امام جواد (علیه السلام)

داود الهامی

نسخه متنی
نمايش فراداده

امام جواد (عليه السلام)

مکتب اسلام-شمار 399، خرداد 73

تشيع در گذر گاه تاريخ

داود الهامي

متن نام امام رضا (عليه السلام) به فرزندش امام جواد از خراسان

امام رضا (عليه السلام) از خراسان به فرزند دلبند خود، امام جواد (عليه السلام) نامه هائي فرستاده است که از آن جمله، دو نامه مندرج در ذيل است:

بسم الله الرحمن الرحيم

اَبق اک الله طويلاً و اعاذ من عدوک يا ولد، فداک ابوک، قد فسّرت لک مالي و انا حيّ سوي رجاء ان ينميک بالصلة لقرابتک و لموالي موسي و جعفر (رضي الله عنهما) يا بني فداک ابوک لا نسترد للامور لحبها فتخطي حظّک و السلام.

به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند به تو عمر طولاني عنايت فرمايد و از دست دشمنانت مصونت دارد. اي فرزندم پدرت فدايت شود اموال من از آنِ توست من براي تو اندوهبار و دلخسته ام تو هم براي حفظ حيثيت و جان و مال خودت از شرور دشمن، هر کس از چپ و راست تو آمد او را به صله و جايزه خوشحال ساز، دوستان و موالي و اعمام و فرزندان امام موسي و جعفر را به مال فراوان صله رحم کن آنها که با تو بدي کردند براي قرابت آن دو بزرگوار صله رحم کن و از نيکان دودمان آنان دختري با اراده برگزين، بخيل و ممسک نباش و با او ازدواج نما خداوند در قرآن مي فرمايد:

هر کس به خداوند قرض دهد خداوند آن را چند برابر به او بر مي گرداند.

باز مي فرمايد: هر کس به زن و فرزند و کسان خود وسعت بدهد خداوند به او وسعت و نعمت عنايت فرمايد و هر کس از رزق و روزي خود که خداوند به او عنايت فرموده انفاق کند، خداوند بر وسعت و نعمت و رزق او مي افزايد اي فرزندم پدرت فدايت گردد اين پدر تست که دل به چيزي نبست، تو هم چنان باش.

نامه ديگر امام رضا (عليه السلام) به فرزندش حضرت جواد (عليه السلام).

در عيون الاخبار از بزنطي روايت مي کند که گفت: نامه اي حضرت رضا (عليه السلام) براي فرزند گراميش حضرت جواد الائمه (عليه السلام) نوشته و به مدينه فرستاد و من آن را خواندم، بدين شرح بود: يا ابا جعفر بلغني ان الموالي اذا رکبت اخرجوک من الباب الصغير، و انما ذلک من بخل بهم لئلا ينال منک احد خيراً فأسألک بحقي عليک لا يکن مدخلک و مخرجک الا من الباب الکبير.

فرزندم به من خبر داده اند که چون از منزل بيرون مي روي غلامانت بخل و حسادت مي ورزند تا چيزي از تو به کسي نرسد، تو را از درب کوچک اندروني بيرون مي آورند، مبادا کسي از تو بهره مند گردد، اين به تو مي نويسم به همان حقي که بر تو دارم قسمت مي دهم رفت و آمد خود را علني و آشکار کن و از درب بزرگ بيروني و عمومي قرار بده و هرگاه سوار مي شوي درهم و دينار همراه خود بردار تا هر کسي از تو سؤال کند، به او چيزي ببخشي و مردم از خير تو بهره مند شوند و به عطاياي تو خوشخال و مسرور گردند و دوستدار تو باشند.

جواد عزيزم اگر عموهايت از تو چيزي بخواهند به هر يک کمتر از پنجاه اشرفي نبخش و اگر عمه هايت از تو درخواستي کنند به هر کدام از آنها کمتر از بيست و پنج اشرفي نده ولي نسبت به زيادتر از آن خود دانيد و بدان که از بخششي که از تو رخ دهد، حق تعالي مرتبه ات را بلند گرداند و تو محبوب خويشاوندانت گردي، در بذل و بخشش مداومت کن از فقر و تهي دستي ترس نداشته باش.

رفتار مأمون با امام جواد (عليه السلام)

مأمون پس از شهادت امام رضا (عليه السلام) از سفر خراسان به بغداد آمد ديد نه تنها اهل خراسان بلکه شيعيان در بغداد و عراق او را قاتل امام خود مي دانند و در هر کجا که مي نشينند او را مورد لعن و سرزنش قرار مي دهند به اين فکر افتاد که خود را از آن جرم و گناه بيرون آورد و نظر شيعيان و علويان را نسبت به خود جلب نمايد، اين بود که نامه اي براي امام جواد نوشت و با اکرام و احترام او را به بغداد خواست.

اسماعيل بن مهران روايت مي کند که چون ابو جعفر از مدينه خارج شد به طرف بغداد رفت عرض کردم قربانت شوم من دربار شما نگرانم زيرا بني عباس به شما نظر خوشي ندارند بلکه از مقام و منصب شما مي ترسند. حضرت جواد نگاهي به من کرد و لبخندي زد و فرمود:

اين ظَن و گمان تو در اين سال نيست، بلکه در سال ديگري خواهد بود.

امام جواد (عليه السلام) همينکه به بغداد وارد شد، مأمون مقدم او را گرامي داشت و پس از مدتي، امام جواد از سفر بغداد به سلامتي به مدينه بازگشت.

مرحوم مفيد مي نويسد:

چون مأمون فضيلت و برتري حضرت جواد را در علم و دانش با آن خردسالي و کودکي بديد، و نبوغ او را ملاحظه کرده و ديد آن جناب در علم و حکمت و ادب و کمال و خِرَد به پايه اي رسيده که پيران سالخورد آن زمان از درک و فهم آنها عاجزند، از اينرو شيفته او شد و دخترش ام الفضل را به همسري او در آورد و او را با آن حضرت روانه مدينه کرد و بسيار احترام و اکرام نسبت به مقام آن بزرگوار مبذول مي داشت.

شيخ بزرگوار مفيد به سند خود از ريان بن شبيب روايت کرده که چون مأمون خواست دخترش ام الفضل را به عقد ازدواج امام جواد (عليه السلام) درآورد بني عباس مطلع شدند و بر آنان بسيار گران آمد و از اين تصميم مأمون به شدت ناراحت شدند و از اين ترسيدند کار حضرت جواد بدانجا بکشد که کار پدرش حضرت رضا کشيد و منصب وليعهدي مأمون به آن حضرت و بني هاشم منتقل گردد از اين رو جلسه کردند و در اين باره به گفتگو پرداختند و بزرگان فاميل به نزد مأمون آمده گفتند: اي اميرالمؤمنين ترا به خدا سوگند مي دهيم از تصميم خود دربار تزويج ابن الرضا (محمد بن علي) خودداري کني، زيرا از اين مي ترسيم که بدينوسيله منصبي را که خداوند به ما داده از چنگ ما خارج ساخته و لباس عزت و شوکتي را که خدا به ما پوشانيده، از تن ما بدر آوري، زيرا تو به خوبي کينه ديرينه و تازه ما را به اين گروه (بني هاشم) مي داني و از رفتار خلفاي گذشته با آنان آگاهي که (بر خلاف تو) آنان را تبعيد مي کردند و کوچک مي نمودند و ما در آن رفتاري که تو نسبت به پدرش حضرت رضا انجام دادي در تشويش و نگراني بوديم تا اين که خداوند اندوه ما را از طرف او بر طرف ساخت ترا به خدا دست از اين کار بردار و از خدا انديشه کن که دوباره ما را به اندوهي که به تازگي از سينه هاي ما دور شده، بازگرداني و رأي خويش را دربار تزويج ام الفضل از فرزند علي بن موسي الرضا به سوي ديگري از خانواده و دودمان بني عباس که شايستگي آن را دارد، باز گردان.

مأمون به آنان گفت: اما بينکم و بين آل ابيطالب فانتم السبب فيه و لو انصفتم القوم لکانوا اولي بکم و اما آنچه ميان شما و فرزندان ابيطالب است، پس سبب آن شمائيد و اگر شما با اينان انصاف دهيد هر آينه سزاوارتر از شما هستند (به مقام خلافت و زمامداري) و اما رفتار خلفاي قبل از من نسبت به آنها (که يادآور شديد) آنان با اين عمل قطع رحم و خويشاوندي کردند و پناه مي برم به خدا که من نيز همانند آنان باشم، به خدا سوگند من از آنچه نسبت به وليعهدي علي بن موسي (عليه السلام) انجام دادم هيچ پشيمان نيستم و به راستي من از او خواستم که کار خلافت را به دست بگيرد و من از خودم آن را دور سازم ولي او قبول نکرد و مقدرات خداوند همان بود که ديديد.

و اما ابوجعفر محمدبن علي قد اخترته لتبريزه علي کافة اهل الفضل في العلم و الفضل مع صِغَرِ سِنِّه و الاعجوبة فيه بذلک و انا ارجو ان يظهر للناس ما قد عرفته منه فيعلموا ان الرأي ما رأيت فيه.

و اما اين که من محمدبن علي امام جواد (عليه السلام) را براي دامادي خود برگزيدم، به خاطر برتري اوست با خردساليش در علم و دانش بر هم دانشمندان زمان و راستي که دانش او شگفت انگيز است و من اميدوارم آنچه که من از او مي دانم براي مردم آشکار کند تا بدانند که رأي صحيح همان است که من دربار او داده ام.

آنان در پاسخ مأمون گفتند: اين نوجوان گر چه رفتار و کردارش تو را به شگفت واداشته و شيفته خود کرده است، ولي (هر چه باشد) او کودکي است که معرفت و فهم او اندک است، پس به او مهلت بده تحصيل علم کند تا عالم شود و در علم دين فقيه گردد و آنگاه هر چه خواهي دربار او انجام ده.

مأمون گفت: واي به حال شما، من به اين جوان از شما آشناترم و بهتر از شما او را مي شناسم، و ان هذا من اهل بيت علمهم من الله و مواده و الهامه، لم يزل آباؤه اغنياء في علم الدين و الادب عن الرعايا الناقصه عن حد الکمال.

اين جوان از خانداني است که دانش ايشان از خداست و بسته به آن دانش ژرف بي انتها و الهامات اوست پيوسته پدرانش در علم دين و ادب از همگان بي نياز بودند و دست ديگران از رسيدن به حد کمال ايشان کوتاه و نيازمند به درگاه آنان بوده اند، اگر مي خواهيد او را آزمايش کنيد تا بدانيد آنچه من گفتم درست است و درستي گفتار من بر شما آشکار گردد.

گفتند (اين پيشنهاد خوبي است) و ما خشنوديم که او را آزمايش کنيم پس اجازه بده ما کسي را در حضور تو بياوريم تا از او مسائل فقهي و احکام ديني سؤال کند اگر پاسخ داد ما اعتراضي نداريم و بر کار تو خرده نخواهيم گرفت و در پيش همه استواري انديش اميرالمؤمنين آشکار خواهد شد و اگر از دادن پاسخ عاجز و ناتوان بود آنگاه روشن مي شود که سخن ما در اين باره از روي مصلحت انديشي بوده است مأمون به آنها گفت: هرگاه خواستيد، اين کار را بکنيد.

آنان از نزد مأمون رفتند و رأي هم آنان بر اين قرار گرفت که يحيي بن اکثم که قاضي بزرگ آن زمان بود، بخواهند تا از حضرت محمدبن علي (عليه السلام) مسأله بپرسد که او نتواند پاسخ بگويد. براي اين کار وعده اموال نفيس و نويدهاي فراواني به او دادند، آنگاه به نزد مأمون بازگشته از او خواستند روزي را بر اين کار تعيين کند که همه در آن روز در مجلس مأمون حاضر شوند مأمون روزي را براي اين کار تعيين کرد و در آن روز همه آمدند و يحيي بن اکثم نيز در آن مجلس حاضر شد.

مجلس مناظره که تبديل به مجلس عقد شد

عباسيان بزرگترين دانشمندان بغداد را فرا خواندند و مناظره با امام جواد (عليه السلام) را به عهده يحيي بن اکثم قاضي القضات بغداد گذاشتند يحيي يکي از دانشمندان نامي زمان خود بود که شهرت علمي او در رشته هاي گوناگون علوم زبانزد خاص و عام بود. او در علم فقه تبحّر فوق العاده اي داشت و با آنکه مأمون خود از نظر علمي وزنه بزرگي محسوب مي شد ولي چنان شيفته مقام علمي يحيي بود که اداره امور مملکت را با حفظ سمت قضاوت به عهده او گذاشته بود. مأمون مجلس بزرگ بيار است يحيي بن اکثم و بسياري از دانشمندان و بزرگان در آن مجلس حاضر شدند.

مرحوم مفيد دربار اين مجلس مي نويسد: مأمون دستور داد براي امام جواد (عليه السلام) تشکي پهن کنند و دوبالش روي آن بگذارند، امام جواد (عليه السلام) در آن مجلس حاضر شد و در آن موقع نه سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته بود و در جايگاه خود نشست ديگران هر يک در جاي خود نشستند و يحيي بن اکثم نيز پيش روي آن حضرت نشست و مأمون نيز روي تشکي چسبيده به تشک امام جواد (عليه السلام) نشسته بود يحيي بن اکثم رو به مأمون کرد و گفت: اي اميرالمؤمنين اجازه مي دهي از ايشان مسأله اي سؤال کنم؟ مأمون گفت: از خودشان اجازه بگير آن وقت يحيي بن اکثم رو به آن حضرت کرده گفت: قربانت گردم اجازه مي فرمائي مسأله بپرسم ؟ حضرت فرمود: سؤال کن

گفت: قربانت گردم چه مي فرمايي دربار شخصي که مُحرِم بوده و در حال احرام شکاري را بکشد؟

حضرت فرمود: آيا در حِلّ کشته يا در حرم، عالم به مسأله و حکم بوده است يا جاهل، از روي عمد کشته است يا به خطا، وآنگهي آيا آن شخص آزاد بوده يا عبد و برده، کوچک بوده يا بزرگ و نخستين بار بوده که چنين کاري کرده يا پيش از آن نيز انجام داده، آن شکار از پرندگان بوده يا غير آن، از شکارهاي کوچک بوده يا بزرگ، بر اين عمل اصرار داشته يا پشيمان گشته بود، در شب اين شکار را کشته يا در روز، در حال احرام عمره بوده يا احرام حج، (بگو کداميک از اين اقسام بوده) زيرا هر کدام حکمي جداگانه دارد.

يحيي بن اکثم از شنيدن اين فروع حيرت زده شد و ناتواني و زبوني در چهره اش آشکار گرديد و زبانش به لکنت افتاد به طوري که حاضرين مجلس ناتواني او را در برابر آن حضرت فهميدند.

مأمون گفت: خداي را بر اين نعمت سپاسگزارم که آنچه من انديشيده بودم همان شد بعد نگاه به فاميل و خاندان خود کرده گفت: آيا دانستيد آنچه را که نمي پذيرفتيد؟ سپس رو به حضرت جواد (عليه السلام) کرده گفت: آيا خود خطبه عقد را مي خواني؟ فرمود: بلي مأمون گفت قربانت گردم خطبه عقد را براي خود بخوان، زيرا من ترا به دامادي خود پسنديدم و دخترم ام الفضل را به همسري تو درآوردم اگر چه گروهي اين کار را خوش ندارند. پس از آن امام جواد (عليه السلام) خطبه عقد را به اين عبارت خواند:

الحمدلله اقراراً بنعمته و لا اله الا الله اخلاصاً لوحدانيّته و صلي الله علي محمد سيد بريَّته و الاصفياء من عترته اما بعد فقد کان من فضل الله علي الانام ان اغناهم بالحلال عن الحرام فقال سبحانه: وَ اَنْکِحُوا الاَي ام ي مِنْکُمْ وَ الصّ الِحِينَ مِنْ عِب ادِکُمْ وَ اِم ائِکُمْ اِنْ يَکُونُوا فَقَر اءَ يُغْنِهِمُ اللهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللهُ و اسِعٌ عَليمٌ.

آنگاه چنين فرمود: ان محمدبن علي بن موسي يخطب ام الفضل بنت عبدالله المأمون و قد بذل لها من الصداق مهر جدته فاطمه بنت محمد (صلي الله عليه و آله) و هو خمس مأة درهم جياداً: محمدبن علي بن موسي ام الفضل دختر عبدالله مأمون را عقد مي کند و صداق و مهريه اور ا مهريه جده اش فاطمه دختر رسول خدا قرار مي دهد که پانصد درهم خالص تمام عيار باشد.

بعد خطاب به مأمون فرمود: آيا به اين مهريه او را به همسري من درخواهي آورد؟ مأمون گفت: آري اي ابا جعفر دخترم ام الفضل را به اين مهري که گفتي به همسري تو در آوردم آيا تو هم اين ازدواج را پذيرفتي؟

حضرت فرمود: آري پذيرفتم و بدان خوشنود گشتم.

سپس مأمون دستور داد هر يک از حاضران به حسب رتبه و مقامشان در جايگاه خود قرار بگيرند ريّان گويد: طولي نکشيد که آوازهائي مانند آوازهاي کشتيبانان شنيدم که با هم سخن گويند، بعد ديدم خادمان را که از نقره کشتي ساخته و آن را با ريسمانهاي ابريشمي روي چهار چرخي از چوب ( مانندگاري) بسته آوردند و آن کشتي پر از عطر بود مأمون دستور داد در آغاز، آن گروه مخصوص را که آنجا بودند معطر سازند و سپس آن کتشي را به خانه هاي اطراف بکشند و همه را از آن عطر خوشبو نمايند آنگاه ظرفهاي خوراکي آوردند و همگان خوردند بعد از آن به هر کس مطابق قدر و مرتبه اش جايزه دادند.

امام و پاسخ وي به شقوق مسأله

چون مجلس به پايان رسيد و مردم پراکنده شدند و جز نزديکان کسي در مجلس نماند، مأمون رو به امام جواد (عليه السلام) کرده گفت: قربانت گردم اگر صلاح بداني، احکام هر کدام از آنچه دربار کشتن شکار در حال احرام به شرحي که فرمودي براي ما بيان کني که ما هم بدانيم و استفاده کنيم؟

حضرت فرمود: آري شخص مُحرم چون در حِلّ (خارج حرم) شکاري را بکشد و آن شکار پرنده و بزرگ باشد کفاره اش يک گوسفند است و اگر در حرم باشد کفاره اش دو برابر مي شود از اينرو اگر جوج پرنده را در خارج حرم بکشد کفاره او بچه گوسفندي است که تازه از شير گرفته باشند و اگر آن را در حرم بکشد بايد هم آن را بدهد و هم بهاي آن جوجه را که کشته است، (اين در صورتي بود که شکار پرنده باشد) و اگر از حيوانات وحشي باشد پس اگر الاغ وحشي باشد کفاره آن يک گاو است و اگر شتر مرغ باشد کفاره اش يک شتر است و اگر آهو باشد يک گوسفند بر او واجب مي شود (اينها در صورتي است که در بيرون حرم بکشد) و اگر يکي از اين حيوانات وحشي را در حرم کشت، کفار آن دو برابر مي شود بدان قرباني که به کعبه رسد.

و هر گاه مُحرم کاري کند که قرباني بر او واجب شود و احرامش احرام حج باشد آن قرباني را بايد در مني بکشد و اگر احرام عمره باشد در مکه قرباني کند و کفاره صيد نسبت به عالم و جاهل يکسان است و اما در عمد (علاوه بر کفاره) گناه، گناه و خطا نيز از او برداشته شده و اگر کشنده آزاد باشد کفاره بر خود اوست و اگر بنده باشد کفاره به گردن مولاي اوست و بر صغير کفاره واجب نيست ولي بر کبير واجب است و شخصي که از کار خود پشيمان است به واسطه همين پشيماني عقاب آخرت از او برداشته شود ولي آنکه پشيمان نيست به طور حتم در آخرت عقاب خواهد شد.

مأمون گفت: احسنت يا ابا جعفر احسن الله اليک.

مناظر دوم که امام از يحيي سوال مي کند

در مناظره اول يحيي بن اکثم از امام جواد (عليه السلام) سؤال کرد ولي در مجلس دوم امام (عليه السلام) از يحيي سؤال مي کند در اين جلسه وقتي که مجلس آماده و سکوت مجلس را فرا گرفت مأمون به امام عرض کرد و گفت: اکنون خوب است شما نيز از يحيي بن اکثم سؤالي بکنيد چنانچه او از شما سؤال کرد؟

امام جواد (عليه السلام) به يحيي فرمود: اگر سؤال کنم حاضري جواب دهي؟

گفت: هر طور که ميل شما است قربانت گردم (بپرسيد) اگر توانستم پاسخ مي گويم وگرنه از شما استفاده مي کنم.

حضرت فرمود: بيان کن جواب اين مسأله را که مردي نظر کرد به زني در اول روز، و نظرش حرام بود چون روز بلند شد بر او حلال گرديد، چون ظهر شد حرام شد، چون عصر شد حلال شد، چون آفتاب غروب کرد حرام گشت، چون وقت عشاء رسيد حلال شد، چون نصف شب شد حرام گشت، چون سپيده صبح دميد بر او حلال شد، بگو اين چگونه زني است و براي چه حلال مي شود و از چه رو حرام مي گردد؟

يحيي گفت: به خدا سوگند من پاسخ اين سؤال را نمي دانم، شما بفرمائيد تا استفاده کنيم . فرمود: اين زني است که کنيز مردي بوده و بامداد مرد بيگانه ديگري بر او نگاه کرد و آن نگاه حرام بود و چون روز بالا آمد او را از مولايش خريد، پس بر او حلال شد و چون ظهر شد آزادش کرد پس با آزاد شدن حرام شد و بعداً او را براي خود عقد کرد و بر او حلال شد و چون غروب شد ظِهارش کرد بر او حرام مي شود و چون هنگام عشاء شد کفّار ظِهار را داد و بر او حلال شد و چون نيمه شب شد به يک طلاق او را طلاق داد پس حرام شد و چون سپيده زد، رجوع کرد پس بر او حلال شد!

مأمون به حاضران مجلس که اغلب از خاندان او بودند، رو کرد و گفت: آيا در ميان شما کسي هست که از اين مسأله چنين پاسخي بگويد يا مسأله پيشين را بدان تفصيل که شنيديد بداند؟ گفتند: نه به خدا، اميرالمؤمنين داناتر است به آنچه خود مي انديشد، مأمون گفت: واي بر شما اين خانواده در ميان همه مردم مخصوص به فضيلت و برتري گشته اند و کودکي و خرسالي مانع از کمال آنان نيست! آيا ندانسته ايد که رسول خدا (صلي الله عليه و آله) دعوت خويش را با خواندن و دعوت کردن از اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب (عليه السلام) گشود و علي در آن هنگام ده ساله بود و رسول خدا اسلام او را پذيرفت و بدان حکم کرد و جز علي (عليه السلام) کس ديگري را رسول خدا در آن سن بدين اسلام دعوت نفرمود و نيز با حسن و حسين بيعت فرمود با اين که آن دو در آن زمان کمتر از شش سال داشتند و جز آن دو با هيچ کودکي به آن سن بيعت نفرمود؟ آيا هم اکنون آشنائي به فضيلت و برتري که به اينان داده، نداريد و نمي دانيد که ايشان (آن نسلي هستند که خداوند در سوره آل عمران درباره آنها) مي فرمايد:

نسلي هستند که بعضي از ايشان از بعضي هستند دربار آخرينشان جاري و ثابت است آنچه دربار نخستين ايشان جاري است گفتند: راست گفتي اي اميرالمؤمنين آن روز مجلس تمام شد و حاضران رفتند و روز ديگر نيز مأمون جوائز و عطاياي بسيار به مردم پخش کرد و از حضرت جواد (عليه السلام) اکرام و احترام بسيار نمود و از آن روز به بعد پيوسته مأمون حضرت جواد (عليه السلام) را گرامي مي داشت و قدر و مرتب او را بزرگ مي شمرد و او را بر تمام فرزندان و خاندان خويش مقدم مي داشت.

يعقوبي در تاريخ خود مي نويسد: زوج محمدبن الرضا ابنته ام الفضل و امر له بالفي الف درهم و قال اني احببت ان اکون جداً لمرء ولده رسول الله و علي بن ابيطالب فلم تلد منه : مأمون دخترش ام الفضل را به تزويج محمدبن رضا (عليه السلام) درآورد و فرمود تا دو ميليون درهم به وي دهند و گفت: من دوست دارم که جد مردي باشم که پيامبر خدا و علي بن ابي طالب پدران او باشند ليکن ام الفضل از آن حضرت فرزندي نياورد. مرحوم مفيد مي گويد: روايت شده که امّ الفضل از مدينه نامه اي به پدرش نوشت و در آن نامه از حضرت جواد (عليه السلام) شکايت کرد که کنيز مي گيرد و آنان را هووي من مي کند؟ مأمون در پاسخ نوشت: دخترم ما تو را به همسري ابوجعفر جواد در نياورديم که حلالي را بر او حرام کنيم، از اين پس چنين شکوه ها را از وي نکني.

اعتراف يحيي بن اکثم

از روايات استفاده مي شود که ميان امام جواد و يحيي بن اکثم که از دشمنان خاندان رسالت و منکر امامت بود، بارها بحث و مناظره پيش مي آمد ولي هميشه يحيي محکوم مي شد چنانکه خود يحيي به يکي از اين مناظرات اشاره کرده و مي گويد:

روزي داخل مسجد مدينه شدم و قبر رسول خدا (صلي الله عليه و آله) را طواف مي کردم، در آن ميان محمدبن علي الرضا (عليه السلام) را ديدم که مشغول طواف است دربار مسائلي که در نظرم بود، با او مناظره کردم، همه را جواب داد من به او عرض کردم به خدا که من مي خواهم از شما مسأله اي بپرسم ولي به خدا که خجالت مي کشم به من فرمود: انا اخبرک قبل او تسألني، تسألني عن الامام فقلت: هو و الله هذا فقال اَنَا هو.

پيش از آنکه بپرسي من به تو خبر مي دهم، مي خواهي راجع به امام بپرسي، عرض کردم به خدا سؤال من همين است پس فرمود: منم امام، عرض کردم علامتش چيست؟ در دست حضرت عصائي بود که به سخن در آمد و گفت: ان مولاي امام هذا الزمان و هو الحجة.

مولاي من امام اين زمان است و اوست حجت خدا.