وليد از كسانى بود كه به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله رسيد و مسلمان شد. سپس در زمره ياران حضرت على عليه السلام درآمد و در جنگ صفين شركت كرد و از مردان نام آور در آن جنگ بود. [ همان؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 129. ] او در ليلة الهرير همان شب به ياد ماندنى جنگ صفين كه چيزى نمانده بود بساط معاويه برچيده شود، با حماسه هاى ماندگارش دل سپاهيان معاويه را به لرزه درآورد.
به نقل ابن اثير، پيامبر خدا صلى الله عليه و آله براى او عهدنامه اى صادر كردند كه در قبيله آنان محفوظ است [ همان؛ شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 129. ]
پس از آن كه حكومت معاويه استقرار يافت، وليد همراه ديگر مردم نزد او رفت، معاويه او را نمى شناخت. وليد نسب خود را گفت و خودش را معرفى كرد. معاويه گفت: تو همان مرد ليلة الهرير هستى؟ گفت: آرى، معاويه گفت: به خدا سوگند، هنوز آواى رجزى كه تو در آن شب مى خواندى، در گوش من طنين انداز است، آن شب صداى تو از همه صداهاى مردم بلندتر بود.
وليد در پاسخ معاويه گفت: آرى، اين رجز را من خواندم.
معاويه گفت: به چه سبب گفتى؟
وليد گفت: بدين سبب كه ما در خدمت مردى بوديم كه هيچ خصلتى كه موجب خلافت و هيچ فضيلتى كه موجب تقدّم كسى باشد نبود، مگر اين كه همه اش در او جمع بود. او نخستين كسى بود كه مسلمان شد و دانش او از همگان بيشتر و بردباريش از همه افزون بود، از همه سواران برگزيده پيشى مى گرفت، هيچ كدام به گرد او نمى رسيدند. بر آمال خود مسلط بود و بيم لغزش او نمى رفت. على عليه السلام راه هدايت را روشن ساخت و پرتوش كاستى نپذيرفت و راه راست را پيمود و آثارش كهنه نشد و چون خداوند ما را با از دست دادن او آزمود و حكومت را به هر يك از بندگان خويش كه خواست محول فرمود، ما هم چون ديگر مسلمانان در آن حكومت درآمديم و دست از حلقه طاعت بيرون نكشيديم و گوهر رخشان اتحاد و جماعت را تيره نكرديم و اكنون هم آنچه كه از ماست بر تو ظاهر شد. اى معاويه، بايد بدانى كه دل هاى ما به دست خداوند است و خدا بيش از تو مالك دل هاى ماست، اينك صفاى ما را بپذير و از كدورت ها درگذر و كينه هاى پوشيده را تحريك مكن كه آتش با آتش زنه افروخته مى شود.
معاويه از سخنان وليد به خشم آمد و خواست او را بكشد كه با وساطت 'عفير بن ذى يزن' از مرگ حتمى نجات يافت و به عراق فرستاده شد. [ ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 16، ص 131 - 129. ]