بسم الله الرحمن الرحيم
ديلمى از عمار بن ياسر و ابى ايوب انصارى روايت كرده است كه رسول خداى صلى الله عليه و آله فرمود: 'اى عمار اگر ديدى كه على از راهى رفت و همه مردم از راه ديگر، تو با على برو و ساير مردم را رها كن. يقين بدان على هرگز ترا به راه هلاكت نمى برد و از شاهراه رستگارى خارج نمى سازد' [ متقى هندى- كنزالعمال: ج 11 ح 32972. ]
نهج البلاغه كه از قرنها پيش تا امروز در دسترس شيفتگان حق و واقعيت قرار دارد، ويژگيهاى منحصر به فردى را داراست. در كنار اين ويژگيها خصوصيت بسيار مهمى كه از لابلاى كلمات آن حضرت به دست مى آيد و هر بيننده ى ژرفنگر را به خود جلب مى كند. تصوير زيبا و دقيق زندگى شخصى آن حضرت و حوادث و وقايعى كه در دوران حيات با آنها روبرو بوده و طرز برخورد و مقابله با اين حوادث است. بنابراين نهج البلاغه از اين ديدگاه يك الگوى عظيم و آموزنده از زندگى جانشين برحق پيامبر "ص" است كه تمامى شيفتگان آن حضرت و پيروان راه و پويندگان مكتبش، مى توانند سيماى ملكوتى پيشواى خود را در آن نظاره كنند و ابعاد گسترده اين سيماى بى مانند را سرمشق زندگى و روش و رفتار خود قرار دهند.
اين كتاب نمونه اى از صفات و ملكات و علوم على عليه السلام در تمام مسائل زندگى- علمى، فلسفى، معارف الهى، مسائل و حقوق اجتماعى اقتصادى، سياسى اخلاقى، جنگ و صلح، مردم شناسى، رابطه مردم و حكومت و بالاخره بهترين شيوه ى رهبرى و اداره صحيح جوامع بشرى اعم از دينى و غير آن مى باشد.
در اسلام و طبيعتا در سيره و سياست امامت، كه نشات گرفته از اسلام مى باشد ادراه ى جامعه و تدبير نظام اجتماعى امت اسلام، يك مسئله حياتى است، كه به حد كافى و گسترده، در خصوص آن بحث شده و نظامنامه ويژه اى براى آن مشخص گرديده است. و معينا در نهج البلاغه اهميت مديريت و سياست از ديدگاه اميرالمومنان عليه السلام.
اما سفسطه عدم دخالت در سياست كه امروز حربه اى در دست استبكار جهانى و عمال خود فروخته آنها مى باشد و به وسيله آن بركيان و شرف مسلمين يورش مى برند و سرنوشت اسلام و مسلمين را به دست عمال شياطين غرب و شرق مى سپردند و رجال مذهبى را به گوشه معابد، در حد يك كارگزار و عمله ى استكبار و يا عنصر بى خاصيت تنزل مى دهند استمرار يك تفكر انحرافى تاريخى است، كه نمونه آن را در كشورهاى اسلامى به عيان برخورد مى كنيم.
در تحليل چنين تفكر انحرافى بايد دانست، از قرن پانزدهم ميلادى كه آسيا و افريقا ميدان تاخت و تاز استعمارگران حادثه جوى غربى شد، علاوه بربدعتها و رسوم نوظهور در شئون مختلف زندگى واژه و اصطاحات تازه يى نيز در بين مردم اين كشورها رواج پيدا كرد كه يكى از آنها كلمه ى 'سياست' است.
اين كلمه در احاديث و متون قديم عربى به معنى فرماندهى و اداره و امر و نهى و تربيت به كار مى رفت ولى در عصر استعمار و براثر رفتار رياكارانه غربى ها با ملل شرق به خصوص عربها و ايرانيها اكنون غالبا در معنى نفاق و دورويى و فريب استعمال مى شود.
اما بى ترديد از تاخت و تازهاى نظامى و سياسى خطرناكتر، استعمار فكرى بود، استعمارگران نه تنها دولتمردان و سرداران و زمينداران و روساى عشاير و بازرگانان را مرعوب يا مجذوب كرده و دولتهاى شرق را پايگاهى براى سلطه هر چه بيشتر خود در مى آورند بلكه بر مقدسات وفرهنگ اصيل اين ملتها نيز هجوم برده و با نيرنگها دقيق جوانان را به سوى كشور و ملت خود كشاندند و طبقه تحصيلكرده در مدارس جديد را به فرنگى مآبى سوق دادند تا جائى كه اين طبقه براثر خالى شدن از برخاسته و رسوم و سنن قديم را كه مانع خودباختگى و خودفراموشى بودند و سد محكمى را در برابر استعمار تشكيل مى دادند تخطئه كرده و از اصل و بن برمى انداختند.
برنامه هاى استعمار كهنه و نو، در آسيا و افريقا در كشورهاى اسلامى و غير اسلامى، اگر چه در وسايل وابزار و مقدمات اختلاف داشتند ولى همه آنها يك هدف را دنبال مى نمودند. تفرقه و نفاق در بين ملل شرق بخصوص كشورهاى اسلامى وبدنبال آن از بين بردن ريشه هاى مذهبى و حاكم كردن فرهنگ غربى و گشودن راه ستم و غارتگرى.
اين ماجراى تلخ و اين جريان انحرافى از همان سالهاى اول نشر اسلام آغاز شد و على عليه السلام نمونه عينى يك سياستمدار بزرگ و درستكار، در تعدادى از خطبه ها و نامه هاى خود اين جريان را معرفى و سردمداران آن را با شديدترين عبارت مورد حمله قرار داده و آنها را منافق و هواداران حزب شيطان مى خواند [ رجوع كنيد به: نهج البلاغه، خطبه 194. ] اين بينش زنده على عليه السلام كه در آن عصر در مورد سياستمداران غير خدايى بيان داشته و اكنون استعمار با تمام چهره هاى نو و پيشرفته علمى به قيد آمده ، بيان حال دولتمردان ظالم و ستمگر جهان امروز است.
شيوه ى سياستمدارى اسلامى در خلافت على عليه السلام از ميان برداشتن تعصبات قبيله يى و نژادى و بدون توجه به ميهن و رنگ و زبان مسلمانان يك ملت و امت هم كيش و متحدالهدف و هم زبان به وجود آمد. اين وحدت و برابرى حتى غير مسلمانان را كه به قوانين و رژيم حكومت اسلامى گردن نهاده بودند شامل مى شد و فى المثل در دادگاه بين مسلمانان و ذمى برابرى كامل وجود داشت.
سياست على عليه السلام در برابر رفتارهاى قوميت گرائى در عهد سه خليفه ى پيش كه به قوميت عربى توجه خاص مبذول ميشد و بين عرب و موالى فرق مى گذاشتند انجام مى گرفت. مثلا عمر توصيه مى كرد در سرزمينهاى فتح شده خصوصيات نژادى خود رار از غير عرب حفظ كنند و با هم نياميزند. وى همچنين دستور داد در شبه جزيره ى عربستان غيز از عربهاى مسلمان كسى باقى نماند تا انديشه تازه اى در بين عربها پيدا نشود. به خواندن و نوشتن و كسب علم 'حتى علوم اسلامى' و حفظ و جمع حديث و تفسير قرآن مايل نبود [ صبحى الصالح- علوم الحديث و مصطلحه ص 30 به بعد. ] و براى حفظ وحدت و اصالت قوميت عرب حتى نمى خواست دامنه فتوحات گسترده شود.
به موجب روايات عامه، عمر در تقسيم عطاء بين مجاهدين بدر يا ساير مجاهدين فرق مى گذاشت و سهم قرشى را افزونتر از غير قرشى مى داد. همچنين مسلمانان عرب را برمسلمانان غير عرب در غنيمت برتر مى شمرد. و بدينطريق اساس آريستوكراسى عربى را على رغم زهد و تقواگرائى شخصى بنيان نهاد. حتى او اجازه نمى داد عامه مردم با زنان قيش و غير عربها با عربها ازدواج كنند. يا اينكه اگر يك عرب به پول نياز داشت و همسايه نبطى 'قومى از عرب ساكن شام' داشت مى توانست او را به غلامى بفروشد [ عيون اللاخبار. ابن قتيبه ج 1 ص 120. ]
بيهقى در روايتى مى نويسد: 'عباده من صامت صحابى در بيت المقدس يك مرد نبطى را آنچنان زد كه از پاى درآمد. عمر آن وقت در بيت المقدس بود، خواست او را قصاص كند عباده گفت: آيا تو برادر خود را قصاص يك نبطى بقتل مى رسانى خليفه چون اين سخن شنيد از قصاص عباده صرفنظر كرد [ سنن بيهقى- ج 8 ص 32. ]
در عهد عثمان نيز احياى روح تعصب قبيلگى و جاهلى شديدتر ادامه داشت بخصوص مروان بن حكم مشاور او و معاويه بن ابى سفيان استاندار شام در تقويت عنصر عربى يا بهتر بگوئيم اموى و متمركز نمودن ثروت و قدرت در بين رجال بنى اميه و تصاحب اراضى مزروعى و دادن تيول به اعوان و اتباع خويش و تضعيف فكر مساوات اسلامى و قلع و قمع آن دسته از صحابه كه روش فئوداليزم و كنز سرمايه را مخالف اسلام مى دانستند... از هيچ اقدامى فروگذار نكردند.
اما اميرالمومنين على بن ابى طالب عليه السلام پيشواى آن دسته از صحابه بود كه رعايت حال طبقه نادار و كارگر و كشاورز را وظيفه اول خليفه مسلمانان مى دانستند. پيوسته مانند نادارترين افراد غذا مى خورد و لباس برتن مى كرد. بهاى پيراهنش هنگام خلافت از سه درهم نمى گذشت، جمع اموال او بعد از مرگ هفتصد درهم بود، در تمام ايام خلافت، فرقى بين ضعيف و قوى و عربى و عجمى وذمى و مسلمان در برابر شرع و قانون قائل نمى شد. ماموران دولت در درجه اول موظف به برقرارى عدل و رفع تبعيض و سلطه زورمندان بودند. از غنائم جنگى و درآمدهاى گوناگون هرگز چيزى در بيت المال جمع نمى شد و در هر استان و شهرستان فوار به مصارف معينه مى رسيد [ متقى هندى- كنزالعمال ج 15 ح 461. ]
مداينى روايت كرده كه: 'جمعى از اصحاب نزد امام عليه السلام رفتند و گفتند اى اميرالمومنين در تقسيم اموال اشراف عرب را برديگران برترى ده وقريش را از موالى و عجم سهم بيشترى عطا فرما و كسانى را كه از مخالفت و فرار ايشان بيم دارى استمالت كن. اين سخن را از آن گفتند كه معاويه در تقسيم اموال اين ماحظات را بكار بست. امام در جواب آنان فرمود: آيا به من پيشنهاد مى كنيد پيروزى را در بهاى ظلم و بى عدالتى بدست آورم؟! نه بخدا تا آفتاب مى تابد و تا ستاره مى درخشد چنين نخواهم كرد. و الله اگر اين اموال متعلق به شخص من و ملك من بود به تساوى قسمت مى كردم، چه رسد به اينكه مال مردم است.
بهترين نمونه مساوات عدل و امانت امام على عليه السلام رفتاريست كه با برادر نابينا و عيالمند خويش كه از او هم بزرگتر بود كرده است [ نهج البلاغه- كام شماره 224. ] و هدف خود را از زمامدارى و شركت در جنگها فقط خدمت به خلق و رفع ظلم و احياى معالم اسلام ميدانست [ نهج البلاغه- كام شماره 131. ] در تاريخ اسلام گاه چنين حوادثى رخ داده كه به افسانه مى ماند. اما افسانه نيست حكومت كوتاه على عليه السلام و شيوه اى كه او در سياست امور پيش گرفت يكى از آنها است. صحيح است كه امام "ع" مردم را به اطاعت مى خواست اما براى كسب آن مردم را به هراس نيفكند.
واقعيت اينست كه مردم اميرمومنان "ع" را از دست دادند اما تاريخ و بشريت حقيقت را فراموش نكرد. ديدگاه حضرت به سياست مردم، نگاه ديگرى بود و بررسى انديشه اى از ديدگاه ديگران اشتباه است. اگر حكومتش كوتاه بود نه از آن جهت كه نمى توانست يا از راه و رسم آن آگاه نبود بلكه نمى خواست آن را به زور و ظلم جستجو كند و با فريب مردم برايشان حكومت كند. چون سياستى اسلامى محض داشت برمردم همچون ديگران از حاكمان فشار نياورد.
چون فرموده بود: 'من ملك استاثر' [ محمد عبده، شرح نهج البلاغه. ج 3 ص 154 چ مصر. ] هر كس فرمانرواى مطلق باشد مستبد شود. نخواست فرمانرواى مطلق باشد تا مردم به استبداد كشيده شوند. او مردم را گله نمى پنداشت تا در چراگاه جهل و بى خبرى پروارشان سازد.
چنين انديشه بلند و پرارزش انسانى را در بسيج اميرالمومنين "ع" هنگام لشكركشى به شام با كشاورزان آزاد شده ى ايرانى شهر 'انبار' برساحل فرات مى يابيم. اين برخورد موجب تقرير يكى از شيواترين و تكان دهنده ترين خطبه هاى على "ع" است كه از اين پيشواى بى نظير تاريخ جهاندارى و سياست، براى هميشه جهت عبرت رهبران آينده جهان برجاى مانده است. نيروى عراق بسوى شام بسيج كرده بود. دهگان شهر زيباى انبار برساحل فرات، به آئين ايران قديم، صف بسته بودند تا مركب همايون اميرالمومنين "ع" را همچون شاهنشاهان ايران، استقبال كنند. چون نوبت رسيد، پيش دويدند. على "ع" را كه سربازان ديگر امتيازى نداشت، با هلهله و شادباش، تلقى كردند... آنگاه، آن پيشواى آزاده، از رسم تعظيم و تكريم ايرانيان نسبت به پيشواى خويش، با بيانى پرلطف و نوازش، اين چنين انتقاد مى كند و سجده وتعظيم را، ويژه ى خداوند آسمان ها و زمين مى شمارد:
'پاكدل و پاكيزه جانيد. قلبى حساس و عشقى آتشين داريد!. اما اظهار آن، در حضور كسى كه همانند و همشان خودتان است! و تنها وظيفه اى پاسدارى و پرستارى شما را برگردن دارد، هرگز قبول ندارم.
اين احساسات را كه به اظهار كرنش و تملق شبيه تر است و براى پيشوا اهميتى فوق العاده قائل مى شود و ارزيابى را بر پيشوا مشتبه ساخته، به خود پرستى و غرور سوقش مى دهد، من نمى پذيرم. شما مطابق قانون كشور خويش، آن چنانكه خسروان ايران، ميان رعيت گذاشته اند، مى خواهيد، در ملت آزاد اسلام، وبنام اسلام، از همچو منى كه سربازى بيش نيستم، پيشواز كنيد؟! و چنين زحمت استقبال و احترام را، بر خود تحميل كرده نيمروزى را به انتظار ورود من، بر روى پاى خود، در حرارت خورشيد، معطل و معذب بمانيد؟!
عاوه بر آنكه پروردگار متعال از اين عمل راضى نيست و در نظر اميرالمومنين هم سخت ناپسند و مكروه است، بدانيد كه احرار و آزادگان نيز، هرگز به چنين ننگى تن در نمى دهند و جز خداوند بزرگ، احدى را شايسته پرستش و نيايش نمى شمارند. خسروان شما، در آن روز كه آئين نامبارك طبقاتى را در ايران گذاشته بودند و گروهى پياده را در ركاب خويش مى دوانيدند و بر مقام موهوم خود، مغرور و خيره سر، تكيه مى داشتند، هرگز باور نمى كردند كه روزى دوره ى اين باد و جبروت، به سرخواهد رسيد. واژگون خواهد شد. نخست خودپرستان را در مذلتگاه نكبت بار نيستى فرو خواهد افكند. و سپس كشورى را نابود خواهد كرد. جامعه اى كه رهبر خويش را بپرستد، خداى را نخواهد پرستيد و بر اراده و عزم خويش، ارزش نخواهد گذاشت. و همچون گوسپندانى ذليل و زبون، كوركورانه بدنبال چوپان خواهد رفت. و شبان بى خرد را بغرور و اشتباه خواهد انداخت. و سرانجام طعمه اى گرگ خوانخوار خواهد شد و از ذروه ى شرافت و حيات، با سر سقوط خواهد كرد.
در اين كردار ناشايست، دو گوهر گرانبها را به رايگان از دست مى دهيد كه هدف موهوم شما، ايق اين سوداى بهادار و عزيز نيست. نخست روح يگانه پرستى و اتكاء به نفس را در شما خفه خواهد كرد و بر 'مناعت ذات' و عزت طبعتان، شكستن غير قابل مرمت، وارد خواهد نمود.
دوم آنكه نعمت آسايش و راحت را از شما سلب، وقت گرانقدرتان را به بى هوده و ناچيز تلف خواهد كرد. شما در اين كار دشوار، نتيجه ى مى گيريد كه ابلهان و تهى مغزان هم از آن، گريزانند. فكر كنيد، آيا خردمند، خشم خداوند را، به بهاى مشقت و زحمت خويش خريدار است؟...
اى عباد! آن محنت و زحمت كه در اين جهان، تن را آزرده و روح را ننگين و خوار دارد. و در آن جهان هم به كيفر طاقت فرساى خداوند و عذاب جاويدان منتهى شود!' [ سخنان على از نهج البلاغه، ترجمه جواد فاضل، موسسه علمى چ 10، تهران 1345 ص 36. ]
آرى امام "ع" چنانكه بر ارزشهاى وجودى خويش آگاه بود. براى ديگران نيز ارزش انسانى قائل بود. اين شيوه برخورد با ديگران بود كه امام "ع" را از پستى حكومت كردن و تن به دنائت فروختن به شيوه ى معاويه صفتان برحذر ميداشت. و در طول تاريخ بر انديشه كسانى حكومت كرد كه جز انسانشان آرزو نبود. از اينرو نه به عدالت پشت كرد ونه به فريب مردم را قهرمان خواند. آنچه در مردم ديد گفت و چون دوستشان حقيقت را بيان مى داشت هر چند آزرده شوند. هر رفتارش با عدالت توام بود و چون سخن از عدالت رود نام على "ع" تداعى شود. حكم نه كار هر كس است تا بر عدالت رود. چه خوش فرمود امام حسن "ع" كه 'قتل لشده عدله' از شدت عدالتش خونش بريختند.
اميرمومنان عليه السلام انگيزه خويش را از پذيرش حكومت، دفاع از مظلومان و سركوب ستمگران مى خواند [ نهج البلاغه- خطبه ى شقشقيه شماره 3. ] از اينرو پيوسته در اداى وظايف الهى و اجراى احكام و اوامر رسول الله "ص" و اداره كشور و فرماندهى ارتش با قدرت عمل مى كرد تا آنجا كه او را به خشونت منسوب مى داشتند [ متقى هندى- كنزالعمال ج 12 ح 1254 و 1200. ] در عين حال از متواضع ترين و خوش مشرب ترين افراد بود تا آنجا كه اين خنده روئى و بى تكلفى و طنز گوئى را بر او خرده مى گرفتند. بى تكلفى او تا آنجا بود كه شخصا در بازارها و بين مردم مى گشت و با طبقات مردم سخن مى گفت و همه حق داشتند مستقيما با او تماس بگيرند و يادآورى هاى لازم را حتى با بدوى ترين روش و سخت ترين كلمات با او در ميان