سیری در سیره ائمه اطهار

مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 144/ 3
نمايش فراداده

و پيچ و خمها و تغييرها و موضوعهاي مختلف پيش نمي آيد كه ما عمل آن پيشوا و طرز مواجه شدن آن پيشوا را با صورتهاي مختلف و شكلهاي مختلف موضوعات ببينيم و در نتيجه استاد بشويم و مهارت پيدا كنيم كه ما هم در اين دنياي متغير چگونه مواجه شويم و در اين زندگي متغير چگونه اصول كلي دين را با موضوعات مختلف و متغير تطبيق كنيم ، زيرا دين يك بياني دارد و يك تطبيقي و عملي ، عينا مانند درسهاي نظري و درسهاي عملي . درسهاي عملي طرز تطبيق نظريه ها است با موضوعات جزئي و مختلف .

ولي اگر 250 سال يك پيشواي معصوم داشته باشيم كه با اقسام و انواع صورتهاي قضايا مواجه شود و طريق حل آن قضايا را به ما بنماياند ما بهتر به روح تعليمات دين آشنا مي شويم و از جمود و خشكي و به اصطلاح منطق " اخذ ما ليس بعلة " و يا " خلط ما بالعرض بما بالذات " نجات پيدا مي كنيم . " خلط ما بالعرض بما بالذات " يعني دو چيزي كه همراه يكديگرند يكي از آنها در امر سومي دخالت دارد و همراهي آن ديگري با آن امر سوم اصالت ندارد بلكه به اعتبار اين است كه به حسب اتفاق همراه اولي بوده است و ما اشتباه كنيم و بپنداريم كه آن چيزي كه مستلزم امر سوم است اوست .

فرض كنيد الف و ب در ظرفي همراه يكديگر بوده اند و الف توليدج مي كند ، بعد ما خيال كنيم كه ب مولدج است يا خيال كنيم در توليد كردن الف ج را ، ب هم دخالت دارد . در سيره پيشوايان دين شك نيست كه آنها هم هر كدام در زماني بوده اند و زمان و محيط آنها اقتضائاتي داشته است و هر فردي ناچار است كه از مقتضيات زمان خود پيروي كند ، يعني دين نسبت به مقتضيات زمان ، مردم را آزاد گذاشته است . حال در زمينه تعدد پيشواي معصوم و يا طول عمر يك پيشوا انسان بهتر مي تواند روح تعليمات ديني را از آنچه كه مربوط به مقتضيات عصر و زمان است تشخيص دهد ، روح را بگيرد و امور مربوط به مقتضيات زمان را رها كند . ممكن است پيغمبر يك عملي بكند به حكم اينكه روح دين اقتضا مي كند ، و ممكن است يك عملي بكند به حكم مقتضيات زمان ، مثل همان مثالي كه راجع به زندگاني فقيرانه عرض كردم كه رسول خدا فقيرانه زندگي مي كرد و امام صادق مثلا نه . حال يك داستاني نقل مي كنم كه خوب روح اين مطلب را بشكافد : در حديث معروفي كه هم در " كافي " و هم در " تحف العقول " است آمده كه سفيان ثوري آمد به حضور امام صادق [ و نسبت به اينكه امام لباس لطيفي پوشيده بود اعتراض كرد كه پيغمبر چنين لباسي نمي پوشيد . حضرت فرمود : ] تو خيال مي كني چون پيغمبر چنان بود مردم تا ابد [ بايد آنطور باشند ؟ ! ] تو نمي داني اين جزء دستور اسلام نيست ؟ ! تو بايد عقل داشته باشي ، اينقدر عقل و قوه حساب داشته باشي ، آن عصر و زمان و آن منطقه را در نظر بگيري . در آن زمان زندگاني متوسط همان بود كه پيغمبر داشت

. دستور اسلام مواسات و مساوات است . بايد ديد اكثريت مردم در آن زمان چگونه زندگي داشته اند . البته براي پيغمبر كه پيشوا و مقتدا بود و مردم جان و مال خود را در اختيار او مي گذاشتند همه جو زندگي فراهم بود ، ولي هرگز رسول اكرم با وجود چنان زندگي عمومي ، براي شخص خودش امتيازي قائل نمي شد . آنچه دستور اسلام است همدردي است ، مواسات و مساوات است ، عدل و انصاف است ، روش نرم و ملايم است كه در روح فقرا توليد عقده ننمايد ، آن كسي كه رفيق يا همسايه يا ناظر اعمال اوست ناراحت نشود . اگر در زمان پيغمبر اين وسعت عيش و اين رخص مي بود پيغمبر آنطور رفتار نمي كرد . مردم از اين جهت آزادند كه اينطور لباس بپوشند يا آنطور ، كهنه بپوشند يا نو ، اين پارچه را انتخاب كنند يا آن پارچه را ، اين طرز را يا آن طرز را . دين به اين چيزها اهميت نمي دهد ، آنچه كه اهميت مي دهد آن چيزهاست [ يعني اصولي مانند همدردي ، مساوات ، و عدل و انصاف ] . بعد فرمود : ولكن من را كه اين طور مي بيني هميشه متوجه حقوقي كه به مال من تعلق مي گيرد هستم . . . پس بين روشن من و روش پيغمبر اختلاف اصولي و معنوي نيست . و لهذا در حديث است كه در زمان امام صادق خشكسالي پيدا شد ، امام صادق به ناظر خرج خود فرمود :

[ برو گندمهاي ذخيره ما را در بازار بفروش ، از اين پس نان خود را به طور روزانه از بازار تهيه مي كنيم ( و نان بازار از گندم و جو با هم تهيه مي شد " . اسلام نمي گويد نان گندم بخور يا نان جو و يا گندم و جو را با هم مخلوط كن ، مي گويد روش تو بايد در ميان مردم مقرون به انصاف و عدالت و احسان باشد . حال ما از اين اختلاف روش رسول اكرم و امام صادق بهتر به روح اسلام پي مي بريم .

اگر امام صادق اين بيان را نمي كرد و توضيح نمي داد ، ما آن جنبه از عمل رسول خدا را كه مربوط به مقتضيات عصر آن حضرت است جزء دستور اسلام مي شمرديم و بعد به ضميمه آيه 21 از سوره احزاب كه مي فرمايد به پيغمبر تأسي كنيد صغري و كبري تشكيل مي داديم و تا قيامت مردم را در زير زنجير مي كشيديم ، ولي بيان امام صادق و توضيح آن حضرت و اختلاف روش آن حضرت با روش پيغمبر درس آموزنده اي است براي ما ، و ما را از جمود و خشكي خارج مي كند ، به روح و معنا آشنا مي سازد . البته در اينجا امام صادق شخصا بيان دارد ، اگر هم بياني نمي داشت باز خود ما بايد اينقدرها تعقل و قوه اجتهاد داشته باشيم ، اينها را متناقض و متضاد و متعارض ندانيم . اين جمود مخصوصا در اخباريين زياد است كه حتي شرب دخان را منع مي كنند . عليهذا يكي از طرق حل تعارضاتي كه در سيرتهاي مختلف است ، به اصطلاح حل عرفي و جمع عرفي است كه از راه اختلاف مقتضيات زمان است . حتي در حل تعارضات قولي نيز اين طريق را مي توان به كار برد گواينكه فقهاء ما توجه نكرده اند . يك مثال ديگر :

به علي ( ع ) عرض كردند درباره اين حديث كه غيروا الشيب و لا تشبهوا باليهود . علي ( ع ) خودش اين حديث را روايت مي كرد ولي عمل نمي كرد ، يعني خودش رنگ نمي بست و خضاب نمي كرد . علي ( ع ) فرمود : اين دستور ، مخصوص زمان پيغمبر است ، اين تاكتيك جنگي بود كه دشمن نگويد اينها يك عده پير و پاتال هستند ، يك حيله جنگي بود كه رسول اكرم به كار مي برد ولي امروز فامرء و ما اختار .

حال اگر سيرت علي نبود و توضيح علي نبود ما مي گفتيم پيغمبر فرمود ريشها را خضاب كنيد ، تا قيامت به ريش مردم چسبيده بوديم كه حتما بايد ريشها را رنگ ببنديد . پس اين خود يك طريق حل تناقض است . البته اين كار مطالعه كامل لازم دارد . يكي از علماي مطلع كه مستقل فكر مي كرد يادم هست كه درباره اخبار تفويض كه خيلي قرع سمع هم مي كند كه چگونه خدا اختيارات مي دهد ( مثل اختيارات وزير دادگستري ) مي گفت مثلا . . . ( 1 ) اين نكته را بايد بدانيم كه يك عده مسائل داريم كه اين مسائل روح تعليمات دين است ، دستورهاي كلي الهي است . اينها به هيچ نحو قابل تغيير و تبديل نيست ، ناشي از مصالح كلي و عالي بشريت است ، تا بشريت هست اين دستورها هم هست ، بشر از آن جهت كه بشر است بايد اين دستورها را به كار بندد .

. 1 [ يادداشت استاد به همين صورت است ] .