احمد اميري خراساني
كمالالدين ابوالعطا محمودبن عليبن محمود مرشدي كرماني، از شاعران استاد و نامآور ايران در قرن هشتم هجري است. وي به قول صاحب تذكرةالشّعراء، از بزرگزادگان كرمان بوده و صاحب فضل و خوشگوي است و سخن او را فاضلان و بزرگان در فصاحت و بلاغت بينظير ميدانند و او را نخلبند شعراء مينامند (سمرقندي 1366: ص 187). علاوه بر لقب نخلبند شعراء، القاب ديگري چون «خلاقالمعاني» و «ملك الفضلاء» را هم براي او بر شمردهاند، اما تخلص وي در همه اشعارش خواجو است و اين كلمه «خواجو» بايد مصغّر خواجه بوده باشد و واو تصغير در اينجا براي بيان حب به كار رفته است (صفا 1368: ص 888).
خواجو، بنابر مشهور، در سيروسياحت روزگار گذرانيده و به قول صاحب تذكرةالشّعراء، همواره سياحت كردي و در اثناي سياحت، به صحبت شيخالعارفين، علاءالدوله سمناني رسيد و مريد شيخ شد و سالها در صوفيآباد، صوفي بود و اشعار حضرت شيخ را جمع نمودي (سمرقندي 1366: ص 187).
وي رباعي زير را در حق شيخ سروده است، اگرچه به قول مصحح ديوان خواجو، اين رباعي در ديوان او نيست (خواجوي كرماني 1369: ص 29 مقدمه).
علاوه بر مريدي علاءالدوله سمناني، دست صحبت و ارادت به شيخالاسلام امينالدين بلياني داده و نيز به شيخ مرشد، ابواسحق كازروني نيز با ديده تقديس مينگريسته است و به همين دليل است كه او را جزو فرقه مرشديه آوردهاند (صفا 1368: ص 892). همين امر دليل بر اين است كه افكار صوفيانه و عارفانه در شعر او دخيل است.
تمامي شاعران فارسي زبان، پرورده عرصه دين و مذهباند. كمتر ديوانِ شاعري است كه با مدح باريتعالي و نعت رسول (ص) و مدح خلفا و در صورت شيعه بودن، مدح معصومين (ع) شروع نشده باشد. همه آنها شير از پستان مذهب و دين نوشيده و از سرچشمه گواراي قرآن كه كلام وحي است، توشه برگرفته و ماحصل آنها را در قالب نظم و نثر به ابناي روزگار خود هديه كردهاند. خواجوي كرماني نيز از اين گروه به شمار ميرود. وي شاعري متدين بوده است و در برخي از اشعار او اشارههاي ديني، اعم از اشارات قرآني و حديث و اخبار، ملاحظه ميشود.
اشارات قرآني ــ در ارتباط با موضوع اين مقاله ــ كه خواجو متذكر شده عبارت است از «هَلْ اَتي عَلَي الاِْنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكوُراً» (الانسان 76/1) و عبارت نهجالبلاغه: «اَيُّها النّاس سَلوُني قبل اَنْ تَفْقدوني» (امام علي 1365: خطبه 189/5) يا به صورتي ديگر: «فأسلوُني قبل اَنْ تَفْقدوني» (خطبه 93/2) و نيز سخن معروف منسوب به مولا علي (ع): «لَوْ كُشِفَ الْغِطاءُ مَا ازْدَدْت يَقيناً» و نيز حديث معروف: «اَنـَا مَدينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بابُها» و عبارت بسيار معروف «لا فَتي اِلاّ عَلي لاسَيفْ اِلاّ ذوالفقار»، كه خواجو چندين بار در شعر خود، متذكر آنها شده است.
همانگونه كه از اشعارش برميآيد؛ شيعه اثنيعشري بوده است، زيرا نام و ياد امامان شيعه (ع) در كلام او بهوضوح ذكر شده، بهويژه كه در برخي از آنها، به صراحت از حضرت مهدي (عج) نام برده و انتظار ظهور آن حضرت را متذكر شده است.
بايد گفت اين چه راز و رمزي بوده است كه قرنها بعد از آن بزرگواران هنوز دلها به ياد آنها ميتپد و قلمها به نامشان جَوَلان ميكند؟ مگر در وجود آنها چه چيزي نهفته است كه عاشقان آنها، پروانهصفت ياد و نام آنها را بر زبان و بنان دارند و هنوز هم آنگونه كه شايد و بايد، شمهيي از كمالات آنان بيان نشده است؟ اگرچه سخن گفتن از آن بزرگواران در خور و لايق هر كس نيست، اما به مصداق:
در اين مقاله برآنيم تا سيمايي از يكي از آن فرزانگاه ــ هرچند مختصر و نارسا ــ كه در كلام خواجوي كرماني، يكي از شاعران نامآور اين مرزوبوم، جلوهگر شده تحت عنوان «سيماي امام علي (ع)» بازنماييم كه در چند قسمت ارائه ميشود.
خواجو چندين قصيده و تركيببند در مدح ائمه دين (ع) سروده و از آن بزرگواران ستايش و تمجيد كرده است. در اين بين، ذكر مدايح حضرت علي (ع) كه موضوع اين نوشتار است؛ از جايگاه ويژهيي برخوردار است. تركيبات دلنشيني در اوصاف آن بزرگوار به كار برده است كه برخي از آنها متداول و مشهور و برخي هم برآمده از ذهن و انديشه خودِ شاعر است، از جمله:
اميرالموءمنين، امام المتقين، ابوتراب، مرتضي، حيدر، امير، ابوالحسن، صفدر، اسدالله الغالب، شه صفدر، شاه نجف، مير نجف، شاه مردان، شير خدا، داماد مصطفي، برادر نبي، مير هاشمي، كان علم، شاه اولياء، شيردل لافتي، خيبرگشا، ناصب رايات علم، شارح آيات حق، واسطه كاف و نون، كاشف سرّ علن، شاه ولايت پناه، مير ملايك سپاه، كهف مكين و مكان، زين زمين و زمان، مرغ سلوني صفير، بحر خليلي گهر، تازي دُلْدُل سوار، مكّي قدسي سنن، ازهر زهرا حرم، گوهر دريا كرم، روحِ مسيحا شيم، خضر سكندر فطن، اديب مكتب دين، دليل راه خدا، خطيب فلك ملل، دامادِ شاه رسولان، قاضي دين رسول، خازن گنج بتول، قامع كيش هبل، ماحِي نقش وثن، كشورگشاي مصطفوي، باب علم نبي، مولود كعبه، پلنگ بيشه اسلام، شير يزدان، ساقي حوضِ كوثر، شير بيشه دين، ببر، ابن عم رسول، صاحب ذوالفقار، جفت بتول، سرِ مردان، دسته بند لاله بستان هل اتي، قلعهگير عرصه ميدان لافَتي، كرّار بيفرار، خداوند ذوالفقار، قتال عمرو و عنتر، مخزن اسرار لوكشف، نقطه پرگار اجتبا، سلطان تختگاه سلوني، بسط خليل، صفشكن خيل اصفيا، مقصود دين، حاجت ايمان، تيغ جهانسوز، بتشكن، اصطناع حيدري، ابن عم رسول، علي عالي آستان، پادشاه ممالك توحيد، حيدر خيبرگشا، صدر عنترفكن، راكب دُلدُل، صاحب قنبر، كشنده عنتر، خسرو ضيغم سوار، يادگار رسول الله، قلعهگير كشور دين، فرمانرواي ملك سلوني، امير نحل، دارايِ دادگسترِ اقليمِ هل اَتي، چمن آراي لوكشف، سرو خوشنظر باغ لافَتي، حيدر درنده حيّ، دستهبند لاله عصمت، وصي مصطفي، كاشف سرّ خلافت، رازدار لوكشف، قاضيِ دينِ نبي، مسندنشين هل اَتي، مالك ملك سلوني، باب شهرستان علم، شاه تخت رضا، سرو بستان امامت، دُرّ درياي هدي، شمع ايوان ولايت، نور چشم اولياء، معني درس الهي، خاتم دست كرم، گوهر جام فتوت، روح شخص لافَتي، مقتداي سروران دين، پيشوايِ رهروان راه حق، اختر برج امامت، گوهر بحر كرامت، پشت سپاه، شاه شهدا و... .
برخي از اين تركيبات و القاب كاربرد بيشتري در شعر و كلام خواجو پيدا كرده است كه به مشهورترين آنها اشاره ميشود:
الف. علي: اين اسم مبارك، بارها و بارها در كلام خواجو جلوهگر شده است. عشق حقيقي شاعر نسبت به آن بزرگوار، باعث شده است تا مدايح بسيار زيبايي در وصف آن امام همام بسرايد. از جمله، در تركيببندي با عنوان «في منقبة اسدالله الغالب عليبن ابيطالب» در مقدمه، نسيم نوبهاري را مخاطب قرار داده و خوشبويي و مشكباري آن را به طريق استفهام چنين بيان ميكند:
(خواجوي كرماني 1369: ص 133)
وقتي دل او محزون ميشود و تن او در آتش تابنده دل ميسوزد و خون دل خود را چون باده گلگون مينوشد و غم سنگين روزگار را او را ميآزارد؛ عقل او، او را واميدارد تا:
در نهايت، بيان ميدارد كه دافع تمام غمها و رنجهاي او دست توسلزدن به دامان علي (ع) است كه اگر اينچنين شد، تمام رنج و غم از خاطر تو زدوده ميشود. آنگاه ادامه سخن را به وصف مولا (ع) ميكشاند و حضرتش را به صفات زير ميستايد.
بعد از ذكر اين اوصاف، راه پايمالنشدن و رهيدن از فتنهها را پيروي از حضرتش ميداند و خود را ثناخوان آن بزرگوار ميداند كه در راه عشق آن حضرت، فلك با او مشورت ميكند و خود را داغدار حسرت آل رسول (ص) ميداند، بهطوريكه در روز قيامت، او را سوختهكفن ميبيني.
(خواجوي كرماني 1369: ص 104)
در قصيدهيي با عنوان «في منقبة اسداللّه الغالب عليبن ابيطالب (ع)» با تغزلي زيبا، اينگونه باب سخن را درخصوص مولا علي (ع) باز ميكند:
در پايان اين قصيده، به مدح و ستايش از سخن خويش ميپردازد كه به واسطه مداح اولاد حيدربودن، شعر و بيان او روانبخش شده است و نسبت به مولا (ع) اخلاص عقيده دارد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 585)
در تركيببند ديگري، كه در مدح حضرت رسول (ص) و مناقب ائمه (ع) سروده است؛ سخن را در خصوص مولا علي (ع) چنين پي ميگيرد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 585)
خواجو شايد از معدود شاعران شيعه مذهبي باشد كه در كنار مدح پيغمبر (ص) و ائمه دين (ع) از خلفا نيز، به نيكي ياد كرده است و گهگاه زبان به مدح آنان هم گشوده است. اما وقتي به مدح مولا علي (ع) ميرسد؛ قلم در دست او بيتابي ميكند و حضرتش را آنچنانكه بايد؛ ميستايد. از جمله در تركيببندي نودوپنج بيتي با عنوان: «في التوحيد و النعت و مناقب خلفاي راشدين» بعد از مدح باريتعالي و نعت حضرت رسول (ص) خلفاي اربعه، حسنين (ع)، حمزه (ع) عموي پيغمبر (ص) و ساير صحابه و تابعين را نيز ميستايد. وقتي به مدح مولا علي (ع) ميرسد؛ آن بزرگوار را با اوصاف زير مدح و ثنا ميگويد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 130)
خواجو در كمالنامه، داستاني را آورده است بدين مضمون كه جواني عاشق، كه معشوقه او، بهاي عشق را، سرِ علي (ع) قرار داده بود؛ ناشناخته به جنگ علي (ع) ميآيد. وي ضمن طرح اين داستان، به خوبي صفات بارز و ويژه مولا را نيز متذكر ميشود. داستان با اين ابيات آغاز ميشود:
در اين ميان، وقتي جوان، مرگ خود را روياروي ميبيند، آهي سوزناك برميكشد و از اينكه ناكام از جهان ميميرد اظهار حسرت ميكند:
جوان بيان ميدارد كه:
در اينجا غيرت حيدري به جوش ميآيد و بحر كرم او نميگذارد كه جوان ناكام برگردد، حتي اگر خود را فدا نمايد:
در پايان، جوان از اين همه كرم و لطف به خود ميآيد و زنگ كفر را به نور هدايت تبديل ميكند و دست از معشوقه خويش ميشويد و موءمن راه حق ميشود و در نهايت اينكه:
(خواجوي كرماني 1370: خمسه، صص 132-134)
در ادامه داستان عاشقي ديگر، عيبجويِ علي را دشمن او ميداند و معتقد است كه شخص موءمن بايد هميشه دوستدار علي (ع) باشد:
(ص 512)
مظهر علمبودن علي (ع) را كه صفت معروف آن حضرت است؛ ضمن مدح يكي از ممدوحان خود (عميدالملك) چنين بيان ميكند:
(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 122)
در مدح يكي ديگر از ممدوحانش، وي را به سخاوت و شجاعت علي (ع) اينگونه ميستايد:
سليمان قدر موسي كف خضر عمر سكندر در محمد خلق عيسي دم علي جود (تيغ) تهمتن تن
(ص 100)
و نيز:
شه غازي پناه دين احمد علي تيغ حسن سيرت محمد
(ص 206)
ب. مرتضي: لقب مشهور و ويژه ديگر حضرت، مرتضي است كه خواجو آن را بارها متذكر شده ا ست. در قصيدهيي با عنوان «فيخلوص العقيدة و مناقب الائمة الاثنا عشرية» ضمن بيان صريح عقيده خود، عشق والاي خويش را به حضرت رسول (ص) و ائمه هدي (ع) ابراز داشته و خداوند را به حق آن بزرگواران سوگند ميدهد تا راه رستگاري نصيبش شود. در اين زمينه نيز، مولا (ع) را با صفات ويژه خود ستوده است و با بهكار بردن تركيباتي زيبا، بيان كرده كه اگر نام مبارك حضرت بر زمين، نقش شود؛ بوسهگاه خورشيد ميگردد:
سپس خداوند را به تمامي ائمه (ع) همراه با ذكر و صفات آن بزرگواران، كه آنها را صفهنشينان كبريايي مينامد، سوگند ميدهد و به هنگام ذكر نام حضرت علي (ع) چنين ميگويد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 571)
حضرت علي (ع) را همتاي پيغمبر (ص) قرار داده و مروانيان را در كنار بوجهل، آنگاه مولا را با صفات ويژهيي اينگونه ميستايد:
(ص 134)
ج. حيدر: لقب معروف ديگر حضرت، حيدر است كه خواجو هم چندين بار آن را در ضمن اشعار خود بيان كرده است. از جمله در مدح يكي از ممدوحان خود چنين ميگويد:
(ص 125)
باز در مدح ممدوحي ديگر:
(ص 24)
در مدح يكي ديگر از ممدوحان خود (محمد صاين)، قسمنامهيي ترتيب دادهاست و در آنجا نيز ممدوح را به صفات خلفا، از جمله حضرت علي (ع) و ذكر شجاعت آن حضرت چنين سوگند ميدهد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 50)
و باز در مدح همان ممدوح (محمود صاين) وي را به شجاعت حيدر اينگونه ميستايد:
(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 9)
در مدح شيخ ابواسحق، وي را در شجاعت، حيدر دل معرفي ميكند:
(خواجوي كرماني 1369: ص 582)
شاعر، دل خود را كه جايگاه عشق آل حيدر است؛ فدايي آنان ميداند:
(خواجوي كرماني 1369: ص 619)
دشمنان مولا (ع) را ديوطبع ميداند و سكّه دولت را به نام آل پيمبر (ص) ميشمارد. حضرت امير (ع) را ساقي كوثر و دستگير موءمنان در قيامت ميشمارد. او را فخر آدميان ميداند و معتقد است كه هر كس پيروي از حضرتش را شعار خود سازد؛ ره به منزل مقصود ميبرد؛ همچون تشنگاني كه به دنبال خضر به آب حيات ميرسند:
(ص 135)
در قصيدهيي در نعت خلفاي راشدين، باز ضمن مدح سه خليفه اول، به هنگام مدح مولا علي (ع) چنين ميسرايد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 583)
باز ضمن اشاره به لفظ حيدر و حديث معروف اَنَا مدَينَةُ الْعِلْمِ و عِلّيٌ بابُها، صفات ديگر آن حضرت را نيز چنين برميشمارد:
د. ابوالحسن: از كنيههايمعروف حضرت، ابوالحسن است كه در شعر خواجو كاربرد پيدا كرده است:
(ص 102)
و نيز:
(ص 78)
هـ·· . ابوتراب: كنيه معروف ديگر حضرت؛ ابوتراب است كه خواجو آن را بارها در شعر خود به كار برده است:
(ص 574)
در جواب قطعه ارسالي امير احمدبن المرتضي الاصفهاني، ضمن مدح وي، كنيه امام را نيز ذكر كرده و بيان ميدارد كه فتوحات حضرت علي (ع) باعث پشتگرمي حضرت رسول (ص) بوده است:
(ص 11)
همانگونه كه ذكر شد؛ خواجو، شيعه مذهب است. اگرچه مدح مولا علي (ع) بهطرز بارز و چشمگيري در شعر او بهكار رفته است؛ اما وي بنا به اعتقادات خود؛ از ذكر اوصاف ساير معصومين (ع) نيز غافل نمانده است و به ساحت مقدس آن بزرگواران نيز اداي احترام نموده است، كه بهطور گذرا به برخي از آنها اشاره ميشود:
(خواجوي كرماني 1369: ص 133)
گاهي هم نام آن بزرگوار را با لفظ بتول آورده است:
(ص 584)
و نيز:
زو بپرسيد ابن عمّ رسول صاحب ذوالفقار و جفت بتول
(خواجوي كرماني 1370: خمسه، ص 133)
در تركيببندي، حضرت را اينچنين ميستايد:
(خمسه، ص 165)
خواجو در مدايح مذهبي خود، معمولاً آن دو بزرگوار را در كنار هم ذكر كرده است كه به برخي از آن سرودهها اشاره ميشود:
(خواجوي كرماني 1369: ص 103)
زهر خوردن حضرت امام حسن (ع) و شهادت و تشنگي امام حسين (ع) و ياران او را ذكر كرده و آن دو بزرگوار را نورِ چشم زهرا و قرةالعين نبي ناميده است و در آن عزا و مصيبت اينگونه نوحهسرايي كرده است:
(ص 134)
گاهي هم لفظ شبيّر و شبّر را ذكر كرده است:
(ص 585)
و در پايان:
(خواجوي كرماني 1369: ص 616)
(ص 572)
و نيز:
(ص 616)
(ص 572)
و نيز:
(ص 617)
و . حضرت كاظم (ع):
(ص 572)
و نيز:
(خواجوي كرماني 1369: ص 617)
ز . حضرت رضا (ع):
(ص 617)
ح . امام محمدتقي (ع):
(ص 572)
و نيز:
(ص 618)
ط . امام هادي (ع):
(ص 572)
و نيز:
(ص 618)
(خواجوي كرماني 1369: ص 572)
و نيز:
(ص 618)
(ص 572)
و نيز:
(ص 618)
و نيز:
(خواجوي كرماني 1369: ص 134)
خواجو علاوه بر مديحهسرايي در خصوص مولا علي (ع) و فرزندان بزرگوار، به مناسبت نام برخي از اصحاب بزرگوار آن حضرت از جمله ابوذر و سلمان و غلام خاص آن حضرت، قنبر را نيز ذكر كرده است كه در اينجا به برخي از آنها اشاره ميشود:
(ص 90)
(ص 330)
و نيز:
(ص 341)
نام قنبر، غلام مولا نيز بارها در شعر خواجو به كار رفته است از جمله:
(ص 584)
و نيز:
(ص 135)
و نيز:
(ص 615)
نام حضرت علي (ع) و ذكر شجاعتهاي او هميشه متعلقاتي دارد كه بر بيان و بنان سخنوران جاري شده است. هركجا ذكر جنگهاي آن حضرت باشد؛ بيشك، نام ذوالفقار، شمشير معروف آن بزرگوار و دُلدُل اسب مشهور آن حضرت هم ذكر ميشود. خواجو نيز در كنار ذكر مدايح موليالموحدين (ع) به مناسبت، از ذوالفقار آن حضرت و دُلدول نيز تعريف و تمجيد كرده است:
(خواجوي كرماني 1369: ص 585)
و نيز:
زو بپرسيد ابن عمّ رسول صاحب ذوالفقار و جفت بتول
(ص 595)
ب . دُلدُل: در وصف دُلدل، اسب معروف حضرت علي (ع) نيز، شاعر تركيبات بديع و زيبايي به كار برده است. از جمله، نعل دلدل را تاج ستاره فرقدين و طوق جوزا نام برده است. همچنين آسماننشينان، گرد خاك پاي اسب مولا علي (ع) را به جاي سرمه بر چشمان ستارگان ثريا كشيدهاند:
(ص 133)
و نيز مواردي ديگر:
(ص 135)
(خواجوي كرماني 1369: ص 583)
(ص 585)
هلال را نعل اسب حضرت ميداند:
(ص 615)
همچنين اسب آن حضرت را ضيغم ناميده ا ست:
(ص 103)
ج . خيبر: يكي از مواردي كه هميشه در ذكر شجاعتهاي حضرت علي (ع) بيان شده است، جنگهاي آن حضرت بهويژه با يهوديان آن روز جهان اسلام است. در اين ميان، نام شجاع يهوديان ــ مرحب ــ و نام قلعه معروفي كه به دست حضرت گشوده شد ــ خيبر ــ هميشه در نزد پيروان مولا، زبانزد بوده است.
بر همين اساس، خواجو نيز بارها در شجاعت آن حضرت، به واقعه خيبرگشايي اشاره كرده است:
(ص 135)
و نيز مواردي ديگر:
(ص 584)
(صص 24-25)
علاوه بر مرحب خيبري شجاع يهودي كه به دست حضرت علي (ع) از پاي درآمد؛ نام دو شجاع ديگر عرب نيز كه به دست مولا (ع) به هلاكت رسيدهاند؛ هميشه ضمن مدح حضرت علي (ع) در مدايح شاعران آمده است. عمروبن عبدود و عنتر، از شجاعان معروف آن روز عرب بودهاند كه مغلوب حضرت شدند. خواجو نيز در اين زمينه اشاراتي دارد:
(خواجوي كرماني 1369: ص 130)
و نيز:
(ص 104)
و نيز:
(ص 584)
مدايح مولا علي (ع) و ذكر شجاعتها و پايمرديهاي وي، تنها خاص شيعيان نيست.اين بزرگمرد عالم بشريت اسوه همه آزادگان و رادمردان جهان و مقتداي صالحان و پاكان بهشمار ميرود. مسلمان و غير مسلمان، همه آن بزرگوار را تعريف و تمجيد كرده و يگانه روزگارش لقب دادهاند. در ادب فارسي نيز مولا (ع)، جايگاه ويژهيي دارد. عارف، فقيه، فيلسوف، شاعر، نويسنده، خاص و عام، همه در مقابل بزرگواريهاي آن حضرت، سر تعظيم و كُرنش فرودآوردهاند و همه او را پيشواي خود ميدانند. او به مصداقِ عارف رباني است كه در كلام شيخ اجل سعدي شيرازي بيان شده است:
به رغم ستايشها و مدايح فراواني كه در حق آن حضرت ذكر شده است؛ باز حق مطلب، آنچنانكه بايد و شايد ادا نشده است. آنچه گفتهاند، درك آنها از اندكي از حقيقت بوده است نه تمامي حقيقت و به تعبير ديگر آنچه توانستهاند گفتهاند نه آنچه خواستهاند.
در اين ميان، خواجوي كرماني نيز كوشيده است تا در اين مقوله، سهمي ايفا نمايد و با توجه به روزگار خويش و مسائل حادّ فرقهيي و مذهبي، توانسته است فقط گوشهيي از درياي بيكران اوصاف وارسته آن بزرگوار را تصوير كند و از اين طريق، تعلق خاطر خويش را به پيروي و تبعيت از آن امام همام ابراز داشته باشد؛ كه اميد است اين نوشته، توانسته باشد تا اندازهيي يادآور و منعكسكننده آنها باشد.
صفا، ذبيحالله. 1368. تاريخ ادبيات در ايران. تهران: فردوسي.
امام علي (ع). 1365. ترجمه و شرح نهجالبلاغه. به قلم فيض الاسلام.
خواجوي كرماني، محمودبن علي. 1369. ديوان اشعار. تصحيح احمد سهيلي خوانساري. تهران: پاژنگ.
. 1370. خمسه خواجوي كرماني. تصحيح سعيد نياز كرماني. كرمان دانشگاه شهيد باهنر.
سمرقندي، دولتشاه. 1366. تذكرة الشعراء. به همت محمد رمضاني. تهران. خاور.
قرآن كريم.