اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:
برخيز و با ما بيا تا به نزد زبير برويم.
طلحه گفت: فرمانبردارم.
با هم نزد زبير آمدند.
اميرالمؤمنين عليه السلام همان كلمات كه با طلحه گفته بود با زبير گفت.
زبير نيز جواب بر اين منوال داد كه طلحه داده بود و با اميرالمؤمنين عهد و پيمان بست كه هرگز برخلاف آن عمل نكند.
آنگاه طلحه و زبير بر اين موضوع با اميرالمؤمنين عهد كردند و مهاجر و انصار و تمامى مردم مدينه در كار خلافت به اميرالمؤمنين على عليه السلام رضايت دادند.
سپس به مسجد مدينه آمدند،
پس جماعتى از مهاجر و انصار، مثل: ابوالهيثم بن التيهان، رفاعة بن رافع، مالك بن عجلان، اءبو اءيوب خالد بن زيد، خزيمة بن ثابت، و سايرين با اشتياق گفتند:
اى مردمان، مى دانيد كه عثمان با شما چگونه زندگانى مى كرد و اكنون آن گذشت. فضيلت و كرامت و قربت و قرابت على بن ابيطالب عليه السلام از آفتاب ظاهرتر است و انواع علوم و محاسن اخلاق كه ذات شريف او حاوى آن است، از شرح و بيان مستغنى است و اگر به صلاح كار خلافت كسى را فاضل تر، و پرهيزگارتر و خداترس تر از على عليه السلام مى دانستيم، شما را به او راهنمائى مى كرديم و ليكن امروز در همه روى زمين اين خصال خير را هيچ كس جامع تر از او نمى بينم. حال چه مى گوئيد؟و چه مى انديشيد؟
تمام مردم مدينه گفتند:
ما به خلافت على عليه السلام راضى هستيم و او را مطيع و فرمان برداريم.