کرامات العلویه

علی میرخلف زاده

نسخه متنی -صفحه : 132/ 37
نمايش فراداده

3) مسلمانان هندو

ثقه با فضيلت و مخلص اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) جناب آقاى شيخ محمد حسن مولوى قندهارى از علماء مشهد است نقل مىكند: روزى فرمانرواى دولت حيدرآباد، دكن كه نظام لقبش بود، در عمارى خود نشسته و عده اى هندوى بت پرست، آن عمارى را بدوش حمل مىكردند (طبق مرسومات تشريفاتى سلطنتى آن زمان) پس در آن حالت چرت و بيخودى عارضش مىشود و حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام را مىبيند.

آقا على عليه السلام به او مىفرمايد: نظام حياء نمى كنى بدوش سادات عمارى خود را قرار دادى

چشم باز مىكند و منقلب مىگردد و مىگويد عمارى را برزمين گذارند، هندوان مىگويند آقا مگر از ما تقصيرى سر زده

مى گويد: نه لكن بايد عده ديگرى بيايند و عمارى را بلند كنند پس جمعى ديگر مىآيند و عمارى را بدوش مىكشند تا نظام بمقصد خود رفته و به منزل بر مىگردد، سپس آن افرادى كه در مرتبه اول عمارى را بر دوش داشتند آنها را احضار كرده و در خلوت دست بگردن آنها انداخته و با ايشان معانقه نموده و رويشان را مىبوسد و مىگويد شما از كجائيد؟

جواب مىدهند: اهل فلان قريه، مىگويد: آيا از سابق اينجا بوديد؟ مىگويند: همينقدر مىدانيم كه اجداد ما از عربستان به اينجا آمده بودند و توطن نموده اند.

مى گويد: بايد تفحص كنيد، نوشته جاتيكه از اجدادتان داريد جمع كنيد و نزد من بياوريد. اطاعت نموده و هر چه داشتند آوردند سلطان در بين نوشته ها شجره نامه و نسب نامه اجدادشان را پيدا مىكند و مىبيند كه منسب آنها به حضرت على بن موسى الرضا عليه السلام مىرسد و از سادات رضوى هستند.

نظام بگريه مىافتد و مىگويد شما چطور هندو شده ايد در حاليكه مسلمان زاده بلكه آقا زاده و سيد مسلمانانيد؛ همه آنها منقلب شده و مسلمان و شيعه اثنى عشرى مىشوند و نظام هم املاك زيادى به آنها عطا مىكند.


  • عشق على و آل مرا در سر است و بس ما دوستدار و عاشق خوبان عالميم گر پشت پا زديم ز مستى به اين جهان از دل مكن ولاى على را برون ولى مداح مرتضى مده نسبت به ايزدى خاك در غلام على قنبر است وبس

  • چون عشق ديگران همه درد سر است و بس معشوق عده اى بجهان گر ز راست و بس ما رامى معاشقه در ساغر است و بس حسن عمل شفيع تو در محشر است و بس خاك در غلام على قنبر است وبس خاك در غلام على قنبر است وبس