برتری علی (علیه السلام) بر دیگران

عباس محمود عقاد

نسخه متنی -صفحه : 4/ 2
نمايش فراداده

موضوع را نشان دهد و حرف آن است كه ما را از چيزى آگاه نمايد كه نه اسم است نه فعل.

و همچنين اشيا عبارت از سه حالت است: يا ظاهر است و يا مضمر و يا آنكه نه ظاهر است و نه مضمر "علماى نحو در چيزى كه نه ظاهر است نه مضمر اختلاف دارند و مقصود اسم اشاره است".

و بعد به ابوالاسود فرمود به همين نحو كه گفتم عمل كن. به اين جهت علم نحو به اصطلاح نحو ناميده شد.

اين روايت با آنچه گفته اند اصول علم نحو عربى از اصول نحو زبانهاى ديگر اقتباس شده مخالفت دارد و شايد اين گفتار با واقع هم منطبق نباشد، ولى ممكن است بين اين دو نظر جمع كرد و گفت چون كوفه و عراق عرب مركز تمام ملتهاى مختلف- اعم از سريانى و غيره- بوده امام هم از مجموع مقدماتى كه از تاريخ و زبان و الفاظ در دست داشت اصولى به دست آورد و علم نحو عربى را تشريح كرد و البته در اين صورت نمى توان گفت كه در علم نحو عربى مبتكر نبوده است؛ زيرا استفاده از معلومات متفرقه دليل نيست كه آنچه شخص مى گويد متخذ از ديگران قلمداد شود.

به علاوه از رواياتى كه به ما رسيده معتبرترين آنها همان است كه مى گويد مبتكر علم نحو عربى على بن ابى طالب "ع" است. در وعظ و خطابه و چيز نويسى گرچه امام اول كسى نيست كه در اين فنون دست داشته است، ولى قدر متيقن و آنچه مسلم است اين است كه امام به وعظ و خطابه وفن انشا يك شخصيت ادبى داد و آن را يك نوع هنر معرفى كرد و رويه كه از خود ايجاد نمود مورد اقتداى ديگران شد و صنعت مخصوصى گرديد؛ زيرا آنهايى كه پيش از امام به فن خطابه آشنا بودند بيانات خود را به قصد تبليغ انشا مى كردند، نه به قصد انشا و منظورشان بيان مقصود بود؛ يعنى خطباى سابق بر امام به قصد بيان آنچه مى خواستند بگويند خطابه مى خواندند و خود فن خطابه و حسن تعبير و حسن ادا مورد نظر آنها نبود و توجهى به حسن تعبير و بلاغت نداشتند.

و اما در فن كتابت امام اين فن را از كوچكى ياد گرفت و كلام فصيح و بليغ را از شنيدن كلمات فصيح و خواندن كتابهاى موجوده در آن تاريخ و اشعار فصحاى عرب دانسته و استفاده كرد. على "ع" فن بلاغت را بخوبى مى دانست و در آن كار كرد و آن را عملاً از صورت اوليه ساده و طبيعى و بديهى خود به صورت صنعت درآورد و رويه جديد و تازه مطبوعى به آن داد كه در واقع و حقيقت بهترين اسلوب انشاى عربى گرديد و اولين اسلوبى شد كه براى فهم قرآن و سنت رسول "ص" بهترين وسيله بود و به عبارت اخرى طرز انشاى قرآن در كلمات و بيانات على "ع" به كار برده شد.

و خلاصه آنكه امام از صورت سهل و آسان اوليه بلاغت و همچنين از اسلوب جديد متولد از معارف اسلامى و قرآن تلفيقى تهيه كرد كه بهترين تلفيق و بهترين معرف الفاظ و اصطلاحات قرآن مجيد و بيانات حكيمانه ى پيغمبر "ص" و تمدن عالى اسلام مى باشد. ديوان امام كه به نام نهج البلاغه ناميده شده شايسته ترين كتاب عربى به اين نام و اسم است.

و بر فرض يك قسمت آن مشكوك باشد، آنچه از آن يقينى است كافى است كه معرف فضل و كمال تسلط امام بر فصاحت و بلاغت گردد و خود دليل است كه نسبتش به امام درست بوده؛ زيرا مطابق اسلوب و رويه ى امام انشا شده است "آفتاب آمد دليل آفتاب". الفاظ و بيانات امام از حيث آنكه كاملاً دلالت بر اخلاق و روحيه امام دارد دلالتش در مورد اخلاق و مزاج و روحيه ى او قويتر و نزديكتر به تصديق است. از آنچه از طريق تاريخ به دست مى آيد، به اين معنى كه خصوصيت و نشانه هاى شخصيت على "ع" از آن الفاظ و از انعكاس معانى در بين سطرهاى آن به قدرى واضح و آشكار است كه هيچ ترديد و تشكيكى نمى تواند اين حقيقت را از ذهن و خاطر شنوندگان دور كند و مثل آن است كه از زبان او مى شنوى و صداى او در گوش تو طنين انداز و در قلب تو رسوخ و نفوذ كرده است و نمى توانى بر خود هموار كنى كه گوينده ى آن كلمات و آن مرد تاريخ دو شخص جداگانه هستند و به هر حال اينطور بيان از خصايص وجودى امام است لاغير.

ما هر چه از كلمات منسوبه ى به امام را زيرو رو كنيم و به هر درجه ى مبالغه در مشكوك بودن بعضى از آنها بنماييم و هرچه را مطابق تشخيص و پيش بينى و تصور ما نسبت آنها را به امام ترديد كنيم و فقط مقدار مختصرى از آنها را منسوب به او بدانيم، مع ذلك در مورد آنچه از فرمايشات او و يا خصايص و ملكات و يا دانش و فضل او باقى مى ماند جاى يك سؤال براى ما مى گذارد كه آيا چگونه ممكن است يك فرد بشر در آن زمان و در آن دوره ى جهل و نادانى و تاريكى به اين درجه از فضل و دانش رسيده باشد. اين پرسشى است كه نمى توان از آن گذشت و خيال و يا گمان مى كنيم هر كسى تاريخ امام را بخواند و از اوضاع و احوال امام مستحضر باشد قطعاً اين سؤال به ذهن او مى آيد.

ولى در عين حال موضوعى كه باعث اين سؤال و موجب اين پرسش است بايد بررسى شود تا بشود جواب صحيحى به آن داد و بررسى مزبور از اين قرار است: ما در باب بدويت عربى تا اندازه ى به اشتباه رفته و خطا مى كنيم و وضع عرب را در آن دوره خيلى دور از دنيا دانسته و آنها را به كلى عارى از هر تمدنى ديده و تصور مى كنيم كه عرب به كلى بيابانى و جاهل مطلق بوده است؛ در صورتى كه آنطور نيست و عرب به علت اتصال به عوالم ديگر بى بهره از تمدن نبوده و امورى به تواتر و تلقين به آنها رسيده بوده و از ساير ملتها دور نبوده اند؛ مثلاً به عقايد هند و فارس و روم اتصال داشته و معارف انسانى از دوره هاى قديم اشعه ى خود را به جزيرة العرب هم تابيده بوده است و براى مثال و قرينه ى گفتار بالا فقط به يك موضوع اكتفا مى نماييم.

عبدالله بن سيأ كه يكى از افراد لشكر امام بود و معروف به ابن السودأ است اصلاً يهودى بوده و فرزند يك زن زنگى مى باشد و در يمن متولد شده، اين مرد مذهبى ايجاد و اختراع نمود كه آن را مذهب رجعت مى گويند و از قول يهود كه معتقدند يك نفر ناجى و آزاد كننده و از فرزندان داود بالاخره مى آيد و مردم يهود را از اين ذلت و بدبختى نجات خواهد داد و از عقايد بعضى مردم هند كه معتقدند خداوند به جسم انسان حلول خواهد كرد و ظهور مى نمايد و از عقايد نصارى كه گفته اند مسيح در آخر الزمان ظهور نمى كند و همچنين از عقايد ايرانيان كه نزديكان پادشاهان و اقرباى نزديك آنها را به مقام مقدسى مى رساندند اين مطلب را اختراع كرد و روى اين مبنا مى توان گفت كه اين عقيده، عقيده يك فردى از اهل يمن نيست، بلكه متخذ از عقايد ملل مختلفى است كه ابن سبا بتدريج شنيده بوده، بنابراين قطعى است كه اهل يمن و يا مردم جزيرة العرب به كلى از تمدن ساير ملل بى اطلاع نبوده اند و بهره اى داشته اند و با فارس و روم و بنى اسرائيل خلطه و آميزش داشته و نمى توانيم بگوييم كه در ملت عرب كسانى نبوده اند كه عقايد ساير ملل و فلسفه ى آنها را نشنيده باشند و يا به هيچ يك از اين طرق به لحاظ تبعيت دينى يا از راه همفكرى اجتماعى و يا مطالعه در عقايد ساير ملل اتصالى نداشته اند، و اين معنى فوق العاده بعيد بوده و قابل تصديق نيست. [ مسأله ى رجعت يكى از مسائل قابل توجهى است كه عموم ملل متدين عالم به صورتى به آن معتقدند و عقايد متدينين دنيا به هر دينى متدين باشند محترم و قابل تقديس است و نمى توان آن را كوچك شمرد و علاوه عبدالله بن سبا به شرحى كه معرفى شده كسى نبود كه بنشيند و موضوع رجعت را با نيت و قصد مخصوصى به اين صورت كه مؤلف نگاشته اند اختراع كند و همچنين موقعيت كوفه هر چه بود براى مثل امام كه علمش از جانب رسول خدا به علم الهى منتهى مى گرديد تأثيرى نداشت و متأسفانه اين قسمت از گفتار مؤلف با قياس و انطباق با وضع فعلى و افكار امروزى بشر گفته شده است. ]

پايتخت على "ع" كوفه بود و كوفه مركز رفت و آمد غالب ملل جهان كه در آن تاريخ همه گونه تمدن داشته اند بود و مسلمانان هم كسانى بوده اند كه فوق العاده عشق به مطالعه ى كتب فارسى و دقت در فلسفه ى فرس داشته و به نظر آنها فلسفه ايرانيان جلوه ى خاصى نموده بود و حتى بعضى از آنها عمل به علم نجوم ستاره شناسى از روى طريقه ى ايرانيان مى نمودند.

در يك موقع يكى از آنها امام را از رفتن به جنگ خوارج منع كرد و مى گفت بايد در طالع ميمون ستاره ى مخصوصى حركت كرد.

امام به او فرمود: 'تو گمان مى كنى مى توانى وقتى را تعيين كنى كه اگر در آن وقت حركت كنيم بدى از ما دور خواهد شد؟ اگر كسى به اين حرفها اعتقاد داشته باشد و آنها را تصديق كند قرآن را تكذيب كرده و از كمك خواستن از خداوند بى نياز شده است'.

و پس از آن به مردم موعظه و نصيحت كرده فرمود: 'اى مردم! دنبال ستاره شناسى اضافه از آنچه لازم است و موجب هدايت ما مى شود و در دريا و خشكى از آن استفاده مى نماييم نرويد؛ زيرا اين علم انسان را به كهانت مى كشاند و كاهن مثل ساحر است و ساحر مثل كافر و كافر در آتش خواهد بود'.

على بن ابى طالب"ع" در حدود سى سال از حكومت و سلطنت و از دخالت در امور عمومى مسلمين كناره گرفته بود، به اين جهت وقت كافى براى مطالعه و تعمق در فنون و علوم داشت. هر چه را كه مى شنيد در آن تأمل مى كرد و هر چه قابل خواندن بود مى خواند. و هر كس را مى ديد با او وارد مذاكره شده عقايد و آراى او را مى شنيد و مى سنجيد و هر قدر وضع عرب در آن دوره بد بود و از تمدن و فضايل دور بودند، معذلك امورى بود كه مثل على "ع" آن مجسمه ى ذكاوت و هوش از آن استفاده مى كرد و آن مطالب حكيمانه كه در نهج البلاغه مى خوانيم از او تراوش مى نمود.

به علاوه اگر خوب دقت و توجه كنيم مبتكر هر علمى سهمش از دانش در آن علم بيشتر از كسانى خواهد بود كه مدتها پس از مطالعه و درس در آن علم داراى رأى و عقيده شده باشد؛ مثلاً علم نحو كه امام مبتكر آن بود فوق العاده مهم و قابل توجه است و ابتداى آن بى اندازه مشكل تر از وقتى است كه صدها كتاب قطور در آن باب نوشته باشند و همچنين در علم حساب و ساير مسائل علمى عين اين نظريه موجود است و نمى شود از آن صرف نظر كرد و از طرفى هم نمى شود مقدار معلومات امام را در آن تاريخ با حجم فعلى آن علوم مقايسه نماييم.

ولى در حسن ثقافت، يعنى برترى از حيث هوش و ذكاوت و استنباط و فضيلت كه از اين جهات اول و آخرش مساوى است و با مقياس هر دوره مى شود آن را قياس كرد. على "ع" سرآمد همه بوده و با هر مقياسى بخواهيم اندازه بگيريم على "ع" در تمام آنها در كفه ى راجع و سنگين ترازو بوده است.

على "ع" در حكمت الهى و فلسفه اسلامى و بيانات پر از حكمت خود خصايصى داشت كه در عالم اسلامى بخصوص و همچنين نسبت به ثقافت ساير امم در دوره هاى مختلف تاريخ شخص اوّل معرفى شده است.

كلمات جامع و فرمايشات حكيمانه اى كه انتسابش به على "ع" مسلم شده كلماتى است كه هيچ كس در حكمت و سلوك نگفته و همچنين هيچ گفتارى در اين امر به پايه ى عظمت آن نمى رسد. حديث شريف رسول اكرم "ص" كه فرمود: 'علماى امت من مثل پيغمبران بنى اسرائيل مى باشند' در مورد امام على بن ابى طالب "ع" كاملاً صادق و منطبق است.

كلمات على "ع" در رديف كلماتى است كه از مشهورترين انبياى سلف كه فرمايشات آنها به منزله ى مثل درالسنه و افواه جارى است بوده، بلكه كلمات امام خيلى بهتر از آن كلمات است؛ زيرا داراى جذابيت و جمال مخصوص و تعبيرات خيلى شيرين و نمكين است و نمى توان براى كلمات صادره از امام نظيرى در كلمات ساير بزرگان از حيث معنى و جمال و ذوق ادبى پيدا كرد؛ مثلاً فرمايش او كه مى گويد: 'كسى كه با دست كوتاه خود دهش داشته باشد از دست بلند عوض خواهد گرفت' و يا جمله ى 'انسان زير زبان خود مخفى است' و يا آنكه 'حلم و برد بارى كار يك عشيره را خواهد كرد'.

و يا 'كسى كه اخلاقش نرم و ملايم باشد، شاخ و برگش زياد مى گردد'.

و يا آنكه 'هر ظرفى از چيزى كه در آن ريخته مى شود پر شده و لبريز مى شود، مگر ظرف علم كه هر چه در آن بريزى جا مى گيرد'.

و شبيه به اين تعبيرات شيرين و پر معنى كه انسان متحير است كدام يك از خصوصيات آن از ديگرى شيرين تر يا نمكين تر است؛ راستى و واقعيت معنى يا فصاحت و بلاغت تعبير و يا صنعت جمله بندى؟

بعضى از كلمات امام حاكى از شخصيت و اختلاجات ذهنى او بوده و حوادث دوره ى او را مى رساند؛ مثلاً مى فرمايد: 'تصديق آرا و عقايد صحيح دولت تابع اقبال و ادبار دولت است' يا 'امورى كه بايد از آن عبرت گرفت، زياد است ولى عبرت گيرنده كم است'.

يا فرموده: 'با كسى كه دنيا به او اقبال كرد شركت كنيد؛ زيرا او لايق و سزاوارتر به خوشبختى است'.

و يا مى فرمايد: 'اگر به چيزى توجه كرده و ميل به انجام آن داشته باشى، فورى انجام بده؛ زيرا شدت احتراز و ترس از آن چيز مهمتر و بزرگتر از خود آن چيز است'.

و يا آنكه مى فرمايد: 'كسى مى تواند تكاليف دينى خود را انجام دهد كه اهل مجامله و خود سازى نباشد و دنبال مطامع دنيوى نرود'.

و از اين قبيل بيانات كه نماينده ى اخلاق و روحيات او و مقياس اوضاع زمانه و دوره ى او بوده، بسيار از ايشان تراوش كرده است.

و همچنين فرمايشات ديگرى كه از هر گوينده قادرى كه قدرت بيان او مطلب را به گوش هر كس كه بخواهد بشنود فرو خواهد برد زياد دارد؛ مثلاً مى فرمايد: 'هر چه به شماره بيايد تمام شدنى است' يا 'هر چه انتظارش را داشته باشيم خواهد رسيد'. و يا آنكه اگر قدرت انسانى زياد شود شهوتش كم مى شود' و يا بهترين كارها كارى است كه خود را وادار به انجام آن نمايى'.

و يا 'كسى كه خود را امام و پيشواى مردم مى داند بايد اوّل خود را تعليم داده و عمل خود را سرمشق ديگران قرار دهد و كسى كه خود را تعليم دهد سزاوارتر به احترام است تا كسى كه مردم را تعليم دهد'.

و يا فرموده است 'فقيه كامل العيار كسى است كه مردم را از رحمت خدا مأيوس نكند و خود از شمول عواطف ربانى نااميد نباشد و مردم را از مكر خدا در حذر نگاه دارد'.

و باز فرموده: 'عاقل كسى است كه هر چيزى را در جاى خود بگذارد'.

و فرمايش ديگرش كه 'صبر بر دو قسم است: يكى صبر بر آنچه به آن بى ميل باشى و ديگرى صبر از چيزى كه به آن ميل داشته باشى'.

يا 'كسى كه سلطنت پيدا كرد تحت تأثير مى رود' و يا فرمايش ديگر او 'مردم دشمن آنچه نمى دانند هستند' و فرمود 'خويشاوندى احتياجش به دوستى بيشتر است تا دوستى به خويشاوندى'.

اينها بياناتى است كه نظيرش گفته نشده و از فرمايشات منحصر به امام است.

امام در بعضى از موارد بيانات حكيمانه اى دارد كه به جاى مثل در زبانها جارى است؛ مثلاً در موقعى كه براى انجام كارى مى رفت و يارانش ترديد در آن كار داشتند به او گفتند: يا اميرالمؤمنين! ما شما را از شر دشمنانتان حفظ كرده و كافى هستيم و ديگر ضرورتى ندارد. خودتان تشريف ببريد.

در جواب آنها فرمود: 'من احتياج به كسانى دارم كه مرا از دست شما خلاص كنند. شما شر خودتان را نمى توانيد از سر خودتان دور كنيد، چگونه مى توانيد شر ديگران را از من دور نماييد؟ اگر رعايا پيش از من شكايت از ظلم حكام و چوپانان خود داشتند، من امروز شكايت از تعدى و ظلم رعيت مى نمايم و مثل آن است كه آنها قائد و پيشوا بوده و من بايد از آنها متابعت كنم'.

وقتى خبر مرگ محمدبن ابى بكر به او رسيد و گفتند حزب معاويه او را كشته فرمود: 'حزن ما بر فوت محمد به قدر سرور و خرسندى دشمنان اوست و فرقش اين است كه آنها دشمنى را از خود دور كردند و ما دوستى را از دست داديم'.

در فرمايشات امام در مواقع مختلف و به مناسبتهاى متعدد ريشه هاى حكمت و امثال و مطالب قابل عبرت زياد ديده شده و مى رساند كه امام ملكه و قدرت بر هر تعبير و هوش سرشارى داشت.

موير مورخ انگليسى كه گفته است: على مثل سليمان بن داود حكيمى بود كه بياناتش ضرب المثل شده و حكمت او براى ديگران است، يعنى خود از نصايح و افكار خود استفاده نكرد، كاملاً به خطا رفته است؛ زيرا متوجه نشده كه بايد بين عمل شخص به نصايح و ارشادات خود و بين انتفاع از نصايح خويش فرق گذارد.

چيزى كه قابل شك و ترديد نيست اين است كه على "ع" از كسانى بود كه به علم خود عمل مى نمود و هر چه مى گفت، خودش از آن تخطى و تجاوز نمى كرد.

و اما آنكه خودش استفاده نكرد، شبيه به طبيبى است كه نتواند خود را علاج كند. در اين صورت نمى توان گفت طبيب نيست يا علم طب نخوانده است و معالجه نشدن مريض ممكن است از شدت مرض باشد نه از بى تأثيرى دوا و از طرفى نبايد فراموش كرد كه تمام كلمات منسوبه به امام كلمات او نيست و بعضى از آن را ديگران و حتى پيش از امام گفته اند.

و اما در باب آنكه سيد رضى در چهار قرن بعد از امام بيانات او را جمع كرده و در نهج البلاغه گرد آورده و آيا تمام آن منسوب به امام است يا نه يك بحث خارجى است كه فعلاً ما به آن توجهى نداشته و وارد اين مبحث نمى شويم. [ عظمت مقام علمى و فضل و بزرگوارى و آقايى سيد جليل و عظيم الشان رضى به قدرى واضح و روشن است كه عمل ايشان هم در حدود عمل بزرگان دين حجت بوده و هيچ ترديدى در عمل آن بزرگوار نمى توان كرد. ]

رويه و اسلوب امام از بيانات و فرمايشاتش روشن و قابل درك است و خوب مى توانيم آن را تشخيص دهيم و همان اندازه از بيانات كه صحت انتسابش به امام قطعى است براى ما و تأييد نظريه ى ما كافى است.

در رسائل و خطب امام يك وحدت اسلوبى است كه در كتابهاى جاحظ و ابن مقفع و عبدالحميد ديده مى شود و همين وحدت اسلوب ما را بى نياز از هر دليلى بر فضيلت و معارف امام مى نمايد و جزالت لفظ وصاف و صيقلى بودن معنى و حسن اسلوب و اختلاف و امتزاج صنعت لفظى و طبع بى تكلف همه ى اينها كلمات امام را از كلمات سايرين جدا مى كند.

آنچه در بالا گفته شد در ثقافت و برترى ادبى امام بود و اما برترى معلومات او در فنون جنگ نيز كه از خصايص اوست موضوع جداگانه اى محسوب مى گردد: على "ع" در فن قشون كشى و جنگ كه اولين هدف او بود و در اين كار از ابتداى زندگانى خود وارد بوده و مناط شهرت و اساس بروز و ظهور او در ميدان شجاعت و مردانگى شده است نيز سرآمد اقران و شخص اول عالم اسلامى بود.

و خلاصه اش اين است كه فن نظامى امام فن پهلوانى بود و با افراد و لشگرهايى كه جنگ مى كرد مطابق اصول نظام رفتار مى نمود. قشونى كه امام در آن بود به وسيله ى قدرت و شجاعت خود شهامت بى مانندى در افراد تزريق مى كرد و در آنها روح مقاومت و قطع به پيروزى مى دميد.

على "ع" مى دانست چگونه هجوم كند و چه وقت بايد حمله نمايد و چگونه دشمن را غافل گير كرده و دلش را از جا بكند.

يكى از حيله هاى معروف امام در جنگ جمل اين بود كه فرمود: بايد آن شتر را كه مركز دشمنان شده و به جاى پرچم دور او را گرفته اند از بين ببريد و به دستور امام عمل شد و دشمن شكست خورد.

نظاميان و لشكريان امام مى دانستند كه شخصيت امام آنها را به موفقيت مى رساند و عمل على "ع" در عواطف و احساسات آنها تأثير زيادى مى نمود.

اگر چه نشنيده ايم امام در فن قشون كشى مطابق نقشه مخصوص و مثل يك فرمانده امروزى اقدام كرده باشد، ولى آنچه مسلم است اين است كه امام قشون خود را مطابق جريان روز و فنون تعبية الجيش متداول در آن زمان از حيث تقسيم به ميمنه و ميسره و قلب و مقدمة الجيش و پيش قراول و عقبدار صف آرايى مى كرد؛ چنانكه در جنگ صفين تمام اين مراحل را اجرا كرد. [ [ابوحنيفه فضل بن حباب جمحى از ابن عايشه از مغنى بن عيسى از منذربن جارود نقل مى كند كه گفت هنگامى كه على"ع" وارد بصره شد به طرف زمين مرتفعى كه مشرف بر رودخانه بود توجه فرموده و گوشه از اين زمين را در نظر گرفته بود. من هم از شهر خارج گرديده و مى خواستم ورود او را ببينم در كنار راه ايستادم در اين حال ستونهاى قشون به ترتيب وارد و از برابرم مى گذشت.

ستونى از قشون گذشت كه در حدود هزار سوار بود و در پيشاپيش آنها سوارى را ديدم كه بر اسب سفيد خالدارى سوار و برسرش كلاه خودى بود و شمشير خود را روى لباس سفيدش حمايل نموده و پرچمى هم همراه اين دسته بود و افراد آن همگى تاجهايى بر سرداشتند كه با پارچه هاى سفيد و زرد آراسته و غرق در اسلحه بودند.

پرسيدم اين سوار كيست، گفتند اين مرد ابوايوب انصارى يكى از محترمين صحابه رسول خداست و سوارانى كه با او هستند تماماً از انصار و ياران پيغمبر "ص" مى باشند.

و بعد از آن ستون ديگرى رسيد و در پيشاپيش آن سوارى بود كه لباس سفيد پوشيده و عمامه زرد بر سر و شمشيرى حمايل انداخته و كمانى بر دوش داشت و پرچمى در برابر او افراشته شده كه در زير پرچم هزار سوار منظماً در حركت بودند. پرسيدم اين شخص كيست؟ در جواب گفتند: اين مرد خزيمه بن ثابت انصارى معروف بذوالشهادتين است و پس از آن سوار ديگرى با عمامه زرد كه در زير آن كلاه خودى بود بر سر و لباس سفيد براقى بر تن و شمشير حمايل و كمانى بر دوش افكنده بود. با هزار سوار در حركت بود و عبور كرد و پرچمى پيشاپيش او افراشته شده و مردم در اطراف پرچم و دنبال آن در نهايت نظم در حركت بودند. پرسيدم اين مرد كيست؟ جواب دادند كه اين سوار ابوقتاده بن ربعى است. و بعد از او سوار ديگرى كه بر اسب سفيد و خالدارى سوار و لباسى سفيد بر تن و عمامه سياهى بر سر كه دو گوشه ى آن به پشت سر و روى سينه او افتاده و رنگ صورت او سبزه تند و در نهايت وقار و طمأنينه در حركت و به خواندن قرآن با صداى بلند و آهنگ رسا مشغول بود رسيد. شمشيرى حمايل و كمانى بر دوش افكنده و پرچم سفيدى در يرا برافراشته شده و هزار نفر "كه تاجهاى مختلف برسرداشتند" مركب از پير و جوان و مردان كامل دنبال او بودند و وضع ظاهرى آنان طورى بود مثل آنكه براى حساب ايستاده و اثر سجود در پيشانى آنان هويدا و واضح بود. پرسيدم اين مرد كيست؟ در جواب گفتند اين مرد عمارياسر است كه با جمعى از مهاجرين و انصار و فرزندان آنها مى آيد.

و بعد از او سوارى كه بر اسب سفيد و سياهى سوار و لباس سفيد و كلاه سفيد و عمامه زرد بر تن و بر سرداشت و شمشيرى به حمايل انداخته و قدمهاى او به زمين كشيده مى شد، با هزار سوار در حركت و علامات زرد و سفيد در بيشتر از تاجهاى آنان ديده مى شد و پرچم زردى هم در پيشاپيش او در اهتزاز بود. پرسيدم اين سوار رشيد كيست؟ در جوابم گفتند اين مرد قيس بن سعد عباده انصارى است كه با جماعتى از انصار و فرزندان آنها از عشيره قحطان مى باشند و بعد از او سوارى كه بر اسب اشهبى سوار و خوش قيافه تر از او در بين اين سران لشكر نديده بودم، پيش آمد كه لباس سفيد بر تن و عمامه سياه بر سر كه دو طرف آن روى سينه او افتاده در مقابل او پرچمى بزرگ افراشته شده بود پيش آمد. پرسيدم اين جوان رشيد و شجاع و خوش قيافه كيست؟ گفتند اين مرد عبدالله بن عباس پسر عم رسول خدا "ص" است كه جمعى از صحابه رسول با او در حركت هستند.

و بعد از او سوار ديگرى رسيد كه شباهت زيادى به سواران قبلى داشت. پرسيدم اين مرد كيست؟ گفتند قثم بن عباس با سعيدبن عاص است.

و بعد از او ستونهاى ديگر پشت سر هم آمده و مى رفتند؛ در حالى كه نيزه ى سربازان و پرچمهاى آنان در هم و مخلوط شده و مى گذشتند و پس از عبور كتائب و ستونهاى مزبور كتيبه و ستون ديگرى از سربازان كه عدد آنان فوق العاده زياد و تمام غرق آهن و سلاح بودند و پرچمهاى متعدد به رنگهاى مختلف داشتند رسيدند و پرچم بزرگترى در پيشاپيش همه بود كه مردى در زير پرچم در حركت ديده مى شد و غالب توجه و نگاه او به زمين دوخته شده و كمتر سرخود را بلند مى كرد و جمعى كه با او بودند در نهايت وقار و متانت و طمأنينه و مثل آنكه روى سر آنان پرنده نشسته است در حركت و پيش مى آمدند. در طرف راست و چپ او دو جوان خوش رو و جوانان ديگرى در اطراف او بودند. پرسيدم اين مرد كيست؟

در جوابم گفتند: اين مرد على بن ابى طالب"ع" است و دو جوان كه طرفين او هستند حسن و حسين- عليهما السلام- دو فرزند رشيد و عزيز او و دو فرزند رسول خدا "ص" هستند و جوان رشيدى كه پرچم را در برابر او افراشته فرزند ديگرش محمدبن حنفيه است و آن جوانى كه پشت سر اوست عبدالله بن جعفر برادرزاده او و اين جمع جوانان فرزندان ديگر على"ع" و فرزندان جعفر و عقيل بن ابى طالب برادر ديگر على"ع" و ساير جوانان بنى هاشم مى باشند كه با رئيس بزرگ و پدر مهربان خود بوده و اطراف او را گرفته اند و با نهايت وقار و متانت در حركت هستند و اين جمع كثير كه مى بينى همگى از اصحاب رسول خدا "ص" مى باشند كه با اين شكوه و عظمت در زير لواى خليفه پيغمبر و ولى خدا على"ع" و به امر او براى اعلاى كلمه حق و عدالت به اين سرزمين آمده اند.

و به طورى كه ملاحظه فرموديد اين لشكر فراوان كه تانود هزار و بيشتر هم نوشته اند در نهايت نظم و نسق و مطابق اصول تعبيه الجيش ترتيب داده شده بود.

به اين كيفيت امام وارد صفين شد و به طرف محلى كه به زاويه معروف بود رفت در آنجا پياده شد و چهار ركعت نماز خواند و صورت خود را به خاك ماليد و اشك او با خاك مخلوط گشت و سر را بلند نمود؛ در حالى كه اشك بر گونه هايش جارى بود به آسمان توجه فرموده و عرض كرد: 'اى خداوند زمين و آسمان و هرچه در آنهاست! اى پديد آورنده ى اين دستگاه عظيم خلقت! اينجا بصره است كه به آن وارد شده ام. از تو مى خواهم كه خير آن را به من برسانى و از شرش در امانم نگاهدارى. و مرا به بهترين طريق و طرزى در اين شهر و در زير سايه عطوفت خود بپذيرى. خداوندا! اين مردم از اطاعت من سرپيچى كردند. و به من ظلم نمودند و بيعت مرا نقض كردند خداوندا خون مسلمانان را حفظ كن.

و بعد از آن نزد معاويه كس فرستاد و آنها را نصيحت كرد، ولى آن مردم مغرض و فاسد و آن معاويه ى خائن متنبه نشدند و جنگ صفين به شرحى كه در كتب تواريخ مندرج است پيش آمد.] ]

به علاوه امام دستوراتى در باب قشون كشى و تنبيه نظاميان و طرز معامله با آنها داده و به ما رسيده است كه من جمله گفته است:

'اگر بر دشمنى وارد شديد و يا دشمنى بر شما وارد شد، بايد اردوگاه خود را در بلنديها و دامنه كوهها و مشرف بر نهرها قرار دهيد تا وضع و محل اردو در پناهگاهى باشد كه بتوانيد از خود دفاع كنيد و در جنگ با دشمن همشيه از يك طرف يا حداكثر از دو طرف با او روبرو شويد. در قله هاى كوه و بلنديها و در راه رو دره ها و دشت، قراولانى نگاهداريد. مبادا دشمن از يك نقطه ضعف شما يا از جايى كه اطمينان به امنيت آن داريد ؛ ولى در واقع ضعيف است بر شما حمله كند و بدانيد كه مقدمة الجيش دشمن جاسوسان آنها هستند و مقدمه آنها پيش قراولان مى باشند. از متفرق شدن اجتناب كنيد، اگر منزل كرديد همگى با هم و اگر عزيمت نموديد باز هم همه با هم باشيد و هر وقت شب به شما رسيد نيزه هاى خود را اطراف خود به زمين كوبيده و خواب و بيدار استراحت كنيد'.

و باز در جاى ديگر مى فرمايد: 'اوايل شب حركت نكنيد؛ زيرا خداوند آن را براى راحتى قرار داده و آن قسمت از شب براى توقف است نه مسافرت'.

و باز در جاى ديگر به ولات و حكام بعضى از ولايات نوشته است: 'من قشونى فرستادم كه انشأ الله از حدود شما عبور خواهند كرد و به آنها سفارش كرده ام كه دست اذيت به كسى دراز نكنند، ولى ذمه ى شما را متعهد مى كنم كه اگر آذوقه لشكر تمام شد، مراقبت نماييد كه دست درازى به اموال و آذوقه ى مردم ننمايند و فقط به قدر قوت آنها بايد از مردم آذوقه گرفت و اگر از دادن آذوقه خود دارى كردند، بايد فقط به قدر ضرورت آذوقه گرفته شود. دست سفهاى قشون را از مردم كوتاه كنيد و نگذاريد ضرر آنها به مردم برسد و يا متعرض مردم شوند'.

اين فرمايشات و اين دستورات امورى است كه امام از طريقه ى گذشتگان خود به ارث گرفته بود و بديهى است كه نمى توان اين دستورات را دستور نظامى دانست، بلكه از نوع آداب و رسومى است كه از پيشينيان خود به طور طبيعى اقتباس نموده بوده است. [ مؤلف محترم مثل آن است كه مى خواهد بگويد نقشه هاى جنگى امام مطابق نقشه هاى جنگى امروزه نبوده و دستوراتى كه به نظاميان مى داده مطابق معلومات جنگى آن روز بوده است. بنابراين تعجب مى كنيم و نمى دانيم كه اين چه ايرادى است و مگر كسى مدعى شده است كه امام مطابق نقشه هاى جنگى امروز عمل مى كرده است، تا زمينه ى ايراد باقى باشد. ]

و با آنكه امام در وقعه ى صفين صف آرايى كرد و مطابق اصول و قواعد جنگ عمل نمود، مع ذلك جنگ صفين جنگ ميدانى نبود و فقط زد و خوردهاى فردى و جمعى بود كه بدون ترتيب انجام مى گرفت و مثل آنكه رويه خاصى اتخاذ نموده بود.

و به هر حال برترى و فضيلت على "ع" فضيلت فردى يا فضيلت شخصى و منحصر به فردى بود كه در تمام مراحل فضل و برترى جلوه گرى مى نمود.

و سيره ى امام سيره ى يك فرد شجاعى بود كه در راه خدا جهاد مى كرد و يأس و شدت و هم چنين پرهيزكارى و تقواى او در امر جهاد در راه خدا بى نظير بوده است؛ يعنى على "ع" از دنيا چشم پوشيده بود؛ چه در حال غضب و چه در حال عبادت و خدا پرستى، على "ع" سوار شجاعى بود كه در وجود او و در شجاعت او دين و دنيا به هم برخورد نموده و به هم مى رسيدند و دانشمندى بود كه دين و دنيا مورد بررسى و مطالعه او قرار مى گرفت.