بانوی کربلا حضرت زینب (سلام الله علیها)

عائشه بنت الشاطی؛ ترجمه: رضا صدر

نسخه متنی -صفحه : 176/ 23
نمايش فراداده

غزوه بدر فرا رسيد وابوالعاص در زمره كسانى بود كه به دست سپاهيان اسلام اسير شدند. زينب كه شوهر خود را چون جان شيرين دوست مىداشت و هنوز در مكه به‏سر مىبرد، گردن‏بندى را كه مادرش خديجه هنگام عروسى به او داده بود، به‏عنوان فِداى شوهرش به مدينه فرستاد. همان‏كه چشم رسول خدا صلّى الله عليه وآله به‏گردن‏بند خديجه افتاد، منقلب و پريشان شد. آن گاه ياران مسلمان خود را مخاطب قرار داده چنين فرمود:

«اگر صلاح مىدانيد اسير زينب را آزاد كرده وگردن‏بند او را به خودش بازگردانيد».

گفتند: آرى يا رسول‏الله.

پيغمبر، اسير خود را آزاد كرد، بدين شرط‏كه او زينب را به مدينه بفرستد.

زينب از خانه ابوالعاص بيرون شد، و اسلام ميان اين دو همسر جدايىانداخت. زينب به مدينه رفت ولى دلش آكنده از غم واندوه بود، و ابوالعاص در مكه بماند، ولى در آتش هجران همسر خود مىسوخت.

پس از چندى، ابوالعاص براى تجارت، سفرى به شام كرد. هنگام بازگشتن، كاروان و كاروانيان به دست سپاهيان اسلام اسير شدند، ليكن ابوالعاص بگريخت و شبانه وارد مدينه شد و به جست‏وجوى همسر خود پرداخت. هنگامىكه به خانه زينب رسيد، به او پناه برد و زينب وى را پناه داد و مطمئنّش كرد.

زينب صبر كرد تا رسول خدا نماز صبح را به جاى آورد، آن گاه با صداى بلند بانگ برداشت:

«اى مسلمانان! من ابوالعاص بن ربيع را پناه دادم».

صداى زينب به گوش پدر رسيد و در دلش اثر كرد و روى به‏اطرافيان كرده پرسيد:

«آيا شنيديد آن چه من شنيدم؟!»

گفتند: آرى.