صلح امام حسن (ع) پر شکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ

راضی آل یاسین؛ مترجم: سید علی خامنه ای

نسخه متنی -صفحه : 65/ 50
نمايش فراداده

ياران شهيد حجر

در گذشته دانستيم كه ياران حجر، گلهاى سر سبد مردان خدا و زبدگان انگشت شمار رجال دين بودند و بتعبير فرموده ى حسين بن على عليه السلام: (نمازگزارانى عابد بودند كه ظلم را تقبيح مى كردند و بدعت ها را بزرگ مى شمردند و در راه خدا نكوهش ملامتگران را بچيزى نمى گرفتند)

همچنين ديديم كه ديگر بزرگان مسلمان چگونه هرگاه نام حجر را ميبردند، از آنان نيز ياد مى كردند.

و اگر بازى تقدير يا كنترل هاى دستگاه اموى ميخواسته اند نام آن بزرگمردان را در زواياى فراموشى بيفكنند، اين مقدار جاى هيچگونه ترديد و گمانى نبوده كه اينعده، شهيدان عقيده و فكر و قربانيان حق مغصوب بوده اند و همين براى فضل و شكوه و نام آورى آنان در تاريخ بسنده است.

معاويه در حج (مقبولى)! كه پس از قتل اين عزيزان بزرگوار گزارد، در مكه با حسين بن على عليه السلام ملاقات كرد و از روى كبر و تفرعن گفت: شنيدى با حجر و يارانش كه شيعيان پدرت بودند چه كرديم؟ آنحضرت فرمود: چه كردى؟! گفت: آنها را كشتيم و كفن كرديم و بر جنازه شان نماز گزارديم و بخاك سپرديم! حسين عليه السلام خنده ئى كرد و فرمود: آنها بر تو غلبه يافته اند، ولى ما اگر پيروان تو را بكشيم نه آنان را كفن مى كنيم، نه بر جنازه شان نماز مى گزاريم و نه بخاكشان مى سپاريم!(21).

و اينك فهرست نام اين شهيدان بترتيب حروف و با هر آنچه درباره ى هر يك از آنان ميدانيم:

شريك بن شداد - يا نداد - حضرمى و بنا بر قولى: (عريك بن شداد).

صيفى بن فسيل شيبانى - سر آمد ياران حجر، داراى قلبى آهنين و عقيده ئى استوار و سخنى محكم.

هنگاميكه او را دستگير كرده و نزد زياد آوردند، زياد خطاب به او كرد و گفت: درباره ى ابوتراب چه ميگوئى؟ اى دشمن خدا؟! پاسخ داد: من ابوتراب را نمى شناسم زياد گفت: او را خوب مى شناسى! گفت: نمى شناسم زياد گفت: چطور؟ على بن ابيطالب را نمى شناسى؟! گفت: چرا گفت: بسيار خوب، ابوتراب هموست گفت: نخير او پدر حسن و حسين است، درود بر او رئيس انتظامات زياد گفت: امير بتو مى گويد او ابوتراب است و تو ميگوئى نخير؟! (صيفى) گفت: اگر امير دروغ مى گويد منهم بايد دروغ بگويم؟ و اگر او بر سخن باطلى شهادت ميدهد منهم بايد شهادت دهم؟ - بنگريد به صلابت و استوارى اين مسلمان - زياد گفت: اين نيز گناهى ديگر، عصاى مرا بياوريد! عصا را آوردند، گفت: خوب عقيده ات درباره ى على چيست؟ گفت: نيكوترين اعتقادى كه درباره ى بنده ئى از بندگان شايسته ى خدا ميتوان داشت نعره ى زياد بلند شد: با چوب بقدرى بگردنش بكوبيد كه نقش زمين شود آنقدر او را زدند كه بر زمين غلطيد آنگاه گفت: رهايش كنيد هان! عقيده ات چيست؟ گفت: بخدا سوگند اگر با شمشير قطعه قطعه ام كنى جز آنچه شنيدى سخن ديگرى از من نخواهى شنيد گفت: بايد او را لعن كنى يا گردنت را خواهم زد گفت: در اينصورت گردنم را خواهى زد، و اگر چنين كنى بخدا من خشنودم و تو بدبخت (زياد) فرياد زد: او را با زنجير آهنين ببنديد و در زندان بيفكنيد.

و بالاخره پس از چندى او نيز در كاروان مرگ بهمراه حجر و در شمار شهيدان عزيز عذراء بود.

عبدالرحمن بن حسان عنزى - در شمار ياران حجر بود و بهمراه او دست بسته و در زنجير به قتلگاه كشانيده شد هنگاميكه به چمنزار عذراء رسيدند در خواست كرد كه او را نزد معاويه بفرستند - گويا مى پنداشت كه معاويه از پسر سميه بهتر است - چون بر معاويه در آمد معاويه خطاب به او كرد و گفت: هان! درباره ى على چه ميگوئى؟ گفت: از اين موضوع در گذر و سئوال مكن كه براى تو بهتر است معاويه گفت: نه بخدا در نميگذرم عبدالرحمن گفت: شهادت ميدهم كه او كسى بود كه خدا را بسيار ياد ميكرد و امر به حق مى نمود و عدل را بپا ميداشت و از مردم در ميگذشت گفت: پس درباره ى عثمان عقيده ات چيست؟ گفت: او اول كسى بود كه باب ظلم را گشود و درهاى حق را بست معاويه گفت: خودت را بكشتن دادى! جواب داد: نه، بلكه تو را كشتم و از ربيعه كسى در وادى نيست - يعنى براى شفاعت يا دفاع از او - معاويه او را به كوفه نزد زياد فرستاد و دستور داد به بدترين وضعى او را بقتل رساند!

اين عبدالرحمن همانكسى است كه چون دژخيمان معاويه در چمنزار (عذراء) به ايشان حمله كردند گفت: (بارالها! مرا از كسانى قرار ده كه خوارى آنان را ارج مينهى و از آنان خشنودى، چه بسيار زمانها كه جان خود را بمعرض قتل در آوردم ولى خداوند جز آنچه اراده فرموده بود مقدر نساخت).

حبه ى عرنى در (تاريخ كوفه) (ص 274) از او ياد كرده و گويد: عبدالرحمن بن حسان عنزى از ياران على عليه السلام بود در كوفه اقامت داشت و مردم را بر ضد بنى اميه تحريك مى كرد، زياد او را دستگير ساخت و به شام فرستاد معاويه او را به بيزارى جستن از على عليه السلام فرا خواند، عبدالرحمن در پاسخ او بخشونت سخن گفت و معاويه وى را نزد زياد باز پس فرستاد و او وى را بقتل رسانيد.

ابن اثير (درج 3 ص 192) و طبرى (درج 6 ص 155) نوشته اند كه زياد او را در (قس الناطف) (22) زنده بگور ساخت.

مؤلف: اگر معاويه از چگونگى اعدام شيعيان على بوسيله ى زياد در كوفه خبر مى يافت و دست و پا قطع كردن ها و زبان بريدنها و چشم در آوردنها را ميدانست، يقينا سفارش نمى كرد كه عبدالرحمن بن حسان را (ببدترين وضعى) بقتل رساند مگر بدتر و وحشيانه تر از اينگونه كشتن ها و مثله كردن ها، وضعى ميتوان تصور كرد؟ با اينحال، زياد سفارش معاويه را بكار بست و (زنده بگور كردن) را هم به انواع اعدامهاى قبلى افزود! (23)

براستى آيا در آنروز كه همگان در پيشگاه خداوند قهار گرد آيند معاويه بر اين سفارشها و زياد بر آن جنايت ها چگونه سزائى خواهند داشت؟

قبيصة بن ربيعه ى عبسى - بعضى از مورخان بجاى ربيعه، (ضبيعه) نوشته اند و او همان شجاع پيشتازى است كه تصميم داشت بكمك قوم خود مقاومت مسلحانه را ادامه دهد، ولى رئيس قواى انتظامى دولتى بدو امان داد و او باعتماد (قرار داد امان) كه همواره ميان عرب - چه رسد به مسلمانان - داراى اعتبار و احترام فراوان بود، دست از جنگ كشيد غافل از اينكه خصلتهاى برگزيده ى اسلامى و عربى را در قاموس بنى اميه مفهومى نيست و از آنها جز بعنوان ابزارى براى سلطه ى ظالمانه و تحكم آميز در دستگاه ايشان استفاده نمى شود قبيصه را نزد زياد حاضر ساختند، زياد رو به او كرد و گفت: بخدا كارى مى كنم كه ديگر فرصت شورش و قيام بر ضد زمامداران را پيدا نكنى! نظر گاه تنگ و محدود قدرتمندان را بنگر! قبيصة پاسخ داد: من با (امان) نزد تو آمده ام زياد فرياد زد: او را به زندان ببريد!

و بالاخره، او نيز در شمار كاروانيان اسيرى بود كه دست و پا بسته و بيدفاع راهى قتلگاه شدند و در حديث است كه: (هر آنكس كه شخصى را امان دهد و سپس او را بقتل برساند من از وى بيزارم اگر چه آن مقتول كافر باشد) (24).

هنگاميكه كاروان بسوى خارج شهر كوفه ميرفت، اسيران را از برابر خانه ى قبيصه عبور دادند، قبيصه دختران خود را ديد كه بسوى او گردن كشيده و زار زار بر او مى گريند به دو نگاهبان خود (وائل) و (كثير) گفت: بگذاريد تا به خانواده ى خود وصيت كنم، چون نزديك آنان رسيد لحظه ئى سكوت كرد و سپس گفت: ساكت شويد! دختران سكوت كردند آنگاه گفت: تقوى و شكيبائى پيشه كنيد، من از خداى خود اميد ميبرم كه در اينراه مرا به يكى از دو نيكى نائل آورد: يا شهادت كه سعادت من در آنست و يا بازگشتن نزد شما با عافيت عهده دار زندگى شما خدا است و او زنده است و هرگز نميميرد بنگر كه در قالب اين پيكر بشرى چه روح آسمانى و فرشته سيرتى نهفته است اميد ميبرم كه شما را فرو نگذارد و پاس مرا در وجود شما بدارد.

آنگاه براه خود ادامه داد و آن خانواده ى نوميد و پريشان را گريان و دعا گويان در انتظار خود گذارد و چه خانواده ها و چه دخترها كه در آنروزگار سياه بگونه ى خانواده و دختران قبيصه زندگى را بسر ميبردند.

طبرى مى نويسد: قبيصة بن ضبيعه بدست (ابو شريف بدى) افتاد، قبيصة بدو گفت: ميان قبيله ى من و قبيله ى تو اختلاف و نزاع نيست، بگذار كس ديگرى مرا بكشد وى قبول كرد و سپس (قضاعى) او را بقتل رسانيد.

مؤلف: و باز قدرت و بزرگوارى اين روح بزرگ را بنگر كه در چنين لحظه ئى در آن انديشه است كه ميان دو قبيله كدورت و نفاقى پديد نيايد و ميكوشد كه برادرى و مسالمت را حفظ كند.

كدام بن حيان عنزى:

محرز بن شهاب بن بجير بن سفيان بن خالدبن منقر التميمى -(25) وى از بزرگان و سران قوم و از شيعيان زبده و معروف به (شيعيگرى) بود در سال 43 كه (معقل بن قيس) با خوارج مى جنگيد، محرز فرمانده ميسره ى سپاه وى بود، در اين جنگ - بروايت طبرى درج 6 ص 108 - سپاه (معقل) از سه هزار جنگجو تشكيل شده بود و همه از يكه سواران و برگزيدگان شيعه.