دکتر محسن جوادي
سعادت يا نيكبختى، نامى است كه معمولا انسانها به مطلوب نهايى خود مىدهند؛ اما به رغم توافقى كه در ناميدن مطلوب نهايى به سعادت دارند، در تعريف آن بر يك عقيده نيستند . به گفته ارسطو، گروهى آن را لذت و كامجويى مىپندارند و گروهى شرف و حرمت اجتماعى، و حكيمان آن را نظرپردازى و انديشيدن به واقعيتهاى غايى هستى مىدانند. افزون بر اين، گاهى يك شخص، ديدگاههاى مختلفى درباره سعادت مىيابد؛ مثلا هنگام بيمارى، سعادت را سلامتى، هنگام فقر و تنگدستى آن را پول و ثروت و ... مىداند. (1) اما دشوارى شناخت سعادت، نبايد ما را از تلاش براى درك آن بازدارد؛ زيرا هر اقدامى بدون آن مانند تيراندازى در تاريكى است، كه در آن اميدى به اصابت نيست.
از مسائل مهم و بحثانگيز درباره سعادت، در فلسفه اخلاق جديد بهويژه در بحث از نظريه ارسطويى سعادت، موضوع بسيط يا مركببودن آن است. ابتدا ويليام هاردى از دو اصطلاح «غايت جامع» (2) و «غايت غالب» (3) براى اشاره به اين موضوع بهره گرفت كه مورد توجه فيلسوفان اخلاق نيز قرار گرفت. (4) براساس تفسير«غايت جامع»، سعادت مفهومى است كه بيش از يك مؤلفه دارد كه هركدام بهاستقلال، سازنده آنند. (5) ولى براساس تفسير «غايت غالب»، تنها يك چيز است كه سعادت را مىآفرينند و هر چيز ديگرى هم كه به نام سعادت خوانده شود، مقدمه يا وسيلهاى است كه ما را به آن مؤلفه بسيط مىرساند؛ ولى خود سزاوار عنوان سعادت نيست.
برخى از شارحان ارسطو، وى را معتقد به تفسير «غايت غالب» مىدانند و مىگويند: «سعادت از نظر ارسطو فقط در نظرپردازى و شهود حقايق عالم هستى است (6) و حتى فضيلتهاى اخلاقى هم براى كمك به آن، داراى ارزش هستند.» (7) .در جهان اسلام نيز برخى از متفكران بزرگ مانند فارابى و ابنسينا در شمار معتقدان به تفسير «غايت غالب» به حساب آمدهاند؛ زيرا از ديدگاه آنان، سعادت فقط در اتصال به عقل فعال و استغراق در شهود عالم ملكوت است و هر چيز ديگرى تنها در صورت كمك به اين حالت، درشمار مطلوبهاى آدمى قرار مىگيرد و هرگز تاب همارزى با آن را ندارد. (8) در مقابل، برخى از شارحان ارسطو، وى را مدافع تفسير «غايت جامع» از سعادت مىدانند؛ زيرا به گزارش آنان، ارسطو سعادت را داراى دو مؤلفه و يا ـ برحسب برخى تفسير ها ـ بيشتر مىداند كه هركدام ارزش استقلالى دارند اكثر شارحان طرفدار تفسير جامع، تعداد مؤلفههاى سعادت را دو چيزى مىدانند كه عبارت است از «فعاليت اخلاقى» و «فعاليت عقلى».
شايد بتوان ديدگاه امام علىعليه السلام را درباره سعادت، نوعى تفسير غايت جامع دانست؛ زيرا از ديدگاه امام، سعادت داراى مؤلفههاى متفاوت و مختلفى است كه داراى ارزش استقلالى است؛ بهطورى كه فقدان هريك از اين مؤلفهها به سعادت آدمى آسيب مىرساند.
اينك مؤلفههاى سعادت را در انديشه امام علىعليه السلام برحسب ترتيب اهميت، بهاختصار بر مىشماريم.
در كلام امام علىعليه السلام اشارههايى به آنچه ارسطو «خيرات بيرونى» (9) مىنامد، وجود دارد. مراد ارسطو از خيرات بيرونى، مزايا و برترىهايى مانند ثروت، زيبايى، شهرت خوب، حسب و نسب و...است كه خارج از روح آدمى و معمولا غير اختيارى بوده، به بدن يا موقعيت اجتماعى او مربوط است. (10) حضرت علىعليه السلام از زيبايى، كه يكى از خيرات بيرونى است، به عنوان كمترين حد سعادت نام مىبرد: الصورة الجميله اقل السعادتين، (11) و يا به تعبير ديگرى آن را آغاز مرز و حريم سعادت مىداند: حسن الصورة اول السعادة (12) و درباره شهرت خوب مىفرمايند كه عنوان و سرآغاز كتاب سعادت انسان با مدح و ثناى ديگران از او رقم مىخورد: عنوان صحيفة السعيد حسن الثناء عليه (13) . روايتهاى ديگرى نيز هست كه داشتن همسرى زيبا يا خانهاى فراخ را از مؤلفههاى سعادت آدمى شمردهاند.
يكى از مهمترين خيرات بيرونى، وجود محيط اجتماعى مناسب است. انسان هرچند اسباب رفاه و نيكبختى را داشته باشد، اگر دوستان و برادران خود را در رنج و تيره روزى ببيند، نمىتوان گفت كه او خوشبخت است. امام علىعليه السلام مىفرمايند كه نمىتوان برادران خود را در رنج ديد و سعادتمند بود: ما سعد من شقى اخوانه (14) . شايد با توجه به اين نكته بوده است كه ارسطو و حكيمان بزرگ مسلمان مانند فارابى، درپى بحث از سعادت به گفت و گو درباره سياست كشيده مىشوند و پس از كتاب اخلاق، كتاب سياست مىنگارند؛ زيرا سعادت فرد را كه غايت اخلاق است، موقوف بر سعادت جمع كه موضوع سياست است، مىديدند.
ثروت و دارايى نيز، يكى از مؤلفههاى سعادت بهشمار آمده است و فقر و تنگدستى در كلام امامعليه السلام بدبختى بزرگى شمرده شده است: الفقر مع الدين الشقاء الاكبر، (15) و حتى مرگ بزرگتر: الفقر الموت الاكبر. (16) بههرحال، مىتوان گفت كه خيرات بيرونى در سعادت انسان سهم دارند و از عناصر سازنده آن بهشمار مىآيند و ارزش استقلالى دارند؛ هرچند درجه و اهميت آنها در مقايسه با مؤلفههاى ديگر سعادت بسيار پايين است.
درباره تعيين خيرات بيرونى سهيم در سعادت انسان و نيز درجهبندى ميزان سهم هريك از آنها نكات تأمل برانگيزى در متون روايى وجود دارد كه پژوهشگران عرصه دين بايد به آنها بپردازند .
فضيلتهاى اخلاقى يكى از مؤلفههاى مهم سعادت انسان است؛ اما به گفته ارسطو: «نخست بايد ديد فضيلت چيست؟» چون نيكبختى فعاليت نفس موافق فضيلت كامل است، اكنون بايد بپرسيم كه فضيلت چيست. شايد از طريق اين تحقيق بتوانيم ماهيت سعادت را نيز روشنتر ببينيم. (17) خود او فضيلت را چنين تعريف مىكند: «فضيلت، ملكهاى است كه حد وسطى را انتخاب كند كه براى ما درست و با موازين عقلى سازگار است.» (18) هرچند تصور ارسطو از فضيلت، آن را مختص حالتهاى روحى رسوخيافته (ملكه) مىسازد، ديگران آن را وصف افعال آدمى هم مىآورند.
واژه فضيلت يا فعاليت اخلاقى، در نظر فيلسوفان يونان محتواى دينى نداشت و مقولاتى مانند ايمان، تعبد و توكل به خداوند را دربر نمىگرفت. براين اساس در مكتوبات فلسفى اخلاق، مراد از فعاليت اخلاقى عبارت از آن دسته از اعمال يا ملكات نفسانى است كه صرفنظر از ديدگاه دينى، واجد ارزش اخلاقى نيز هستند؛ هرچند ازنگاه دين هم فضيلت اخلاقى بهحساب آيند. فضيلتهايى مانند شجاعت، عفت و عدالت، سرفصلهاى اصلى فعاليتهاى اخلاقى به معناى مورد نظرند. (19 ) توماس آكويناس و ديگر فيلسوفان ديندار براى اشاره به آن دسته از فضيلتهاى عملى كه در ذيل فعاليتهاى اخلاقى مصطلح نمىگنجند، از واژه «فضايل الهياتى» (20) مدد مىگيرد. فضايل الهياتى، تنها در زمينه وفضاى دينى قابل تصور است. ايمان به خداوند در رأس فضايل الهياتى يا دينى قرار دارد، كه فقط در زمينه معرفت خداوند حاصل مىشود و همينطور ديگر فضايل دينى.
اينك بهاختصار نقش برخى از فعاليتهاى اخلاقى بهمعناى مصطلح آن را ـ كه شامل فضايل دينى نمىشود ـ در سعادت انسان با بهرهگيرى از سيره و انديشه امام علىعليه السلام بر مىرسيم.
عدل به دو صورت استعمال مىشود: يكى به معناى عام و ديگرى به معناى خاص. عدالت در معناى عام، همان اطاعت از قانون است كه كل فضيلتهاى اخلاقى در واقع بدو باز مىگردد. عدالت بدين معنا جزئى از فضيلت اخلاقى نيست، بلكه تمام فضيلت است و تفاوت آن با فضيلت، فقط در مفهوم است. (21) عدالت در معناى خاص خود، گاه «عدالت توزيعى» است؛ يعنى توزيع امكانات اقتصادى و اجتماعى جامعه بر پايه استحقاق. گاهى نيز به صورت «عدالت تصحيحى» است كه معمولا در مورد جزا بهكار مىرود. (22) شايد بارزترين ويژگى زندگى حضرت علىعليه السلام عدالت وى باشد. حضرت علىعليه السلام عابدى بىنظير بود؛ دليرى است كه چكاچك شمشيرها، هراسى بر دلش نمىانداخت؛ اما همان دل از گريه كودك يتيمى مىلرزد. على همه اين صفات را در حد اعلا داشت؛ ولى آنچه او را به قربانگاه كشاند، عدالت او است. وقتى علىعليه السلام زمام قدرت را در دست گرفت، عدالت توزيعى را پيشه خود كرد و در اين راه چنان سختگيرى كرد كه دوستان و ياران نزديك پيامبرصلى الله عليه وآله و نيز برادر نابيناى خود را به شكوه واداشت و بسيارى از اعيان را از خود رنجاند.
وقتى گروهى از ياران امامعليه السلام به او پيشنهاد كردند بيتالمال را براساس موقعيتهاى اجتماعى افراد و قبايل توزيع كند تا خطرى از ناحيه افراد متنفذ حكومت را تهديد نكند و هرگاه اوضاع اجتماعى ثبات و استقرار يافت، به مساوات و عدالت در توزيع اموال، روى آورد، امامعليه السلام به آنان پاسخ دادند:
شما از من مىخواهيد كه پيروزى را به قيمت تبعيض و ستمگرى بهدست آورم؟ از من مىخواهيد كه عدالت را به پاى سياست و سيادت قربانى كنم؟ نه، سوگند به ذات حق، كه تا دنيا دنيا است چنين كارى نخواهم كرد و به گرد چنين كارى نخواهم گشت، من و تبعيض؟! من و پايمان كردن عدالت؟! اگر همه اين موال عمومى كه در اختيار من است، مال شخصى خودم و محصول دسترنج خودم بود و مىخواستم ميان مردم تقسيم كنم، هرگز تبعيض روا نمىداشتم؛ چه رسد كه مال مال خدا است و من امانتدار خدايم. (23) رفتار او در حوزه جزا، نمود كامل عدالت تصحيحى است. كيست كه اندكى با تاريخ صدر اسلام آشنايى داشته باشد و شكوه سفارشهاى امام را در بستر مرگ درباره رعايت حقوق قاتل كينهتوز خود، تحسين نكند؟ اى فرزندان عبدالمطلب، مبادا كه در خون مسلمانان فرو رفته باشيد و بانگ برآورديد كه: اميرالمؤمنين كشته شد! بدانيد كه نبايد به قصاص خون من جز قاتلم كشته شود. بنگريد اگر من از اين ضربت، كه او زده است، كشته شوم، شما نيز يك ضربت بر او زنيد . اعضايش را مبريد، كه من از رسول خدا شنيدم كه فرمود: «بپرهيزيد از مثله كردن حتى اگر سگ گيرنده باشد. (24) » دليل پايبندى شديد امام علىعليه السلام به عدالت، آگاهى آن حضرت، از نقش بديلناپذير عدالت در سعادت فرد و جامعه است. وقتى از او درباره نسبت عدل و جود پرسيده مىشود، برخلاف بسيارى از مردم كه گمان مىكنند بخشش ارزش بيشترى دارد، عدل برتر از جود مىشمارد؛ زيرا عدل مبناى نظم عمومى است و مىتواند سعادت فرد را همراه با سعادت جمع فراهم سازد . اما جود و بخشش، روال طبيعى جامعه را برهم مىزند و نظم اجتماعى را ـ كه بستر سعادت جامعه و فرد است ـ متزلزل مىكند. (25) اهميت عدالت در نگاه حضرت علىعليه السلام چنان است كه پايبندى به آن يكى از ويژگيهاى اهل تقوا است. امام در تحليل عدالتى كه شرط تقوا است به نكته ظريفى اشاره مىكنند و آن اينكه اولين گام در مسير عدالت و به تبع تقوا و رستگارى، رهايى از بند هوا و هوس است؛ زيرا كسى كه در دام هوسهاى نفسانى اسير باشد، هرگز نمىتواند عدالت پيشه كند و روح عدل را در كالبد اعمال و برنامههاى خود بدمد.
قد الزم نفسه العدل فكان اول عدله نفى الهوى عن نفسه (26) . امام علىعليه السلام برخلاف بسيارى از انسانها كه بهزيبايى از عدالت سخن مىگويند، ولى به دشوارى بدان تن مىدهند، كمتر مىگويد و بيشتر عمل مىكند؛ اما همين جملات اندك روشنگر نكات بسيارى درباره عدالت است.
صبر، به معناى خويشتندارى همراه با نوعى دشوارى و سختى است. صبر را مىتوان مصدر و سرچشمه بسيارى از فضايل اخلاقى دانست. صبر در برابر تمايلات نفسانى، آدمى را عفيف مىسازد، در دشوارىهاى كمرشكن جهاد، شجاعت مىآفريند و ... . بنابراين، مىتوان گفت صبر، هم خود يك فضيلت اخلاقى است و هم خاستگاه فضايل اخلاقى فراوانى است.
امام علىعليه السلام صبر را به سر ايمان تشبيه كرده و ايمان را ـ كه خود كليد قفل سعادت است ـ بدون صبر ناپايدار دانستهاند. و عليكم بالصبر، فان الصبر من الايمان كالرأس من الجسد و لا خير فى جسد لا رأس معه و لا فى ايمان لا صبر معه. (27) راحتى و آسودگى ابدى را در گرو پيشهكردن صبر در ايام كوتاه زندگى مىدانند: صبروا اياما قصيرة اعقبتهم راحة طويلة (28) و صبر از بيهودهگويى را ـ كه صمت ناميده مىشود ـ رستگارى و نجات مىخوانند و آن را در حالت كلى، همان پيروزى، كه انسان در تمناى آن است، مىدانند و هشدار مىدهند كه عجله و رهاكردن عنان شهوتها، خطرى است كه بايد سخت از آن هراسيد: الصبر ظفر، العجل خطر. (29)
صدق در اصل، وصف گفتار مطابق با واقع است؛ ولى به معناى عام، افعال را نيز مىتوان به آن وصف كرد. مثلا وقتى گفته مىشود «او در جهاد صادق بود» يعنى ان عمل (جهاد) را به نحو احسن و كامل، به جا آورد. (30) صدق به معناى اصلى خود، فضيلت اخلاقى است كه در برابر كذب، سرچشمه رذيلتهاى اخلاقى، قرار مىگيرد. اما صدق به معناى عام، از جهت فضيلت، تابع موصوف خود است؛ يعنى اگر عملى اخلاقى باشد، نوع صادقانه آن فضيلتى ديگر بهحساب مىآيد. جهاد در راه خداوند، كارى ستوده است، ولى صورت كامل و بىعيب و نقص آن، فضيلت ديگرى دارد. امام علىعليه السلام مىفرمايند: «صدق و راستگويى آدمى را رستگار مىكند، و دروغ او را در خوار و نگون بخت . (31) » تنها از رهگذر صدق است كه مىتوان نجات يافت و بر ساحل رستگارى آرميد: بالصدق تكون النجاة (32) ، و هرچه آدمى صادقتر باشد، رستگارتر است: انجحكم اصدقكم (33) . اينها نمونهاى از نقش فضايل اخلاقى در سعادت انسان از ديدگاه امام علىعليه السلامبود . البته اگر جست و جوى كامل صورت گيرد، به اين موارد محدود نخواهد شد. نيز مىتوان به رواياتى اشاره كرد كه نقش رذايل اخلاقى را در شقاوت و بدبختى انسان، گوشزد مىكنند. پارهاى از آنها بدين قرارند:
حسد، حيات انسان را به تباهى مىكشاند (34) ؛ و حرص و آزمندى، مايه خوارى و شقاوت است (35) ؛ غرور و اسارت در دام هوا و هوسهاى سركش، بدبختى است. (36) پس فضايل اخلاقى به معناى مصطلح را مىتوان يكى از مؤلفههاى اصلى رستگارى در انديشه امام علىعليه السلام دانست.
انديشيدن و نظر (37) در ساحت الوهى هستى، همان فعاليت عقلانى است كه ارسطو آن را تنها مؤلفه سعادت مىدانست . آنچه ارسطو را به اين نكته ره نمود، توجه به كاركرد انسان بود. (38) وى استدلال مىكرد كه تنها كارى كه مختص و ويژه انسان است، همان نظركردن است. آدمى تغذيه مىكند؛ اما گياهان نيز تغذيه و رشد و نمو دارند. آدمى فعاليت احساسى دارد، حيوانات نيز چنيناند. اما انسان مىانديشد، بهويژه درباره واقعيتهاى غايى و نامحسوس هستى مانند خداوند، ولى هيچ نوع طبيعى ديگرى نمىتواند چنين كند. پس سعادت خاص انسان را هم بايد در فعاليت خاص او يعنى نظركردن دانست. عقل هرگاه بتواند توجه خود را به امور مجرد معطوف كند، از قيد و بند تعلقات مادى رهيده، صاحب خود را به مجردات شبيه مىكند. چنين مىنمايد كه كسى كه زندگى موافق عقل مىگذراند و عقل را مىپرورد، زندگىاش به بهترين وجه نظم يافته است و خدايان او را بيش از همه دوست دارند. چه، اگر خدايان، چنانكه مردمان معتقدند به اعمال و رفتار آدميان توجه دارند، بىگمان از آن چيزى شادمان مىشوند كه خويشى نزديك با آنان دارد، و آن جز عقل نيست. (39) ارسطو مىكوشد تا در متن تلاش عقلانى انسان، كه در الهيات ظهور و بروز مىيابد، جايى براى پيوستن به خداوند باز كند. اين نكتهنظر فيلسوفان مسيحى و مسلمان را به خود جلب كرد و آنان را به نظريه عقلگرايانه ارسطو دلبسته نمود.
امام علىعليه السلام، برحسب روايتى از ابنسينا، از زبان پيامبر خداصلى الله عليه وآله شنيده است كه در مسابقه رستگارى و تقرب به خداوند، هيچ چيز بهتر از انديشيدن و نظركردن آدمى را به مقصد نمىرساند. بدين روى او برتر از هركس ديگرى مىتواند نقش انديشيدن را در سعادت انسان بازگويد. براى اين بود كه شريفترين انسان و عزيزترين انبيا و خاتم رسلصلى الله عليه وآله با مركز دايره حكمت و فلك حقيقت و خزانه عقل، اميرالمؤمنين على ـ عليهالسلام ـ گفت كه: «يا على اذا رايت الناس مقربون الى خالقهم بانواع البر تقرب اليه بانواع العقل تسبقهم.» و اين چنين خطاب جز با چنو بزرگى راست نآمدى كه اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول اندر ميان محسوس. (40) همو است كه مىفرمايد: دانايى برترين سعادت (41) و بهترين مطلوب است. (42) هيچ ثروتى را توان برابرى با عقل نيست، (43) و هرگاه عقل طراوت و نشاط لازم را داشته باشد، رستگارى را به ارمغان مىآورد (44) . چه توصيفى براى بيان نقش تعقل و نظركردن در سعادت انسان، زيباتر از اين جملات: عقل خويش را زنده و نفس خويش را ميرانده است، تا آنجا كه ستبرىهاى بدن تبديل به نازكى و خشونتهاى روح تبديل به نرمى شده است و برق پرنورى بر قلب او جهيده و راه را بر او روشن و او را به رهروى سوق داده است. پيوسته از اين منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرين منزل، كه منزل سلامت و بارانداز اقامت است، رسيده و پاهايش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسايش، ثابت ايستاده است. اينهمه به موجب اين است كه دل و ضمير خود را به كار گرفته و پروردگار خويش را خشنود ساخته است. (45) با اين ديدگاه است كه حضرت علىعليه السلام فقدان عقل را تيرهبختى مىدانند (46) و جهل را بدترين مصيبتها (47) .
غير از آنچه گفته شد، مؤلفه ديگر سعادت از ديدگاه امام علىعليه السلام فضايل الهياتى يا دينى است.
بدون هيچ ترديدى مهمترين فضيلت دينى خود ايمان دينى است. هر چند در تحليل دقيق ماهيت ايمان و يا متعلقهاى آن بحث و گفت و گوهاى بسيار هست، يك توافق عمومى درباره نقش بديلناپذير ايمان در سعادت انسان ميان مؤمنان وجود دارد. اميرالمؤمنين علىعليه السلام در اين باره مى گويند:
نجات و رستگارى انسان در گرو ايمان است (48) و با ايمان است كه آدمى به قله سعادت و اوج دانايى مىرسد (49) و از نگرانىها رها مىگردد. (50) يكى از بهترين تعبيرها درباره ايمان در قرآن كريم است؛ آن جا كه مىفرمايد: يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجارة تنجيكم من عذاب اليم. تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم، ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (51) . اى كسانى كه ايمان آوردهايد، آيا شما را بر تجارتى راه نمايم كه شما را از عذابى دردناك مىرهاند؟ به خدا و فرستاده او بگرويد و در راه خدا با مال و جانتان جهاد كنيد. اين ـ اگر بدانيد ـ براى شما بهتر است. ايمان لازم است، اما كافى نيست. از سرمايه رستگارى بايد درست سود برد و استفاده صحيح از سرمايه ايمان، فراهم كردن زمينه شكوفايى آن در عرصه عمل است. بذر ايمان در صورتى مىبالد كه در بستر اعمال صالح برويد. خداوند مهربان كسانى را كه ميان ايمان و عمل صالح جمع مىكنند، از خسران و شقاوتى كه نوع انسان را تهديد مىكند، دور دانسته است.
والعصر ان الانسان لفى خسر الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات. (52) اميرالمؤمنين علىعليه السلام در يك تحليل جامعه شناختى از جايگاه ايمان در سعادت يك جامعه، به اين نكته اشاره مىكنند كه فقدان ايمان در سطح اجتماعى علامت و نشانه جاهليت و گمراهى و شقاوت آنان است. جامعه جاهلى و نگونبخت، جامعهاى است كه «مردم آن از ايمان رويگردان شده، ستونهاى ايمان در آن فرو ريخته، نمادهاى ايمان ناشناخته مانده و راه ايمان بى رهرو است.» (53) هر گاه بنيادهاى معرفتى و عاطفى ايمان در فرد يا جامعهاى بلرزد، و نمادهاى ايمان انكار شود، اميدى به رستگارى آن فرد يا جامعه نيست.
در پرتو اين نگرش اصولى به سعادت انسان است كه امام علىعليه السلام مىفرمايند:
ديندارى سعادت است (54) ، و برترين خواست انسان است (55) ، و تقوا چراغ راه رستگارى است (56) ، و عبوديت خداوند، پيروزى در مسابقه رستگارى است (57) ، و زهد بر خلاف ظاهرش كه رنج و سختى است، تجارتى سودمند و مايه سعادت است. (58) باز در پرتو توجه به نقش كليدى و اساسى ايمان است كه مىتوان عمق جملاتى از اين دست را دريافت: هيچ انسانى به بدبختى نمىافتد، مگر با در پيش گرفتن معصيت خداوند (59) و اصولا بدبختى در گرو عصيان انسان است همانطور كه خوشبختى در سايه ايمان مىآرمد. (60) اما از ديدگاه امامعليه السلام هسته اصلى سعادت انسان در همين ايمان نهفته است؛ زيرا در جهان بينى امامعليه السلام انسانها مبدأ و مصدرى الهى دارند و تنها در صورت يافتن ارتباط نزديك با او مىتوانند جوهر خود را باز يافته، به كمال و رستگارى برسند. اين ايمان كه موجب قرب به خداوند است، با آنچه ارسطو درباره تأمل در امور الهى مىگويد و آن را سعادت آدمى مىداند، متفاوت است. در تصويرى كه علىعليه السلام از ايمان مىدهد، علاوه بر عقل تمام احساسات و عواطف و قواى وجودى انسان معطوف به خداوند است و آدمى تسليم محض او است. در پايان، دو نكته را يادآور مىشويم:
.1 آنچه درباره سهم خيرات بيرونى، مانند ثروت و شهرت نيك، در سعادت انسان گفته آمد، بر گرفته از ظاهر اسنادسعادت به اين امور در روايات است؛ ولى ممكن است تحليلهاى ديگرى نيز باشد كه مثلا اسناد سعادت را به اين قبيل امور مقيد به قيدى بداند. بنا بر اين همه امور گفته شده، به شرط آنكه به ايمان يا فضيلت اخلاقى و يا فضيلت عقلى بينجامند، مىتوانند موصوف سعادت قرار گيرند، نه به طور كلى. همچنين ممكن است كسى بگويد اسناد سعادت به اين امور، از نوع اسناد چيزى به وسيله تحصيل آن است؛ مثلا با پول است كه مىتوان فضيلت بخشندگى را تصاحب كرد يا با پول است كه مىتوان آسودگى لازم را براى نظرپردازى داشت. بر اساس اين نظريه هر گاه ممكن باشد كه بدون اين چيزها آدمى بتواند فعاليت اخلاقى يا دينى داشته باشد، آنها ارزش آلى خود را از دست مىدهند.
ما البته ضمن توجه به اين احتمالها و بدون ورود در بحث و نقد آنها، با تكيه بر ظاهر روايات گمان مىكنيم كه خيرات بيرونى هم جزئى از سعادت هستند؛ ولى ارزش آنها با ارزش مؤلفههاى ديگر برابر نيست. بنابراين روشن است كه در مقام تزاحم خيرات بيرونى با فضيلت اخلاقى يا دينى، آنچه البته بايد كنار نهاده شود، خيرات بيرونى است. اين نكته عيان است و نيازى به بيان تفصيلى ندارد. كيست كه ترديدى داشته باشد كه سيد الشهداءعليه السلام همان هنگام كه در رنج و اندوه فراوان در كربلا بود، نيكبختترين افراد بود؛ زيرا بيشترين بهره را از مؤلفههاى ديگر سعادت، يعنى فضيلت اخلاقى و دينى داشت.
.2 از ميان مؤلفههاى مختلف سعادت، خيرات بيرونى چندان در اختيار خود انسان نيست و به تعبير زيباى امام علىعليه السلام بر حسب اتفاق فراهم مىآيد: الدنيا بالاتفاق و الاخرة بالاستحقاق (61) ؛ «دنيا برحسب اتفاق فراهم مىآيد، ولى آخرت بر اساس استحقاق آدمى است.» به نظر مىآيد كه با توجه به همين نقش اتفاقى و غير اختيارى بودن خيرات بيرونى در سعادت است كه اصولا در زبانهاى مختلف واژه مربوط به سعادت با مفهوم بخت گره خورده است مثلا در فارسى نيكبختى و در انگليسى happiness از ماده happen يعنى اتفاق افتادن است.
ولى به هر حال بيشتر مولفههاى سعادت در اختيار خود انسان است؛ مانند فعاليتهاى اخلاقى و عقلى و دينى كه در حوزه تصميم فردى است.
اما يك نكته را نبايد فراموش كرد: در كلام امام علىعليه السلام تأكيد فراوانى بر نقش عنصر غيبى در سعادت انسان شده است. تعبيرهاى مختلفى براى اين منظور در روايات است، ولى رايجترين آنها مفهوم توفيق است. امام علىعليه السلام مىفرمايند: التوفيق قائد الصلاح . و التوفيق رأس سعادة. (62) توفيق يا امدادهاى غيبى ابرهاى رحمت خداوند است كه از درياى اخلاص و عمل صالح انسان بر مىخيزند و: زندگى انسان اگر مقرون حقجويى و حقيقتجويى و اخلاص و عمل و كوشش باشد، مورد حمايت حقيقت قرار مىگيرد... اين مطلب علاوه بر اينكه يك امر ايمانى است و از لوازم ايمان به تعليمات انبيا است، يك حقيقت تجربى و آزمايشى است؛ البته تجربه فردى . به اين صورت كه هركس[كه مىخواهد امداد غيبى را درك كند] لازم است در عمر خويش چنين كند، تا اثر لطف و عنايت پروردگار را در زندگى خود ببيند، و چقدر لذتبخش است، معامله با خدا و مشاهده آثار لطف او. (63)
1) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .17 2)«~ inclusive end ~» تعبير «غايت» براى اين است كه سعادت يك غايت است؛ برترين و نهايىترين و كاملترين غايتى كه همگان در جستوجوى آنند. 3)«~ dominant end ~» از آنجا كه در طول تاريخ فلسفه اخلاق، تنها نامزد اصلى براى «غايت غالب» فعاليت عقلى يا نظرپردازى بوده ـ كه مورد تأييد فيلسوفان يونان بوده است ـ گاهى به جاى غايت غالب، غايت عقلى و يا بهطور سادهتر، نظريه عقلگرايانه سعادت، هم گفته شده است. «~ . Hardi, The final Good in Aristotles Ethics p.299 ( 4 ~» 5) البته در تعداد مؤلفههاى سعادت و نيز تعيين آنها، بين طرفداران تفسير «غايت جامع» اختلاف بسيارى وجود دارد. 6) ر.ك: سرچشمه ارزش از نظر ارسطو و كانت، كريستين كرسگارد، ترجمه محسن جوادى، ارغنون، شماره 16، تابستان 1379، ص 99ـ .111 7) تامسنگل كه مدافع تفسير غايت غالب است، مىگويد: «از ديدگاه ارسطو تنها عنصر باارزش، عقل آدمى است و تمام فعاليتهاى ديگر براى فراهمكردن فعاليت عقل ارزش دارند؛ چنانكه خوردن و آشاميدن و ساير قواى آدمى براى انديشيدن است. انجام اعمال اخلاقى نيز براى فراهم كردن زمينه فعاليت خاص عقل، يعنى تأمل و نظرپردازى است.» ر.ك:«~ Thomas Nagel, Aristotle on Eudaimonia P.13 ~» 8) كسانى مانند لوئىاشتراوس و ماجد فخرى، فارابى را مدافع تفسير «غايت غالب» مىدانند؛ ولى گروهى به استناد اهتمام او به سياست كه مقولهاى عملى است، وى را مدافع تفسير جامع ديدهاند. ر.ك:«~ .59ـ Miriam Galstom, politics and the Excellence. Princeton, 1990 , P.55 ~» «~ . External Goods ( 9 ~» 10) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، طرح نو، ص .34 11) غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند .1699 12) همان، فصل 27، بند اول. 13) مجلسى، 14) غرر الحكم و دررالكلم، فصل 79، بند .33 15) همان، فصل اول، بند .1356 16) نهجالبلاغه، حكمت .163 17) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .46 18) همان، ص .66 19) براى فهرستى از اين فضيلتها، ر.ك: كاپلستون، تاريخ فلسفه يونان، ترجمه دكتر مجتبوى، انتشارات سروش، ص .389 20)«~ Theological virtues ~»اين واژه بعدها رواج يافت و در آثار نويسندگان مسلمان هم مورد استفاده قرار گرفت، مثلا مؤلف كتاب نظريه فضيلت غزالى، يكى از انواع فضايل را در ديدگاه وى همان فضايل دينى يا الهياتى مىآورد. ر.ك:«~ . s Theory of virtue, state university of NewYork P.77Sherif.Mohamed, Ghazali ~» 21) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .168 22) ر.ك: همان، ص .172 23) ر.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 16، ص .440 24) نهجالبلاغه، نامه .47 25) براى آگاهى دقيقتر از مفاد اين پرسش و پاسخ، ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 435ـ .438 26) نهجالبلاغه، خطبه .87 27) نهجالبلاغه، حكمت، .82 28) نهجالبلاغه، خطبه .191 29) غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بندهاى 270 و .271 30) مفردات راغب، ماده صدق. 31) نهجالبلاغه، خطبه .86 32) غررالحكم و دررالكلم، فصل 18، بند .42 33) پيشين، فصل 8، بند .9 34) الحسد ينكر العيش، ثمرة الحسد شقاء الدنيا والاخرة. 35) من كثر حرصه كثر شقائه. 36) الشقى من اغتر بحاله و انخدع لغرور اماله. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 1823) 37)«~ contemplation ~» معمولا اين واژه به تأمل و يا نظرپردازى ترجمه مىشود. 38) برهان كاركرد«~ ( ergon Argument ) ~»ارسطو در فلسفه اخلاق معروف است. وى مىخواهد براساس كاركرد آدمى، ماهيت سعادت وى را دريابد. ر.ك: ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص 30ـ .34 39) ارسطو، اخلاق نيكوماخوس، ترجمه محمدحسن لطفى، ص .395 40) ابوعلى سينا، معراجنامه، تصحيح نجيب مايل هروى، انتشارات آستان قدس رضوى، ص .94 41) العلم اعلى فوز. (غررالحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 781). 42) العلم افضل قنية. (همان، فصل اول، بند 862). 43) لا غنى كالعقل. (همان، فصل 86، بند 38). 44) زيادة العقل تنجى. (همان، فصل 37، بند 40). 45) نهجالبلاغه، خطبه .220 براى توضيح اين مضمون ر.ك: مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 16، ص 420ـ .427 46) فقد العقل شقاء.(غررالحكم و دررالكلم، فصل 59، بند 7). 47) لا مصيبة اشد منالجهل.(همان، فصل 86، بند 236) 48) لانجاة لمن لا ايمان له. (همان، فصل86، بند344) 49) بالايمان يرتقى الى ذروة السعادة و نهاية الحبور. (همان، فصل18، بند145) 50) الايمان امن (همان، فصل اول، بند9) 51) صف، آيه 10 ـ .11 52) عصر، آيه 1 ـ .3 53) نهج البلاغه، خطبه دوم. 54) الدين حبور. (غرر الحكم و دررالكلم، فصل اول، بند 88) 55) الدين افضل مطلوب .(همان، بند 375) 56) الورع مصباح نجاحهمان، بند 800) 57) العبادة فوز (همان، بند 86) 58) الزهد متجر رابح. (همان، بند 920) 59) لايشقى امرء الا بمعصية الله.(همان، فصل 86، بند 411) 60) النجاة مع الايمان (همان، فصل اول، بند 941) 61) غررالحكم، فصل اول، بندهاى 286 و .287 62) همان، فصل اول، بندهاى 348 و .908 63) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 3، ص .348