يكى از علماء بزرگوار نقل مىكرد كه متولّى نجف اشرف برايم مىفرمود: يكروز يك هندى آمد جلوى صحن مولى على عليه السلام، دستش را دراز كرد و چيزى گفت. ديدم يك سكه طلايى در دست او گذاشته شد. رفتم پيشش گفتم اين سكه را با پول من عوض مىكنى. مرد هندى با تعجب گفت براى چه گفتم براى تبرك، با تعجب گفت مگر شما از اين سكه ها نمى گيريد؟ من بيست سال است كه هر روز يك سكه مىگيرم.