از دل وجان من غلام شاه مردانم بدان
برده جانم راهمان لحظه كه بوسيدم لبش
جان من قربان لطف بى كرانش باشدا
مى دهدآقا اجازه در حضورش باشما
هركه بردرگاه اوصورت بسايد بنده است
گرغلام باوفا باشى كه بيند كارتو
مى زند لبخند بر رويت هميشه تا ابد
گركند لبخند جانت مى ستاند بارها
او امام اوّل ماشيعيان است تا ابد
گرفروشى جان خود رااو خريدار تو است
سفره احسان هميشه بازباشد روز وشب
اونپرسد ازكجائى شاه باشى ياگدا
او به يك باره در ازآن قلعه خيبربكند
لا فتى الاّ على لا سيفَ الاّ ذوالفقار
درجوانى عبد ودّ را وارد دوزخ نمود
ضربتش افضل شد از كلّ عبادتها همه
در فضيلت نيست مانندش بجز ختم رُسل
هيچ كسرا نيست قدرت تاگمارد فضل او
من فداى نور پاك حيدر وصفدر شوم
چشم اميدم به دست شاه مردان است وبس
يك اشاره گركند امروز قلب زار من
چون على مشگل گشاى ماسوا باشد مدام
مى دهم قسم به جان شاه عطشانم حسين
حق زهرا يا على لطفت مداوم كن به من
از گناهانم خجل هستم حضورت يا على
لب بجنبانى خدا بخشد تمام خلق را
كن توانا حقّ پيغمبر شوم من سرفراز
حق مولايم حسن آن مجتبى كن يك دعا
مى دهم قسّم على جان بر تولاّى خودت
سوره كوثر عوالم راكه روشن كرده است
منتظر مى مانم امشب تاكه بينم لطف تو
نوريم توفيق از صاحب كرم بگرفته ام
زائرم من درحرمها يا كه مهمانم بدان