در اصول كافى، ارشاد شيخ مفيد، كشف الغمه و برخى كتابهاى ديگر، از رحلت امام صادق (ع) به لفظ «مضى» «مات» و «قبض» تعبير شده است.
ظاهر اين لفظها نشان مىدهد امام به مرگ طبيعى جهان را بدرود گفته است، اما در فصول المهمه و مصباح كفعمى (به نقل مجلسى در بحار) نيز در كتابهاى ديگرى آمده است: امام را زهر خوراندند. (1)
ابن شهر آشوب در مناقب نوشته است ابو جعفر منصور او را زهر خورانيد (2) و بايست چنين باشد، زيرا با كينهاى كه منصور از او داشت و بيمى كه از روى آوردن مردم بدو در دل وى راه يافته بود، آسوده نمىنشست. آنان كه با تاريخ زندگى اين مرد آشنايند، مىدانند او به كسانى كه براى رساندنش به مسند خلافت هر كوشش را به كار بردند، رحم نكرد و از جمله آنان ابو مسلم بود كه برپايى دولت عباسيان مرهون رنجهايى است كه او در اين باره بر خود نهاد. گناه ابو مسلم-چنان كه ازاسناد تاريخى بر مىآيد، اين است كه هنگام خلافتسفاح، به منصور چنان كه بايد حرمت نمىنهاد، پس طبيعى است كسى را كه از او مىترسد و از علاقه و احترام مردم بدو آگاه است آسوده نگذارد و تحمل نكند. ولى چنان كه خواهيم ديد، به ظاهر از رحلت آن امام بزرگوار دريغ مىخورد.
كلينى به اسناد خود از ابو ايوب روايت كند: نيم شبى منصور مرا خواست. چون بر او در آمدم، بر كرسى نشسته بود و شمعى پيش روى داشت و نامهاى مىخواند و مىگريست. بر او سلام كردم. نامه را به سوى من انداخت و گفت: از محمد بن سليمان است. از مرگ جعفر بن محمد خبر مىدهد و سه بار «انا لله و انا اليه راجعون» را بر زبان آورد و گفت: كجا مانند جعفر يافت مىشود؟ سپس گفت: بنويس! در بالاى نامه نوشتم اگر شخص معينى را وصى قرار داده گردن او را بزن. چون پاسخ نامه رسيد، معلوم شد پنج تن را وصى خود كرده است: منصور، محمد بن سليمان، عبد الله، موسى و حميده. و در روايت ديگرى به جاى محمد بن سليمان، محمد بن جعفر است و به جاى حميده، مولايى از موالى ابو عبد الله و اضافه دارد: منصور گفت اينان را نمىتوان كشت. (3)
يعقوبى از اسماعيل بن على بن عبد الله بن عباس روايت كند: بر منصور در آمدم، ديدم ريش او از اشك چشمش نمناك است. سبب پرسيدم، گفت: نمىدانى به خاندان تو چه رسيده است.
-امير مؤمنان چه شده؟ -سيد و عالم و باقى مانده گزيدگان آنان درگذشت.
-امير مؤمنان چه كسى؟
-جعفر بن محمد!
-خدا امير مؤمنان را مزد دهد و او را براى ما باقى گذارد.
-جعفر از آنان بود كه خدا در بارهشان گفته است: ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا (4) او از كسانى بود كه خدايش گزيد و از سابقان در خيرات بود. (5)
ابن فضال روايت كند: نزد ام حميده رفتم تا او را به رحلت امام تعزيت دهم. گريست و من از گريه او به گريه در آمدم. پس گفت: اگر ابو عبد الله را هنگام مرگ مىديدى چيزى شگفت مشاهدت مىكردى. چشم خود را گشود و گفت: هر كس را با من خويشاوندى دارد گرد آوريد. همه را گرد آورديم. بدانها نگريست و گفت: شفاعت ما به كسى نمىرسد كه نماز را سبك بدارد. (6)
كلينى به روايتخود از امام موسى بن جعفر روايت كند: من پدرم را در دو جامه شطوى (7) كفن كردم كه آن دو، جامه احرام او بود و در جامهاى از جامههايش و عمامهاى كه از على بن الحسين بود براى آنكه آن را به چهل دينار خريده بود. (8)
يكى از اصحاب آن حضرت گفته است: بر او در آمدم موسى بن جعفر پيش روى او نشسته بود و او وى را وصيت مىكرد. آنچه از آن وصيتبه ياد دارم اين است:
پسركم وصيت مرا بپذير و گفتارم را به خاطر سپار. اگر آن را به خاطر سپارى خوشبخت زندگى خواهى كرد و ستوده خواهى مرد.
پسركم! آنكه بدانچه خدا بدو داده قناعت كند بىنياز بود، و آنكه ديده به مال ديگرى دوزد مستمند مىميرد. آنكه بدانچه خداى عز و جل بدو داده خرسند نباشد خدا را در قضاى او متهم كرده است. آنكه گناه خود را خرد داند گناه جز خود را بزرگ شمارد. و آنكه گناه ديگرى را خرد به حساب آرد، گناه خود را بزرگ انگارد. آنكه پرده از عيب ديگرى برگيرد، عيبهاى درون خانهاش آشكار شود. آنكه شمشير ستم كشد، بدان كشته شود. آنكه براى برادر خود چاهى كند، خود در آن بيفتد.
آنكه با سفيهان بياميزد حقير شود و آنكه با علما نشيند وقار يابد. آنكه در جاىهاى بد در آيد متهم شود. پسركم حق را بگو! به سودت باشد يا به زيانت. از سخن چينى بپرهيز كه آن كينه را در دلهاى مردم مىكارد. پسركم! اگر جستجوى بخشش مىكنى به معدنهاى آن روى آور. (9)
1. ج 47، ص 2-1. 2. مناقب، ج 4، ص 280. 3. اصول كافى، ج 1، ص 310. 4. سپس ميراث داديم كتاب را به كسانى كه برگزيديم از بندگانمان (فاطر: 32) . 5. تاريخ يعقوبى، ج 3، ص 117. 6. ثواب الاعمال، ص 205، بحار، ج 47، ص 2. 7. دهى در مصر كه در آن چنان پارچه را مىبافتند. 8. اصول كافى، ج 1، ص 476. 9. حلية الاولياء، ج 3، ص 195، صفة الصفوه، ج 2، ص 170.