بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها)

عائشه بنت الشاطی؛ ترجمه: رضا صدر

نسخه متنی -صفحه : 176/ 111
نمايش فراداده

بانوى كربلا

عمرسعد، لشكر خود را بخواند و پيش از غروب آفتاب به سوى حسين حمله‏ور گرديد.

حسين، در جلوى خيمه‏اش نشسته بود و دوزانو را دربند شمشير قرار داده ودر اثر خستگى خوابش برده بود.

ولى خواهرش زينب بيدار بود، و در كنار برادر ايستاده از وى پرستارى مىكرد.

زينب، غريو حمله سپاه را از نزديك بشنيد.

با ملايمت به برادر نزديك شده گفت:

«برادر! بانگ و فرياد نزديك مىشود، آيا نمىشنوي؟»

حسين سربرداشت و فرمود:

«جدّم رسول خدا را در خواب ديدم؛ به‏من فرمود: تو نزد ما مىآيي».

خواهرش سيلى به‏صورت نواخت وگفت:

«اى واى!»

حسين فرمود: «خواهر عزيز من! واى بر تو نباشد، آرام باش، خداى تو را رحمت كند».

آن گاه حسين برادرش عباس را فرا خواند و از او خواست كه برود و از مهاجمان خبرى بياورد.