سیمای امام علی(ع) در شعر خواجوی کرمانی

احمد امیری خراسانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

سيماي امام علي (ع) در شعر خواجوي كرماني

احمد اميري خراساني

كمال‏الدين ابوالعطا محمودبن علي‏بن محمود مرشدي كرماني، از شاعران استاد و نام‏آور ايران در قرن هشتم هجري است. وي به قول صاحب تذكرة‏الشّعراء، از بزرگ‏زادگان كرمان بوده و صاحب فضل و خوشگوي است و سخن او را فاضلان و بزرگان در فصاحت و بلاغت بي‏نظير مي‏دانند و او را نخل‏بند شعراء مي‏نامند (سمرقندي 1366: ص 187). علاوه بر لقب نخل‏بند شعراء، القاب ديگري چون «خلاق‏المعاني» و «ملك الفضلاء» را هم براي او بر شمرده‏اند، اما تخلص وي در همه اشعارش خواجو است و اين كلمه «خواجو» بايد مصغّر خواجه بوده باشد و واو تصغير در اينجا براي بيان حب به كار رفته است (صفا 1368: ص 888).

خواجو، بنابر مشهور، در سيروسياحت روزگار گذرانيده و به قول صاحب تذكرة‏الشّعراء، همواره سياحت كردي و در اثناي سياحت، به صحبت شيخ‏العارفين، علاءالدوله سمناني رسيد و مريد شيخ شد و سال‏ها در صوفي‏آباد، صوفي بود و اشعار حضرت شيخ را جمع نمودي (سمرقندي 1366: ص 187).

وي رباعي زير را در حق شيخ سروده است، اگرچه به قول مصحح ديوان خواجو، اين رباعي در ديوان او نيست (خواجوي كرماني 1369: ص 29 مقدمه).


  • هركو به ره علي عمراني شد از وسوسه و غارت شيطان وارست مانند علاءدوله سمناني شد

  • چون خضر به سرچشمه حيواني شد مانند علاءدوله سمناني شد مانند علاءدوله سمناني شد

علاوه بر مريدي علاءالدوله سمناني، دست صحبت و ارادت به شيخ‏الاسلام امين‏الدين بلياني داده و نيز به شيخ مرشد، ابواسحق كازروني نيز با ديده تقديس مي‏نگريسته است و به همين دليل است كه او را جزو فرقه مرشديه آورده‏اند (صفا 1368: ص 892). همين امر دليل بر اين است كه افكار صوفيانه و عارفانه در شعر او دخيل است.

تمامي شاعران فارسي زبان، پرورده عرصه دين و مذهب‏اند. كم‏تر ديوانِ شاعري است كه با مدح باري‏تعالي و نعت رسول (ص) و مدح خلفا و در صورت شيعه بودن، مدح معصومين (ع) شروع نشده باشد. همه آنها شير از پستان مذهب و دين نوشيده و از سرچشمه گواراي قرآن كه كلام وحي است، توشه برگرفته و ماحصل آنها را در قالب نظم و نثر به ابناي روزگار خود هديه كرده‏اند. خواجوي كرماني نيز از اين گروه به شمار مي‏رود. وي شاعري متدين بوده است و در برخي از اشعار او اشاره‏هاي ديني، اعم از اشارات قرآني و حديث و اخبار، ملاحظه مي‏شود.

اشارات قرآني ــ در ارتباط با موضوع اين مقاله ــ كه خواجو متذكر شده عبارت است از «هَلْ اَتي عَلَي الاِْنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكوُراً» (الانسان 76/1) و عبارت نهج‏البلاغه: «اَيُّها النّاس سَلوُني قبل اَنْ تَفْقدوني» (امام علي 1365: خطبه 189/5) يا به صورتي ديگر: «فأسلوُني قبل اَنْ تَفْقدوني» (خطبه 93/2) و نيز سخن معروف منسوب به مولا علي (ع): «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْت يَقيناً» و نيز حديث معروف: «اَنـَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها» و عبارت بسيار معروف «لا فَتي اِلاّ عَلي لاسَيفْ اِلاّ ذوالفقار»، كه خواجو چندين بار در شعر خود، متذكر آنها شده است.

همان‏گونه كه از اشعارش برمي‏آيد؛ شيعه اثني‏عشري بوده است، زيرا نام و ياد امامان شيعه (ع) در كلام او به‏وضوح ذكر شده، به‏ويژه كه در برخي از آنها، به صراحت از حضرت مهدي (عج) نام برده و انتظار ظهور آن حضرت را متذكر شده است.

بايد گفت اين چه راز و رمزي بوده است كه قرن‏ها بعد از آن بزرگواران هنوز دل‏ها به ياد آنها مي‏تپد و قلم‏ها به نامشان جَوَلان مي‏كند؟ مگر در وجود آنها چه چيزي نهفته است كه عاشقان آنها، پروانه‏صفت ياد و نام آنها را بر زبان و بنان دارند و هنوز هم آن‏گونه كه شايد و بايد، شمه‏يي از كمالات آنان بيان نشده است؟ اگرچه سخن گفتن از آن بزرگواران در خور و لايق هر كس نيست، اما به مصداق:


  • آب دريا را اگر نتوان كشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد

  • هم به قدر تشنگي بايد چشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد

در اين مقاله برآنيم تا سيمايي از يكي از آن فرزانگاه ــ هرچند مختصر و نارسا ــ كه در كلام خواجوي كرماني، يكي از شاعران نام‏آور اين مرزوبوم، جلوه‏گر شده تحت عنوان «سيماي امام علي (ع)» بازنماييم كه در چند قسمت ارائه مي‏شود.

1. اوصاف و القاب

خواجو چندين قصيده و تركيب‏بند در مدح ائمه دين (ع) سروده و از آن بزرگواران ستايش و تمجيد كرده است. در اين بين، ذكر مدايح حضرت علي (ع) كه موضوع اين نوشتار است؛ از جايگاه ويژه‏يي برخوردار است. تركيبات دلنشيني در اوصاف آن بزرگوار به كار برده است كه برخي از آنها متداول و مشهور و برخي هم برآمده از ذهن و انديشه خودِ شاعر است، از جمله:

اميرالموءمنين، امام المتقين، ابوتراب، مرتضي، حيدر، امير، ابوالحسن، صفدر، اسدالله الغالب، شه صفدر، شاه نجف، مير نجف، شاه مردان، شير خدا، داماد مصطفي، برادر نبي، مير هاشمي، كان علم، شاه اولياء، شيردل لافتي، خيبرگشا، ناصب رايات علم، شارح آيات حق، واسطه كاف و نون، كاشف سرّ علن، شاه ولايت پناه، مير ملايك سپاه، كهف مكين و مكان، زين زمين و زمان، مرغ سلوني صفير، بحر خليلي گهر، تازي دُلْدُل سوار، مكّي قدسي سنن، ازهر زهرا حرم، گوهر دريا كرم، روحِ مسيحا شيم، خضر سكندر فطن، اديب مكتب دين، دليل راه خدا، خطيب فلك ملل، دامادِ شاه رسولان، قاضي دين رسول، خازن گنج بتول، قامع كيش هبل، ماحِي نقش وثن، كشورگشاي مصطفوي، باب علم نبي، مولود كعبه، پلنگ بيشه اسلام، شير يزدان، ساقي حوضِ كوثر، شير بيشه دين، ببر، ابن عم رسول، صاحب ذوالفقار، جفت بتول، سرِ مردان، دسته بند لاله بستان هل اتي، قلعه‏گير عرصه ميدان لافَتي، كرّار بي‏فرار، خداوند ذوالفقار، قتال عمرو و عنتر، مخزن اسرار لوكشف، نقطه پرگار اجتبا، سلطان تختگاه سلوني، بسط خليل، صف‏شكن خيل اصفيا، مقصود دين، حاجت ايمان، تيغ جهانسوز، بت‏شكن، اصطناع حيدري، ابن عم رسول، علي عالي آستان، پادشاه ممالك توحيد، حيدر خيبرگشا، صدر عنترفكن، راكب دُلدُل، صاحب قنبر، كشنده عنتر، خسرو ضيغم سوار، يادگار رسول الله، قلعه‏گير كشور دين، فرمانرواي ملك سلوني، امير نحل، دارايِ دادگسترِ اقليمِ هل اَتي، چمن آراي لوكشف، سرو خوش‏نظر باغ لافَتي، حيدر درنده حيّ، دسته‏بند لاله عصمت، وصي مصطفي، كاشف سرّ خلافت، رازدار لوكشف، قاضيِ دينِ نبي، مسندنشين هل اَتي، مالك ملك سلوني، باب شهرستان علم، شاه تخت رضا، سرو بستان امامت، دُرّ درياي هدي، شمع ايوان ولايت، نور چشم اولياء، معني درس الهي، خاتم دست كرم، گوهر جام فتوت، روح شخص لافَتي، مقتداي سروران دين، پيشوايِ رهروان راه حق، اختر برج امامت، گوهر بحر كرامت، پشت سپاه، شاه شهدا و... .

برخي از اين تركيبات و القاب كاربرد بيش‏تري در شعر و كلام خواجو پيدا كرده است كه به مشهورترين آنها اشاره مي‏شود:

الف. علي: اين اسم مبارك، بارها و بارها در كلام خواجو جلوه‏گر شده است. عشق حقيقي شاعر نسبت به آن بزرگوار، باعث شده است تا مدايح بسيار زيبايي در وصف آن امام همام بسرايد. از جمله، در تركيب‏بندي با عنوان «في منقبة اسدالله الغالب علي‏بن ابي‏طالب» در مقدمه، نسيم نوبهاري را مخاطب قرار داده و خوشبويي و مشكباري آن را به طريق استفهام چنين بيان مي‏كند:


  • دوش هنگام سحر بر كوفه افكندي گذر يا مگر بر مرقد مير نجف بگذشته‏يي شاه مردان چون خليل الله به‏صورت بت‏شكن مهر او از آسمان لافَتي اِلاّ علي عالم او را گر اميرالموءمنين خواند رواست آدم او را گر امام المتقين داند سزاست

  • يا ز راه شامت افتادست بر يثرب گذار كز تو مي‏آيد نسيم نافه مشك تتار شير يزدان از رسول‏الله به معني يادگار تيغ او از گوهر لاسيف اِلاّ ذوالفقار آدم او را گر امام المتقين داند سزاست آدم او را گر امام المتقين داند سزاست

(خواجوي كرماني 1369: ص 133)

وقتي دل او محزون مي‏شود و تن او در آتش تابنده دل مي‏سوزد و خون دل خود را چون باده گلگون مي‏نوشد و غم سنگين روزگار را او را مي‏آزارد؛ عقل او، او را وامي‏دارد تا:


  • مهدي مهد دماغ آن‏كه خرد نام اوست گفت كه تا كي بود در شب محنت راه ملاهي مجوي، باغ الهي بجوي وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ...

  • از غرف كبريا كرده نظر سوي من تو را شمع دل تابناك از ذَوَبان در شجن وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ... وز پي سبزي مشوي دست ز سلوي و منّ...

در نهايت، بيان مي‏دارد كه دافع تمام غم‏ها و رنج‏هاي او دست توسل‏زدن به دامان علي (ع) است كه اگر اين‏چنين شد، تمام رنج و غم از خاطر تو زدوده مي‏شود. آن‏گاه ادامه سخن را به وصف مولا (ع) مي‏كشاند و حضرتش را به صفات زير مي‏ستايد.


  • تا نكني ورد خويش مدح شه اوليا شيردل لافتي، شير خدا مرتضي ناصب رايات علم، شارح آيات حق شاه ولايت پناه، مير ملايك سپاه كهف مرغ سلوني صفير، بحر خليلي گهر ازهر زهرا حرم، گوهر دريا كرم روح مكتب دين را اديب، راه خدا را دليل گفته ز تعظيم شأن محمدتش مصطفي نعل سُم دلدلش، تاخ سر فرقدين سبحه طرازان قدس، در حرمش معتكف قلعه‏گشايان چرخ بر علمش مفتتن

  • از ورق خاطرت محو نگردد محن حيدر خيبرگشا، صفدر عنتر فكن واسطه كاف و نون، كاشف سرّ علن مكين و مكان، زين زمين و زمان تازي دلدل سوار، مكي قدسي سنن مسيحا شيم، خضر سكندر فطن فلك ملل را خطيب شاه رُسل را خَتَن خوانده ز فرط جلال، منقبتش ذوالمنن خاك ره قنبرش، سرمه چشم پرن قلعه‏گشايان چرخ بر علمش مفتتن قلعه‏گشايان چرخ بر علمش مفتتن

بعد از ذكر اين اوصاف، راه پايمال‏نشدن و رهيدن از فتنه‏ها را پيروي از حضرتش مي‏داند و خود را ثناخوان آن بزرگوار مي‏داند كه در راه عشق آن حضرت، فلك با او مشورت مي‏كند و خود را داغدار حسرت آل رسول (ص) مي‏داند، به‏طوري‏كه در روز قيامت، او را سوخته‏كفن مي‏بيني.


  • دست مده جز بدو تا نشوي پايمال جان ثناخوان من تا ابد از مدحتش در ره مهرش فلك مشوره با من كند چون ببرم از جهان حسرت آل رسول روز جزا در برم، سوخته‏بيني كفن...

  • فتنه مشو جز برو تا برهي از فتن باز نيايد چو مرغ از گل و برگ سمن زانك بود مستشار نزد خرد موءتمن روز جزا در برم، سوخته‏بيني كفن... روز جزا در برم، سوخته‏بيني كفن...

(خواجوي كرماني 1369: ص 104)

در قصيده‏يي با عنوان «في منقبة اسداللّه الغالب علي‏بن ابي‏طالب (ع)» با تغزلي زيبا، اين‏گونه باب سخن را درخصوص مولا علي (ع) باز مي‏كند:


  • داني كه چيست اينكه خطيبان آسمان يك نكته از مكارم اخلاق مرتضي است انجم كلام مرتضوي را ز راه يمن وصف خدنگ چارپر جان شكار او از دست و پنجه اسداللّه كنايتيست نعتش نظاره كن كه رهابين عيسوي القاب عاليش ز پي اكتساب قدر بر ابيات شوق آنك نبي را برادر است صنعتگران چرخ به زر وصف ذوالفقار بر تيغ خنجركشان صف‏شكن خيل مهر و ادرار ما كه ديده رساندي به خون دل آن را كه سر فداي هواي علي نكرد يارب ز حادثات چه بر سر نوشته‏اند

  • برطرف هفت پايه منبر نوشته‏اند كان را برين كتابه به عنبر نوشته‏اند... برگرد اين رواق مدور نوشته‏اند مرغان معنوي همه بر پر نوشته‏اند حرفي كه بر جبين غضنفر نوشته‏اند... بهر شرف بر افسر قيصر نوشته‏اند سقف چارصفّه شش در نوشته‏اند اجرام بر روان چو آذر نوشته‏اند... خور نوشته و در خور نوشته‏اند او بر آفتاب نعل بها زر نوشته‏اند امسال بر ولايت حيدر نوشته‏اند يارب ز حادثات چه بر سر نوشته‏اند يارب ز حادثات چه بر سر نوشته‏اند

در پايان اين قصيده، به مدح و ستايش از سخن خويش مي‏پردازد كه به واسطه مداح اولاد حيدربودن، شعر و بيان او روانبخش شده است و نسبت به مولا (ع) اخلاص عقيده دارد:


  • اشعار من كه مادح اولاد حيدرم هم فردوسيان حديث روانبخش عذب من شادم بدين كه بر صفحات عقيدتم خواجو! كمال‏نامه مستان حيدري بر جان عارفان قلندر نوشته‏اند

  • بحر مشق كرده و هم بر نوشته‏اند در روضه بر حوالي كوثر نوشته‏اند شرح خلوص آن شه صفدر نوشته‏اند بر جان عارفان قلندر نوشته‏اند بر جان عارفان قلندر نوشته‏اند

(خواجوي كرماني 1369: ص 585)

در تركيب‏بند ديگري، كه در مدح حضرت رسول (ص) و مناقب ائمه (ع) سروده است؛ سخن را در خصوص مولا علي (ع) چنين پي مي‏گيرد:


  • بدان امير كه شد شاه چرخ چاكر او ز تختگاه سلوني از آن علم بفراخت به حكم قاطع كشورگشاي مصطفوي چو كعبه مولد او گشت از آن سبب شب و روز گداي درگه او شو كه شاه مردان اوست پلنگ‏بيشه اسلام و شير يزدان اوست...

  • نمونه‏يي است مه نو ز نعل استر او كه بود مملكت لوكشف مسخرّ او نبي مدينه علم آمد و علي در او كنند خلق جهان سجده در برابر او پلنگ‏بيشه اسلام و شير يزدان اوست... پلنگ‏بيشه اسلام و شير يزدان اوست...

(خواجوي كرماني 1369: ص 585)

خواجو شايد از معدود شاعران شيعه مذهبي باشد كه در كنار مدح پيغمبر (ص) و ائمه دين (ع) از خلفا نيز، به نيكي ياد كرده است و گه‏گاه زبان به مدح آنان هم گشوده است. اما وقتي به مدح مولا علي (ع) مي‏رسد؛ قلم در دست او بي‏تابي مي‏كند و حضرتش را آن‏چنان‏كه بايد؛ مي‏ستايد. از جمله در تركيب‏بندي نودوپنج بيتي با عنوان: «في التوحيد و النعت و مناقب خلفاي راشدين» بعد از مدح باريتعالي و نعت حضرت رسول (ص) خلفاي اربعه، حسنين (ع)، حمزه (ع) عموي پيغمبر (ص) و ساير صحابه و تابعين را نيز مي‏ستايد. وقتي به مدح مولا علي (ع) مي‏رسد؛ آن بزرگوار را با اوصاف زير مدح و ثنا مي‏گويد:


  • آن دسته‏بند لاله بستان هل أتي كرّار بي‏فرار و خداوند ذوالفقار شيرخدا و مخزن اسرار لوكشف سلطان تختگاه سلوني، شه نجف بيرون نهاده از ره كبر و ريا قدم پشت هدي و بازوي ايمان بدو قوي بحر محيط را به دل و دست او قسم چون او نشد پديد شهي در جهان علم او كان علم بود و حسن آسمان علم...

  • و آن قلعه‏گير عرصه ميدان لافتي قتال عمرو و عنتر، داماد مصطفي جفت بتول و نقطه پرگار اجتبا سبط خليل و صف‏شكن خيل اصفيا و آورده رخ به حضرت علياي كبريا مقصود دين و حاجت ايمان ازو روا عرش مجيد را به سركويش التجا كان علم بود و حسن آسمان علم... كان علم بود و حسن آسمان علم...

(خواجوي كرماني 1369: ص 130)

خواجو در كمال‏نامه، داستاني را آورده است بدين مضمون كه جواني عاشق، كه معشوقه او، بهاي عشق را، سرِ علي (ع) قرار داده بود؛ ناشناخته به جنگ علي (ع) مي‏آيد. وي ضمن طرح اين داستان، به خوبي صفات بارز و ويژه مولا را نيز متذكر مي‏شود. داستان با اين ابيات آغاز مي‏شود:


  • شاه مردان علي بوطالب راند روزي به منزلي بيرون ناگه از گرد ره سواري ديد برق هامون نورد را در تاخت چنگ بگشود شير بيشه دين همچو آهو به چنگ ببر اسير شده شير خداي را نخجير

  • آنكه بر وي نگشت كس غالب گرد دُلدُل رساند بر گردون كه چو برق از ره يمن برسيد... نيزه بر نيزه علي انداخت در ربودش بسان برق از زين شده شير خداي را نخجير شده شير خداي را نخجير

در اين ميان، وقتي جوان، مرگ خود را روياروي مي‏بيند، آهي سوزناك برمي‏كشد و از اينكه ناكام از جهان مي‏ميرد اظهار حسرت مي‏كند:


  • زو بپرسيد ابن عمّ رسول كاتش رزم و كينه‏ات ز چه خاست وين نفس دود سينه‏ات ز چه خاست

  • صاحب ذوالفقار و جفت بتول وين نفس دود سينه‏ات ز چه خاست وين نفس دود سينه‏ات ز چه خاست

جوان بيان مي‏دارد كه:


  • دل من صيد چشم آهوييست آنكه خونم به چشم شهلا خورد سر حيدر زمن تمنا كرد

  • پاي‏بند كمند گيسوييست خورد سر حيدر زمن تمنا كرد خورد سر حيدر زمن تمنا كرد

در اينجا غيرت حيدري به جوش مي‏آيد و بحر كرم او نمي‏گذارد كه جوان ناكام برگردد، حتي اگر خود را فدا نمايد:


  • سرِ مردان چو اين سخن بشنيد تيغ بفكند و از سرش برخاست منم اينك علي و اينك سر خويش را بر سر آر و غصه مخور

  • طمع از سر بريدنش ببريد گفت ارت كار مي‏شود زين راست را بر سر آر و غصه مخور را بر سر آر و غصه مخور

در پايان، جوان از اين همه كرم و لطف به خود مي‏آيد و زنگ كفر را به نور هدايت تبديل مي‏كند و دست از معشوقه خويش مي‏شويد و موءمن راه حق مي‏شود و در نهايت اينكه:


  • مرتضي در نفس چو باد بهار عزم ره كرد و كرد همراهش قلعه بگشود و وضع دين بنهاد مه تابنده‏اش به برج آورد پايان داستان را خواجو بدين‏گونه صيد اين راه شير مردانند خيز خواجو و خويش را درباز از چه باشد درين قدم سرباز

  • جست بر بادپاي و گشت سوار شد به پاي حصار دلخواهش دامن آرزو به دستش داد دُرّ ناسفته‏اش به درج آورد رقم مي‏زند و نتيجه‏گيري مي‏كند: زانكه از تيغ سر نگردانند از چه باشد درين قدم سرباز از چه باشد درين قدم سرباز

(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص‏ص 132-134)

در ادامه داستان عاشقي ديگر، عيب‏جويِ علي را دشمن او مي‏داند و معتقد است كه شخص موءمن بايد هميشه دوستدار علي (ع) باشد:


  • وزارت را چنين كردند تفسير محمد با علي چون گشت همدم كسي كش عيب گويد دشمن اوست كه باشد دائماً موءمن علي دوست...

  • كه دارد اشتقاق از وزر و تزوير ز زين‏العابدين كي باشدش غم كه باشد دائماً موءمن علي دوست... كه باشد دائماً موءمن علي دوست...

(ص 512)

مظهر علم‏بودن علي (ع) را كه صفت معروف آن حضرت است؛ ضمن مدح يكي از ممدوحان خود (عميدالملك) چنين بيان مي‏كند:


  • آن علي علم حسن حلم كه از فرط جلال شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده

  • شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده شد محمد به جهانگيري و حسّان بنده

(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 122)

در مدح يكي ديگر از ممدوحانش، وي را به سخاوت و شجاعت علي (ع) اين‏گونه مي‏ستايد:

سليمان قدر موسي كف خضر عمر سكندر در محمد خلق عيسي دم علي جود (تيغ) تهمتن تن

(ص 100)

و نيز:

شه غازي پناه دين احمد علي تيغ حسن سيرت محمد

(ص 206)

ب. مرتضي: لقب مشهور و ويژه ديگر حضرت، مرتضي است كه خواجو آن را بارها متذكر شده ا ست. در قصيده‏يي با عنوان «في‏خلوص العقيدة و مناقب الائمة الاثنا عشرية» ضمن بيان صريح عقيده خود، عشق والاي خويش را به حضرت رسول (ص) و ائمه هدي (ع) ابراز داشته و خداوند را به حق آن بزرگواران سوگند مي‏دهد تا راه رستگاري نصيبش شود. در اين زمينه نيز، مولا (ع) را با صفات ويژه خود ستوده است و با به‏كار بردن تركيباتي زيبا، بيان كرده كه اگر نام مبارك حضرت بر زمين، نقش شود؛ بوسه‏گاه خورشيد مي‏گردد:


  • من رافضي نيم كه كنم پشت بر عتيق ليكن اگر به كعبه كنم سجده يا به دير بر لوح خاطرم ز چه معني بود غبار فرمانرواي ملك سلوني امير نحل گر نام او كنم به مثل نقش بر زمين بر خاك ره فتد شه سياره از هوا

  • يا خارجي كه روي بتابم ز مرتضي باشد مرا به عترت پيغمبر اقتدا چون گشته‏ام غبار درِ شاه اوليا داراي دادگستر اقليم هل اتي بر خاك ره فتد شه سياره از هوا بر خاك ره فتد شه سياره از هوا

سپس خداوند را به تمامي ائمه (ع) همراه با ذكر و صفات آن بزرگواران، كه آنها را صفه‏نشينان كبريايي مي‏نامد، سوگند مي‏دهد و به هنگام ذكر نام حضرت علي (ع) چنين مي‏گويد:


  • يارب به حق آن چمن آراي لوكشف يارب به حق آن علي عالي آستان آخر چه باشد ار برساني ز راه لطف او را به صدر صفه‏نشينان كبريا...

  • كو بود سرو خوش نظر باغ لافتي كو بود در ممالك توحيد پادشا... او را به صدر صفه‏نشينان كبريا... او را به صدر صفه‏نشينان كبريا...

(خواجوي كرماني 1369: ص 571)

حضرت علي (ع) را همتاي پيغمبر (ص) قرار داده و مروانيان را در كنار بوجهل، آن‏گاه مولا را با صفات ويژه‏يي اين‏گونه مي‏ستايد:


  • عصمت احمد ز مطرودان بوجهلي مجوي معشر المستغفرين صلوا علي خير الوري قلعه‏گير كشور دين حيدر درنده حي كاشف سرّ خلافت، رازدار لو كشف قاضي مالك ملك سلوني ، باب شهرستان علم سرو بستان امامت، درّ درياي هدي معني درس الهي خاتم درس كرم گوهر مقتداي سروران ملك دين، جفت بتول ديگر از برج امامت مثل او اختر نتافت بحر در درج كرامت همچو او گوهر نيافت

  • قصه حيدر به مردودان مرواني مگوي زمرة المسترحمين حيوا الوفي المرتضي دسته‏بند لاله عصمت وصي مصطفي دين نبي، مسندنشين هل اتي سالك اطوار لم اعبد شه تخت رضا شمع ايوان ولايت نور چشم اوليا جام فتوّت، روح شخص لافتي پيشواي رهروان راه حق شير خدا در درج كرامت همچو او گوهر نيافت در درج كرامت همچو او گوهر نيافت

(ص 134)

ج. حيدر: لقب معروف ديگر حضرت، حيدر است كه خواجو هم چندين بار آن را در ضمن اشعار خود بيان كرده است. از جمله در مدح يكي از ممدوحان خود چنين مي‏گويد:


  • حميد داد و دين محمود احمد خلق عيسي ‏دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني

  • ‏دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني ‏دم كه دارد اصطناع حيدري و زهد سلماني

(ص 125)

باز در مدح ممدوحي ديگر:


  • به زخم عمود تو نه حصن شش در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد

  • در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد

(ص 24)

در مدح يكي ديگر از ممدوحان خود (محمد صاين)، قسم‏نامه‏يي ترتيب داده‏است و در آنجا نيز ممدوح را به صفات خلفا، از جمله حضرت علي (ع) و ذكر شجاعت آن حضرت چنين سوگند مي‏دهد:


  • به آب ابر حيابار چشم ذي‏النورين به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار

  • به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار به تاب تيغ جهانسوز حيدر كرّار

(خواجوي كرماني 1369: ص 50)

و باز در مدح همان ممدوح (محمود صاين) وي را به شجاعت حيدر اين‏گونه مي‏ستايد:


  • خضر سكندر در موسي بنان حاتم حيدر دل خسرونشان

  • حاتم حيدر دل خسرونشان حاتم حيدر دل خسرونشان

(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 9)

در مدح شيخ ابواسحق، وي را در شجاعت، حيدر دل معرفي مي‏كند:


  • اي سليمان قدر حيدر دل كه كم‏تر چاكرت در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد

  • در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد در وغا نوك سنان را هيبت اژدر دهد

(خواجوي كرماني 1369: ص 582)

شاعر، دل خود را كه جايگاه عشق آل حيدر است؛ فدايي آنان مي‏داند:


  • مرا كه مالك ملك ملوك معرفتم دلم كه مهر زند آل زر بر احكامش ضمير روشن خواجو كه شمع انجمن‏است روان او كه شد از آب زندگي سيراب در آن نفس كه بود مرغ روح در پرواز مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز

  • جهان معرفت و ملك دين مسخّر باد فداي حكم جهانگير آل حيدر باد چراغ خلوتيان رواق شش در باد رهين منت ساقي حوض كوثر باد مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز مباد جز به رخ اهل بيت چشمش باز

(خواجوي كرماني 1369: ص 619)

دشمنان مولا (ع) را ديوطبع مي‏داند و سكّه دولت را به نام آل پيمبر (ص) مي‏شمارد. حضرت امير (ع) را ساقي كوثر و دستگير موءمنان در قيامت مي‏شمارد. او را فخر آدميان مي‏داند و معتقد است كه هر كس پيروي از حضرتش را شعار خود سازد؛ ره به منزل مقصود مي‏برد؛ همچون تشنگاني كه به دنبال خضر به آب حيات مي‏رسند:


  • ديوطبعان بين كه قصد خاتم جم كرده‏اند در قيامت كافرينش خيمه بر محشر تشنگان وادي ايمان چو در كوثر رسند هركه او چون حلقه نبود بر در حيدر مقيم ره به منزل برد هر كو مذهب حيدر گرفت آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت

  • بغض اولاد علي را نقش خاتم كرده‏اند زنند سكّه دولت به نام آل پيغمبر زنند از شعف دست طلب در دامن حيدر زنند... رهروان راه دين چون حلقه‏اش بر در زنند... آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت آب حيوان يافت آن كو خضر را رهبر گرفت

(ص 135)

در قصيده‏يي در نعت خلفاي راشدين، باز ضمن مدح سه خليفه اول، به هنگام مدح مولا علي (ع) چنين مي‏سرايد:


  • زرگران انجم از احسان حيدر دور نيست گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا مي‏زنند

  • گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا مي‏زنند گر ز زرّ جعفري اكليل جوزا مي‏زنند

(خواجوي كرماني 1369: ص 583)

باز ضمن اشاره به لفظ حيدر و حديث معروف اَنَا مدَينَةُ الْعِلْمِ و عِلّيٌ بابُها، صفات ديگر آن حضرت را نيز چنين برمي‏شمارد:


  • آن شاه كه شهر علم را آمد شاه شهدا مير نجف جفت بتول داماد رسول و شير يزدان حيدر (ص 538)

  • در پشت سپه و ابن عم پيغمبر رسول و شير يزدان حيدر (ص 538) رسول و شير يزدان حيدر (ص 538)

د. ابوالحسن: از كنيه‏هاي‏معروف حضرت، ابوالحسن است كه در شعر خواجو كاربرد پيدا كرده است:


  • سالك دل يافته، نكهت روح القدس انوري خاوري از سر صدق و صفا قاضي دين رسول، خازن گنج بتول قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن...

  • چون نبي يثربي بوي اويس قرن ورد زبان ساخته، محمدت بوالحسن قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن... قامع كيش هبل، ما حي نقش وَثَن...

(ص 102)

و نيز:


  • رنگ پيل صبح سيمابي چو تيغ بوالحسن چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم

  • چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم چشم شير شرق عنابي چو خون بوالحكم

(ص 78)

هـ·· . ابوتراب: كنيه معروف ديگر حضرت؛ ابوتراب است كه خواجو آن را بارها در شعر خود به كار برده است:


  • هيچ نقصاني نباشد حيدر كرّار را گر كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب

  • كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب كسي از جهل نشناسد تراب از بوتراب

(ص 574)

در جواب قطعه ارسالي امير احمدبن المرتضي الاصفهاني، ضمن مدح وي، كنيه امام را نيز ذكر كرده و بيان مي‏دارد كه فتوحات حضرت علي (ع) باعث پشتگرمي حضرت رسول (ص) بوده است:


  • عقل مستظهر به رأي صائبش همچو بوالقاسم به فتح بوتراب

  • همچو بوالقاسم به فتح بوتراب همچو بوالقاسم به فتح بوتراب

(ص 11)

2. يادكرد حضرت زهرا (س) و اولاد حضرت علي (ع)

همان‏گونه كه ذكر شد؛ خواجو، شيعه مذهب است. اگرچه مدح مولا علي (ع) به‏طرز بارز و چشمگيري در شعر او به‏كار رفته است؛ اما وي بنا به اعتقادات خود؛ از ذكر اوصاف ساير معصومين (ع) نيز غافل نمانده است و به ساحت مقدس آن بزرگواران نيز اداي احترام نموده است، كه به‏طور گذرا به برخي از آنها اشاره مي‏شود:

الف . حضرت فاطمه (س):


  • با وجود شمسه گردون عصمت فاطمه خون او را تحفه سوي باغ رضوان برده‏اند آن كه طاووس ملايك پايبند دام اوست حرز هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست

  • زهره را اين تيره‏روزان نام زهرا كرده‏اند تا از آن گلگونه رخسار حورا كرده‏اند هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست هفت اندام نه گردون سه حرف نام اوست

(خواجوي كرماني 1369: ص 133)

گاهي هم نام آن بزرگوار را با لفظ بتول آورده است:


  • در معني فضيلت داماد مصطفي منظومه محبت زهرا و آل او دوشيزگان پرده‏نشين حريم قدس نام بتول بر سر معجر نوشته‏اند

  • پيران هفت زاويه محضر نوشته‏اند بر خاطر كواكب ازهر نوشته‏اند نام بتول بر سر معجر نوشته‏اند نام بتول بر سر معجر نوشته‏اند

(ص 584)

و نيز:

زو بپرسيد ابن عمّ رسول صاحب ذوالفقار و جفت بتول

(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 133)

در تركيب‏بندي، حضرت را اين‏چنين مي‏ستايد:


  • به نور چشم پيمبر كه نور ايمان بود نبود هيچ به عذر احتياجش از پي آن از آن به وصلت او زهره شد به دلالي نگشت عمر وي از حي فزون ز روي حساب وراي ذروه افلاك آستانه اوست كهينه سوري بيت العروس او ساره كمينه جاريه خانه‏دار او هاجر...

  • عقيق صفوت ياقوت شرع را كان بود كه شمع جمع طهارت ازو فروزان بود كه از شرف قمرش در سراچه دربان بود چرا كه زندگي او به حي حنان بود ز مرغزار فراديس آب و دانه اوست... كمينه جاريه خانه‏دار او هاجر... كمينه جاريه خانه‏دار او هاجر...

(خمسه، ص 165)

2ب . حسنين (ع):

خواجو در مدايح مذهبي خود، معمولاً آن دو بزرگوار را در كنار هم ذكر كرده است كه به برخي از آن سروده‏ها اشاره مي‏شود:


  • خون شفق در كنار چرخ به سوك حسين آنك بود رعد را از غم او ناله كار روضه تحقيق را گيسوي آن ضيمران يافته خلد برين از لب اين ناردان نيست به جز ذكرشان مفتي جان را فنون نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن

  • دود غسق در جگر دهر به داغ حسن وانك بود ابر را بي رخ او گريه فن گلشن توحيد را عارض اين نسترن و آمده در باغ دين قامت آن نارون نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن نيست به جز فكرشان دوحه دل را فَنَن

(خواجوي كرماني 1369: ص 103)

زهر خوردن حضرت امام حسن (ع) و شهادت و تشنگي امام حسين (ع) و ياران او را ذكر كرده و آن دو بزرگوار را نورِ چشم زهرا و قرة‏العين نبي ناميده است و در آن عزا و مصيبت اين‏گونه نوحه‏سرايي كرده است:


  • ديشب از آهم حمايل در برِ جوزا بسوخت چون چراغ ديده زهرا بكشتندش به زهر چون روان كردند خون از قرة‏العين نبي چشم بس كه دريا ناله كرد از حسرت آن تشنگان گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت...

  • وزنفير سوزناكم كلّه خضرا بسوخت زهره را دل بر چراغ ديده زهرا بسوخت عيسي خون بباريد و دل ترسا بسوخت گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت... گوهر سيراب را جان بر دل دريا بسوخت...

(ص 134)

گاهي هم لفظ شبيّر و شبّر را ذكر كرده است:


  • در گوش ما مدايح شبيّر خوانده‏اند بر جان ما مناقب شبّر نوشته‏اند

  • بر جان ما مناقب شبّر نوشته‏اند بر جان ما مناقب شبّر نوشته‏اند

(ص 585)

و در پايان:


  • شمعي كه بود مقتبس از نور بوالحسن جانش به لب رسيده و تسبيح بر زبان نور دل بتول و جگر گوشه رسول هرچند كز حجاز چو او شعبه‏يي نخاست آن گوشوار عرش كه گردون جوهري اقرار كرده حرّ يزيدش به بندگي لب خشك و ديده تر شده از تشنگي هلاك از كربلا بدو همه كرب و بلا رسيد آري همين نتيجه دهد ملك پروري...

  • نام مبارك و رخ ميمون او حسن زهرش به جان رسيده و ترياك در دهن... خورشيد برج دين و دُر دُرج بوالحسن آن دور بي‏نواي حسيني نگشت راست با دامني پر از گهرش بود مشتري... خط باز داده روح امينش به چاكري وانگه طفيل خاك درش خشكي و تري آري همين نتيجه دهد ملك پروري... آري همين نتيجه دهد ملك پروري...

ج. حضرت سجاد (ع):


  • بدان بزرگ حسيني نواي پرده علي ثاني و سلطان حيدري نسبت نشسته خامش و با چارركن در گفتار شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز

  • راز كز و بلند شد آوازه نهفت حجاز امام رابع و كسري مملكت پرداز شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز شكسته شهپر و با هفت چرخ در پرواز

(خواجوي كرماني 1369: ص 616)

د. حضرت باقر (ع):


  • يارب به حق خازن گنجينه هدي باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا

  • باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا باقر كه بود مخزن اسرار اهتدا

(ص 572)

و نيز:


  • به آفتاب جهانتاب آسمان علوم مدار مركز ايمان محمد باقر گل اگر نه باب معاني ازو شدي مفتوح گر او نه وضع مصابيح علم بنهادي نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي

  • كه شد منور از انفاس او جهان علوم حديقه دين شمع دودمان علوم به هيچ باب نكردي كسي بيان علوم... نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي نشان نهج بلاغت كه در جهان دادي

(ص 616)

هـ·· . حضرت صادق:


  • يارب به حق جعفر صادق كه آفتاب باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا

  • باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا باشد چو صبح بر نفس صدق او گوا

(ص 572)

و نيز:


  • امام كعبه‏نشين جعفر فرشته‏نشان فلك به حلقه تدريس او حديث حدوث هماي سدره به گرد حريم حضرت او كتابه‏يي كه بر اين طاق چنبري كردند به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند

  • خليل خضر خلف صادق خليفه خدم سماع كرده ز لفظ محدثان قدم مقيم در طيران چون كبوتران حرم... به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند به نام اشرفش از زرّ جعفري كردند

(ص 617)

و . حضرت كاظم (ع):


  • يارب به حق موسي كاظم كه چون كليم بودي به طور قرب شب و روز در دعا

  • بودي به طور قرب شب و روز در دعا بودي به طور قرب شب و روز در دعا

(ص 572)

و نيز:


  • به عفو و عفت كاظم امام ربّاني ز بس كه چرخ برو تير بي‏وفايي زد گر آنچه بر سر او رفت بشنود فردوس چو زلف حور شود مجمع پريشاني...

  • كليم طور كمالات موسي ثاني شدست خون دل كوه لعل پيكاني چو زلف حور شود مجمع پريشاني... چو زلف حور شود مجمع پريشاني...

(خواجوي كرماني 1369: ص 617)

ز . حضرت رضا (ع):


  • به سرو باغ رضا مرتضاي خضر قرين سهيل دار سلام و خور خراسان تاب شهيد طراوت رخ ايمان امين ملك امان حسن نهاد و علي نام و موسوي گوهر ذبيح فروغ طلعت او آفتاب اوج هدي مزار قطب سپهر آستان معبد اوست سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست

  • چراغ چشم سماوات و شمع روي زمين مشهد و خسرونشان طوس‏نشين حرارت دل مأمون حبيب روح امين نسبت و يحيي دل و مسيح آيين غبار درگه او كحل چشم حورالعين سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست سرشك ديده پروين گلاب مرقد اوست

(ص 617)

ح . امام محمدتقي (ع):


  • يارب به حق آن تقي متقي كه او اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا

  • اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا اقطاب هفت صومعه را بود مقتدا

(ص 572)

و نيز:


  • به آب روي تقي آنك عين تقوي بود جواد مرتضوي باني مباني جود مه سپهر سيادت سپهر مهر شرف كه خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود

  • جمال صورت جان و جهان معني بود كه ابر بحر عطا را حيا از او مي‏بود خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود خاك روب درش شاه چرخ اعلي بود

(ص 618)

ط . امام هادي (ع):


  • يارب به حق شمع سراپرده تقي يعني علي‏نقي صدف گوهر تُقا

  • يعني علي‏نقي صدف گوهر تُقا يعني علي‏نقي صدف گوهر تُقا

(ص 572)

و نيز:


  • بدان شقايق سيراب گلشن ابرار كه هست شمه‏يي از خلق او نسيم بهار

  • كه هست شمه‏يي از خلق او نسيم بهار كه هست شمه‏يي از خلق او نسيم بهار


  • علي خلاصه امكان و حاصل تكوين شدست دامن گردون به خون دل وادي كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي

  • نقي نقاوه اركان و زبده ادوار... كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي كه بعد ازو كه بود در ره هدي هادي

(ص 618)

ي . امام حسن عسگري (ع):


  • يارب به حق شكر شيرين عسگري كو بود طوطي شكرستان اتّقا

  • كو بود طوطي شكرستان اتّقا كو بود طوطي شكرستان اتّقا

(خواجوي كرماني 1369: ص 572)

و نيز:


  • به لذت شكر عسگري به گاه سخن سراچه‏ايست زبستانسراي تعظيمش به روي شاه بساط امامت از كونين خليفه گر به خلافش فصول كلي خواند بشد خليفه به‏كلي وزو خلافي ماند

  • كه بود طوطي بلبل نواي هشت چمن چهار صفه هفت آشكوي شش روزن... اگر چنانك رخ آرند هم به وجه حسن بشد خليفه به‏كلي وزو خلافي ماند بشد خليفه به‏كلي وزو خلافي ماند

(ص 618)

ك . حضرت مهدي (عج):


  • يارب به حق مهدي هادي كه چرخ را باشد به آستانه مرفوعش التجا

  • را باشد به آستانه مرفوعش التجا را باشد به آستانه مرفوعش التجا

(ص 572)

و نيز:


  • به مقدم خلف منتظر امام همام شعيب مدين تحقيق حجة القائم خطيب خطّه افلاك منهي ملكوت شه ممالك دين صاحب‏الزمان كه زمان به انتظار وصول طليعتش خورشيد نه در ولايت او درخورست رايت ريب نه با امامت او لايق است آيت عيب

  • مسيح خضر قدوم و خليل كعبه مقام عزيز مصر هدي، مهدي سپهر غلام اديب مكتب اقطاب محيي اسلام به دست رايض طوعش سپرده است زمام زند درفش درفشنده صبحدم بر بام نه با امامت او لايق است آيت عيب نه با امامت او لايق است آيت عيب

(ص 618)

و نيز:


  • يا ز بهر حجة‏الحق مهدي آخر زمان نقره خنگ آسمان را زيني از زر بسته‏اند

  • نقره خنگ آسمان را زيني از زر بسته‏اند نقره خنگ آسمان را زيني از زر بسته‏اند

(خواجوي كرماني 1369: ص 134)

3. ذكر اصحاب حضرت علي (ع)

خواجو علاوه بر مديحه‏سرايي در خصوص مولا علي (ع) و فرزندان بزرگوار، به مناسبت نام برخي از اصحاب بزرگوار آن حضرت از جمله ابوذر و سلمان و غلام خاص آن حضرت، قنبر را نيز ذكر كرده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره مي‏شود:

الف . ابوذر:


  • بولهب خوانندم از بي مهري اما هرشبي در صوامع اشك مي‏بارم تو گويي بوذرم

  • در صوامع اشك مي‏بارم تو گويي بوذرم در صوامع اشك مي‏بارم تو گويي بوذرم

(ص 90)

ب . سلمان:


  • اگر ملك سليمان در نبازي چو سلمان طلعت سلمي نيابي

  • چو سلمان طلعت سلمي نيابي چو سلمان طلعت سلمي نيابي

(ص 330)

و نيز:


  • خدمت مور كن ار ملك سليمان خواهي راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي

  • راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي راه سلمان رو اگر طلعت سلمي طلبي

(ص 341)

ج . قنبر:

نام قنبر، غلام مولا نيز بارها در شعر خواجو به كار رفته است از جمله:


  • بر هفت هيكل فلكي هر دعا كه هست آن از زبان صاحب قنبر نوشته‏اند

  • آن از زبان صاحب قنبر نوشته‏اند آن از زبان صاحب قنبر نوشته‏اند

(ص 584)

و نيز:


  • شهسواران در ركاب راكب دُلدل روند خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند

  • خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند

(ص 135)

و نيز:


  • هلال شامي ابرش سوار قلعه نشين شدست حلقه به گوش غلام قنبر او

  • شدست حلقه به گوش غلام قنبر او شدست حلقه به گوش غلام قنبر او

(ص 615)

4. ذكر ساير متعلقات

نام حضرت علي (ع) و ذكر شجاعت‏هاي او هميشه متعلقاتي دارد كه بر بيان و بنان سخنوران جاري شده است. هركجا ذكر جنگ‏هاي آن حضرت باشد؛ بي‏شك، نام ذوالفقار، شمشير معروف آن بزرگوار و دُلدُل اسب مشهور آن حضرت هم ذكر مي‏شود. خواجو نيز در كنار ذكر مدايح مولي‏الموحدين (ع) به مناسبت، از ذوالفقار آن حضرت و دُلدول نيز تعريف و تمجيد كرده است:

الف . ذوالفقار:


  • صنعتگران چرخ به زر وصف ذوالفقار بر تيغ خور نوشته و در خور نوشته‏اند

  • بر تيغ خور نوشته و در خور نوشته‏اند بر تيغ خور نوشته و در خور نوشته‏اند

(خواجوي كرماني 1369: ص 585)

و نيز:

زو بپرسيد ابن عمّ رسول صاحب ذوالفقار و جفت بتول

(ص 595)

ب . دُلدُل: در وصف دُلدل، اسب معروف حضرت علي (ع) نيز، شاعر تركيبات بديع و زيبايي به كار برده است. از جمله، نعل دلدل را تاج ستاره فرقدين و طوق جوزا نام برده است. همچنين آسمان‏نشينان، گرد خاك پاي اسب مولا علي (ع) را به جاي سرمه بر چشمان ستارگان ثريا كشيده‏اند:


  • چون برآمد جوش جيش شاه مردان نعل دلدل را كله‏داران چرخ چنبري روشنان قصر كحلي گرد خاك پاي او سرمه چشم جهان بين ثريا كرده‏اند...

  • در مصاف از غبار تازيان چرخ معلاّ كرده‏اند تاج فرق فرقدين و طوق جوزا كرده‏اند سرمه چشم جهان بين ثريا كرده‏اند... سرمه چشم جهان بين ثريا كرده‏اند...

(ص 133)

و نيز مواردي ديگر:


  • شهسواران در ركاب راكب دلدل روند خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند

  • خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند خاكيان لاف از هواي صاحب قنبر زنند

(ص 135)


  • چرخ را از حسرت مسمار نعل دلدلش ميخ‏هاي آتشين در چشم بينا مي‏زنند

  • ميخ‏هاي آتشين در چشم بينا مي‏زنند ميخ‏هاي آتشين در چشم بينا مي‏زنند

(خواجوي كرماني 1369: ص 583)


  • لشگركشان عالم جان نام دلدلش بر كوهه‏هاي زين تكاور نوشته‏اند

  • بر كوهه‏هاي زين تكاور نوشته‏اند بر كوهه‏هاي زين تكاور نوشته‏اند

(ص 585)

هلال را نعل اسب حضرت مي‏داند:


  • بدان امير كه شد شاه چرخ چاكر او نمونه‏ايست مه نو ز نعل استر او

  • نمونه‏ايست مه نو ز نعل استر او نمونه‏ايست مه نو ز نعل استر او

(ص 615)

همچنين اسب آن حضرت را ضيغم ناميده ا ست:


  • مطرب دستانسرا كوهه كاوس مقام خسرو ضيغم سوار بيشه شيرش وطن

  • ضيغم سوار بيشه شيرش وطن ضيغم سوار بيشه شيرش وطن

(ص 103)

ج . خيبر: يكي از مواردي كه هميشه در ذكر شجاعت‏هاي حضرت علي (ع) بيان شده است، جنگ‏هاي آن حضرت به‏ويژه با يهوديان آن روز جهان اسلام است. در اين ميان، نام شجاع يهوديان ــ مرحب ــ و نام قلعه معروفي كه به دست حضرت گشوده شد ــ خيبر ــ هميشه در نزد پيروان مولا، زبانزد بوده است.

بر همين اساس، خواجو نيز بارها در شجاعت آن حضرت، به واقعه خيبرگشايي اشاره كرده است:


  • موءمنان حيدري را مي‏رسد كز بهر دين حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند

  • حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند حلقه ناموس حيدر بر در خيبر زنند

(ص 135)

و نيز مواردي ديگر:


  • نامش نگر كه قلعه‏نشينان موسوي مهر گشاد بر در خيبر نوشته‏اند

  • مهر گشاد بر در خيبر نوشته‏اند مهر گشاد بر در خيبر نوشته‏اند

(ص 584)


  • به زخم عمود تو نُه حصن شش چو حيدر گر آهنگ ميدان نمايي ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد

  • در چو خيبر ز كوپال حيدر بلرزد ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد ز كُه پيكرت حصن خيبر بلرزد

(ص‏ص 24-25)

5. ذكر دشمناني كه به دست حضرت علي (ع) كشته شده‏اند

علاوه بر مرحب خيبري شجاع يهودي كه به دست حضرت علي (ع) از پاي درآمد؛ نام دو شجاع ديگر عرب نيز كه به دست مولا (ع) به هلاكت رسيده‏اند؛ هميشه ضمن مدح حضرت علي (ع) در مدايح شاعران آمده است. عمروبن عبدود و عنتر، از شجاعان معروف آن روز عرب بوده‏اند كه مغلوب حضرت شدند. خواجو نيز در اين زمينه اشاراتي دارد:

عمروبن عبدود و عنتر:


  • كرّار بي فرار و خداوند ذوالفقار قتّال عمرو و عنتر داماد مصطفي

  • عمرو و عنتر داماد مصطفي عمرو و عنتر داماد مصطفي

(خواجوي كرماني 1369: ص 130)

و نيز:


  • شير دل لافتي شير خدا مرتضي حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن

  • حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن حيدر خيبرگشا صفدر عنتر فكن

(ص 104)

و نيز:


  • آن آيتي كه نقش طوامير نصرت است بر رايت كشنده عنتر نوشته‏اند

  • بر رايت كشنده عنتر نوشته‏اند بر رايت كشنده عنتر نوشته‏اند

(ص 584)

مدايح مولا علي (ع) و ذكر شجاعت‏ها و پايمردي‏هاي وي، تنها خاص شيعيان نيست.اين بزرگمرد عالم بشريت اسوه همه آزادگان و رادمردان جهان و مقتداي صالحان و پاكان به‏شمار مي‏رود. مسلمان و غير مسلمان، همه آن بزرگوار را تعريف و تمجيد كرده و يگانه روزگارش لقب داده‏اند. در ادب فارسي نيز مولا (ع)، جايگاه ويژه‏يي دارد. عارف، فقيه، فيلسوف، شاعر، نويسنده، خاص و عام، همه در مقابل بزرگواري‏هاي آن حضرت، سر تعظيم و كُرنش فرودآورده‏اند و همه او را پيشواي خود مي‏دانند. او به مصداقِ عارف رباني است كه در كلام شيخ اجل سعدي شيرازي بيان شده است:


  • عالم و عابد و صوفي همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست

  • مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست مرد اگر هست به جز عارف رباني نيست

به رغم ستايش‏ها و مدايح فراواني كه در حق آن حضرت ذكر شده است؛ باز حق مطلب، آن‏چنان‏كه بايد و شايد ادا نشده است. آنچه گفته‏اند، درك آنها از اندكي از حقيقت بوده است نه تمامي حقيقت و به تعبير ديگر آنچه توانسته‏اند گفته‏اند نه آنچه خواسته‏اند.

در اين ميان، خواجوي كرماني نيز كوشيده است تا در اين مقوله، سهمي ايفا نمايد و با توجه به روزگار خويش و مسائل حادّ فرقه‏يي و مذهبي، توانسته است فقط گوشه‏يي از درياي بيكران اوصاف وارسته آن بزرگوار را تصوير كند و از اين طريق، تعلق خاطر خويش را به پيروي و تبعيت از آن امام همام ابراز داشته باشد؛ كه اميد است اين نوشته، توانسته باشد تا اندازه‏يي يادآور و منعكس‏كننده آنها باشد.

منابع:

صفا، ذبيح‏الله. 1368. تاريخ ادبيات در ايران. تهران: فردوسي.

امام علي (ع). 1365. ترجمه و شرح نهج‏البلاغه. به قلم فيض الاسلام.

خواجوي كرماني، محمودبن علي. 1369. ديوان اشعار. تصحيح احمد سهيلي خوانساري. تهران: پاژنگ.

. 1370. خمسه خواجوي كرماني. تصحيح سعيد نياز كرماني. كرمان دانشگاه شهيد باهنر.

سمرقندي، دولتشاه. 1366. تذكرة الشعراء. به همت محمد رمضاني. تهران. خاور.

قرآن كريم.