أُفٍّ لَكُمْ! لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَكُمْ! أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الاْخِرَةِ عِوَضاً؟ وَ بِالذُّلِّ مِنَ الْعِزِّ خَلَفاً؟ إِذَا دَعَوْتُكُمْ إِلَى جِهَادِ عَدُوِّكُمْ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ، كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي غَمْرَة وَ مِنَ الذُّهُولِ في سَكْرَة. يُرْتَجُ عَلَيْكُمْ حَوَارِي فَتَعْمَهُونَ، وَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لاَتَعْقِلُونَ! مَا أَنْتُمْ لي بِثِقَة سَجِيسَ اللَّيَالي، وَ مَا أَنْتُمْ بِرُكْن يُمَالُ بِكُمْ، وَ لاَزَوَافِرُ عِزٍّ يُفْتَقَرُ إِلَيْكُمْ.
نفرين بر شما! از بس شما را سرزنش كردم خسته شدم! آيا زندگى پست دنيا را به جاى حيات (سعادت بخش و جاويدان) آخرت پذيرفته ايد؟ و در برابر عزت و سربلندى، بدبختى و ذلّت را برگزيده ايد؟ هنگامى كه شما را به سوى جهاد با دشمن فرا مىخوانم، چشمانتان از ترس بى اختيار در حدقه ها دور مىزند، گويى وحشتِ از مرگ، هوش را از سرتان برده و مانند مستانى از خود بى خود شده ايد! سخنان مكرّر من به گوش شما فرو نمى رود (و در پيدا كردن راه صحيح زندگى) سرگردان گشته ايد و گويى عقل هاى شما از دست رفته و چيزى درك نمى كنيد! شما هرگز مورد اعتماد من نيستيد و هيچ گاه تكيه گاه مطمئنّى نمى باشيد تا (در برابر دشمنان خونخوار و حيله گر) بتوان بر شما اعتماد كرد و نه ياران قدرتمندى هستيد كه در نيازها بتوان رو به سوى شما آورد.