روزى على "عليه السلام" به جماعتى فرمود: من آيه اى از قرآن را نازل نشده الا اينكه مى دانم آن آيه در كجا و درباره چه سى نازل شده، در دشت نازل شده يا در كوه. سؤ ال كردند: درباره خود شما چه آيه اى در قرآن نازل شده است؟ حضرت فرمود: اگر از من نمى پرسيديد به شما نمى گفتم، همانا درباره من اين آيه نازل شده [ رعد - 7] "همانا تو منذرى و براى هر قومى رهبرى" و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم منذر است و من رهبر شما هستم به آنچه كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورده است. [ امالى صدوق] لذا وقتى در روز وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد تا شب نشده بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى الهى را به على "عليه السلام" مى رساند، اگر شب هنگام به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وحى مى شد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم صبح نمى كرد تا آنكه وحى الهى را به على "عليه السلام" خبر مى داد. [ امالى شيخ صدوق]
حجاج بن يوسف دو تن از دوستان على "عليه السلام" را دستگير كرد به يكى از آنها گفت: از على بيزارى بجو! او گفت:! اگر اين كار را نكنم تو چه خواهى كرد؟ حجاج گفت: به خداوند تو را مى كشم يا با بريدن دو دست يا دو پايت هر كدام را مى خواهى خود انتخاب كن. او گفت: اى حجاج روز قصاص "قيامت" مى رسد تو خود هر كدام را مى خواهى اختيار كن.
حجاج گفت: بخدا زبان تيزى دارى، پروردگارت كجاست؟ او گفت: در كمين هر ستمكار، حجاج دستور داد هر دو دست و پاى او را بريدند و بدارش زدند: حجاج سراغ رفيق او رفت آنگاه از او پرسيد: تو چه مى گويى؟ او نيت گفت: من نيز هم عقيده رفيق خود هستم، حجاج دستور داد تا گردن او زدند و سپس به دار آويختند. [ امالى شيخ صدوق]
امام على "عليه السلام" فرمود: حاضران در نماز جمعه سه دسته اند، دسته اول آنهائى هستند كه با تواضع و آرامش، پيش از امام حاضر مى شوند و نماز جمعه اينها كفاره گناهانشان است تا جمعه ديگر و به اضافه سه روز هم بيشتر، چون خداوند مى فرمايد هر كه حسنه اى انجام دهد ده برابر آن را دارد. [ انعام - 160]
دوم مردمى كه با جنجال و تملق و دلتنگى حاضر شوند، اين مردم هم گناهانشان ريخته مى شود. سوم، مردمى كه در حال خطبه امام مى آيند كه اين خلاف سنت است و او از آن دسته است كه چون از خداوند درخواستى كند خداوند اگر بخواهد به او عطا مى كند و اگر نخواهد محرومش خواهد كرد [ امالى شيخ صدوق]
روزى على "عليه السلام" يكى از شيعيانش را كه مدتهاى مديدى او را نديده بود ديدار كرد، با اينكه نشانه هاى پيرى در صورت او معلوم شده بود و ليكن هنوز چابك و قوى راه مى رفت. حضرت به او فرمود: پير شدى اى مرد. او عرض كرد: در اطاعت از تو عمر سپرى شده و پير شدم، اى اميرالمؤ منين "عليه السلام". حضرت فرمود: چابك هم راه مى روى، عرض كرد، بقصد دشمنانت "نابودى دشمنان" اينگونه مى روم اى اميرالمؤ منين "عليه السلام" حضرت فرمود: هنوز در تو توان و نيروئى باقى مانده است؟ عرض كردم: تقدمى آستانت يا اميرالمؤ منين "عليه السلام". [ امالى صدوق]