حبه عرنى نقل مى كند: وقتى حضرت على عليه السلام بيت المال بصره را تصرف كرد، تمام اموال را ميان جنگجويان اصحاب خود تقسيم كرد و به هر يك پانصد درهم داد و خود نيز مانند يكى از سربازان فقط پانصد درهم برداشت. در اين هنگام كسى كه در جنگ شركت نكرده بود، آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين، كنتُ شاهداً معك بقلبى و ان غاب عنك جسمى، فاعطنى من الفى ء شيئاً؛ اى اميرالمؤمنين، من با قلب و دل خود همراه تو بودم هر چند جسم من حضور نداشت، اينك از غنيمت به من عطا فرماييد. امام همان پانصد درهمى را كه براى خود برداشته بود، به او بخشيد و بدين ترتيب براى خود چيزى از غنايم باقى نگذاشت. [ همان، ج 1، ص 250. ]
از اخبارى كه حبه عرنى نقل مى كند، داستان بسيار جالبى است كه در حركت سپاه اميرالمؤمنين عليه السلام از كوفه به صفين اتفاق افتاده است.
او مى گويد: چون اميرالمؤمنين عليه السلام به محلى به نام رقه رسيد، در بليخ كنار فرات فرود آمد، راهبى از صومعه اى كه آن جا بود، نزديك آمد و خدمت حضرت رسيد و گفت: پيش من كتابى است كه آن را از نياكان خود به ارث برده ايم و آن را اصحاب عيسى بن مريم عليه السلام نوشته اند، آيا آن را خدمت شما عرضه بدارم؟
حضرت فرمود: آرى.
راهب آن نوشته را خواند و مضمون نوشته دال بر بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و خلقيات پسنديده آن حضرت بود، مرد راهب پس از قرائت نوشته فوق، گفت: من همراه تو خواهم آمد و از شما جدا نخواهم شد تا هر چه بر سر تو آيد، بر سر من نيز بيايد.
اميرالمؤمنين عليه السلام لختى گريست و خداى را سپاس گزارد و گفت:
الحمد للَّه الذى لم أكن عنده منسياً، الحمد للَّه الذى ذكرنى عنده فى كتب الابرار؛
سپاس خداوندى را كه مرا در نزد خود از فراموش شدگان قرار نداد و حمد خداى را كه نام مرا در كتاب هاى بندگان خود و نيكوكاران ثبت نموده است.
سپس مرد راهب همراه حضرت على به صفين آمد و در ركاب آن حضرت به شهادت رسيد و موقعى كه اجساد شهدا را به خاك مى سپردند و هر گروهى به جست و جوى كشته هاى خود بودند، حضرت فرمود: پيكر آن مرد راهب را بجوييد و چون يافتند خود حضرت بر آن نماز گزارد و او را به خاك سپرد و چند بار براى او طلب مغفرت كرد و در آخر چنين فرمود: هذا منّا اهل البيت؛ اين مرد از افراد خاندان ما اهل بيت است. [ شرح ابن ابى الحديد، ج 3، ص 205. ]