و خطاب به مروان گفت: اى دشمن خدا، و اى كسى كه رانده رسول خدايى و خونت حلال شده است، اى مروان، تو همان كسى هستى كه با دخالت هاى بى جا چنان كردى كه مردم را بر ضد عثمان شوراندى و خون عثمان را به هدر دادى، به خدا سوگند اگر معاويه بخواهد انتفام خون عثمان را بگيرد، بايد تو را بكشد. با ادامه گفتار ابن عباس، مروان ساكت شد.
سپس پاسخ سخنان سخيف و بى محتواى زياد و عبدالرحمان بن حكم و مغيرة بن شعبه را داد تا نوبت به يزيد پسر معاويه رسيد، او خطاب به عباس گفت: اى پسر عباس تو با زبانى بسيار گويا و رسا سخن مى گويى كه حكايت از دل سوخته دارد، اين كينه كه در دل دارى رها كن كه پرتو حق ما، تاريكى باطل شما را از ميان برده است!
ابن عباس گفت: اى يزيد، ساكت باش؛ به خدا سوگند، دل ها از آن زمان كه با دشمنى با شما تيره شد، هرگز صفا نيافته است و از زمانى كه از شما رميده هنوز به محبت نپيوسته است، مردم امروز هم از كارهاى زشت گذشته شما هنوز ناراضى هستند و در آخر گفت: 'فكفى باللَّه وليّاً لنا و وكيلاً على المعتدين علينا؛ دوستى خداوند براى ما كافى است و بر دشمنان ما بهترين وكيل است.'
معاويه كه ديگر تاب و تحمل خود را از دست داده بود و پاسخ تند ابن عباس را برنمى تافت به ابن عباس خطاب كرد و گفت: اى بنى هاشم، در دل من از شما اندوه هايى نهفته است و من سزاوارم كه از شما خون خواهى كنم و ننگ و عار را بزدايم كه خون هاى ما بر گردن شماست، و ستم هايى كه بر ما رفته است ريشه اش ميان شماست.
ابن عباس صريح تر از قبل در جواب معاويه گفت: به خدا سوگند، اى معاويه اگر چنين قصدى كنى شيران بيشه و افعى هاى خطرناك را بر خود مى شورانى كه فراوانى سلاح و زخم هاى سنگين جلودار آنها نخواهد بود، آنها با شمشيرهايشان مى جنگند و عو عو سگ ها و زوزه گرگ ها بر آنان بى ارزش است... تو در برابر ما همان گونه خواهى بود كه در ليلة الهرير اسب خود را براى گريز آماده كرده بودى و مهم ترين هدف تو سلامت جان اندك خودت بود.
آن قدر ابن عباس سخنان تند و كوبنده به معاويه گفت كه صداى او بلند شد و گفت: اى ابن عباس، پاداش تو با خدا باد كه روزگار از سخن تو كه چون شمشير صيقل داده است و از انديشه اصيل تو پرده برمى دارد، تاريك است. به خدا سوگند اگر هاشم كسى جز تو را نداشت، شمار بنى هاشم كم نمى بود، و اگر براى اهل تو كسى جز تو نمى بود، خداوند شمارشان را بسيار مى كرد. در اين جا معاويه از جا برخاست و ابن عباس هم برخاست و رفت. [ ر. ك: شرح ابن ابى الحديد، ج 6، ص 303 - 298. ]