اگر پژوهشگرى فقه را به دور از تاءثيرات بررسد خواهد ديد كه چگونه از سر كينه نسبت به خوارج و شـيـعه به لزوم مسح بر پاافزار فتوا و فرمان داده مى شد, و يا طرفداران نظريه جواز مسح پاها در وضو به چه سرنوشتى محكوم مى شدند.
حكمرانان با عالمان وبا طرفداران نظريه هايى كه حكومت آنـها را بر نمى تافت رفتارى سخت داشتند تا جايى كه درباره طبرى گفته شده است : شبانه و بى آن كـه بـه هـيـچ كـس خـبر داده شود دفن شد.
اما با اين حال جمعى برون از شمار در آن تشييع شركت كردند و عده اى شب و روز به مدت چند ماه بر قبر او نماز خواندند.
ثابت بن سنان در تاريخ خود مى نويسد: از آن روى خبر او را پنهان داشتند كه عامه گرد آمدند و از دفن روزانه او جلوگيرى كردند, و او را به رافضى بودن و سپس به الحادمتهم كردند ((767)) چرا؟ آيـا بـدان دلـيل كه به نظريه مسح يعنى آنچه ديدگاه مذاهب چهارگانه نيست گراييده بود؟ يا بـدان سـبـب كـه در اواخـر عـمـر دربـاره حـديـث غـدير نوشته بود و اين حكمرانان راخوشايند نمى افتاد ((768)) ؟ يا دليل ديگر در كار بود؟ از آنـچـه گـذشـت بـرمى آيد كه در وراى حركت تدوين آنچه حكومت مى پسندد ووانهادن آنچه حكومت نمى پسندد دست مصالح سياسى حكمرانان در كار بوده و پايه گذارى مذاهب و بر كرسى نـشـانـدن اين عقيده كه اين مذاهب مشروعند تنها ديدگاههاى آنها مشروع و معتبر است دعوتى حكومتى بوده كه در فقه و حديث نيز نشان خود راجاى گذاشته است و هر پژوهشگرى با مراجعه به كتابهاى فقه و تاريخ و حديث بخوبى از آن آگاهى مى يابد.
نـاگـفـته نماند كه نقش سياست تنها به اثرگذارى در تدوين فقه و حديث محدود نشد, بلكه در تدوين تاريخ و حتى زبان عربى نيز اثرگذارى اش كمتر از اثرگذارى در اين دو زمينه نبود و اهل پژوهش و تحقيق اين حقيقت را بخوبى مى دانند.
1 - سيد جمال الدين اسدآبادى مى گويد: بـه كـدامـيـن دلـيـل شرعى درهاى اجتهاد بسته شده و كدام پيشواى فقهى گفته است پس از من هيچ كس حق ندارد در پرتو قرآن و احاديث صحيح راه جويد, يا در توسعه دادن مفاهيم دينى و استنباط و استنتاج بر شيوه اى كه هم با نيازهاى روز و دانشهاى نوين سازگارى داشته باشد وهم بـا جـوهر دلايل شرعى ناسازگارى نداشته باشد كوشش و اجتهاد كند؟ خداوند محمد(ص )را به زبان مردمش كه عربى بود برانگيخت تا آنچه را در پى فهماندنش به مردمان است به آنان بياموزد و آنچه را او مى گويد از او فرا گيرند و دريابند.
در ايـن هـيـچ تـرديـدى نـيـست كه اگر اجل , ابوحنيفه , مالك , شافعى , و احمد را مهلت مى داد وتـاكـنـون زنـده بـودنـد هـمـچـنـان بـه اسـتـنـباط حكم شرعى در همه مسائل بر پايه قرآن و حـديـث مى كوشيدند و در اين راه هر چه بيشتر به ژرفاى فهم دينى فرو مى رفتند فهم و دقتشان افزون مى شد.
آرى , آن امـامـان و پـيـشـوايـان و آن مـردان نـام آور امـت اجـتـهـاد كـردند و كارى شايسته به سرانجام رساندند ـ و خداوند ايشان را سزامندترين پاداش دهد.
اما هيچ درست نيست بپنداريم كه آنان همه اسرار قرآن را دريافته و توانسته اند آنها را در كتابهاى خويش تدوين كنند ((769))
2 - عبدالمتعال صعيدى يكى از عالمان الازهر مى گويد: پس از اين مى توانم حكم كنم كه منع اجتهاد از راههاى ستمگرانه و به كمك زر و زور حاصل آمده است .
بيگمان اگر اين وسايل و ابزارها براى هر مذهبى بجز مذهبهاى چهارگانه كه ما ازآنها تقليد مـى كـنـيـم فراهم مى آمد توده اى از مردم بر تقليد آن مى ماندند, و اكنون نزد كسانى كه منكرش هستند مقبول بود.
بنابراين ما از پايبندى به اين مذاهب چهارگانه كه بدان ابزارهاى نادرست بر ما تحميل شده است و نـيـز بـازگـشـت بـه اجتهاد در احكام دين خويش رهاييم , چرا كه منع اجتهاد تنها از طريق زور پـذيـرفته و اين در حالى است كه اسلام جز بدانچه از گذر خشنودى مردم و شورا ميان مسلمانان حاصل آمده باشد رضايت نمى دهد, چونان كه خداوند در آيه 28 سوره شورى فرمود: و كارشان به شورى در ميان آنهاست ((770))
3 - دكتر عبدالدائم بقرى انصارى مى گويد: راز عـقـب مـانـدگـى مـسـلـمـانان در منع اجتهاد است .
همين باب بركت است كه چون بسته شـدمـسـلـمانان به همان اندازه عقب ماندند كه دنيا پيشرفت كرد.
در پى بسته شدن اين در بود كـه هـمـه آنـچـه را پـيـشنيان نهاده اند اصول ثابتى قلمداد شد كه هيچ امكان تغيير و تبديل آنها نـيـسـت ,چرا كه حكمرانان و پادشاهان به دلايلى كاملا سياسى جلوى اجتهاد را گرفتند تا از اين رهـگـذرحـكـومـت خـود را حـفـظ كـنـند و اطمينان يابند كه هيچ مخالفى در برابر آنان قامت نـخواهدآراست , و اگر هم كسى چنين جراءتى به خود دهد كسى به سخن او گوش نخواهد داد, چـرا كه درهاى اجتهاد بسته شده است .
در پى همين رخداد, تشريع و تقنين اسلامى حالت جمود به خود گرفت , با آن كه جان امت و حيات مسلمانان همين تشريع است .
مـن فـتنه خانمان براندازى را كه در دوران خليفه عثمان روى داد و سبب توقف فتوحات اسلامى شـد, بـه طـورى كـه جـنـگهاى خارجى را به جنگ تبديل كرد, بدان بازمى گردانم كه اومردى محافظه كار بود و آن هنگام كه عبدالرحمن بن عوف شرط پايبندى به سيره شيخين رابدون هيچ گونه اجتهاد تازه اى , براى خليفه شدن مطرح كرد, اين شرط را پذيرفت و درسرتاسر عمر, خود را بـدين شرط پايبند مى دانست .
اين در حالى است كه على (ع ) اين شرطرا نپذيرفت و گفت : زمانه ديگرگون شده است .
بدين سان درمى يابيم كه آنچه موجب رسيدن عثمان به خلافت شد, همان , اسباب سقوط اورا نيز فراهم ساخت ((771))
4 - استاد عزالدين عبدالسلام مى گويد: شـگـفـت و شـگـفـتـى آور اسـت كـه بـرخى از فقيهان مقلد با آن كه از سستى ديدگاه پيشواى خـودآگـاهى مى يابند و هيچ پاسخى براى اين سستى و اشكال به دست نمى آورند, اما همچنان از اوتـقـلـيـد مـى كـنـنـد و از سر جمود بر تقليد همان پيشوا همه گواههاى ديگر كتاب و سنت و ادلـه صحيح حاكى از ديدگاههاى ديگر را وامى گذارند و حتى براى پاسخ به ظاهر كتاب و سنت كـه بـر خـلاف مـذهـبـش دلالت دارد چاره جويى مى كنند و در دفاع خيره سرانه از پيشواى خود به تاءويلهايى نادرست و دور از حقيقت توسل مى جويند.
در گـذشـتـه چـنـيـن بـوده اسـت كـه مـردم از هـر عـالمى كه مى يافته اند درباره احكام دين خـودمـى پـرسـيـده انـد.
تـا آن كـه ايـن مـذاهـب پـديـد آمدند و مقلدان متعصب آنها نيز قامت افـراشتند,مقلدانى كه با همه دورى ديدگاه پيشوايشان از آنچه ادله اقتضا مى كند همچنان از آن پيشوايان تقليد مى كنند, آن سان كه گويا آنها پيامبرانى فرستاده شده از جانب پروردگار بوده اند.
ايـن عـيـن دورى از حـقـيـقـت و درسـتـى اسـت و هـر كـه از خـرد بـهره اى داشته باشد بدان خشنودنمى شود ((772))
5 - جمال الدين ابن جوزى مى گويد: بدان , مقلد در آنچه تقليد مى كند اطمينان ندارد و تقليد منفعت عقل را از ميان مى برد, زيراعقل بـراى تـدبر ورزيدن آفريده شده و براى كسى كه شمعى در دست دارد تا از نور آن بهره بردزشت است اين شمع را خاموش كند و در تاريكى راه پيمايد.
بـدان , هـمـه پـيروان مذاهب چنينند كه گاه كسى در نزد آنان بزرگ مى نمايد و بى هيچ تدبرى درآنـچـه گـفـتـه است از گفته هاى او پيروى مى كنند.
اين عين گمراهى است , چه انسان بايد به گفته ها توجه كند نه به گوينده ها ((773))
6 - دهلوى مى گويد: هر مذهبى كه پيشوايانش مشهورتر بوده اند و قضاوت و فتوا دهى به آنان سپرده شده وآثارشان در مـيـان مـردم شـهـرتـى يـافـته و آشكارا توانسته اند تدريس كنند, در همه جا گسترده وپيوسته گـسـترش بيشترى نيز يافته است .
اما هر مذهبى كه پيشوايانش گمنام بوده اند و مقام قضاوت و فـتـوادهـى به آنان سپرده نشده و مردم نيز به گرويدن به ايشان ترغيب و تشويق نشده اند پس از مدتى از ميان رفته است ((774)) در چنين فضايى مكتب اهل بيت از وضعيتى همسان با ديگر مذاهب حكومتى برخوردارنبود و بلكه ويژگى خويش را داشت و به استقلال فكرى و تسليم ناپذيرى در برابرحكومت شناخته شده بود, و فـراتـر آن كه برخى از پيشوايان و پيشگامان اين مكتب باحكومت تضاد هم داشتند و به اولو الامر اجـازه دخالت در كار خويش نمى دادند وپيروان خود را به دورى از خليفگان و به امر به معروف و نـهـى از منكر فرا مى خواندند.
به رغم چنين شرايطى بقاى مذهبى با اين ويژگى خود از قدرت و استوارى درونى وروحانى و از ملكه هاى ربانى آن خبر مى دهد.
.
امـا گـسـتـرش ديگر مذاهب اين گونه نبود, و چونان كه خوانديد پيشرفت آنها به عواملى جانبى هـمچون عهده دار شدن مقام قضاوت و افتاء از سوى رهبرانشان بازمى گشت .
براى نمونه , مذهب حنفى هنگامى قدرت يافت كه ابويوسف به شمارچهره هاى موجه و مقبول حكومت درآمده بود.
دكتر محمد سلام مدكور مى گويد: برخى مذاهب همانند شيعه و خوارج سراغ يافته ام كه سياست در شكل گيرى و يا در آيين و رسوم آنان هيچ دخالتى نداشته است ((775)) شيعه اهل بيت يگانه پشتوانه اى كه در چنين روزگارى داشتند دلايل و برهانهايى بود كه در برابر هـر مـخـالـفـت و يـا بى اعتنايى آسيب ناپذيرشان ساخته بود.
شايد حديث لاتزال طائفة من امتى مـنـصـورين قائمين بالحق لايضرهم من خالفهم و خذلهم ((776)) به همين گروه اشاره داشته باشد, نه به محدثان .
بر اين پايه مى توان گفت : محدود كردن مذاهب اسلامى به چهار مذهب به زمان بيبرس منصورى صـورت پذيرفته است ((777)) و حكمرانان همواره در اين مساءله ديدگاه خود را به توسل به زور به مردم تحميل مى كرده اند.
براى نمونه در شذرات المذهب آمده است : قادر عباسى در سال 422 هـ .ق .