نگاه حوزه ـ شماره پياپي: 68ـ65 اسفند 79
محمد حسين پژوهنده
بحث پيشرفت و انحطاط قبل از آنكه به دانش فنّي در زمينه مؤلّفههاي آن دو نياز باشد و بخواهيم از زاويه نگاه علم بدان بپردازيم و كليدهاي حركت كُند و تند و ايست و حركت قهقرايي جامعه را كشف نماييم، يك بحث فرهنگي است. از آن جهت كه؛ اوّلاً منشأ آن ايدهها و آرمانها، عقيدهها و پندارها، اخلاق عمومي، عادات و آداب، سنّتها و ارزشهاي ملّي و به طور كلّي نوع باورداشتهاي يك قوم معيّن است. ثانياّ هر كدام از مؤلّفههاي جامعه، تحت حاكميّت فرهنگ خاص و متناسب با نوع اصول و آموزههاي آن قرار دارد و همين امر است كه به آنها تشخّص مي دهد و دو همنوع را از هم باز ميشناساند؛ و چنين است كه مي گوييم: فرهنگ آموزش، فرهنگ كار وتوليد، فرهنگ مصرف و .....
به عنوان نمونه يكي از مؤلّفههاي حسّاس جامعه مسأله سياست است. اگر در اين بُعد پيشرفت يا انحطاطي باشد، جامعه را با ساير مؤلّفههايش علامت مي گذارد و پيشرفته يا منحط معرّفي مي نمايد. سياست چيزي جز تدبير و انديشيدن خاص در رابطه با اداره امور نيست، و از آنجا كه هر انديشهاي از خاستگاه مركز آگاهيها پديد ميآيد و اين مركز، آگاهيهاي خود را از جامعهاي كه در آن هست، ميگيرد و آنها چيزي جز مؤلّفههاي فرهنگ آن جامعه نيست؛ از اين رو، سياست را برخي جزو مؤلّفههاي فرهنگ و برخي آن را يكي از فرايندهاي فرهنگ كه در فراگرد تماس ساير اجزا به دست ميآيد، دانستهاند. يكي از انديشمندان دراين باره مي گويد:
«اصولاً سياست زاييده تفكّرات انسان و تفكّرات انسان نيز مولود فرهنگ اوست .
بنابراين از نظر من سياستگزاري به عنوان بخشي از ويژگيهاي رفتاري انسان، عمدتاً ناشي از فرهنگ رايج در جوامع است».
در اين جا اين سؤال مطرح ميشود، كه چگونه ممكن است عامل فرهنگ چنان تأثيري در سرنوشت جامعه بگذارد كه آن را در زمينه هاي گوناگون پيشرفت يا انحطاط دهد؟
در مقام پاسخ، بايد ابتدا به اصل تغيير اجتماعي توجّه كنيم تا صرفنظر از عوامل تغيير و چگونگي آن، نفس تغيير را در جامعه و فرهنگ آن مدخليّت تام دهيم و بپذيريم كه بر اساس عوامل تغيير ـ چه عوامل محيطي از قبيل خشكسالي، تمام شدن منابع و ذخاير ارضي و تحتالارضي و يا عكس اين دو، كه به مهاجرت و بروز فساد و ايجاد ناهنجاريهاي اخلاقي، درهمآميزي نژاد در اثر ازدواجهاي اجباري يا تحميلي يا پيشامدي، درهم ريختن نظام اخلاقي، اجتماعي، زباني در اثر معاشرت با اقوام ديگر و ... منجر ميشود و يا عوامل انساني از قبيل تهاجمهاي نظامي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي و نيز ظهور مصلحان، انديشمندان و متفكّران بزرگ و تأثير بسزاي آنان بر تعويض خط حركت فكري مردمان، به هر حال ـ «فرهنگ و ويژگيهاي آن هر زمان دستخوش عوامل تأثيرگذار محيطي، انساني و اقتصادي ميشود كه مستمراًً بر رفتارهاي انساني اثر ميگذارد و اين تأثيرگذاري چنانچه استمرار يابد، ويژگيهاي فرهنگي را هم تغيير ميدهد» و اينگونه تغييريابيها در فرهنگ، در حركت و يا تغيير جهت آن، نقش بسزايي دارد كه گاهي پيشرفت محسوب ميشود و گاهي پسرفت و گاهي نيز ايست فرهنگي را موجب ميشود. گاهي در يك مؤلّفه چنين چيزي رخ ميدهد و گاهي در بيشتر مؤلّفه ها يا همه آنها. گاهي در مؤلّفهاي پيشرفت حاصل ميشود و در همان حال در مؤلّفه ديگري پسرفت يا ايست.
پس ما اگر بخواهيم از پيشرفت و انحطاط بحث كنيم بايد قبلاً روشن كنيم كه پيشرفت در كدام بخش از زندگي انسان و انحطاط در كداميك است؟
مثلاً اگر جامعه ايراني مغلوب سپاه اسلام را در نظر بگيريم، مي بينيم آنان به مدّت دويست سال در ايست به سر مي برده اند امّا از نظر سياسي، ليكن در همين حال ميبينيم كه آنها در اين مدّت از نظر علوم و فنون و هنرها، از نظر دين و ايدئولوژي و جنبههاي فكري و پايهگذاري مكاتب فلسفي پيشرفتهاي درخشان و تاريخي داشتند چنان كه عدّهاي معتقدند كه ايرانيان توانستند در همين مدّت، اسلام را تدوين نمايند و اصول آن را تئوريزه كنند. چنان كه وقتي فهرست ابننديم را ميخوانيم، ميبينيم در زمينه قرآنشناسي، حديث و روايت، ادبيات، علم انساب، فلسفه و كلام، علوم غريبه چون شيمي، فيزيك و مكانيك، ستارهشناسي و هيأت، شعبده، طب، هندسه، رياضيات و ... مرداني كه در اين كتاب از آنها ذكري به ميان آمده است، نزديك به هشتاد درصد آنان ايرانياند (وايرانيتبار) كه خوانندگان را به ترجمه آن كه به وسيله محمّدرضا تجدّد (نشر امير كبير/1366) انجام شده، ارجاع مي دهيم. (و جالب اينجا است كه در همين مدّت، ايرانيان زردشتي نيز ، داراي تأليفات مهمّي بوده اند، چون كتاب شهرستانهاي ايران، شكنندگي نيك و تغييرهايي كه از اوستا و غيره). همچنين در اين رابطه كتابهاي تاريخ ادبيات ايران از دكتر ذبيحالّه صفا، تاريخ ادبي ايران از دكتر ادوارد براون و نهضت شعوبيّه از حسينعلي ممتحن و نيز خدمات متقابل اسلام و ايران از آيتالله شهيد مرتضي مطهّري، ما را راهنمايي ميكنند.
عين همين مطلب را در مورد مصر، روم شرقي و غربي و سرزمينهاي فتح شده اسلامي آن زمان نيز ميتوانيم دريافت داريم (امّا نه به قدر ايران).
اكنون به نظر شما نام اين دو قرن را بايد سكوت، وقفه، انحطاط و عقبماندگي بگذاريم يا برعكس! از اين عجيبتر سخن بگوييم، شكّي نيست كه دو قرن قبل از اسلام، عرب در دو دوره جاهليّت (قديم و جديد) به سر ميبرده است كه به عنوان عصر تاريكي عرب معروف است و معمولاً نام انحطاط را بر آن ميگذارند و اين در حالي است كه زبان عرب و ادبيات غني آن در همين دو قرن، تكوين ميشده است.
ما اگر بخواهيم تاريخ شعر را بررسي كنيم، ميبينيم شعر در دوره بابليان كهن نيز مرسوم بوده است، (نك. منظومه گيلگمش) و نيز در يونان باستان هم آن را ميشناختهاند (نك. هومر) ليكن در برابر شعر جاهلي عرب هيچاند، چه اين كه شعر جاهلي واقعاً انسان را مسحور خود ميسازد. (نك. معلقات سبع)
غزل كه مقدّمه اي بر قصايد بوده و عرب آن را «نسيب» ميناميده و صور خيال را به زيباترين وجه در قالب الفاظ زيبا، شيرين، پرمغز و موسيقايي در وزن و ميزانهاي ثابت و شناخته شده و خوشآهنگي كه اكنون در اختيار ما است، بيان ميدارد از پديدههاي ادبي آن عصر است و از حدود قرنهاي پنجم و ششم ميلادي تكوين يافته است و گرچه از نظر اخلاقي شكوفايي نداشتند، ليكن از اين زاويه در اوج ترقّي بوده اند.
جامعه انساني به عنوان يك پديده طبيعي داراي قوانيني است كه صرفنظر از هر ايده و مسلكي برآن حكومت ميكنند. اين قوانين همان چيزهايي هستند كه در قرآن از آنها به عنوان «سنّتالله» ياد شده است و گاهي هم به «فطرة الله» از آنها تعبير شده است. قرآن در توصيف اينها فرموده است كه احكام طبيعي ثابتي هستند كه بر گذشتگان ما نيز جاري بوده و بدون تبديل و تغييراند. بحث از اين سنّتها را در جايي ديگر كردهايم و اكنون فقط چند نمونه از آنها را كه به بحث ما مربوط ميشود، پيش ميآوريم يعني اصولي از اينها كه به «بالا آمدن» جامعه و عكس آن كمك ميكند.
شما اگر جامعه را به يك دستگاه كامپيوتر تشبيه كنيد، در مقدّمه بالا آمدن دستگاه يك «كلمه عبور» مي بينيد كه بدون آن، نمي توان بر اصول كليدي دستگاه راه يافت. كلمه عبور رشد جامعه «شعور انساني بالا» است، يعني اگر جامعهاي در اين قسمت رشد مهمّي نكرده باشد، درك اصول پيشرفت براي او همچنان به صورت رمز باقي ميماند و مفاهيمي همچون: اجتماع بر مصالح ملّي، دستگاه رهبري هوشمند، سلامت فرماندهي و فرمانپذيري، كار و قناعت و ... بيمعنا هستند.
هر چند گوينده و تأكيد كننده بر اينها، انسانهاي مقدّس و دوستداشتني باشند. پس اوّلين گام در پيشرفت جامعه انساني بيدار شدن شعور خفته انساني است كه اميرالمؤمنين علي (ع) به عنوان اساسيترين هدف انبياي الههي از آن ياد كرده است.
آنچه در زير به آنها اشاره ميشود، اصول علمي شناخته شده از سنتّهاي ثابت و لايتغيّر حاكم بر جامعه انساني به عنوان جزئي از طبيعت است كه امام علي (ع) چه در نهج البلاغه و چه در آثار ديگري كه از ايشان نقل شده است، به آنها به صورتي عام در شمار مهمترين عوامل پيشرفت اشاره نموده است و طبعاً مفهوم مخالف آنها را عوامل انحطاط خواهيم شمرد. عمدتاً آنچه امام (ع) به آنها پرداخته است، چهار چيز است كه عواملي ديگر از هر كدام انشعاب مييابد. دو چيز از اينها به مسأله «فرمان» (امر احكم) مربوط ميشود و دو چيز ديگر به متن جامعه. آنچه به فرمان ارتباط مييابد، يكي موضوع «دستگاه رهبري عاقل» و ديگري موضوع «دستگاه گيرنده هوشمند» است و امّا آن دو چيزي كه به متن جامعه مربوط ميشود، يكي «وفاق ملّي» بر مصالح عمومي جامعه است و ديگري «فرهنگ كار و تلاش» است.
طبعاً و به حكم عقل نيز عوامل انحطاط يك جامعه را مؤلّفههاي زير كه مفهوم مخالف عوامل فوق هستند، ميسازند:
«تفرّق و پراكندگي»، «فرهنگ مصرفگرايي و رفاه زدگي»، «فقدان رهبري هوشمند» و «گيرنده معيب (و ناقص)».
اين كه گفتيم اينها اصول علمي هستند، با لحاظ اين نكته فنّي است كه مفهوم آنها به مثابه قانون، به حكم تجربه و استقرا و نيز حكم عقل به دست مي آيند. هر چند كه در مصداقيابي اختلافهايي با يكديگر در فرم و اندازه داشته باشند زيرا در صدق مفهوم كلّي كمترين اختلافي در آنها وجود ندارد. مثلاً مفهوم «دستگاه رهبري» ضرورت آن در جوامع بشري شناخته شده و قطعي است امّا ممكن است در جوامع قديم و جديد به لحاظ شكل و فرم و ابعاد و قلمرو متفاوت باشند، مثل حكومت جمهوري، حكومت دموكراسي، حكومت مطلقه فردي، حكومت شورايي، حكومت فردي مشروطه، حكومت جمهوري دموكراسي و ... كه با آنچه اقتضاي تحوّل در جوامع امروزين است و مردم بر مردم به وسيله دولتهاي گونهگون (متفاوت به تابع نوع ايدئولوژي يا مكتب) به نحوي و نوعي حكومت ميكند، فرق ميكند. آنچه در هر دو مساوي وجود دارد، «فرمان» و «مركز فرمان» است؛ چه فرمان برخاسته از مركز علم و اراده شخصي باشد كه به حكم قانون اجتماعي سنّتي «بيعت» ناميده ميشود و يا برخاسته از پارلمان، مجلس اعلا، مجلس سنا و مجلس حزب فراگير (چون حكومتهاي كمونيستي و سوسياليستي) باشد؛ فرمان و مركز فرمان در تغيير اين مفهوم داراي صدق واحد است، چه دستگاه حكومت جامعه را تجلّي ويژه فروغ يزداني بنامند و چه در راستاي مسأله «ولايت نوري» آن را به تعيين خدا و رسول او بدانند و چه آن را امري واگذاشته به خودِ مردم و تعيين آن را به تابع احكام عرف «از قبيل عصبيّت و شَوكت. نگ. مقدّمه. ابنخلدون. فصل 11 تا 23) بدانند و يا اينكه آن را به تابع اراده عموم مردم و بنا بر اصول پذيرفته شده اجتماعي قرار دادي (نك.لوياتان، هابز. قراردادهاي اجتماعي. روسو) طيّ مراسمي (باز هم شناخته شده) به فردي يا جمعي واگذار مشروط نمايند. آنچه در همه اينها انكارناپذير است، ضرورت و لزوم قطعي چنين دستگاهي است.
از اين نظر امير المؤمنين (ع) به عنوان يك قضيه «لابديّه» در ردّ اعتقاد خوارج بيان ميدارد كه چه به حق و چه به ناحق، مردم را ناگزير از امامي است كه ....
امام از همين نظر به قضيه «دستگاه گيرنده» فرمان نيز توجّه دارد و آنجا كه اصحاب خود را نكوهش مي كند و اصحاب معاويه را به رخ آنها ميكشد، به فرمانگيري آنان و معيببودن اين دستگاه در مردم خود به عنوان راز جهانگيري آنها و راز انحطاط و فروماندگي، اسارت، ذلّت، مقهوريّت و محكوميّت اصحاب خود اشارت مينمايد.
همچنين امام (ع) اصحاب خود را به رفاهگزيني و فرار از سرما و گرما در جهت اقامه حق و دفاع از كيان آن و فرونشاندن شرارههاي باطل سرزنش ميكند، و به عنوان يك قانون طبيعي مي گويد: هر كه به ناچار در آستانه خانه با دشمن بجنگد، ذليل است. همچنين امام به وفاق و تجمّع يارن معاويه بر مصلحتشان و تفرّق رأي اصحاب خود به عنوان رمز پيشرفت و سقوط اشاره ميكند. يكي از شعراي معاصر قطعه زيبا و پرمعنايي در اين معنا دارد:
(م . ح. پژوهنده)
يكي ديگر از شعراي معاصر در مورد مؤلّفه «رفاهزدگي» به عنوان قانون خلقت در انحطاط جوامع و اقوام سخن گفته است:
چنان كه گفتيم، هر كدام از اين اصول چهارگانه در مجموعه مفهومي خود زيرمجموعهاي دارند كه از همه اينها به عنوان دو منظومه: اصول پيشرفت و اصول انحطاط نام ميبريم. اكنون از باب نمونه و نه تشريحي به برخي از آنها در زير اشاره ميکنيم:
1ـ گزينش نيرو: مسأله گزينش نيرو چيزي است كه هر نظام، حكومت و يا دولتي ناگزير از آن است. كه اگر متّصف به خردورزي و هوشمندي باشد، نيروهايي را در پستهاي كليدي جامعه به كار ميگيرد و اداره امور آن ناحيه را به كساني ميسپارد كه در جهت هدف عقلاني جامعه (هدفغايي) مفيدند و داراي روحيه تعّهد و ايمان (مذهبي يا شغلي). در جهت مخالف نيز اگر چنانچه به گزينش نيروهايي مبادرت ورزيده شود كه در جهت هدف عقلاني شخصي و نفساني آن مفيدند، طبعاً در اين گزينش افرادي به كار گمارده ميشوند كه تعهّد به منافع ملّي ندارند و چشم و گوش بسته به خواسته اميران خود ميانديشند.
اميرالمؤمنين علي (ع) رمز انحطاط دولتها را همين امر ميداند. امام (ع) ميفرمايد:
«يستدل علي ادبار الدول باربع: تضييعالاصول و التمسك بالفروع و تقديم الاراذل و تأخير الأفاضل». «به وسيله چهار چيز ميتوان به سقوط دولتها راه برد: تباه كردن اصول، چسبيدن به فروعات، جلو انداختن فرومايگان و پس انداختن برتران كه مفهوم مخالف اين گفته چنين ميشود:
براي پيشرفت هر جامعه توجه به چهار چيز لازم است: مقدّم داشتن اصول، مسائل فرعي را پس از آن نگريستن، جلو انداختن انسانهاي بافضيلت و پس انداختن فرومايگان».
2ـ مديريت: اين نيز يكي از اصول مهم و تعيين كننده در پيشرفت يا انحطاط است و به تعبيري ميتوان گفت كه در هر يك از دو گزينه ياد شده، شرط لازم عمومي است.
يعني در اين مؤلّفه فرقي بين حق و باطل نيست؛ هر كدام كه در اين قسمت به تجارب و دانش افزونتري مجهّز باشد، برنده مسابقه است.
دانش يا فن يا هنر مديريت به ما ميآموزد كه چگونه سازماندهي مناسب نماييم، چگونه زمينهشناسي كنيم و چگونه از نيرو، امكانات مالي و فيزيكي استفاده كنيم تا با كمترين استهلاك بيشترين سود را در كمترين زمان ببريم.
مديريت صحيح نه تنها ضامن بقا، بلكه ضامن رشد روزافزون، ترقّي و توسعه هر دستگاه است؛ چه دستگاه رهبري و اداره يك جامعه بزرگ و چه جامعه كوچك و چه يك واحد شغلي.
دانش، و فن مديريت چيزي است كه دائماً متحوّل ميشود و سعي ميكند همواره خود را به روز نمايد، از اين روي هميشه مي تواند پاسخگوي نيازهاي اجتماع باشد؛ اما به شرط اينكه دو موضوع ارزيابي و كنترل را در مقدّمه تلاش خود داشته باشد.
اميرالمؤمنين علي (ع) نظر به اهميّت اين مسأله و با توجّه به اركان آن، فقدان چنين امري را دليل بر رو به افول نهادن و سرانجام سقوط ميداند:
«يستدل عليالأدبار باربع: بسوء التدبير، و قبح التبذير، و قلة الأعتبار، و كثرة الأغترار».
برپشت كردن اقبال و موفقيّت در امور، به چهار چيز ميتوان راه برد: بدگرداني امور و انديشه نادرست، هزينه هاي زشت و نابجا، پندآموزي اندك (از موفّقيّتها و ناكاميهاي ديگران يا خود) و زيادي غرور (خودفريبي ناشي از مطلق دانستن خود).
امام (ع) بر ارزيابي وضع موجود براي تعيين وضعيت فردا، روي همين اصل تأكيد مي نمايد زيرا فردا نتيجهاي است در دنباله امروز؛ و عدم توجّه به قوّت و ضعفهاي موجود، موجب عدم قدرت بر كنترل عواقب آنها در فردا است. لذا امام(ع) ميگويد: «يستدل علي ما لم يكن بما قد كان» «يعني امروز، ديروز و فردا آيينه يكديگرند».
3ـ منهج و راه صحيح: اگر همه اسباب توفيق جمع باشد، مثلاً نيروي انساني عمل كننده آگاه و دانا و متعهّد و پرتجربه به همراه امكانات مادّي فراوان و ابزار فيزيكي بالا و سازماندهي هم خوب انجام شده باشد، امّا فقط يك چيز را كم داشته باشد تعيين راه؛ يا راه وجود دارد ليكن آماده براي بهرهبرداري مؤثّر نيست و يا اينكه ما راه را نميشناسيم و يا اصلاً و عمداً آن راغلط مي رويم. اكنون كدام عاقل است كه بتواند فرض زود رسيدن به مقصد را در عقل خود تجويز نمايد؟ مسلّماً كساني ديگر كه اين نقيصه را ندارند، زودتر از ما به نتيجه خواهند رسيد، سرانجامِ ما انحطاط و از آنان پيشرفت خواهد بود.
امام علي (ع) در اين مورد چنين رهنمود ميدهد كه:
«عليكم باالمحّجة البيضاء فاسلكوها و الاّ استبدل الله بكم غيركم».«برشما باد به سپردن راه روشن، برآن راه برويد وگرنه خدا به جاي شما ديگران را خواهد آورد.»
4ـ اعتقاد به هدف و التزام عملي: تجربه تاريخي نشان داده است كه هر قوم و ملّتي كه در مسلك و مرام اعتقادي خود راسختر بوده پايمردي و پايمندي بيشتري از خود نشان داده است، در مسابقه بقا برنده بوده است. مسأله پايمردي و استقامت در راه تحصيل هدف يك امر ساده و سطحي نيست و همچنين در حكم ابراز مكانيكي و فيزيكي نيست كه بتوان آن را به وسيله پول يا زور يا نيرنگ به دست آورد زيرا سرنخ آن در قلب و روح انسانها است. آري ممكن است و حتّي شايد يكي از راههاي ايجاد آن بذل مال باشد كه در يك فرمول علمي روانشناختي موجب پيدايش يا تقويت اعتقاد دروني گردد امّا نفس اعتقاد مسألهاي در وراي مادّيّت است.
اعتقاد به هدف و التزام عملي يعني پندار و كردار؛ مسلّماً دو آيينه رودرروي يكديگر هستند. يعني كردار و رفتار انسان از وجود نوعي اعتقاد خبر مي دهد و اعتقاد هم طبعاً در شكل عمل انسان رخ مينمايد؛ هر چند كه امكان وجود يكي بدون ديگري نيز وجود دارد كه آن در صورت خامي و ناقص بودن مراتب شناخت واقع ميشود؛ امّا هر چه هست، نفس اعتقاد موجب نوعي عمل است. همچنين سخن ما از نفس اعتقاد است، نه نوع آن.
يعني مطلق اعتقاد بدون اينكه متعلّق آن را مذهب يا امور انساني چون تعصّبات فرهنگي و پايمندي و پايبندي در سنّتها يا اعتقاد شخصي به امور مادّي بدانيم، در هر حال اين مسأله عامل معنوي پيش برندهاي است و دارنده خود را بر ديگران پيروز مي كند و طبعاً پيشرفت را نيز متعاقب پيروزي نصيب وي ميسازد. (البته بستگي به بقاي اعتقاد پس از پيروزي دارد).
التزام عملي نداشتن بني اسرئيل در اعتقاد خامشان موجب سرگرداني دو نسل در صحراي سينا (تيه) گرديد و به جاي تسخير فلسطين و مصر دچار آوارگي شدند؛ برعكس آن را نيز در سالهاي معاصر در مورد يهوديان اروپا شاهد گشتهايم كه قدرت و سلطه باورنكردني يافتند چنان كه امروز خطر عمدهاي براي ساير مذاهب به ويژه اسلام گرديدهاند.
اعتقاد راسخ 72 تن ياور امام حسين در رويارويي با سپاهي كه برخي عدد آن را تا صد هزار نفر ذكر كردهاند و پايمردي آنان (ولو اينكه همه شهيد شدند امّا) نه تنها آن روز دشمن رابه ستوه آورد و پس از آن، همه ستايشها را از آنِ خود ساخت كه تاريخ را شگفت زده كرد و به همه درس داد. همچنين قيام علويان، صاحبالزّنج، قرامطه وسپس اسماعيليه ايران، سربداران، صفويان را در تاريخ خود داريم كه صرفنظر از نوع اعتقادشان ( كه مختلف بوده است) از شدّت رسوخ ايمان به هدفشان خبر ميدهد كه در سرانجام تلاششان حاكميّت بر جامعه را داريم.
اميرالمؤمنين علي (ع) با تكيه بر اين آموزه فرهنگي كه :«فالموت في حياتكم مقهورين و الحياة في موتكم قاهرين». «مغلوب بودن برابر مرگ، و پيروزي و غلبه مساوي با زندگي است». ميگويد:
«اي مردم! اگر شما از ياري حق شانه خالي نكرده بوديد و نسبت به خوارسازي باطل سست نشده بوديد، اكنون كسي كه هرگز با شما برابر نبوده در تسخير شما طمع نميبست و آنكه اكنون نيرومند گشته است، به قوّت نميرسيد».
امام علي (ع) رمز پيشرفت سپاه معاويه را اعتقاد و پايمردي در راه باطل رئيسشان مي داند چنانكه عكس آن را در سپاه خود موجب عقبنشيني از اهداف خود ياد مي كند:
«آگاه! سوگند به آن كه جانم به دست او است كه اين قوم، البته و بدون ترديد به شما غالب خواهند آمد؛ نه بدان جهت كه آنان سزاوارتر به حق از شما هستند، بلكه به خاطر شتاب آنان در رسيدن به هدف باطل رئيسشان و كُندي و كوتاهي شما نسبت به دفاع و حاكميّت حقّي كه با من است.»
جامعه رو به رشد و جامعه رو به زوال را مي توان به وسيله يك محك به راحتي شناخت. ممكن است بعضي مسائل از قبيل رفاهطلبي و عافيتخواهي و تنپروري و لذّتجويي اقوام را نشانه افول تمدّنها وپيشرفت آنان بشمارند و يا در جهت عكس آن، سختكوشي و تحمّل سختيها و رنجها و محروميتها را نشانه رو به رشد بودن آن بدانند كه ما نيز در مقدمه اين بحث از اينها به عنوان عامل ياد كرديم امّا در اينجا ميخواهيم يك محك شناسايي خطاناپذير را مطرح نماييم كه بدون ترديد ما را راهنمايي نمايد. چه آنكه عوامل ياد شده ممكن است گاهي نشانه براي رشد يا انحطاط واقع نگردند (چنان كه در جوامع غربي و احياناً شرقي مشاهده مي كنيم كه با وجود رفاهگرايي ولذّتجويي و آسانطلبي جوامع آنها نه تنها رو به رشداند بلكه در حال پيشرفت نيز ميباشند. و برعكس آن نيز مشاهده ميشود).
محك اصلي در شناسايي رشد و انحطاط، خود فراموشي ملّتها است كه پيامدهاي ناگواري به عنوان مسائل تبعي را با خود ميآورد، از قبيل: دور شدن از ارزشها وهنجارها و رويكرد به ضدّ ارزشها.
خود فراموشي يك ملّت، سبب استيلاي دشمن آنان بر شؤون معنوي جامعه آنان و سپس تسخير شؤون مادّي فرهنگشان ميشود كه در نتيجه آن، كنترل جامعه از دستشان خارج ميشود و علائم باليني مختلفي بروز مي نمايد كه درذيل از زبان امام علي (ع) و پيامبر اكرم (ص) ميشنويم:
اميرالمؤمنين (ع) به عنوان پيشگويي آينده ملّت اسلام با دريافت وضعيّت موجود، علائم انحطاط آنان را چنين باز مي گويد:
«بر مردم مسلمان آشوبهايي خواهد آمد. عمر سؤال كرد، اين آشوبها چه زماني رخ خواهند داد؟ فرمود: زماني كه تفقّه حاصل كنند امّا نه براي دين، علم بياموزند امّا نه براي عمل و دنيا را با عمل آخرتي به دست بياورند.»
«علي (ع) گفت: زماني بر مردم ميآيد پرفشار كه شخص توانمند و سرمايهدار هر چه را در دست دارد، محكم ميفشارد ... اشرار رو ميآيند و نيكان خوار ميگردند و متاع افراد ناچار را از او مي خرند.... » (و اين در حالي است كه مردم مسلمان وظيفه دارند دست افراد مضطر و ناچار را بگيرند و از ورشكستگي نجاتشان دهند و با كمكهاي خود نگذارند كه وي ناچار به فروش متاع زندگي خود گردد).
«بر مردم زماني مي آيد كه جز شخص مكّار و حيلهگر در آن زمان مقرّب واقع نشود و جز بدكار، هنرمند تلقّي نشود، و جز فردباانصاف ناتوان شمرده نشود. صدقه را تاوان مي شمارند و در پيوند خويشاوندي بر يكديگر منّت مي نهند و با انجام اعمال عبادي، خود را بر مردم ميكشند. در چنين زمانهاي قدرت حاكم به رايزني كنيزان است و به فرمان روايي كودكان و مديريت خواجگان»(يعني رويكرد به فرزانگان و خردمندان و پختگان مسائل جامعه رخت برميبندد و جاي خود را به نااهلان وخامان و بيتجربگان ميدهد).
«براي من مايه تأسّف است كه امر هدايت سكّان اين جامعه را بيخردان و بدكارانش به دست بگيرند تا كه ثروت الههي را در ميانه خود بگردانند و بندگان خدا را چون غلام و كنيز پندارند و با صالحان به جنگ آيند و فاسقان را در حزب خود بگيرند.»
و پيامبر اكرم (ص) در اين راستا ميفرمايد:
«به زودي شما را حرص امارت و فرمانروايي ميگيرد سپس حسرت و ندامتي بر دلتان ميگذارد (يعني دولت و اقبال را از دست مي دهيد و آه تحسّر بر گذشته پيروزمند خود ميكشيد)، چحكومت چه خوب شيردهندهاي است امّا افسوس كه چه بد بازگيرنده از شيري است.»
«زماني كه نيكانتان زمامدارتان باشند و ثروتمندانتان از پربخششها باشند و امورتان به گونه شورايي باشد، در اين صورت روي زمين از زير زمين براي شما بهتر است (يعني حقّ حيات داريد زيرا در حال رشد عقلاني هستيد».
و ليكن آنگاه كه بدان بر شما فرمانروا گردند و بخل سراسر وجود اغنيا را فراگيرد و كارهاي مهمّ جامعه را به زنان واگذاريد (يعني تنبليتان موجب اين كار بشود يا اينكه زنان در اثر تلاش خود، كنترل جامعه را عملاً از مردان سلب نمايند كه در هر حال بر خمودگي فكري مردان دلالت مي كند) در اين صورت زيرزمين از روي زمين براي شما بهتر است».
گفته شد كه ريز مؤلّفههاي پيشرفت و انحطاط در شؤون مختلف جامعه وجود دارد كه از عوامل عمده منشأ ميگيرد. امام علي (ع) در سخنان كوتاهي كه از ايشان نقل شده است، به قسمتهايي از اينها تحت عنوان «آفت» (عوامل فروپاشي و انهدام ساخت وسازمان بخشهاي جامعه) اشاره مي كند:
ـ آفت كشورداري، سستي پايگاه حمايتي جامعه است.
ـ آفت زمامداران، مشي بدِ آنان است.
ـ آفت رهبران، ضعف سياست است.
ـ آفت كارگزاري، ناتواني كارگزاران است.
ـ آفت وزيران، پليدي باطن است.
ـ آفت اقتدار و شوكت، ستمپيشگي و سركشي در مردم است.
ـ آفت دانشمندان، رياستطلبي است (رها كردن سنگر آموزش و پرورش جامعه)
ـ آفت قاضيان، طمعورزي است.
ـ آفت توده مردم، دانشمند بدكار است.
ـ آفت سپاه، مخالفت با فرماندهان است.
ـ آفت نيرومندي، ضعيف و حقير شمردن دشمن است.
ـ آفت زندگي خوب، مديريت بد است.
ـ آفت آباداني كشور، ستم زمامداران است.
ـ آفت اقتصاد، خسّت و بخلورزي است.