کتابی ناشناخته! (1)

محمدجعفر امامی

نسخه متنی
نمايش فراداده

پيام حوزه ـ پيش شماره ، پائيز 72

محمد جعفر امامي

براي شناخت صحيفه سجّاديه خوب است سه سؤال را مطرح كنيم و به آنها جواب دهيم. با جواب دادن به اين سه سؤال مي‌توان گزارشي از اين كتاب پرارزش به طور اجمال به دست داد.

سؤال اوّل: آيا صحيفه سجّاديه يك كتاب دعاست يا نوشته ديگري است كه ظاهرش دعاست؟

سؤال دوّم: صحيفه سجّاديه در دوران امام سجّاد ـ سلام الله عليه ـ چه تأثيري در جامعه اسلامي گذاشت و آثارش چه وقت ظاهر شد؟

سؤال سوّم: امروز ما در برابر اين كتاب بزرگ چه وظيفه‌اي داريم.

بنابراين، اجمال بحث حول و حوش اين سه سؤال خواهد بود.

مي‌دانيم صحيفه 54 دعا دارد[1] و طبق آنچه آقاي محمد حسين «مظفّر» آورده و آقاي علي انصاريان در مقدّمه صحيفه‌اي كه در دمشق از سوي خانه فرهنگ جمهوري اسلامي ايران چاپ شده، [2] نوشته تا كنون هفتاد شرح بر اين كتاب نوشته شده است. پس صحيفه 54 دعا دارد و 70 شرح.[3]

آيا صحيفه يك كتاب دعاست؟

يا نوشته‌اي است كه عنوان دعا به خود گرفته و رسالت ديگري دارد

كساني كه با صحيفه آشنا هستند به اين نظريه رسيده‌اند كه صحيفه تنها كتاب دعا نيست، دعا به اين معني كه انسانِ دعا خوان آن را زير بغلش بگيرد بعد از نمازهاي يوميه و .... ، برود در گوشه خانه يا كنار مسجد بخواند و دعا كند. شاهد بر اين ادّعا دو چيز است:

شاهد اوّل: سند صحيفه:

براي روشن شدن مطلب، بخشي از سند صحيفه را در اينجا مي‌آوريم، سند بازگو كننده اين معني است كه صحيفه عنوان ظاهرش دعاست، باطنش چيز ديگري است، و نامهايي كه بر 54 دعاي صحيفه گذاشته شده نيز، ظاهرشان دعاست ولي در حقيقت اين نامها پوشش است و در وراي اين پوشش مسائل مختلفي عنوان شده است.

شاهد دوم:

ارائه بخشي از همان فهرستي است كه آقاي مظفّر از صحيفه گرفته؛ آن فهرست نيز باگو كننده اين مدّعاست.

در ادامه توضيح مي‌دهيم صحيفه كتاب دعا به معني آنچه در ذهن بعضي تبادر مي‌كند، نيست، بلكه كتابي است انسان‌ساز، يعني دعاهايي است كه براي ساختن افراد انشاء شده، مباحثي در قالب دعا، براي ساختن جمعي انسانِ آماده مبارزه است. البته مخفي نيست دعاهايي كه در اسلام رسيده و ما مي‌خوانيم همه اين چنين است امّا در ذهن بسياري از مردم، دعا به معني اين است كه انسان گوشه‌اي بنشيند و با خدا راز و نياز كند. صحيفه دعاي به اين معني نيست.

نخستين شاهد

راوي صحيفه شخصي است به نام «عميربن متوكّل ثقفي بلخي» از پدرش «متوكّل بن هارون» پس نخستين فردي كه صحيفه را نقل مي‌كند متوكّل بن هارون است. او توضيح مي‌دهد صحيفه چگونه به دستش رسيده، و به دنبال آن در بين مردم منتشر گشته است.

مقدّماتِ سند را حذف مي‌كنيم و مي‌رسيم به بخشي كه يواش يواش صداي حرف اصلي از آن به گوش مي‌رسد.

متوكّل بن هارون مي‌گويد:

لَقيتُ يحيي بن زيد بن علي بن الحسين (ع) و هو متوجّهُ إلي خُراسان فسلّمت عليه فقال : لي من أينَ أقلبلتَ؟ فقلت: من الحجّ فسألني عن أهله و بني عمّه بالمدينة و أخفي السُؤال من جعفر بن محمّد(ع):

«موقعي كه يحيي بن زيد ـ فرزند امام سجّاد (ع) ـ عازم خراسان بود او را ملاقات كردم، [4] به خدمتشان رسيده سلام كردم. گفت: از كجا مي‌آيي؟».

در سند صحيفهسجّاديه مشخص نيست كه متوكّل بن هارون كجا خدمت يحيي رسيده، ولي مطمئناً از محيط مكّه و مدينه خارج بوده.

«گفتم: از حج، او از من حال خانواده، بستگان ، دوستان و پسر عموهايش كه در مدينه بودند را پرسيد و درباره امام صادق (ع) آهسته سؤال كرد».

تعبير اين است: «وأخفي السؤال من جعفر بن محمّد» ظاهر مطلب اين است كه آهسته و مخفيانه سؤال كرد يا اصلاً از امام صادق سؤال نكرد. اين احتمال هم هست كه «اَحفْي السؤال» باشد به معني اصرار در پرسش از حال وي، چنانكه در بعضي نسخ آمده، اما از عبارات بعد برمي‌آيد كه: أخفي السؤال صحيح است.

فأخبرته بخبره و خبرهم و حزنهم علي أبيه زيد بن علي (ع):

«حال و وضع آنها را برايش نقل كردم و گفتم از جريان شهادت پدر شما همه ناراحت بودند» به اينجا كه رسيدم گفت:

قَد كان عمّي محمّد بن علي (ع) أشاره علي أبي بترك الخروج و عرفه إن هو خرج وفارق المدينة ما يكون إليه مصير أمره:

«عمويم محمد بن علي (امام محمد بن باقر«ع») به پدرم گفت: صلاح نيست كه الآن مبارزه را شروع كنيد، به او توجه داده بود كه اگر از مدينه خارج شود كارش به كجا خواهد كشيد.»

بعد مي‌گويد از من سؤال كرد: فهل لقيت ابن عمّي جعفر بن محمّدٍ: «آيا پسر عمّ من جعفر بن محمد را ملاقات كرده‌اي؟»

اين همان عبارتي است كه با اَخفْيٰ بهتر مي‌سازد و با اَحْفيٰ تفاوت دارد كه در صدد توضيح آن نيستيم.

قلتُ: نعم: «گفتم بله» امام صادق (ع) را هم ملاقات كردم قال: فهل سمعتَه يذكر شيئاً من أمري؟: «گفت: از امام صادق شنيدي كه درباره من چيزي بگويد؟» قلتُ: نعم: «گفتم: بلي» قال: بم ذكرني؟ خبّرني،: «چه گفت؟» قلت: جعلت فداك ما أحبّ أن استقبلك بما سمعته منه؟: «گفتم: من به عذر مي‌خواهم، دوست ندارم آنچه را كه شنيده‌ام براي شما نقل كنم».

رو به من كرده گفت: أبالموت تخوّفني؟: «شما مرا از مرگ مي‌ترساني» هات ما سمعته؟: «هر چه از امام صادق درباره من شنيدي بگو» قلت: سمعته يقول: إنّك تقتل و تصلب كما قتل أبوك وصلب: «گفتم: شنيدم مي‌گفت يحيي قيام مي‌كند، كشته مي‌شود و به دارش مي‌زنند همان‌گونه كه با پدرش رفتار كردند».

قسمتي از مطلب را حذف مي‌كنيم و به بخشي كه نياز است مي‌پردازيم.

ثمّ قال: أكتبتَ من ابن عمّي شيئاً؟: «آيا از پسر عمويم ـ اما صادق ـ نوشته‌اي به همراه داري؟» عرض كردم: بله ـ مطالبي را به من فرمود و من نوشته‌ام ـ قال: أرنيه: «به من نشان ده» فأخرجتُ إليه وجوهاً مِنَ العلم و أخرجتُ له دعاءاً املا عليَّ أبو عَبْدالله و حدثني انّ أباه محمّد بن عليّ أملأ عليه و خبره انه من دعاء أبيه علي بن الحسين عليهما السلام من دعاء الصّحيفة الكاملة:

«جزوه‌اي را كه از فرمايشات امام صادق (ع) نوشته بودم به او دادم و يكي از اينها هم دعايي بود كه آن حضرت املا كرده، من نوشته بودم و فرموده بود اين از دعاهايي است كه پدرش املا نموده، او نوشته و به او خبر داده كه از دعاهاي پدرش علي بن الحسين و از دعاهاي صحيفه كامله است».

فنظر فيه يحيي حتّي أتي علي آخر: «يحيي آن را گرفت و تا آخر مطالعه كرد.»

و قال لي: أتأذن في نَسخه؟: «آيا اجازه مي‌دهي من اين را استنساخ كنم؟»

فقلت: يا ابن رسول الله أتستأذن فيما هو عنكم؟: «آيا اجازه استنساخ چيزي را از من مي‌خواهي كه اصلش از خود شماست؟».

فقال: أما لأخرجن إليك من الدعاء الكامل ممّا حفظه أبي عن أبيه و ان أبي أوصاني بصونها و منعها غير أهلها:

«من هم در عوض صحيفه‌ كاملي به تو خواهم داد، دعايي كه از ناحيه پدرم زيد است و به او از پدرش امام سجّاد رسيده، ولي پدرم به من وصيّت كرده كه آن را حفظ كنم و به دست غير اهلش ندهم».

اين اولين نقطه شاهد ماست، شاهدي كه مي‌خواهد بگويد اين دعاي معمولي نيست. اين چه دعايي بوده كه امام سجّاد(ع) به زيد املا كرده و زيد هم به يحيي املاء كرده و به او گفته مواظب باش به دست غير اهلش نيفتد.

دعا به معني راز و نياز كه به دست ديگران بيفتد مانعي ندارد، دعا را بدهيد هر كس مي‌خواهد بخواند اگر رابطه خاص بين او و خدا ايجاد نشود تأثير نمي‌كند پس اين چه دعايي است كه نبايد به دست ديگران بيفتد؟ قال عمير ـ قال أبي: فقمت إليه فقبّلتُ رأسه: «پدرم گفت: بلند شدم و سر و صورت او را بوسيدم».

و مي‌افزايد: يحيي نوشته مرا به جواني داده گفت: اُكتبْ هذا الدعاء بخطٍّ بيّن حَسَن: «اين دعا را با خط زيبا، خوانا و روشن بنويس و به من بده.»

فانّي كنت أطلبه من جعفر ـ حَفَظَه الله ـ فيمنعنيه: «من اين دعا را مي‌خواستم از امام صادق بگيرم، به من نمي‌داد».

متوكّل مي‌گويد: فَندمت علي ما فَعلتُ: «من پشيمان شدم كه چرا اين كار را كردم» دعايي كه يحيي از امام صادق (ع) خواسته و او نداده، من چرا دادم؟ و اضافه مي‌كند: ولي امام صادق به من نفرموده بود اين دعا را به كسي نده (ولم يكن أبو عبدالله (ع) تقدم إلي أن لا أدفعه إلي أحدٍ) اگر فرموده بود نمي‌دادم، متوكّل مي‌گويد: ولم أدرما أصنع: «نفهميدم چه كار كنيم،كار از كار گذشته بود».

و ادامه مي دهد:

ثمّ دعا بعيبةٍ فاستخرج منها صحيفةً مقفلّةً مختومةً: «بد صدا زد جامه دان يا صندوقچه‌اي را آوردند، در صندوقچه را باز كرد، صحيفه قفل زده مهر كرده‌اي را از خارج ساخت».

و قبّله وبكي ثمّ فضه و فتح القفل: «آن را بوسيد، گريه كرد، سپس مهر را شكست و قفل را باز كرد».

ثم نشر الصحيفةُ و وضَعَهٰا علي عَيْينهِ و امرّها علي وجهه: «صحيفه را باز كرده بر چشم گذاشت و به صورت ماليده گفت:»

و الله يا متوكّل لولا ما ذكرت من قول ابن عمّي إنّني أقتل و أصلب لما دفعتها إليك و لكنت بها ضنينا و لكنّي أعلم أنّ ثقوله حق أخذعن آبائه و انه سيصح فخفت ان يقع مثل هذا العلم إلي بني اميّة فيكتموه و يدّ خروه في خزائنهم لآنفسهم، فأقبضها و اكفينها و تربّص بها:

«اي متوكّل اگر نبود كه از امام صادق (ع) نقل كردي من در اين جريان كشته و به دار آويخته مي‌شوم، من اين صحيفه را به شما نشان نمي‌دادم، امّا چون اين جريان را امام صادق از پدرانش شنيده، مطمئناً واقع خواهد شد و من كشته شده به دار آويخته مي‌شوم، اين را به شما مي‌دهم شما حفظش كنيد.من از اين مي‌ترسم كه چنين دانشي به دست بني اميّه بيفتد و آن را در خزائنشان براي خود حفظ كنند. اين را تحويل بگير، و فكر مرا از اين جهت راحت كن، آن را نگهداري نما تا زماني كه آنچه خداوند خواست بين من و اينها واقع شود».

راستي اين چه دعايي بوده؟! صحيفه سجّاديه كه دست يحيي است، چه دعايي است؟ چه دعايي بوده كه يحيي مي‌گويد: اگر قرار نبود من شهيد و به دار آويخته شوم نمي‌دادم، چون مي‌ترسم به دست بني اميّه بيفتد و آنها اين را در خزائن خود حفظ كنند، دعا كه اين مسائل را ندارد، پس اين چيست؟ اين است كه عرض مي‌كنيم: سند صحيفه بازگو كننده است كه اين صحيفه نوشته ديگري است، بعد يحيي اضافه كرد: فإذا قضي الله من أمري و أمر هولاء القوم ما هو قاضٍ: «وقتي جريان من و اينها تمام شد و من كشته شدم» فهي أمانة لي عندك: «اين يك امانت است» ـ حتّي توصلها إلي ابني عمّي محمّد و ابراهمي فإنّهما القائمان في هذا الأمر بعدي: «تا آن را به پسر عموهاي من محمّد و ابراهيم برساني كه آنها قائم مقامهاي من هستند».

متوكّل مي‌گويد: فقبضتُ الصحيفة: «من صحيفه را از ايشان گرفتم» ـ فلمّا قتل يحيي بن زيد صرتُ إلي المدينة: «وقتي يحيي شهيد شد به مدينه رقتم» ـ فلقيت أبا عبدالله (ع): «خدمت امام صادق (ع) رسيدم» فحدّثته الحديث عن يحيي: «داستان يحيي را نقل كردم» فبكي و اشتدّ وجده به: «امام صادق (ع) سخت گريه كرد» و قال: رحم الله ابن عمّي و ألحقه بآبائه و أجداده: «خداوند پسر عمويم را رحمت كند و او را به اجدادش ملحق نمايد» و الله يا متوكّل ما منعني من دفع الدعاء إليه إلا الّذي خافه علي صحيفة أبيه: «اي متوكّل و الله آنچه مانع بود كه من دعا را به او بدهم همين بود كه خودش از آن وحشت داشت، (همان كه پدرش وصيت كرده بود، كه مي‌ترسم دعا هب دست نااهل بيفتد).

اين چه دعايي بوده كه امام صادق (ع) مي‌ترسيده به دست نااهل بيفتد؟

بعد امام صادق (ع) فرمود: أين الصحيفة؟: «صحيفه‌اي كه از يحيي در دست شماست، كجا است؟» گفتم: هاهي: «اينجا است ففتحّها: «امام صادق (ع) آن را باز كرد». و قال: هذا والله خطّ عمّي زيد و دعاء جدّي علي بن الحسين: « اين به خدا قسم خط عمويم زيد و دعاي جدّم علي بن الحسين است» معني اين بارت چيست؟

از اين مطلب و عبارت بعد استفاده مي‌شود كه امام سجّاد (ع) برنامه‌اي داشته كه در جامعه عمل مي‌كرده، براي اينكه اين برنامه را نسلهاي بعد بتوانند ادامه دهند آن را ديكته كرده و زيد و امام محمّد باقر (ع) نوشته‌اند تا بين افراد شايسته دست به دست بگردد و بتوانند آدمها را بسازند، به نمونه‌هايش باز مي‌رسيم....

شبيه آنچه رهبر انقلاب، امام راحل ـ رضوان الله تعالي عليه ـ عمل كرد كه همه آنچه تجربه مبارزاتش بود و آنچه در آينده ممكن بود پيش بيايد همه را در يك وصيت‌نامه در دو نسخه نوشتند. يك نسخه را فرمود بفرستيد براي كتابخانه امام رضا (ع) و يك نسخه را بدهند شوراي نگهبان كه بعداً به درد جامعه بخورد.

متوكّل مي‌گويد: آنگاه امام صادق (ع) فرمود: قُمْ يا إسماعيل فأتني بالدّعا الّذي أمرتك بحفظه وصونه: «اسماعيل بلند شو و آن دعايي را كه تحويلت دادم و گفتم خوب حفظش كن، بياور».

معلوم مي‌شود امام صادق (ع) دعا را دست هر كسي نمي‌داده، بلكه به دست اسماعيل پسر بزرگش داده است.

فقام إسماعيل فأخرج صحيفةًً كانها الصحيفة الّتي دفعها اليّ يحيي بن زيد: «صحيفه‌اي را آورد، درست مانند صحيفه‌اي كه يحيي بن زيد به من داد» فقبّلها أبو عبدالله: «امام صادق (ع) آن را بوسيد» و وضعها علي عينه: «آن را روي چشمش گذاشت» و قال: هذا خطّ أبي و إملاء جدّي عليهما السلام ـ بمشهد منّي: «اين خط پدرم امام باقر املاي جدّم علي بن الحسين (ع) است.

من هم شاهد بودم و در حضور من نوشته شد. فقلت يا ابن رسول الله: أن رأيت إن أعرضها مع صحيفة زيدٍ و يحيي؟ فأذن لي في ذلك: «عرض كردم اگر اجازه مي‌دهي من اين دو را با هم مقابله كنم؟ اجازه فرمود» قال: قد رأيتك لذلك أهلاً: «من تو را اهل و شايسته ديدم كه نشانت مي دهم» يعني به نااهل نشان نمي‌دهم. فنظرت «پس من هر دو را با هم مقابله كردم» و أذاً هما أمرٌ واحدٌ: «هر دو يكي بود» ولم أجد حرفاً منها يخالف ما في الصحيفة الأخري: «من حتّي يك حرف را نديدم كه در اين دو صحيفه باهم تفاوت داشته باشند» ثمّ استأذنت ابا عبد الله (ع) في دفع الصحيفة إلي ابني عبدالله: «عرض كردم حالا اگر اجازه بفرماييد من صحيفه يحيي را به پسر عموهايش تحويل دهم» فرمود: «إنّ الله يأمركم أن تؤدّوا الأمانات إلي أهلها: «عيبي ندارد، خداوند امر فرموده كه امانتها را به اهلش برسانيد» بعد كه خواستم برخيزم و بروم فرمود: مكانك «باش» ثمّ وجه الي محمّدٍ و ابراهيم: « كسى فرستاد دنبال محمد و ابراهيم كه آنها بيايند» وقتي آمدند امام فرمود: هذا ميراث ابن عمّكما: « اين ميراث پسر عموي شماست كه براي شما فرستاده» تحويل بگيريد. و نحن مشترطون عليكما فيه شرطاً «ولي ما با شما يك شرط مي‌كنيم» فقالا: رحمك الله قل فقولك المقبول: «عرض كردند بفرماييد، هر چه شما بفرماييد پذيرفته است» فقال: لا تخرجا بهذا الصحيفة من المدينة: طاين صحيفه را از مدينه خارج نكنيد».

باز هم جاي اين سؤال است: چه دعايي بوده كه با آنها چنين شرط مي‌شود؟ آيا طرح مبارزاتي ضدّ بني اميّه بوده كه امام صادق (ع) مي‌فرمايد: شرط مي‌كنم كه آن را از مدينه خارج نكنيد. اگر از اينجا خارج شود و به دست بني اميه بيفتد اسرار كشف مي‌شود؟! شاهدي هم براي اين داريم.

قالا: ولِمّ ذلك؟: «چرا؟» قال: إنّ ابن عمّكما خاف عليها أمراً أخافه أنا عليكما: «پسر عموي شما در مورد اين صحيفه از چيزي مي‌ترسيد كه من هم ترس همان جريان را نسبت به شما دارم (و آن اين است كه به دست دشمن بيفتد) راستي اين نوشته چه بوده است كه اين همه ترس دارد؟

به نظر مي‌رسد اين كتاب كه مجموعاً 54 دعاست علاوه بر آثاري كه در معرفة الله و نيل به كمالات معنوي دارد يك طرح مبارزاتي بوده است ولي با استتار و تحت عناوين خاص. شما راحت مي‌توانيد عناوين دعا را بخوانيد و احساس نكنيد كه در ضمن دعا يك طرح سازندگي نيرو بر ضد بني اميه و حاكمان غاصب است. به بعضي از عناوين توجه فرماييد. التحميد لله عزّوجلّ، دعاؤه عند الصباح و المساء، دعاؤه في المهمّات، دعاوه بخواتم الخير.

ظاهر اينها دعاست، مانند اين دعاها كه پنهان كردن ندارد، پس عناوين 54 گانه استتار است، كه اگر احياناً به دست نا اهل هم مي‌افتاد، نگاه مي‌كرد مي‌ديد دعا است و حساس نمي‌شد كما اينكه در بدو امر هر كس به صحيفهسجّاديه نگاه كند كه نوشته دعاؤه في الرحمة، دعاؤه في الأضحي و الجمعة، غير از اين به ذهنش خطور نمي‌كند اما وقتي سند را كنارش بگذاريم، مي‌بينيم چيز ديگري است.

اينكه مي‌گوييم اين كتاب يك طرح انسان سازي در جهات مختلف زندگي از جمله مبارزه براي به دست گرفتن حكومت بوده، ممكن است از بعضي روايات نيز بشود آن را كشف كرد. حديثي داريم در جلد اول كافي، باب كراهة التوقيت از ابوحمزه ثمالي بدين‌گونه: قال سمعت أبا جعفرٍ يقول يا ثابت: إن الله تبارك و تعالي قد كان وقت الأمر في السبعين: خداوند قرارش بود كه اين امر‌(امر در امثال اين روايات منظور تشكيل حكومت عدل اسلامي به دست ائمه اهلبيت است) در سال هفتاد اتفاق بيفتد».

فلمّا قتل الحسين (ع) اشتدّ غضب الله تعالي علي أهل العصر فأخّره إلي أربعين و مائة: «وقتي مردم كمك نكردند و امام حسين (ع) در سال 61 شهيد شد خداوند بر مردم خشم گرفت و آن را به سال يكصد و چهل تأخير انداخت».

پيداست در سال 61 امام حسين (ع) حركت خود را آغاز كرد و مطمئنّاً اگر مردم كمك مي‌كردند، او مي‌خواست بر مجموعه جامعه اسلامي مسلّط شود و طبعاً حدود ده سال طول مي‌كشيد تا همه جا تحت تسلّط درآيد، چون در آن وقت اين ارتباطات نبود، بايد گوشه‌ و گوشه و جابه جا را فتح مي‌كرد و پيش مي‌رفت كه حدود سال هفتاد كاملاً مستقر مي‌شد، ولي چون مردم كمك نكردند و امام حسين (ع) شهيد شد، خداوند اين را تأخير انداخت تا سال 140.

اضافه مي‌فرمايد: فحدّثناكم...: «ما به شما شيعيان گفتيم كه قرار است جريان در سال 140 به وقوع بپيوندد و بناست حكومت آن وقت تشكيل گردد» فأذعتم الحديث: «اما شما جريان را فاش ساختيد. وقتي افشا كرديد» فكشفتم قناع الستر:«پرده را كنار زديد» لم يحدّ الله بعد ذلك وقتاً:‌ «ديگر خداوند وقتي تعيين نكرد».

براي اينكه بدانيم سال 140 چه زماني است در كافي آمده: «ولد أبوعبدالله سنة ثلاث و ثمانين و مضي في شوال من سنة ثمانٍ و أربعين و مائةٍٍ: «امام صادق (ع) در سال 83 متولّد شد و در سال 148 از جهان رحلت فرمود».

ملاحظه فرموديد كه سند صحيفه مي‌گويد اين مطلب بايد پنهان بماند، و حديث مي‌گويد: بنا بود جريان در سال هفتاد اتفاق افتد، كمك نكردند، تأخير افتاد. بنا بود سال 140 اتفاق بيفتد اسرار را افشا كردند و ديگر خدا زمان آن را تعيين نكرد.

البته قرار خدا اين نيست كه چيزي در مورد انسانها بدون اعمال اختيار انسانها انجام گيرد جز موارد معجزه، همان طور كه بدون شك اگر ملت ايران برپا نمي‌خاست، شعار نمي‌داد، شهيد نمي‌داد،زندان نمي‌رفت و قيام نمي‌كرد انقلاب اسلامي واقع نمي‌شد، پس اختيار مردم دخالت دارد، هم قرآن بازگو كننده اين مسئله است، هم حديث و هم عقل. پس ظاهر حديث اين است كه حكومت عدل مى‌‌بايست در عصر امام صادق (ع) اتّفاق بيفتد و صحيفه زمينه ساز آن بوده، امّا افشاي راز باعث تأخير شده است.

پس شاهد اول اينكه: صحيفه سجّاديه يك كتاب دعاي معمولي كه فقط انسان بخواند براي اينكه حاجتش برآورده شود، يا برود گوشه‌اي راز و نياز كند، نيست؛ بلكه چيز ديگري است.

شاهد دوّم فهرست ابواب اين كتاب است. فهرست ابواب را سريع مرور مي‌كنيم: فهرستي كه آقاي مظفّر تهيه و آقاي انصاريان آن را تلخيص كرده، در آخر صحيفه‌اي كه خانه فرهنگ جمهوري اسلامي ايران در دمشق چاپ نموده، آمده است. وي مجموع آنچه در صحيفه آمده را د رنوزده باب آورده و زير مجموعه‌هايي دارد: اوّل «باب توحيد»: بحث درباره خدا و صفات خدا، يعني شناخت خداوند بزرگ آفريننده هستي. دوّم «باب نبوّت»: تمام مطالبي كه امام سجّاد (ع) در رابطه با بعثت انبيا و رسل دارد را در اين باب مشخص كرده است. سوّم «باب امامت»: مسئله رهبري و امامت در مجموعه صحيفه. چهارم «باب المعاد»: مقصد اصلي از خلقت انسان. پنجم «باب الإسلام»: معرفي اسلام. ششم «باب الملائكه»: فرشتگان و ماموران خاص خداوند اعم از آنهايي كه عاقلند، عاقل به معناي اينكه دستورات خاص دارند يا نه. هفتم «باب الاخلاق». هشتم «باب الطاعات»: نحوه اطاعت و عبادت خداوند. نهم، «باب الذكر و الدعا» نحوه دعا كردن و دعا خواندن و چيزخواستن. دهم «باب السياسة» تدبير كشور، تدبير شهر، تدبير بخش، تدبير خانه، تدبير در كليه امور. يازدهم، «باب الاقتصاد». دوازدهم، «باب الانسان». معرفي اينكه انسان چيست؟ زيرا امروز هر مكتبي،هر جمعيتي و هر كشوري كه نداند انسان يعني چه؟ نمي‌تواند برنامه‌ريزي كند. سيزدهم، «باب الكون» اصل هستي شناسي. چهاردهم، «باب الاجتماع»: توجه به اجتماع و شناخت اجتماع و نحوه تصرف در آن. پانزدهم، «باب العلم» ارزش دانش و ... شانزدهم، «باب الزّمن» مسئله زمان. هفدهم، «باب التاريخ» شناخت تاريخ و عبرت از آن. هيجدهم، «باب الصحة»: باب تندرستي و بهداشت و سلامت. باب نوردهم، «باب العسكرية» مسائل نظامي و دفاع.

راستي اين دعاست يا طرح حكومتي، براي روشن شدن مدّعا در بخش محتواي صحيفه مي‌بايست از تعدادي از عناوين موجود شاهدي اقامه كنيم تا به عمق عمل پي برده شود. لطفاً همراه ما بياييد.

در رابطه با وحدانيت خداوند چنين مي‌گويد:

اللهم إني اشهدك و كفى بك شهيداً و اشهد سمائك و أرضك، و من أسكنتهما من ملائكتك و سائر خلقك في يومي هذا ساعتي هذه وليلتي هذه وليلتي هذه إني أشهد انك أنت الله الذي لاإله إلا أنت.

«بار خداوندا من تو را به گواهي مي‌طلبم ـ و همين بس كه تو گواه باشي ـ همچنين آسمانت، زمينت و همه كساني را كه در اين دو سكونت داده‌اي: چه فرشتگان و چه ساير مخلوقت، همه را به گواهي دعوت مي‌كنم در اين روز، در اين ساعت، در يان شب و در همين جايگاهي كه ايستاده‌ام، من شهادت مي‌دهم تو آن خداوندي هستي كه هيچ اله و معبودي جز تو وجود ندارد».[5]

در جاي ديگر مي‌گويد:

اللّهم إنّك الواحد الأحد الصّمد، الّذي لم تلد و لم تولد و لم يكن لك كفواً أحد.

«خدايا تو واحدي، احد و صمدي كه نه فرزند آورده‌اي و نه فرزند كسي بوده‌اي و نه هيچ‌گونه كفو و همتايي برايت متصور است».[6]

در رابطه با عدم امكان توصيف خداوند عرض مي‌كند:

ضلّت فيك الصّفات، و تفسّخت دونك النعوت و حارت في كبريائك لطائف الأوهام... .

«كاروان اوصاف در بيان عظمت تو گمشده، رشته نعمتها و توصيفها در پيشگاه مقام تو از هم گسيخته و لطايف اوهام و تصّوارات در مقام كبريايي تو سرگردان مانده‌اند».[7]

و در دعاي ديگر از آن حضرت مي‌خوانيم:

أنت الذي قصرت الأوهام عن ذاتيتك، و عجزت الأفهام عن كيفيتك، و لم تذرك الأبصار موضع أينيتك، أنت الّذي لا تحد فتكون محدوداً، و لم تمثل فتكون موجوداً ولم تلد فتكون مولوداً.[8]

و نيز در توصيف خداوند بزرگ عرض مي‌كند:

اللهمّ... ربّ الأرباب و اله كل مالوهٍ، ليس كمثله شيء و لا يعزب عنه علم شيءٍ و هو بكلّ شيءٍ محيط وهو علي كلّ شيءٍ رقيب، أنت الله لاإله إلا أنت الأحد المتوحد الفرد المتفرّد.

«بار خداوندا!

اي مالك و پروردگار همه مالكان، واي معبود هر معبود، خالق و آفريدگار هر مخلوق و وارث همه چيز! اي كسي كه هيچ چيز همتاي او نيست، علم هيچ چيز از او پنهان نمي‌ماند، به همه چيز محيط است و نسبت به هر چيز مراقب و نگهبان، تو آن خداوندي هستي كه معبودي جز تو نيست، يگانه و يكتايي و در فرديت بي‌مانند».[9]

در رابطه با شريك نداشتن خداوند چنين مي‌گويد:

فتعاليت (يا إلهي) عن الاشباه و الاضداد، و تكبرت عن الأمثال و الانداد فسبحانك لاإله إلا انت.

«اما تو (اي خداي ن) از شبيه، نظير و ضد برتر و بالاتري، و از امثال و اقران بزرگتر، بنابريان تو از داشتن هر گونه شبيه و نظير، ضد و نقيض منزّهي و اله و معبودي جز تو نيست».[10]

و باز هم در همين موضوع عرض مي‌كند:

أنت الذي لم يعنک علي خلقك شريك و لم يوارزك في أمرك وزير، ولم يكن لك مشاهد ولا نظير.

«تو آن خدايي هستي كه در خلقت مخلوقت هيچ شريكي تو را كمك نداده، در امر آفرينش و سامان دادن آن هيچ وزير و مشاوري از تو پشتيباني ننموده و براي تو (به هنگام ايجاد) هيچ شاهد، ناظر و نظيري نبوده است».[11]

انت الذي لا ضدّ معك فيعا ندك، و لا عدل لك فيكا ثرك و لا ندّلك فيعا رضك.

«تو آن خدايي هستي كه ضدي همراه تو نيست تا با تو از در معاندت بيرون بيايد، و عدل و همتايي نداري تا بر تو پيروز گردد و شريك و همانندي نداري تا با تو به معارضه برخيزد».[12]

و نيز عرضه مي‌دارد:

سبحانك قضيت علي جميع خلقك الموت من وحدك و من كفربك، و كل ذائق الموت، وكل صائر اليك، فتباركت و تعاليت لااله الا أنت و حدك لا شريك لك، امنت بك و صدقت رسلك و قبلت و كتابك، و كفرت بكل معبودٍ غيرك و برئت ممّن عبد سواك.

«منزّهي تو! فرمان مرگ را بر همه مخلوقت صادر فرموده‌اي، چه كسي كه تو را به توحيد و يكتايي بستايد، چه آن كسي كه به تو كافر شود.

همه آنها چشنده طعم مرگ و همه آينده به سوي تواند، بنابراين تو پربركت، از همگان برتر و بالاتري، معبودي جز تو نيست، تنهايي و هيچ شريكي نداري، به تو ايمان آوردم، پيامبرانت را تصديق نمودم و كتابت را پذيرفتم به هر معبودي غير از تو كافر شدم و از هر كس غير تو را عبادت كند بي‌زاري جستم».[13]

در رابطه با عظمتش مي‌گويد:

«بنابراين، علو و برتري در بالاترين مرحله خودمخصوص توست كه بر فراز هر شيء عالي قرار گرفته است، جلال و مجد در بالاترين مرحله خود يعني فوق هرگونه جلال و بزرگي ويژه و مخصوص تو است، هر بزرگي در پيشگاه تو كوچك، و هر شريفي در كنار شرف تو حقير و خوار است.»[14]

در رابطه با رحمت و محبت خداوند مي‌گويد:

(اللهم) و أشبه الاشياء بمشيتك و أولي الامور بك في عظمتك رحمه من استر حمك، و غوث من استغاث بك، فارحم تضرعنا إليك و أغثنا إذا طرحنا أنفسنا بين يديك.

«شبيه‌ترين اشياء به مشيت تو و سزاوارترين امر در عظمت تو آن است كه رحمت آوري بر كسي كه از تو درخواست رحمت كرده و فريادرسي كني نسبت به كسي كه به درگاه تو استغاثه آورده است.

بنابراين، به تضرّع و زاري ما در پيشگاهت رحمت آور و ما را هنگامي كه خود را در برابرت به خاك افكنده‌ايم بي‌نياز فرما».[15]

در رابطه با عدالت خداوند عرضه مي‌دارد:

حتي إذا بلغ (الأنسان) أقتصي أثره و استوعب حساب عمره قبضه إلي ماندبه إليه من موفور ثوابه أو محذور عقابه (ليجزي الذين أساووا بما عملوو و يجزي الذين احسنوا بالحسني) عدلاً منه تقدّست أسماؤه و تظاهرت الاثه.

«و چون اين حركت به سوي پايان عمر به پيش رفت، به نقطه آخرين رسيد و حساب عمر را فراگير شد، او را قبض مي‌كند و به سوي خود فرا مي‌‌خواند تا ثواب فراوان اعمال يا كيفر بديهاي خود را بيابد. (و به دنبال آن به قرآن استشهاد كرده مي‌گويد:) «با بدكاران را به خاطر اعمال بدشان كيفر دهد و نيكوكاران را در برابر اعمال نيكشان پاداش». و اين كار از روي عدل و بر اساس كرده‌هاي خود انسانها صورت مي‌گيرد. (طبق آيين عدالت از ناحيه او پاداش و كيفر داده مي‌شود). نامهاي خداوند مقدّس و پاكيزه و نعمتهاي او آشكار و پيوسته است».[16]

و باز در اين باره مي‌گويد:

كرمت يا إلهي أن يخاف منك إلا العدل، لا يخشي جورك علي من عصاك... .

«گراميتر از آني كه جز از ناحيه عدالت كسي از تو خوف و ترسي به دل راه دهد، هرگز بيم ظلم و جور تو نسبت به كسي كه عصيانت نموده نمي‌رود».[17]

و باز مي‌گويد:

انت الذي... و قضيت فكان عدلا ما قضيت، و حکمت نصفا فكان نصفا ما حكمت.

«قضاوت كرده‌اي و هر چه را قضاوت كرده‌اي بر آيين عدل بوده، حكم فرموده‌اي وهر چه را حكم فرموده‌اي بر اساس انصاف بوده است.»[18]

در رابطه با انصاف و بخشش او مي‌خوانيم:

سبحانك ما أبين كرمك في معامله من إطاعک أو عصاک، تشكر للمطيع ما أنت توليته له و تملي للعاصي فيما تملك معاجلته فيه.

«بار خداوندا! تو از هر عيب و نقصي منزّهي، راستي كرم و بزرگواري تو در معامله با كسي كه اطاعت و يا عصيانت كرده چه روشن و آشكار است، تو از شخص مطيع در برابر آنچه خود برايش فراهم ساخته‌اي تشكر كرده و پاداش مي‌دهي، و عاصي و گنهكار را نسبت به آنچه شتاب و عجله‌اش در باز خواستش تشكر كرده و پاداش مي‌دهي، و عاصي و گنهكار را نسبت به آنچه شتاب و عجله‌اش در باز خواستش در اختيار تو است مهلت مي‌بخشي».[19]

و در رابطه اينكه مدارا نسبت به بندگان، لطف و نعمت است عرض مي‌كند:

لم تكن اناتك عجزاً و لا إمهالك و هناً، ولا إمساكك غفله، و لا انتظارك مداراه بل لتكون حجتك أبلغ، و كرمك أكمل، و إحسانك أوفي، و نعمتک أتم كلّ ذلك کان و لم تزل، و هو كائن و لا تزال.

«نه مدارايت از سر عجز بوده، و نه مهلت دادنت به خاطر ضعف، نه خودداريت از روي غفلت، و نه انتظارت (در مجازات) براي دست يافتن به وقت مناسب، بلكه براي آن است كه حجتت رساتر، كرم و بزرگواريت كاملتر، احسانت فراگير‌تر، و نعمتت تمامتر باشد.

همه اين نعمتها در گذشته بوده و تو همواره بوده‌اي و هم اكنون وجود دارد و ساري و جاري است و تو همواره خواهي بود».[20]

در رابطه با قضا و قدر چنين عرضه مي‌دارد:

اللهم ... و تسببت بلطفك الاسباب و جري بقدرتك القضاء، و مضت علي إدراتك الاشياء فهي بمشيتك دون قولك مؤتمره، و بإرادتك دون نهيك منزجرة.

«خداوندا... و همه اسباب و ابزار با لطف تو سببيت و عليت يافته‌اند، با قدرت تو قضا و فرمانها به جريان مي‌افتند، و بر اساس اراده تو اشياء به حركت خود ادامه مي‌دهند.

بنابراين. اشياء طبق مشيت تو ـ بدون احتياج به گفتار ـ فرمان برند و طبق اراده تو، بدون انيكه نياز به نهي لفظي باشد از حركت باز مي‌ايستند».[21]

در دعاي ديگر آمده:

سبحانك قولك حكم و قضائك حتم و إرادتك عزم سبحانك لا راد لمشتك، و لا مبدل لكماتك

«بار خدايا تو منزهي، سخت حكم است، قضا و فرمانت لازم، و اراده‌ات عزم و تصميم، منزهي تو! مشيت تو را رد نتوان كرد و كلمات تو را تغيير نتوان داد».[22]

در رابطه با پيام رسانان الهي مي‌خوانيم:

(اللهم) فصلّ... علي... حمال الغيب إلي رسلك، و الموتمنين عل وحيك.

«بار خداوندا! همچنين بر فرشتگاني كه حامل پيامهاي غيبي به سوي رسولان تواند و بر كساني كه امين و حيت هستند درود فرست».[23]

در مورد رسولان و فرستادگان براي هدايت مي‌فرمايد:

(اللهم) في كل دهر و زمان أرسلت فيه رسولاً، و أقمت لاهله دليلاً من لدن آدم إلي محمدٍ صلي الله عليه و اله من أئمه الهدي وقاده أهل التقي علي جميعهم السلام، فاذكرهم منك بمغفره و رضوانٍ.

«بار خداوندا در سراسر دهر و در تمام زمانها، پيامبري را به سوي مردم فرستادي و دليلي براي آنان اقامه فرمودي از زمان آدم تا محمّد (ص) و آل او همان پيشوايان هدايت و رهبران اهل تقوا كه بر همه آنها سلام باد، خداوندا همه آنها را از ناحيه خود با مغفرت و رضوانت ياد فرما».[24]در رابطه با پيروان رسولان الهي چنين عرضه مي‌دارد:

اللهم و اتباع الرسل و مصدقوهم من أهل الأرض بالغيب عند معارضه المعاندين لهم بالتكذيب و الاشتياق إلي المرسلين بحقايق الإيمان.

«بار خداوندا (نسبت به) تابعان پيامبران و تصديق كنندگان آنان از مردم روي زمين كه به آنها گرويده و به حقايق پنهاني ـ كه آنها بدان ارشاد كردند ـ ايمان آوردند لطف و مرحمت فرما، همان كساني كه به هنگام معارضه دشمنان به وسيله تكذيب و مبارزه با آنها (در كنار رسولان تو قرار گرفتند)، با اشتياق قلبي و به حقايق ايمان به سوي فرستادگانت شتافتند».[25]

و از خداوند براي رسولش درخواست لطف كرده مي‌گويد:

اللهم اجزه بما بلغ من رسالك و أدي من اياتك، ونصح لعبادك، و جاهد في سبيلك افضل ما جزيت أحداً من ملائكتك المقربين و البنياتك المرسلين المصطفين.

«بار خداوندا، به خاطر ابلاغ پيامهايت و رساندن آياتت و نصيحت و پند به بندگانت و مجاهده و تلاش در راهت او را پاداش ده، برترين پاداش و مزدي كه به هر كدام از فرشتگان مقرّب و انبياء مرسل برگزيده‌ات عنايت فرموده‌اي».[26]

و نسبت به پيامبر اسلام (ص) مي‌گويد:

اللهم اجعل نبينا (ص) يوم القيمه اقرب النبين منك مجلسا و أمكنهم منك شفاعه و أجلهم عندك قدراً و أو جههم عندك جاهاً.

«بار پروردگارا پيامبر ما را، كه صلوات و درود تو بر او و بر آلش باد، در روز قيامت از مقربترين پيامبران نسبت به خود قرار ده و در شفاعت برترين، از نظر قدر و منزلت بزرگترين، و از نظر جاه و مقام آبرومندترين پيامبران نزد خود گردان».[27]

و درجات بلند را از پيشگاه خداوند براي او چنين درخواست مي‌نمايد:

اللهم فازفعه بما كدح فيك إلي الدرجه العليا من جنتك حتي لايساوي في منزلةٍٍ و لا يكافا في مرتبةٍ و لا يوازيه لديك ملك مقرب و لا نبي مرسل.

«خداوندا به خاطر اين زحماتي كه در راه رشد آئينت متحمل شده، او را در بلند‌ترين درجه از درجات بهشتت قرار ده، آنچنان درجه‌اي به او عنايت كن كه هيچ كس به منزلت او نرسد و كسي در مرتبه، همتاي او نباشد و هيچ فرشته مقرّب و پيامبر مرسلي به موازات او راه نيابد».[28]

و تابعان اصحاب پيامبر را از ياد نبرده مي‌گويد:

اللهم و أوصل إلّي التابعين لهم بإحسان الذين يقولون (ربنا اغفرلنا و لإخواننا الذين سبقونا بالايمان) خير جزائك... و تصيرهم إلي أمن من مقبل المتقين.

«بار خداوندا به تابعين و كساني كه پيروي اصحاب محمد (ص) را برگزيده‌اند و اين تبعيت به خوبي پيش بردند يعني به همانها كه مي‌گويند: «پروردگارا ما و برادران ما كه پيش از ما ايمان آوردند را بيامرز» بهترين پاداش و جزايت را برسان... و هم آنان را در منزل امني از جايگاه متّقين و پرهيزكاران منتقل ساز.[29]

و براي توجه دادن به اينكه بخشي از فرشتگان عاقلند و تسبيح خدا مي‌گويند عرضه مي‌دارد:

اللهم وحمله عرشك الذين لا يفترون من تسبيحك و لا يسأمون من تقديسك و لا يستحسرون من عبادتك و لا يؤثرون التقصير علي الجد في امرك عن الوله إليك:

«بار خداوندا بر فرشتگان حامل عرشت درود فرست، همانا كه در تسبيح تو سست نمي‌گردند، در تقديس و تنزيه تو خسته نمي‌شوند، در عبادت تو وا نمي‌مانند و هيچ گاه در فرمانت كوتاهي روا نمي‌دارند و از اشتياق و علاقه به قرب تو غفلت نمي‌ورزند».[30]

در اينجا به كرام الكاتبين (نويسندگان محترم اعمال) اشاره کرده تا هرکس بداند همواره فرشتگان مراقبند و اعمال را ثبت مي‌کنند : في خلال ذلک (وقت الصحة و المرض) ماكتب لي الكاتبان من زكي الاعمال ما لا قلب فكر فيه و لا لسان نطق به.

«و در خلال اين بيماري الطافي است كه از ناحيه نويسندگان اعمال در كارنامه عملم ثبت شده يعني اعمال پاكيزه‌اي كه در فكر كسي خطور نكرده و هيچ زباني به آن گويا نشده است».[31]

و براي آن كه امّت غفلت زده به خود آيد و بداند كه آنچه دارد نبايد از دست بدهد مي‌گويد:

اللهم و اجعلنا له (للإمام«ع») سامعين مطيعين و في رضاه ساعين و إلي نصرته و المدافعة عنه، مكنفين، و إليك و إلي رسولك صلوات الله عليه و اله بذلك متقربين.

«بار خدايا ما را در برابر دستورهايش (امام «ع») شنوا و مطيع قرار ده، و ما را در راه رضايتش تلاشگر، در ياري و دفاع از او حامي و در پيشگاه خود و پيامبرت ـ كه درود تو اي خدا بر او و آل او باد ـ از مقرّبان قرار ده».[32]

و باز براي اينكه ملت اسلام اهلبيت را فراموش نكند چنين مي‌گويد:

اللهم صل علي محمد و اله، إذا ذكر الابرار وصل علي محمد و اله ما اختلف الليل و النهار... صلوة لاينقطع مددها و لا يحصي عددها، صلوة تشحن الهواء و تملا الارض و السماء صلي الله عليه حتي يرضي وصلي الله عليه و اله بعد الرضا صلوة لا حدلها و لا منتهي:

«بار خداوندا هر زماني كه يادي از نيكان و خوبان شود تو بر محمد و آلش درود فرست و تا آن دم كه شب و روزي برقرار است و بر محمد و آلش رحمت فرست... درودي كه دوام آن قطع نگردد و تعدادش به احصاء در نيايد، درودي كه هوا را پر سازد و زمين و آسمان را آكنده نمايد،‌ درود خداوند بر او تا آن دم كه راضي و خوشنود گردد و درود خداوند بر او و آلش بعد از رضايت و خشنودي او، آنچنان درودي كه نه حدي برايش مشخص باشد و نه پاياني».[33]

و در جاي ديگر آمده:

اللهم صل علي محمد و اله في كل وقت و كل أوان و علي حالٍ عدد ما صليت عليه، و اضعاف ذلك كله با لاضعاف التي لا يخصيها غيرك إنك فعال لما تريد.

«بار خداوندا بر محمد و آل او درود فرست در همه وقت، در همه آن و در هر حال، به شماره درودي كه فرستاده‌اي، بر هر كس كه درود فرستاده‌اي و چندين برابر، همه آن، آنقدر كه جز تو كسي نتواند آن را حصا كند چرا كه تو هر چه را بخواهي انجام مي‌دهي».[34]

به دنبال آن از زاويه لزوم خليفه و جانشين براي رسول گرامي اسلام به مسئله امامت و رهبري در اسلام پرداخته و به گونه‌اي توضيح مي‌دهد كه همه امت بدانند بدون يك خليفه راستين، امت اسلام زنده نمي‌ماند، مي‌گويد:

اللهم إنّك ايدت دينك في كلّ أوان بإمام اقمته علما لعبادك ... و بهاء العالمين.

«بار خداوندا تو در هر زمان دين خود را به وسيله امامي تأييد فرموده‌اي، او را براي بندگانت به عنوان علم و نشانه و در آباديها وشهرهايت به عنوان چراغ و راهنما بر پا داشته‌اي،»[35]

و در دعاي ديگر براي رسيدن حكومت اسلام به دست صاحب اصليش چنين عرضه مي‌دارد.

اللهم... و عجل الفرج و الروح و النصرة و التمكين و التأييد لهم. اللهم و اجعلني من أهل التوحيد و الأيمان بك و التصديق برسولك و الأئمه الذين حتمت طاعتهم ممّن يجري ذلك به وعلي يديه،‌امين ربّ العالمن.

«بار الها در فرج آل محمد و آسايش، نصرت، تمكين، و تأييد آنان تعجيل فرما و مرا از اهل توحيد، ايمان به خود و تصديق به پيامبرت و پيشواياني كه طاعتشان را حتم فرموده‌اي قرار ده، به وسيله كساني كه برنامه توحيد، تصديق و ايمان به واسطه آنها و به دستشان به جريان مي‌افتد، آمين يا رب العالمين».[36]

و بالاخره وارد اين معني مي‌شود كه اهلبيت خليفه و شايسته مقام رهبري خلقند نه ديگران و عرضه مي‌دارد:

ربّ صلّ علي أطائب أهل بيته الّذين اخترتهم لأمرك وجعلتهم خزنه علمك و حفظة دينك و خلفائك في أرضك و حججك عل عبادك، طهرتهم من الرّجس و الدنس تطيهيراً بإرادتك، و جعلتهم الوسيله إليك و المسلك إلي جنّتك:

«پروردگارا! بر پاكيزه‌تران از اهلبيت پيامبر درود فرست، همانها كه براي قيام به امرت برگزيده‌اي، خزانه علمت قرار داده‌اي، حافظان و نگهبانان دينت، و خلفايت بر روي زمين بر بندگانت گردانده‌اي، آنان را كه با اراده خود از هر نوع آلودگي و پليدي پاك كرده‌اي و وسيله در پيشگاهت و طريق و راه به سوي بهشتت قرار داده‌اي».

و سرانجام در اين دعا روشن مي‌كند كه مقام و موقعيت رهبري، خاص اهلبيت رسول است و ديگران غاصبند و بايد همه اين را بدانند (دقت كنيد):

اللهم إنّ هذا المقام لخلفائك و أصفيائك و مواضع أمناك في الدرجة الرضية التي اختصصتهم بها قد ابتزوها و أنت المقدر لذلك، لا يغالب أمرك و لا يجاوز المحتوم من تدبيرك... حتي عاد صفوتك و خلفائك مغلوبين مقهورين مبتزين، يرون حكمك مبدلاً ... اللهم العنّ أغدائهم من الأولين و الاخرين و من رضي يفعالهم و أشياعهم و أتباعهم.

«بار خداوندا! اين مقام (اقامه نماز عيد فطر) مخصوص خلفا، برگزيدگان و پايگاههاي رفيع توست آن را بدانها اختصاص داده‌اي ولي غاصبان آن را از آنها سلب نمودند. و تو تقدير كننده آني، بر امر تو هيچ كس غالب نمي‌شود و از تدبير حتمي تو هر طور و هر زمان كه بخواهي تجاوز نگردد...(كار اين سلب و غصب تا آنجا ادامه يافت) كه برگزيدگان و خلفاي تو مغلوب، مقهور و مسلوب الحق شدند، با چشم خود مي‌ديدند كه حكمت تبديل يافته... بار خدايا! بر دشمنان آنها از اولين تا آخرين و كساني كه به افعال آنها رضايت دهند و طرفدار و هوادار آنهايند لعنت فرست».[37]

و براي اينكه امت اسلام بداند پيروان ائمه اهلبيت از گرفتن حق خود مأيوس نيستند و همواره منتظر فرصتند، مي‌گويد:

اللهم وصلّ علي أوليائهم (أولياء أهل البيت) المنتظرين أيامهم، المادين إليهم أعينهم، الصّلوات المباركات الزّكيات النّاميات الغاديات الرايحات.

«بار خدايا! بر اولياء و دوستانشان درود فرست، همانها كه در طاعتشان كوشا، براي ايام دولتشان منتظر و چشمان به راه آنان است درودي پر بركت، پاكيزه رشد يابنده، صبحگاهان و شامگاهان».[38]

ـ البته صحيفه معروف، چرا كه صحيفه سجّاديه ثانيه، ثالثه، رابعه و ... نيز جمع آوري شده است.[1]

2 ـ الصحيفة السّجّادية الكاملة، دمشق، المستشارية الثقافية للجمهورية الاسلامية الايرانية بدمشق، تحقيق: علي انصاريان، 642 ص. شايان ذكر است كه دو كتاب مستقل نيز ضميمه اين چاپ صحيفه است:

1ـ الدليل إلي موضوعات الصحيفة السجّادية، محمد حسين مظفّر؛ 2ـ المعجم المفهرس لألفاظ الصحيفة السجّاديه، سيد علي اكبر قرشي.

- [3] البته تا آنجا كه آقاي انصاريان احصا كرده، ولي احتمالاً شروح ديگري نيز دارد.

[4] ـ يحيي مي‌خواست به خراسان برود و مبارزه را در آنجا ادامه دهد، و سرانجام در سمت خراسان شهيد شد.

[5] ـ دعاي 6.

[6] ـ دعاي35.

[7] ـ عاي 32.

[8] ـ دعاي 47.

[9] ـ دعاي 47.

[10] ـ دعاي 28.

[11] ـ دعاي 47.

[12] ـ دعاي47.

[13] ـ دعاي 52.

[14] ـ دعاي 46.

[15] ـ دعاي 10.

[16] ـ دعاي 1.

[17] ـ دعاي 37.

[18] ـ دعاي 47.

[19] ـ دعاي 37.

[20] ـ دعاي 46.

[21] ـ دعاي 7.

[22] ـ دعاي 47.

[23] ـ دعاي 3.

[24] ـ دعاي 4.

[25] ـ دعاي 4.

[26] ـ دعاي 42.

[27] ـ دعاي 42.

[28] ـ دعاي 2.

[29] ـ دعاي 4.

[30] ـ دعاي 3.

[31] ـ دعاي 15.

[32] ـ دعاي 47.

[33] ـ دعاي 32.

[34] ـ دعاي 44.

[35] ـ دعاي 47.

[36] ـ دعاي 48.

[37] ـ دعاي 48.

[38] ـ دعاي 47.