کرامات العلویه

علی میرخلف زاده

نسخه متنی -صفحه : 132/ 56
نمايش فراداده

5) سيد حميرى

در جلد دوّم الغدير صفحه دويست و هفتاد و چهار از عون نقل مىكند: كه سيد اسماعيل حميرى در مرضى كه بهمان مرض فوت كرد. بعيادتش رفتم. عده اى از همسايه هاى عثمانى مذهبش هم آمده بودند، سيد اسماعيل معروف به سيد حميرى مردى خوش صورت و گشاده رو بود. وقتى كه من وارد شدم در حال احتضار بود. در اين موقع نقطه سياهى در پيشانيش ظاهر شد، كم كم زياد شد تا اينكه تمام صورتش را فرا گرفت.

شيعيان حاضر در مجلس از اين پيشامد محزون شدند و بر عكس ناصبى ها و سنّى ها خوشحال، و شروع بسرزنش كردند چيزى نگذشت كه از همان محل نقطه سياه يك روشنى پديدار گرديد.

(بنقل ديگر در همان كتاب صفحه دويست هفتاد و سه) سيد وقتى كه تمام صورتش سياه شد سه مرتبه گفت: اَهكَذا يَفْعَلُ بِاَوْلِيائِكَ يا عَلى آيا با دوستان و محبين خودت اينطور معامله مىشود يا على. در اين موقع نقطه سفيدى در صورتش پيدا شد. رفته رفته زياد شد تا تمام صورت سيد نورانى گشت و زبان او باز شد. شروع به لبخند نمود و اين شعر را در همانحال گفت:


  • كَذَّبَ الزّاعمونُ اَنَّ عَليا لَنْ يُنْجى مُحِبَّهُ مِن هنات

  • لَنْ يُنْجى مُحِبَّهُ مِن هنات لَنْ يُنْجى مُحِبَّهُ مِن هنات

دروغ گفتند آن كسانيكه خيال مىكنند على عليه السلام دوستانش را از گرفتاريها نجات نمى دهد.

سوگند به خدا داخل بهشت شدم و خداوند تمام گناهم را بخشيد اينك اى دوستان و اى محبين آقا على، شاد باشيد و آن آقا را تاهنگام مرگ دوست بداريد و پس از او فرزندانش را يكايك با صفاتيكه براى آنها معين شده تشخيص دهيد و نسبت به آن بزرگوار نيز ولايت پيدا كنيد.


  • تا زدم باده ز پيمانه تو يا مولا ازهمان روزكه تر شدلبم ازباده عشق مست جام توچنانم كه شب و روز كنم شده ام رند و خراباتى و پيمانه بدست هيچ سودا نكنم سلطنت عالم را شمع بزم همه رندان قلندر گردد تانگردم ز تو يك لحظه جدا پيچيدم زلف خود را بدم شانه تو يا مولا

  • شده ام عاشق و ديوانه تو يا مولا ساكنم بر در ميخانه تو يا مولا سجده بر تربت خمخانه تو يا مولا ز صفاى لب پيمانه تو يا مولا به گدائى در خانه تو يا مولا هركسى شد پَرِ پروانه تو يا مولا زلف خود را بدم شانه تو يا مولا زلف خود را بدم شانه تو يا مولا