حجةالاسلام والمسلمين محمد محمدي اشتهاردي
زندگي سراسر درخشان رسول گرامي اسلام از آغاز تا پايان ـ به ويژه در عصر 23 ساله نبوّت ـ گنجينهاي عميق و بينظير فرهنگي ـ سياسي است، كه در تمام تاريخ بشر، مانندي ندارد، و هر بُعدي از آن، آموزنده درسهاي بزرگ و عميق زندگي سالم بشري است. با كمال تأسّف كم توجهي به زندگي سازنده پيامبر اسلام(ص) موجب خسران وسيع، براي جهان و بشريّت شده است، و بايد همه به پيشگاه مقدّس آن بزرگمرد الهي، عذر تقصير بياوريم.
قبل از ذكر نمونههايي از جلوههاي رفتاري آن حضرت به گفتار چند تن از متفكّران بزرگ جهان، در شأن پيامبر اسلام(ص) توجّه كنيد، كه به گفته مولانا:
«وُلتر» (1694 ـ 1779 ميلادي) دانشمند و نويسنده متفكّر مشهور فرانسه مينويسد: «محمّد بيگمان مردي بسيار بزرگ بود، و مرداني بزرگ را نيز در دامن فضل و كمال خويش پرورش داد. او قانونگذاري خردمند، جهانگشايي توانا، رهبري دادگستر، پيامبري پاك و پارسا بود، و بزرگترين انقلابهاي روي زمين را پديد آورد.»
نيز مينويسد: «آيين محمّد(ص) هرگز تمايلات شهواني را رواج نداد، محمّد(ص) قانونگذاري خردمند بود كه ميخواست بشريّت را از بدبختي و جهل و فساد رهايي بخشد، او تأمين منافع همه مردم روي زمين، از زن و مرد، كوچك و بزرگ، خردمند و بيخرد، سياه و سفيد، زرد و سرخ را در نظر گرفت.»1
«جرج برنارد شاو» (1856 ـ 1950 ميلادي) نويسنده انديشمند و مشهور انگليسي مينويسد: «آيين محمّد (ص) به خاطر خصلت حيات بخشياش، تنها آييني است كه استعداد آن را دارد تا تمام تغييرات و دگرگونيهاي عالم وجود را در خود جذب نمايد، و با مقتضيات هر عصر و زماني تطبيق كند، من زندگي محمّد(ص) را بررسي كردهام، او مرد عجيبي است، وضع و مقام او بالاتر از آن است كه ضدّ مسيح باشد، او بايد به عنوان نجات دهنده بشريّت، شناخته شود، به عقيده من اگر مردي مانند او، زمام رهبري سراسر جهان جديد را به دست بگيرد، توفيق آن را مييابد كه مسائل و حوادث جهان جديد را با شيوه جامعي كه موجب تأمين صلح و سلم و سعادت جهان است حل كند، به نظر من آيين محمّد(ص) براي فرداي اروپا قابل قبول است، چنان كه براي امروز آن نيز قابل قبول
ميباشد.»2
«توماس كارلايل» (1795 ـ 1881 ميلادي) فيلسوف مشهور و دانشمند باانصاف انگليسي در كتاب قهرمانان كه آن را در سال 1841 ميلادي تأليف نموده، مينويسد: «زندگي محمّد(ص) بر مبناي اصول حكيمانهاي بود، كه هر انديشمند بايد از آن پيروي كند، و در اين صورت به صراط مستقيم هدايت گام نهاده است... او پيامبر بر حقّ است و از سوي خداوند توانا و دانا آمده است... بعضي از مسيحيان با وارد كردن اين اتّهام كه محمّد(ص) آيين خود را با شمشير و سرنيزه، رواج داد، ميخواهند به آيين محمّد(ص) ضربه بزنند، اين اتّهام، نسبتي بسيار دور از حقيقت است، زيرا صاحبان اين اتّهام بايد درست بينديشند كه نيرويي كه اين شمشير را از نيام بيرون كشيد و برق آن را بر فراز قلّه كوههاي فرانسه، اسپانيا و كنگره طاق مدائن تا سمرقند و روي اهرام مصر در دست كساني مانند موسي بن نصير و طارق بن زياد، يعني فاتحان بزرگ، آشكار ساخت، كدام نيرو بود؟! بدون شك، آن نيرو، آيين (پرمحتوا و سازنده) محمّد(ص) بود، نه زور شمشير. به نظر من، حق، وجود خود را به هر وسيله كه باشد آشكار خواهد ساخت.»3
اين گونه گفتار، كه از زبان متفكّران بزرگِ غيرمسلمان، شنيده ميشود، بيانگر آن است كه زندگي پيامبر اسلام(ص) و آيين او داراي محتوايي عميق، برنامههايي سازنده، فرهنگي غني و قابل قبول براي رشد و تعالي بشريّت در راه تكامل حقيقي است.
پس از اين اشاره، چند فراز از زندگي درخشان پيامبر(ص) را ميآوريم:
در آن هنگام كه پيامبر(ص) دوران كودكي را در نزد حليمه سعديّه، كه مادر رضاعي آن حضرت بود ميگذراند، كمتر از پنج سال داشت، روزي به حليمه سعديّه فرمود: «اي مادر! چرا دو نفر از برادرانم را (منظور فرزندان حليمه بودند) در روز نميبينم؟»
ـ آنها روزها گوسفندها را به چراگاه ميبرند، اكنون در دشت هستند.
ـ چرا مرا همراه آنها نميفرستي؟
ـ آيا دوست داري همراه آنها به صحرا بروي؟
ـ آري.
بامداد روز بعد، حليمه موي سر پيامبر(ص) را شانه زد و خوشبو نمود، و سرمه بر چشمانش كشيد و يك عدد مهره يماني، براي محافظت به گردنش آويخت. پيامبر(ص) بيدرنگ آن مهره را از گردن بيرون آورد و به كنار انداخت، و سپس حليمه را مخاطب ساخته و چنين فرمود:
«مَهْلاً يا أُمّاهُ! فَاِنَّ مَعِي مَنْ يَحْفِظُنِي؛ مادرجان آرام باش، اين چيست؟ من خدايي دارم كه مرا حفظ ميكند[نه مهره يماني!]»4
روح عبوديّت و بندگي خدا در سراسر زندگي پيامبر(ص) از آغاز تا پايان ديده ميشد، او قبل از هر چيز بنده خالص خدا بود، آنقدر براي نماز و مناجات با خدا، ميايستاد كه پاهايش ورم ميكرد، و چهرهاش زرد ميشد، يكي از اصحاب به آن حضرت عرض كرد: «مگر نه اين است كه خداوند درگذشته و آينده، تو را دور از گناه نگهداشته، چرا خود را اين گونه به زحمت ميافكني؟»
پيامبر(ص) در پاسخ او فرمود: «اَفَلا اَكُونُ عَبْدا شَكُورا؛ آيا بنده سپاسگزار خدا نباشم؟»5
در يكي از شبها كه پيامبر(ص) در حجره امّسَلَمه (يكي از همسرانش) به سر ميبرد، امّسَلَمه در نيمههاي شب آن حضرت را در بستر نديد، برخاست و به جستجويش پرداخت آن بزرگوار را در گوشه حجره در حال مناجات و گريه ديد كه به خدا عرض ميكرد: «اَللهُمَّ وَ لاتَكِلْنِي اِلي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ اَبَدا؛ خدايا حتّي به اندازه يك چشم به هم زدن، مرا به خودم وانگذار.»
گريه پيامبر(ص) موجب شد كه امّ سَلَمه منقلب شده و به گريه افتد، پيامبر(ص) از علّت گريه او پرسيد، امّ سلمه چنين جواب داد: «پدر و مادرم به فدايت اي رسول خدا! تو با اين مقام ارجمند، كه خداوند گناه گذشته و آيندهات را بخشيده، اين گونه گريه ميكني، و از خدا ميخواهي كه به اندازه يك چشم به هم زدن، تو را به خود وانگذارد، آيا من گريه نكنم؟»
پيامبر(ص) فرمود: اي امّ سلمه! هيچ گاه ايمن از آن نيستم كه به خودم واگذار گردم، خداوند به اندازه يك چشم به هم زدن، يونس پيامبر را به خود واگذاشت، آن همه مصائب و رنجها (از افكنده شدن در دريا و قرار گرفتن در درون نهنگ) دامنگيرش شد.»6
از اين سخن فهميده ميشود كه در امور معنوي نيز بايد در تمام لحظهها از خدا استمداد كرد، كه اگر خداوند لحظهاي انسان را از عنايات خود محروم سازد، او به لغزش ميافتد، چنان كه يونس به لغزش (و ترك اولي) افتاد.
شخصي به محضر پيامبر(ص) آمد و از همسايه مردم آزار خود شكايت كرد، پيامبر(ص) به او فرمود: «صبور و شكيبا باش.»
او رفت و پس از مدّتي نزد پيامبر(ص) آمد و همان شكايت خود را تكرار كرد، پيامبر(ص) نيز همان پاسخ را داد. او براي بار سوّم نزد پيامبر(ص) آمد و از همسايهاش شكايت كرد، اين بار پيامبر(ص) به او فرمود: «روز جمعه كه مردم براي نماز جمعه حركت ميكنند، اثاث خانهات را بر سر راه مردم بگذار، مردم از تو ميپرسند: چرا وسايل خانهات را بيرون ريختهاي؟ تو ماجراي آزار همسايه را به آنها بگو.»
آن مرد همين دستور پيامبر(ص) را اجرا نمود، همسايهاش براي حفظ آبروي خود، از او خواهش كرد كه اثاث خانهات را به خانهات بازگردان، و من با خدا عهد ميكنم كه ديگر به تو آزار نرسانم.7
«مِدْعَمْ» از خدمتكاران پيامبر(ص) بود، در يكي از جنگها، همراه پيامبر(ص) به جبهه رفت، ناگهان از طرف دشمن هدف تير قرار گرفت و همان تير باعث شهادت او شد، مسلمانان كنار پيكر به خون تپيده او آمدند و با احساسات پاك به او ميگفتند: «بهشت بر تو گوارا باد.» ولي پيامبر(ص) نه تنها سخني نميفرمود، بلكه خشمناك به نظر ميرسيد، حاضران علّت خشم پيامبر(ص) را نميدانستند، ناگهان ديدند پيامبر(ص) فرمود: «كَلاّ وَالّذي نَفْسُ مُحَمَّدٍ بِيَدِهِ اِنّ شَمْلَتَهُ الآن لَتُحْتَرَقُ عَلَيْهِ فِي النّارِ، كانَ غَلَّها مِنْ فَيْيء المسْلِمينَ يَوْمَ خَيبرٍ؛ نه هرگز، سوگند به خداوندي كه جان محمّد در دست اوست، روپوش او هم اكنون او را در ميان آتش شعلهور خود ميسوزد، چون او آن روپوش را از بيتالمال مسلمانان (بدون مقررات و اجازه موازين نظامي و رهبري) از روي خيانت برداشته است، و آن لباس را هم اكنون پوشيده است».
يكي از مسلمانان هنگامي كه اين سخن را شنيد، و فهميد كه خيانت به بيت المال، كيفر سختي دارد، شديدا تحت تأثير قرار گرفت، و به رسول خدا(ص) عرض كرد:
«من دو عدد بند كفش را، برخلاف مقرّرات، از بيتالمال برداشتهام آيا همين مقدار نيز بازخواست و كيفر دارد؟!»
پيامبر(ص) در پاسخ فرمود:
«يُعَدُّ لَكَ مِثْلُهُما مِنَ النّارِ؛ آري به اندازه همين مقدار، براي تو، آتش دوزخ فراهم شده است.»8
حادثه عجيب فوق كه كشف گوشهاي از عالم برزخ، در برابر چشم پيامبر(ص) است، بيانگر آن است كه هرگونه حيف و ميل بيت المال، و استفاده نا به جا از آن، گناه بزرگ به شمار آمده و داراي كيفر سخت است.
بنابراين ميتوان گفت استفاده شخصي از ماشين، تلفن و ساير امكانات دولتي و اداري، و آنچه برخلاف مقرّرات قانوني است، خيانت به بيتالمال است، روايت فوق، هشداري كوبنده در مورد افرادي است كه رعايت حفظ بيتالمال نميكنند.
در سال سوّم هجرت، جنگ اُحُد، بين سپاه اسلام و سپاه شرك در كنار كوه احد نزديك مدينه رخ داد، آتش جنگ شعلهور گرديد، در ميان سپاه اسلام شخص غريبي بود كه به او «قُزْمان» ميگفتند، او قهرمانانه به سپاه دشمن حمله ميكرد، خوب ميجنگيد، به تنهايي هشت يا هفت نفر را كشت، شجاعاني از دشمن مانند: هشام بن اميّه، وليد بن عاص و خالد بن اعلم را به خاك هلاكت افكند. ولي هرگاه از دلاوريها و فداكاريهاي قُزمان، در محضر پيامبر(ص) سخن به ميان ميآمد، آن حضرت ميفرمود: «قُزمان اهل دوزخ است!»
قُزمان در جنگ اُحُد بر اثر زخمهاي بسياري كه از جانب دشمن به او رسيد، بستري گرديد، مسلمانان كنار بستر او ميآمدند و به او ميگفتند: «اي قُزمان! آفرين بر تو، نيكو جنگيدي و نيكو فداكاري كردي، بهشت را به تو مژده ميدهيم.»
قُزمان كه اعتقاد به بهشت و دوزخ نداشت، به آنها گفت: «بهشت چيست؟ سوگند به خدا من به خاطر قبيلهام و براي حفظ حسب و نسبم ميجنگيدم، اگر غير از اين بود هرگز نميجنگيدم.»
سرانجام وقتي كه زخمهاي بدن او وسيعتر و شديدتر شد، تيركماني برداشت و با آن خودكشي كرد.9
در اين هنگام مسلمانان به راز سخن پيامبر(ص) پي بردند كه ميفرمود: «قُزمان اهل دوزخ است!»
* * *
دعاي هميشگي پيامبر(ص) را، كه پيوسته پس از نماز ميخواند، حسن ختام اين مختصر قرار ميدهيم.
«اَللّهُمَّ اغْفِرْلِي خَطائي وَ ذُنُوبِي كُلَّها، اَللّهُمَّ اَنْعِمْنِي وَ اَحْيِنِي وَ ارْزقْنِي، وَاهْدِنِي لِصالِحِ الاَعْمالِ وَالاَخْلاقِ، فَاِنَّهُ لايَهْدي لِصالِحِها اِلاّ اَنْتَ، وَ لايَصْرِفُ عَنْ سَيِّئها اِلاّ اَنْتَ؛ خدايا! همه خطاها و گناهانم را بيامرز، خدايا به من نعمت بخش، و مرا زنده بدار و روزي ده! و مرا براي انجام كارهاي نيك و رعايت اخلاق پسنديده، هدايت فرما، چرا كه جز تو كسي انسانها را به كارهاي نيك هدايت نكند، و از كارهاي زشت باز ندارد.»10
1 ) كليّات وُلتر، ج24، ص555 و 534.
2 ) علي دواني، پيامبراسلام از نظر دانشمندان شرق و غرب، ص156 به نقل از پروفسور خورشيد احمد، اسلام و غرب ترجمه غلامرضا سعيدي، ص132.
3 ) علي دواني، همان، ص72 ـ 73 و 78 به نقل از زندگاني محمد(ص) ترجمه عباسقلي واعظ تبريزي.
4 ) علامه مجلسي، بحارالانوار، ج15، ص392.
5 ) همان، ج17، ص257 و 287.
6 ) علي بن ابراهيم، تفسير القمّي، ص432؛ علامه مجلسي، بحارالانوار، ج14، ص384.
7 ) محمد بن يعقوب كليني، اصول كافي، ج2، ص668.
8 ) ابو محمد، عبدالملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج3، ص354.
9 ) همان، ص93 و 94.
10 ) علامه سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج6، ص287.