طلحه، حق خود را به خليفه سوم، و زبير به على عليه السلام، و سعد وقاص به عبدالرحمن داد.
حال عبدالرحمن با هركدام بيعت كند، او خليفه مسلمين است،
با اعلام عمومى، همه مردم در مسجد مدينه گرد آمدند و عبدالرحمن شرائطى را طرح كرد.
دست در دست على عليه السلام گذاشت و گفت:
با تو بيعت مى كنم كه طبق دستور خدا و پيامبر صلّى الله عليه وآله و برنامه زندگى و حكومتى خليفه اول و خليفه دوم، حكومت كنى.
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام نپذيرفت، و فرمود:
براءساس قرآن و اسلام و سنت پيامبر صلّى الله عليه وآله و اجتهاد شخصى خويش حكومت مى كنم.
سپس عبدالرحمن دست در دست خليفه سوم گذاشت و شرائط را تكرار كرد.
خليفه سوم پذيرفت و گفت:
آرى، (گرچه به قولى كه داد، از همان آغاز خلافت عمل نكرد.)
تا سه بار اين حركت ادامه يافت.
بار سوم عبدالرحمن خطاب به على عليه السلام گفت:
«اكنون كه دست من از دست تو خارج شود، خلافت هم از چنگ تو بيرون مى آيد.»
امام على عليه السلام فرمود:
«بيرون بيايد، من نمى توانم دروغ بگويم، يا وعده دروغ بدهم.»
حضرت اميرالمؤمنين على عليه السلام به دروغ يك كلمه «آرى» نفرمود و سال هاى طولانى ديگر در انزوا نشست، يعنى در سياست توحيدى، هدف هرچند مقدس باشد، وسيله را توجيه نمى كند.(81)