(محمد بن بحر شيبانى) در كتاب (الفروق بين الاباطيل و الحقوق) از (قاسم بن مجيمه) نقل مى كند كه گفت: (معاويه به هيچيك از تعهدات خود عمل نكرد و من نامه ى حسن را به معاويه خواندم كه در آن، جنايتهاى معاويه را در مورد خود و شيعيانش شماره مى كند و پيش از همه، نام عبدالله بن يحيى حضرمى و يارانش را كه با او بقتل رسيدند، ميبرد)(28) مؤلف: عجالتا از حالات حضرمى و ماجراى شهادت وى و كسانى كه با او كشته شده اند، چيزى نميدانيم همين اندازه ميدانيم كه وى از ياران و نزديكان اميرالمؤمنين بوده و آنحضرت در جنگ جمل بدو فرموده است: (بشارت باد تو و پدرت را اى پسر يحيى) همچنين از گفتار برخى از مورخان در اينباره كه چرا حسن بن على عليه السلام در نامه يى كه بمعاويه نوشت نام عبدالله بن يحيى را بر ديگر دوستانش مقدم ساخت، بدست مىآيد كه وى از همه ى آنان پارساتر و از زندگى دنيا دورتر و به انزوا نزديكتر بوده و از ناحيه ى او حكومت معاويه را خطرى تهديد نمى كرده است مى نويسند: (معاويه، از اندوهى كه عبدالله و يارانش از وفات اميرالمؤمنين داشتند و محبتى كه بدو مى ورزيدند و فضائل او را كه بسيار مى گفتند، آگاه گشت، لذا ايشان را دستگير ساخت و دست و پا بسته گردن زد و كسيكه راهبى را از خلوت انزوايش فرود مىآورد و بى هيچ جرم و گناهى ميكشد، شگفت انگيزتر است از آنكس كه كشيشى را از كليسائى بيرون ميكشد و بقتل مى رساند، زيرا كشيش به فعاليت و تلاش نزديكتر است از راهبى كه ميان زمين و آسمان زندگى مى كند بنابرين اگر امام حسن اين عابدان و پارسايان و روشنگران را بر مردمى كه آنان نيز داراى چنين خصلتهائى بوده اند، مقدم ساخته عجبى نيست) (29).
ماجراى (عبدالله بن يحيى) به فاجعه ى حجربن عدى بسى شبيه و همانند است: هر دو بيدفاع كشته شدند، هر دو با جمع دوستان و ياران خود كشته شدند و هر دو فقط به جرمى گرفته شدند كه بيگمان سر لوحه ى فضائل ايشان بود