبى شاهدند كه چگونه پيش‏گويى‏هاى غيبى قرآن در مورد قوم ديگر، و روايات امامان اهل‏بيت عليهم‏السلام در ايرانيان تجلّى يافته‏اند؛ ملتى كه همه امكانات خود را در خدمت اسلام درآورده و با همه توان، از آرمان‏هاى آن دفاع مى‏كند. امروزه كشور ايران به عنوان امّ القراى جهان اسلام، ديدگاه‏ها و تصميماتش در مسائل جهان اسلام مورد عنايت همه مسلمانان از خاور دور تاغرب افريقا است؛ چرا كه پيروان امامان معصوم بايد همانند آن‏ها عون وياور مظلوم و خصم و دشمن ستمگر، اهل حق و عدالت، تلاش و فعاليت، علم و حكمت، جهاد و شهادت، رحم و عطوفت، تهجّد و عبادت، پاكى و عفّت، بزرگوارى و رحمت، و صبر و استقامت و الگوى همگان باشند.

امروزه دشمنى‏هاى امريكا و استكبار جهانى و صهيونيزم بين‏الملل به دليل وجود اين خصايص و سجاياى والاى انسانى و اسلامى در ملت ايران و شيعيان مولاى متقيان اميرمؤمنان عليه‏السلام است كه يك تنه در برابر كفر جهانى و زورگويان و متجاوزان بين‏المللى ايستاده و مصمّم بر ادامه اين راه نورانى تا طلوع خورشيد عدالت، يگانه منجى بشريت حضرت مهدى (عج) مى‏باشد، تا آن حضرت با اجراى كامل تعاليم قرآن و پياده كردن همه ابعاد اسلام، حكومت واحد جهانى را تأسيس كند؛ «هوَ الَّذى اَرسَلَ رسولَهُ بالهُدى و دينِ الحقِّ لِيُظهِرَهُ علَى الدّينِ كُلِّهِ وَ لَو كَرِهَ المُشركون.» (توبه: 32)؛ او كسى است كه رسولش را با هدايت و آيين حق فرستاد، تا آن را بر همه آيين‏ها غالب گرداند، گرچه مشركان كراهت داشته باشند.

در بسيارى از روايات آمده است كه اهل مشرق، اصحاب الرّايات السّود، اهل خراسان و الرجل الخراسانى زمينه‏ساز حكومت حضرت مهدى هستند. رسول خدا فرمود: «مردمانى از مشرق زمين قيام مى‏كنند و زمينه را براى حكومت جهانى مهدى آماده مى‏سازند.»(30) ايرانيان را در زمان امامان معصوم باعناوين «فرس»، «اعاجم»، «موالى»، «بنوالحمراء»، «قوم سلمان» و چند عنوان ديگر مى‏شناختند، و در روايات، گاه از ايرانيان با عناوين «اهل خراسان»، «اهل قم»، «اهل طالقان» و ديگر شهرهاى مشهور ايران در آن دوره ياد مى‏كردند.

در روايات آمده است كه بيش‏ترين ياران امام مهدى عليه‏السلام را ايرانيان تشكيل مى‏دهند. بسيارى از ياران آن حضرت از اهالى مرورود، مرو، طوس، مغان، جابروان، قومس، اصطخر، فارياب، طالقان، سجستان، نيشابور، طبرستان، قم، گرگان، اهواز، سيراف، رى و كرمان هستند.(31) اميرمؤمنان در مورد ياران حضرت مهدى از طالقان مى‏فرمايد: «بَّخٍ بَّخٍ للطالِقان فَاِّنَ لِلّه تعالى كُنُوزا لَيْسَت مِن ذَهَبٍ و لا فِّضَةٍ ولكِنْ بِها رِجالٌ مَعرفونَ عَرَفوااللّه حَّق معرِفَته و هم اَيضا انصارُالمَهدى»؛(32) خوشا به حال طالقان! زيرا براى خداوند ـ عزّوجل ـ در آن‏جا گنج‏هايى ذخيره شده است كه از جنس طلا و نقره نمى‏باشد، بلكه در آن‏جا مردانى هستند كه خدا را به حق شناخته‏اند و آن‏ها همچنين از ياران مهدى در آخرالزمان مى‏باشند. همچنين است بيانات امام صادق عليه‏السلام در ويژگى‏هاى ياران امام مهدى از مردم طالقان.(33)

اصبغ بن نباته مى‏گويد: از اميرمؤمنان عليه‏السلام شنيدم كه مى‏فرمود: «كَاَّنى بِالعَجَم فساطيطُهُم فى مسجِدِ الكوفةِ يُعَلِّمونَ النّاسَ القرآن كما اُنزِلَت»؛(34) گويا چادرهاى عجم را مى‏بينم كه در مسجد كوفه برپا شده و در ايّام حكومت امام مهدى (عج) قرآن را همان‏گونه كه نازل شده است، به مردم ياد مى‏دهند.

محيى‏الدين عربى در مورد وزيران امام مهدى (عج) مى‏نويسد: «همگى آن‏ها از عجم‏اند و در آن‏ها هيچ فردى از عرب وجود ندارد.»

*. عضو هيأت علمى گروه فقه و مبانى حقوق اسلامى دانشگاه الزهراء عليهاالسلام .

1ـ براى نمونه، ر.ك: دكتور عبدالله الغريب، و جاءَ دَورُ المَجوس، دارالجيل، مصر، 1981 م / محمود سعد ناصح، موقف الخمينى من الشيعة و التشيّع، قاهره، مصر / دكتور عبدالله الغريب، الخمينى بين التّطرف و الاعتدال، مصر / دكتر احمد افغانى، سراب فى ايران، مصر / موسى موسوى، الشّيعة و التّصحيح، چاپ امريكا / موسى موسوى، الثورة البائسه، عربستان / جابر نعمان الخضرى، الفكر القائد للثّورة الايرانية، قاهره، دار ثابت / خيرالله الطلفاح، دين خمينى، بغداد، عراق / شجاع‏الدين شفاء، توضيح‏المسائل از كلينى تا خمينى، چاپ اروپا.

2ـ احمد قرطبى، الجامع لاحكام القرآن، ج 9، ص 6078.

3ـ تفسير طبرى، ج 26، ص 42 / تفسير ابن كثير، ج 6، ص 320 / روح المعانى، ج 26، ص 82 / مجمع‏البيان، ج 9، ص 108 / الميزان، ج 18، ص 250 / واحدى نيشابورى، الوسيط، ج 4، ص 130 / تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان، ج 6، ص 139 / الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 248 / ابن جوزى، زاد المسير فى علم التفسير، ج 7، ص 157 / الجامع لاحكام القرآن، ج 9، ص 6078 / تفسير البيضاوى، ج 4، ص 125 / روض‏الجنان و روح‏الجنان، ج 7، ص 314 / كشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 9، ص 198 / كشاف، ج 4، ص 331 / الدرّ المنثور، ج 6، ص 67 / تفسير المراغى، ج 27، ص 79 / تفسير كنزالحقائق و بحرالغرائب، ج 12، ص 253 / تفسير گازر، ج 9، ص 122 / تاريخ اصفهان، ج 1 و2و 3 و 4 / الصافى، ج5، ص 32 / التبيان، ج 9، ص 109 / التفسير الكبير، ج 27و28، ص 76 / مستدرك حاكم، ج2، ص 458/ سنن‏ترمذى، ج5، ص383/ نورالثقلين،ج5،ص46.

4ـ «فُرْسْ» (forc) كلمه‏اى است عربى كه مورّخان اسلامى و عرب‏زبانان بر ايرانيان اطلاق كرده‏اند؛ همان‏گونه كه «عجم» را نيز در مورد ايشان به كار برده‏اند... (غلامحسين مصاحب، دائرة‏المعارف فارسى، ج 2، ص 1876، واژه «فُرس».)

5ـ ابونعيم، تاريخ اصفهان، ج 1، ص 4 / تقى هندى، كنزالعمّال، ج 12، ص 90، ح 34126.

6ـ صحيح بخارى، ج 6، ص 189 / صحيح مسلم، ج 4، ص 1973 و 2546 / سنن ترمذى، ج 5، ص 413 و 414 / عمدة‏القارى، ج 19، ص 235 / فتح البارى، ج 8، ص 492 / مجمع‏البيان، ج 6، ص 96 / زاد المسير فى علم التفسير، ج 8، ص 20 / الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ج 3، ص 364 / رَوحِ‏الجِنان و رُوح‏الجَنان، ج 19، ص 194 / كشف‏الاسرار و عدة‏الابرار، ج 10، ص 99 / كشاف، ج 4 ،ص 530 / تفسير المراغى، ج 28، ص 96 / تفسير طبرى، ج 28، ص 62 / تفسير ابن كثير، ج 7، ص 7 / الجامع لاحكام القرآن، ج 18، ص 93 / تاريخ اصفهان، ج 1، ص 2 / الدرالمنثور، ج 6، ص 215 / تفسير الصافى، ج 5، ص 172 / تفسير فى ظلال القرآن، جزء 28، ص 96 / تفسير گازر، ج 10، ص 867 / تفسير كنزالدّقائق و بحر الغرائب، ج 13، ص 247.

7ـ تفسير البيضاوى، ج 2، ص 132 / كشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 3، ص 147 / كشاف، ج 1، ص 646 / تفسيرالكبير، ج 12، ص 9 و 20 / روح‏المعانى، ج 6، ص 163 / المنار، ج 6، ص 436 / نورالثقلين، ج 1، ص 632 / مجمع‏البيان، ج 2، ص 122 / الجامع لاحكام القرآن، ج 8، ص 93 / الميزان، ج 5، ص 388.

8ـ جامع‏البيان، ج 9و10، ص 93 / روح‏المعانى، ج 12 ـ 10، ص 85 / تفسيرالكبير، ج 16، ص 59 / مجمع‏البيان، ج 5و 6، ص 31 / تفسير قرطبى، ج 5، ص 2979.

9ـ تفسير البيضاوى، ج 3، ص 82 / تفسير غرائب القرآن، ج 3، ص 47 / كشف‏الاسرار و عدّة‏الابرار، ج 4، ص 131 / تفسير الكشاف، ج 2، ص 271 / الجامع لاحكام القرآن، ج 5، ص 2979 / المنار، ج 10، ص 425 / مجمع‏البيان، ج 5، ص 31 / تفسير نمونه، ج 7، ص 417.

10ـ مجمع‏البيان، ج 3، ص 122 / التبيان، ج 3، ص 352 / كشّاف، ج 1، ص 574 / الجامع لاحكام القرآن، ج 3، ص 1979 / تفسيرالصافى، ج 1، ص 403 / الميزان، ج 5، ص 104 / تفسير روح‏المعانى، ج 5، ص 148 / جامع‏البيان، ج 5و 6، ص 205 / تفسير غرائب القرآن، ج 2، ص 512 / كشف الاسرار و عدّة الابرار، ج 2، ص 720.

11ـ كشّاف، ج 2، ص 43 / كشف‏الاسرار و عدّة الابرار، ج 3، ص 418 / تفسير البيضاوى، ج 2، ص 171 / روح‏المعانى، ج 7، ص 187 / المنار، ج 7، ص 594.

12ـ سيد محمدباقر حجتى، پژوهشى در تاريخ قرآن كريم، ص 399 و 401.

13ـ نهج‏البلاغه، خطبه 18.

14ـ تفسير القمى، ج 2، ص 124 / تفسير شريف لاهيجى، ج 3، ص 397 / تفسير نورالثقلين، ج4، ص 165/ تفسيرالصافى، ج2، ص 226 / الميزان، ج 15، ص 332.

15ـ بحارالانوار، ج 48، ص 304.

16ـ تاريخ اصفهان، ج 1، ص 7.

17ـ المغازى، ج 2، ص 927 / اعلام الورى، ص 117.

18ـ الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 336 / تاريخ طبرى، ج 2، ص 538.

19ـ خدمات متقابل اسلام و ايران، ج 2، ص 716.

20ـ همان، ج 1، ص 105 به نقل از: تاريخ ادبيات ايران، ج 1، ص 299.

21و22ـ ديباچه‏اى بر رهبرى، ص 267 / ص 323.

23ـ روضه كافى، ج 8، ص 181، ح 203.

24ـ «اَلمَوالى: در نبرد قادسيّه 4000 ايرانى به سپاهيان عرب پيوستند. اين عده براى پيوستن خود به سپاهيان عرب، شرط كردند كه پس از جنگ به هرجا خواستند، بروند و با هر قبيله‏اى خواستند، هم‏پيمان شوند و سهمى از غنايم جنگى برگيرند. اين‏ها پس از پيوند با بعضى از قبايل عرب (زهرة بن حويّه سعدى از قوم بنى‏تميم شدند) موالى آن قبايل ناميده شدند و در كوفه مسكن گزيدند. «حَمراء» اسم ديگر آن‏ها بود.» (فتوح‏البلدان، بخش مربوط به ايران، ترجمه دكتر آذرتاش آذرنوش، ص 41) ابن منظور نيز مى‏نويسد: «و العَرَبُ تُسَمَّى المَوالىَ الحَمراء»؛ عرب‏ها موالى را حمراء مى‏ناميدند. (لسان‏العرب، ج 4، ص 210.)

25ـ بحارالانوار، ج 67، ص 169.

26ـ الدّرالمنثور، ج 6، ص 379 / تفسير طبرى، ج 3، ص 171 / مجمع‏البيان، ج 10، ص 524 / تفسير شريف لاهيجى، ج 4، ص 841 / تفسير روح‏المعانى، ج 30، ص 207 / شواهد التنزيل، ج 2، ص 357 / الصواعق المحرقه، ج 70و 96 و 101 / الميزان، ج 20، ص 341 / تفسير الصافى، ج 5، ص 355.

27ـ شواهد التنزيل، ج 2، ص 474 ـ 459.

28ـ بحارالانوار، ج 57، ص 216.

29ـ سنن ابن ماجه، كتاب «الفتن»، ج 2، ص 1366، ح 4088 / بحارالانوار، ج 51، ص 87.

30ـ دلائل الامامه، ص 314.

31ـ ينابيع المودّه، ص 449.

32ـ بحارالانوار، ج 52، ص 307.

33ـ سفينة‏البحار، ج 2، ص 165.

34ـ الفتوحات المكيّه، ج 3 باب 366، ص 328.