على "عليه السلام" هفت روز پس از وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و فراغت از جمع كردن قرآن خطبه عجيبى را انشا فرمود كه در قسمت اول آن اين چنين فرموده است:
الحمد لله الذى اعجزالاوهام ان تنال الا وجوده و حجب العقول عن ان تتخيل ذاته فى امتناعها من الشبه و الشكل... يعنى: سپاس و حمد و ثناى وجود مقدس الله را سزاست كه اوهام را از اينكه جز وجود او را نائل شوند عاجز و زبون نموده و عقول را مانع گشته از اينكه ذات و حقيقت او را تصور كنند از اين جهت كه از هر گونه شبه و شكلى اباء و امتناع دارد بلكه اوست كه هرگز در ذات خود تفاوت و اختلاف پيدا نكرده و بواسطه عروض تجزيه عددى در كمالش پاره پاره نشده است. از اشباء جدايى گرفته نه بطور اختلاف مكانى و از اشياء متمكن شده و بر آنها تسلط يافته نه بطور آميزش و آنها را دانسته نه ابزارى كه بدون آن علم ميسر نشود ميان او و معلوم او علمى جز خودش نيست اگر گفته شود: بود، مرجعش اينست كه وجودش ازلى و غير مسبوق است و اگر گفته شود هرگز زوال ندارد منظور نفى عدم و نيستى از ذات او بوده پس ساحت او منزه و بسى بلند است از سخن آنان كه غير او را پرستيده و جز او خداى ديگرى گرفته اند. [ توحيد، شيخ صدوق، ص 73. ]
روزى جنازه اى را به سوى قبرستان مى بردند. حضرت على "عليه السلام" پشت آن جنازه حركت مى كرد اما ابوبكر و عمر جلوى تابوت آن جنازه راه مى رفتند از آن حضرت پرسيده شد، كه يا على آن دو نفر "ابوبكر و عمر" چرا جلوى جنازه حركت مى كنند حضرت فرمود: آنها هم خود مى دانند كه عقب جنازه راه رفتن ثواب بيشترى دارد اما مى خواهند بدينوسيله در نظر مردم ممتازتر از ديگران جلوه گرى كنند. [ محجة البيضاء، ج 3. ]
قنبر غلام اميرالمؤ منين "عليه السلام" مى گويد: در خدمت على بن ابيطالب "عليه السلام" نزد عثمان رفتم. عثمان مايل بود كه با على "عليه السلام" تنها باشد پس آن حضرت به من اشاره فرمود: كه دور شوم. قنبر مى گويد: من مقدارى نه چندان دور از آنان كنارى ايستادم. شنيدم كه عثمان به درشتى و تندى با على "عليه السلام" سخن مى گفت: در حالى كه على "عليه السلام" سر بزير انداخته و چشم بر زمين دوخته بود. تا اينكه عثمان رو به على "عليه السلام" نمود و گفت: چرا سخن نمى گويى؟ حضرت فرمود: اگر بگويم، سخنى خواهم گفت، مگر آنچه برخلاف خواسته توست و به سود تو چيزى سراغ ندارم...
مبرد مى گويد: تفسير فرمايش حضرت اين است كه اى عثمان اگر همانگونه كه تو به من پر خاش نمودى سخن بگويم مقابله به مثل خواهم كرد و نتيجتا پر خاش من تو را آزرده خواهد ساخت پس ترجيح مى دهم كارى نكنم اگر چه مورد پر خاش تو قرار گرفته ام و اين است معنى مظلوم عالمين فافهم!! [ معانى الاخبار، ج 2، ص 235. ]
يكى از دختران على "عليه السلام" بنام ام كلثوم بود كه توسط عمر از على عليه السلام خواستگارى شد. حضرت على "عليه السلام" عذر آورد كه او هنوز كوچك است و موقع ازدواجش نرسيده است. [ بحار الانوار، ج 42. ] به نقل مرحوم كلينى كه از حضرت صادق "عليه السلام" روايت كرده است عمر پيش د عباس بن عبدالمطلب رفت و گفت: من از برادر زاده ات دخترش را خواستگارى كردم و او مرا رد نمود به خدا سوگند من هم افتخارات بنى هاشم را از بين مى برم و دو شاهد مى آورم كه او "على "عليه السلام"" دزدى كرده است و آنگاه به اتهام دزدى دستش را قطع مى كنم!! عباس نزد على "عليه السلام" رفت و پس از گفتگو آن حضرت را راضى نمود كه كار ام كلثوم را به او واگذار كند. [ منتخب التواريخ، ص 114. ]
ام كلثوم ابتدا زوجه عمر شد و پس از كشته شدن او زوجه پسر عموى خود عون بن جعفر و بعد از او نيز زوجه محمد بن جعفر شد.