نويسنده :سيد حسن حسيني آصف
انديشة تشكيل جامعهاي عاري از ظلم و ستم و تبعيض كه در آن معيارهاي عالي معنوي و انساني يا به عبارتي دموكراسي واقعي حاكم باشد، از ديرباز در ذهن بشر از جايگاه و اهميّت خاصي برخوردار بوده و هست. از زمانيكه افلاطون در آراي خويش مدينة فاضله را عنوان ميكند، تا قرنها بعد كه اين انديشه بهصورت ((يوتوپيا))[1] يا شهر آرماني در آثار نويسندگان و فلاسفه تجلّي مينمايد، ميتوان جلوههاي گوناگوني از چنين تفكري را بازيافت.
به عبارتي، ميتوان به جرأت اذعان نمود بشر از آن هنگام كه ابتداييترين جوامع را تشكيل داد، همواره در درون خويشْ آرزومند جامعهاي آرماني و به تبع آنْ شخصيتي بوده كه بتواند چنين جامعهاي را تشكيل دهد. اين شخص در حقيقت همان منجي موعود است كه در اديان و فرهنگهاي اقوام و ملل مختلف با تلقيها و نگرشهاي گوناگون و به صورتهاي متنوعي معرفي شده است. ما در اين مقال تلقيهاي مختلف انديشة موعود ـ البته به جز آنچه در عقايد اسلامي مطرح ميباشد ـ را به اختصار بررسي و تبيين خواهيم كرد.
همانطور كه اشاره شد، منجي موعود و نجاتبخش در نزد اقوام و ملل مختلف با آيينها و فرهنگهاي كاملاً متفاوت، به اَشكال و صور گوناگون و متنوعي مطرح شده است؛ اما جملگي تقريباً در يك نكته متفق القول هستند كه نجات بخشي خواهد آمد و آنان را از يوغ بندگي جبّاران و ستمكاران و حاكمان زورگو رهانيده، جامعهاي پر از عدل و داد به وجود خواهد آورد. هندوها انتظارِ دهمين تجلي ويشنو يا كالكي را دارند؛ بوداييها ظهور بوداي پنجم را منتظرند؛ يهوديان به جز مسيح (ماشيح) نجات دهندهاي نميشناسند؛ مسيحيان، فارقليط را ميطلبند كه عيسي مسيح مژدة آمدنش را داده است؛ و بالاخره مسلمانان كه قائل به ظهور حضرت مهدي(ع) هستند.
البته چنين انديشهاي مختص مكاتب و اديان مذكور نيست، بلكه چنين رواياتي در اشكال مختلف، از قصص مذهبي گرفته تا اساطير و افسانهها، در ميان همة اقوام و ملل متمدن و غيرمتمدن جهان و حتي قبايل بدوي وجود داشته و دارد. مثلاً ژرمنها معتقد بودند كه فاتحي از طوايف آنان قيام نمايد و نژاد ژرمن را در جهان برتري بخشد. نژاد اسلاو بر اين باور بودند كه از مشرق زمين، يك نفر برخيزد و تمام قبايل اسلاو را متحد سازد و بر دنيا مسلط گرداند. اهالي يوگسلاوي (صربستان) نيز در سرودهاي حماسي خويش از شخصي به نام ((ماركو كراليه ويچ))[2] نام ميبرند و انتظار ظهور وي را دارند. ساكنان جزاير انگلستان از ديرباز منتظر ظهور ((آرتور))ند كه در جزيرة ((آوالون)) سكونت دارد. بنابر عقيدة ايشانْ وي روزي ظاهر ميشود و نژاد ((ساكسون)) را در دنيا غالب ميگرداند و سيادت جهان، نصيب آنها ميگردد.[3]
انديشة موعود در ميان قبايل بدوي و تمدنهاي امريكاي ميانه نيز به صورتهاي متنوع و جالبي وجود دارد. بنابر باور اكثر آنها، شخصيتهاي اسطورهاي ايشان كه بعضاً تا مقام خدايي نيز ارتقا يافتهاند، همانگونه كه بهطور ناگهاني و اسرارآميزي ناپديد شدند، دوباره روزي مراجعت ميكنند و باعث نجات مردم و سامان بخشيدن به اوضاع جامعة خويش خواهند شد. مثلاً در ميان سرخپوستان امريكاي مياني، آزتكها از ((كتسال كواتل Quetzal Coatl)) و تولتكها از ((سه آكاتل توپيلتسين Ce Acatl Topiltzin)) و ماياها از ((كوكولكان Kukulcan)) در اساطير خويش ياد ميكنند كه احتمالاً منشأ هر سه يكي است.
بنابر روايات، سه آكاتل توپيلتسين (Topiltzin، شاهزادة ما) بزرگترين شخصيت اسطورهاي امريكاي كهن است كه در سال 977 م. به تخت نشست و باعث شكوفايي تولان شد، ولي در مدتي كوتاه به دلايل ديني، دشمنانش وي را طرد كردند و او با پيروانش به ساحل خليج يوكاتان رفت. چند سالي نزد قوم مايا ماند و در سال 999 به روايتي، هنگام مراجعت مُرد و به روايتي ديگر، غيب شد. چنانكه در افسانهها آمده، سه آكاتل به هنگام ترك مردمش بر كَلكي از مارهاي به هم تابيده سوار شد و رفت و قول داد كه روزي از سمت طلوع خورشيد باز گردد. تاريخ آن را نيز معين كرد. اين تاريخ با سال 1519 (سال ورود اسپانياييها) به سرزمين آزتك مطابقت دارد. روايتها در اين مورد بسيار متفاوتند.
بنا به روايتي، سهآكاتل كه سرخپوستان وي را پاپا ميناميدند، به هنگام ترك سرزمين و مردمانش، ورود دستهاي از بيگانگان را از جانب مشرق پيشگويي كرد و به آنان گفت كه چهارمين يا پنجمين نسل با بيگانگان روبرو خواهند شد، و آنها سرخپوستان را بردة خويش خواهند كرد، درست همان طور كه اكنون آنها با او چنين رفتاري ميكنند و وي به جهت اذيت و آزار مردان اهريمن صفت، مجبور به ترك آنجاست. سپس رو گرداند و رفت. مردم تولا آنچه را وي گفته بود در كتابهاي خويش تصوير كردند و منتظر حوادث ماندند. وي از شهرها و تپهها گذشت و بر هر يك نامي نهاد. بسياري از مردم نيز به دنبالش روان شدند. بعضي گفتهاند: تپهاي را گشود؛ به درون آن رفت و ناپديد شد. بعضي ديگر گفتهاند: رداي خويش را بر دريا گسترد؛ علامتي روي آن كشيد؛ سپس بر روي آن نشست؛ به دريا زد و از نظرها ناپديد گشت.[4]
اينكاها نيز از ايزدي آفريننده موسوم به ((ويراكوچا Virakocha)) نام ميبرند و معتقدند پس از آن كه كار آفرينش به دست وي پايان گرفت، دستورهايي براي مردمش بر جاي گذاشت، و قبل از آن كه در آسمان ناپديد شود، قول داد كه روزي مراجعت خواهد كرد.[5]
در ادبيات متأخر سرخپوستي به چهرة ديگري به نام ((اينكاري Inkarri)) بر
ميخوريم كه در اساطيرْ بيشتر از او به مثابة ((پسر خورشيد)) و ((زني وحشي)) ياد
ميشود؛ امّا او يك خداي سرخپوستي نيست، بلكه خاطرهاي كمرنگ از پادشاهي باستاني است كه پس از ساليانِ دراز انتظار، زنده ميشود تا حقوق از دست رفتة سرخپوستان را باز پس گيرد.[6]
بوميان جزيرة ((هاوايي Hawai)) نيز در افسانههاي خود از پهلواني اسطورهاي بهنام ((رواو Rou)) ياد ميكنند. وي بنابر افسانهها، روزي به طور ناگهاني سوار بر زورقي شد و در دل دريا گم شد؛ اما پيش از آنكه برود، وعده داد كه دوباره روزي سوار بر يك پرندة غول آسا باز خواهد گشت.[7]
ساكنان جزاير ((ملانئيد melaneid))، واقع در جنوب اقيانوس آرام، در اين باره
افسانهاي دارند مبني بر اين كه در زمانهاي دور، پادشاه يك سرزمين ناشناس ـ كه امريكا نام داشت ـ به ديدار آنها آمده بود. نام اين خدا ((جان فرام John Frum)) بود، كه به آنها قول داد در روزي از روزها، با پنجاه هزار تن از پيروان آسمانياش از دهانة آتشفشان ((مازور masur)) بيرون آيد و زندگي فقيرانة بوميان را بهبود بخشد و براي آنها خوشبختي به ارمغان آورد. ولي بوميان ميگويند اين خدا فقط در صورتي نزد آنها باز خواهد گشت كه آنها سنّتها را زنده نگاه داشته و خدايان را پرستش كنند.[8]
گذشته از اينها، چنين معتقداتي را ميتوان در اساطير كهن مصر باستان، چين و افسانههاي يوناني بازشناخت.
در عهد عتيق، كتاب مقدس يهوديان، اشارات مكرّري به نجات بخش آخر زمان شده است.[9] كسي كه خواهد آمد تا جهان مطلوبي را كه همه خواستار آنند و سودايش را در سر ميپرورانند، از نو بسازد. جهاني روشن و عاري از پليديها كه در آن آدمي به همة آرزوها و اميال پاك انساني برسد و كامياب شود. در زبور داوود كه تحت عنوان مزامير در عهد عتيق آمده، تقريباً در هر بخش از آن، اشاره به ظهور منجي آخرالزمان، و نويد پيروزي صالحان بر شريران، و بالاخره تشكيل حكومت واحد جهاني و تبديل اديان و مذاهب گوناگون به ديني واحد و جهانشمول موجود است:
و او قوم ترا به عدالت داوري خواهد نمود و مساكين ترا به انصاف. آنگاه كوهها براي قوم، سلامتي را بار خواهند آورد، وتلها نيز در عدالت، مساكين قوم را دادرسي خواهد كرد، و فرزندان فقير را نجات خواهد داد، و ظالمان را زبون خواهد ساخت ... . در زمان او، صالحان خواهند شكفت و وفور سلامتي خواهد بود، ماداميكه ماه نيست نگردد. و او حكمراني خواهد كرد از دريا تا دريا، و از نهر تا اقصاي جهان. به حضور وي، صحرانشينان گردن خواهند نهاد و دشمنانِ او خاك را خواهند ليسيد... جميع سلاطين او را تعظيم خواهند كرد و جميع امّتها او را بندگي خواهند نمود... بر مسكين و فقير كَرَم خواهد فرمود، و جانهاي مساكين را نجات خواهد بخشيد... نام او تا ابد الآباد باقي خواهد ماند؛ اسم او پيش آفتاب دوام خواهد كرد؛ آدميان در او براي يكديگر بركت خواهند خواست، و جميع امّتهاي زمين او را خوشحال خواهند خواند.[10]
يهوديان معتقدند نجات دهندة آخرالزمان، مسيح (=ماشيح) به معناي مسح شدة خداوند است كه جهان مطلوب و درخشان آينده را ميسازد. اكثر انديشمندان يهود بر اين باورند كه ظهور مسيح و فعاليت او براي بهبود وضع جهان و برقراري صلح و آرامش ميان همة اقوام و تأمين خواستها و نيازهاي بشري، بخشي از نقشههاي خداوند در آغاز آفرينش بوده است. براساس همين عقيده، لزوم وجود نجات بخش كه كسي جز مسيح نيست، پيش از آفرينش كاينات به ذهن خداوند خطور كرده است.[11]
به اعتقاد همة يهوديان، نجات دهنده (مسيح) انساني است همانند ديگران؛ امّا برخوردار از جلوه و جبروت خدايي. او جهان را با نور خويش كه جلوهاي از نور خداست روشن خواهد كرد. برخي ماشيح را همان داوود ميدانند. (هوشع 3: 5) برخي ديگر، او را از خانوادة داوود ميشمارند. (مزامير 18: 49-50)[12] گروهي نيز ميگويند كه خداوند در پايان جهان، داوود ديگري را براي نجات مردم ميفرستد. (ارمياه، 9:30)
در اين زمينه، انديشمندان آراي متفاوتي اظهار كردهاند كه گاه، يكديگر را نقض
ميكنند؛ امّا آنچه روشن است اينكه مسيح از خاندان داوود است كه در پايان جهان براي نوساختن جهان و نجات بشر ظهور خواهد كرد.
بنابر اعتقاد مسيحيانْ نجات دهنده، فارقليط به معناي تسلّي دهنده و شفيع و مددكار است؛ امّا در عهد جديد، مراد از آخرين نجات دهنده همان عيسي مسيح است كه بار ديگر زنده خواهد شد و جهانِ سراسر فساد و تباهي را نجات خواهد داد:
دربارة قيامت مسيح پيش ديده گفت كه: نفس او در عالم اموات گذاشته نشود و جسد او فساد را نبيند. پس همان عيسي را خدا برخيزاند و همة ما شاهد بر آن هستيم.[13]
همچنين مسيح نيز چون يك بار قرباني شد تا گناهان بسياري را رفع نمايد، بار ديگر بدون گناه براي كساني كه منتظر او ميباشند، ظاهر خواهد شد به جهت نجات.[14]
البته ذكر اين نكتة مهم در اينجا الزامي است كه در عهد جديد به جز عيسي مسيح، به موعود نجاتبخش ديگري نيز اشاره شده است كه عيسي مسيح، وعدة آمدنش را
ميدهد. وي ((تسلي دهندة)) ديگري است كه مسيح از خدا (پدر) براي امّتش درخواست ميكند و خدا او را اعطا ميكند تا هميشه با ايشان باشد. جهان او را نميبيند و
نميشناسد، ولي آنانكه به مسيح ايمان دارند، وي را باز ميشناسند:
و من از پدر سؤال ميكنم و تسلّي دهندهاي ديگر به شما عطا خواهد كرد تا هميشه با شما باشد؛ يعني روح راستي كه جهان نميتواند او را قبول كند. زيرا كه او را نميبيند و نميشناسد؛ امّا شما او را ميشناسيد، زيرا كه با شما ميماند و در شما خواهد بود.[15]
او آن مسيحايي نيست كه امّت موسي و يهوديانْ انتظارش را داشته و دارند. او بعد از عيسي مسيح و پس از رفتن وي خواهد آمد. او هدايتگر به همة راستيهاست و جهان را به عدالت و داوري ملزم خواهد نمود. از خود چيزي نميگويد، بلكه از مسيح خبر ميدهد و او از خدا (پدر):
و من به شما راست ميگويم كه رفتن من براي شما مفيد است؛ زيرا اگر نروم تسلّي دهنده نزد شما نخواهد آمد، امّا اگر بروم او را نزد شما ميفرستم. و چون او آيد جهان را بر... عدالت و داوري ملزم خواهد نمود... وليكن چون او، يعني روح راستي، آيد شما را به جميع راستي هدايت خواهد كرد؛ زيرا كه او از خود تكلّم نميكند، بلكه به آنچه شنيده است سخن خواهد گفت و از امور آينده به شما خبر خواهد داد. او مرا جلال خواهد داد؛ زيرا آنچه آنِ من است خواهد گرفت و به شما خبر خواهد داد... .[16]
در آيين هندو، موعود نجاتبخش موسوم به ((كالكي kalki)) در پايان آخرين دورة زماني از ادوار چهارگانة جهاني، يعني ((كالي يوگه))[17] ظهور خواهد كرد. بنابر تفكر هندويي، جهان از چهار دورة رو به انحطاط تشكيل شده است. در چهارمين دوره، يعني عصر كالي، فساد و تباهي سراسر جهان را فرا ميگيرد. زندگاني اجتماعي و معنوي به نازلترين حدّ خود نزول ميكند و موجبات زوال نهايي را فراهم ميسازد.[18]
در اين عصر (كالي يوگه يا دورة انحطاط) كه بنابر باورهاي هندويي از نيمه شب بين 17 و 18 ماه فوريه سال 3102 قبل از ميلاد مسيح شروع گرديده، و ما اكنون در آن به سر ميبريم، فقط به يك چهارم دَرْمه (دين يا نظم كيهاني) عمل ميشود و سه چهارمش به فراموشي سپرده شده است.
مردمان اين دوره گناهكار، ستيزهجو و چون گدايان، بداقبال و سزاوار اقبالي نيستند. چيزهاي بيارزش را ارج مينهند، آزمندانه ميخورند و در شهرهايي زندگي ميكنند كه پر از دزدان است.[19]
در پايان چنين دوران سياهي، آخرين و دهمين تجلّي (اوتارة) ((ويشنو Vishnu)) موسوم به كالكي،[20] سوار بر اسبي سفيد و به هيأت انسان ظهور خواهد كرد. وي سراسر جهان را سواره و با شمشيري آخته و رخشان در مينوردد تا بدي و فساد را نابود كند. با نابود كردن جهان، شرايط براي آفرينشي نو مهيا ميشود تا در مهايوگاي آتي، ديگر بار عدالت و فضيلت ارزش يابند.[21]
در آيين بودا، انديشة منجي موعود با مفهوم ((ميْتْرِيه Maitreya)) (واژهاي سنسكريت به معناي مهربان) تبيين ميگردد. در الهيات بودايي، او را بوداي پنجم[22] و آخرين بودا از بودايان زميني ميدانند كه هنوز نيامده است، امّا خواهد آمد تا همة انسانها را نجات دهد. در نمادنگاريِ بودايي، او را به هيأت مردي نشسته كه آمادة برخاستن است، نمايش ميدهند تا نمادي باشد از آمادگي وي براي قيام!
روايات بودايي دربارة شخصيت و چگونگي ظهور آخرين بودا يا منجي موعود يعني كسي كه خواهد آمد تا همگان را مژدة رهايي داده و آنها را از چرخة آهنين رجعتهاي مداوم به عالم نجات دهد) همداستان نيستند. در سنّت مهايانه كه يكي از دو سنّت يا مذهب اصلي بودايي است، توجه بيشتري به شخصيت ميتريه شده است. در روايات مهايانهاي، شاكيه موني ـ كه همان ((گُتمه Gautama)) بوداي مشهور است ـ چهارمين بودا و ميتريه كه پس از او خواهد آمد، به عنوان بوداي پنجم معرفي شده است. در حالي كه در برخي روايات بودايي، گُتمه بوداي هفتم است و بوداسف (Bodhesattava) در آينده و به عنوان آخرين بودا ظهور خواهد كرد.
دربارة زندگي و سرنوشت مقدّر ميتريه نيز به عنوان آخرين بودا اختلاف وجود دارد. در ((كانون پالي)) (منبع اصلي اطلاعات ما از آيين بوداي اوليه) اهميّت چنداني به وي
ندادهاند؛ تنها در يك سوره (سورة چكّه وتّي سيهه ناده) از اين مجموعه نام او را بردهاند. امّا از آثار غير كانوني (غير مقدس) دو اثر به اين آموزه اختصاص يافته است.
در ((مهاوَنسه Mahavansa)) كه به تاريخ سريلانكا ميپردازد، روز شمار حوادث مربوط به قيام ميتريه به وضوح چنين گفته شده است:
پس از آن كه شاكيه موني به پري نيروانه (نيروانة بزرگ) رسيد، جهان پاي به سراشيبي اجتماعي و كيهان شناختي نهاد؛ پنج هزار سال پس از آخرين بودا، آفتاب آموزههاي بودايي افول ميكند و طول عمر آدميان به ده سال فرو ميكاهد. در اين زمان، چرخه وارو ميگردد: زندگي متحوّل شده، به طوري كه متوسط عمر مردم به هشتاد هزار سال ميرسد.[23] با اين عمرهاي طولاني و زمينة مناسب براي تعاليم بودا، يك ((چكره ورتين Cakravartin)) يا (راهنما) خواهد آمد. او براي مردم رفاه و بهروزي ميآورد و آموزههاي بودا را ترويج ميكند. آن گاه كه چنين فضايي بهشت گون فراهم آمد، ميتريه از آسمان ((توشيته Tushita)) نزول ميكند، بوداييِ خويش را به كمال ميرساند، و درمه را به فرهيختگان ميآموزد. ((مَها كشيپه Mahakashyapa))، از مريدان برجستة بودا، از خلسهاي كه پس از پري نيروانة معلم خويش بدان فرو رفته بود، بيرون ميآيد تا بار ديگر بودا را خدمت كند و آموزههاي آن روشني يافته را بشنود.[24]
برخلاف ديگر اديان، كه معمولاً منتظر يك موعود نجاتبخشاند، زرتشتيان منتظر سه موعود هستند كه هر يك از آنها به فاصلة هزار سال از ديگري ظهور خواهد كرد. در اينجا لازم است قبل از پرداختن به مسألة سه موعود، اشارهاي گذرا به بحث ادوار جهاني يا سال كيهاني در آيين زرتشت داشته باشيم، كه افسانة ظهور اين موعودهاي سهگانه در چنين چارچوبي جاي داده شده است. البته بايد ياد آور شويم كه متنهاي زرتشتي دربارة اين كه ((سال كيهاني)) از چند هزاره تشكيل ميشود هم سخن نيستند. پارهاي ميگويند از نُه هزاره، و برخي اين دورة جهاني را به مناسبت دوازده برج سال طبيعي و دوازده نشان منطقة البروج، متشكل از دوازده هزاره ميدانند. قرايني نيز حكايت ميكند رقم اصلي شش هزار سال بوده و به تدريج، به نُه هزار سال و دوازده هزار سال افزايش يافته است.[26]
اميل بنونيست (Emil Benveniste) در اين باره مينويسد: ((نُه هزار سالْ عقيدة زروانيان و دوازده هزار سالْ اعتقاد مزديسنان غير زرواني است.))[27] امّا ((نيبرگ Nyberg)) عقيده دارد كه عمر جهان بنابر رأي زروانيان دوازده هزار، و بنابر اعتقاد مزديسنان غير زرواني نُه هزار سال است.[28] با اين همه، سال كيهاني كامل، چنانكه مشروحاً در فصل اول بندهش مندرج است، دوازده هزار سال است، كه خود به چهار دوره يا عهد سه هزار ساله تقسيم ميشود.[29]
در سه هزارة اول، اهورا مزدا عالم فروهر، يعني عالم روحاني را بيافريد، كه عصر مينوي جهان بوده است. در سه هزارة دوم از روي صور عالم روحاني، جهان جسماني خلقت يافت. در اين دوره، امور جهان و زندگي مردمانْ فارغ از گزند و آسيب بود و به همين جهت، عصر طلايي تاريخ ديني مزديسنان ناميده ميشود. سه هزارة سوم، دوران شهرياري شهرياران و خلقت بشر و طغيان و تسلط اهريمن است. زرتشت درست در آغاز هزارة اول از دوران چهارم زاده شد؛ يعني هنگامي كه بنا بر سنت دوران واپسين از چهار دورة عمر جهان بود.[30]
به موجب روايات زرتشتي و بنا به يشت نوزدهم، در آخرالزمان از زرتشت سه پسر متولد ميشود كه با نام عمومي سوشيانس خوانده ميشوند. اين نام بهخصوص براي تعيين آخرين موعود تخصيص يافته و او آخرين مخلوق اهورا مزدا خواهد بود. كلمة ((سوشيانس)) كه از ريشة ((سو Sav,Su)) به معني سود و سودمند است، در اوستا ((سئوشيانت Saoshyant)) آمده و در پهلوي به اشكال گوناگوني چون: سوشيانت، سوشيانس، سوشانس، سوسيوش، سيوسوش آمده است.[31] در فروردين يشت، بند 129، در معني سوشيانت چنين آمده است: ((او را از اين جهت سوشيانت خوانند، براي آن كه او به كلية جهان مادي سود خواهد بخشيد.))[32]
اين كلمه چندين بار در گاتاها براي شخص زرتشت به كار رفته و پيامبر خود را سوشيانت خوانده؛ يعني كسي كه از وجودش سود و نفع بر ميخيزد و سود رساننده است. (يسنا، 45/11، 48/9، 53/2) همچنين چندبار ديگر در سرودها، اين واژه به صورت جمع آمده و زرتشت، خود و يارانش را ((سود رسانندگان)) معرفي كرده است. (يسنا، 34/13، 46/3، 48/12)[33] در ساير قسمتهاي اوستا نيز غالباً سوشيانسها به صورت جمع آمده و منظور از آنها، پيشوايان و جانشينان زرتشت است كه در تبليغ كردن دين كوشا هستند و مردم را به راه راست هدايت ميكنند.[34] در يسنا (24/5) از سوشيانسها با عنوان نوكنندگان جهان و مرداني كه هنوز متولد نشدهاند ياد ميشود:
ستايش و نيايش و خشنودي و آفرين با فروهرهاي همة پاكان؛ آن پاكاني كه مردهاند و آن پاكاني كه زندهاند و آن مرداني كه هنوز زاييده نشده، سوشيانتهاي نو كنندهاند.[35]
امّا عمدة مطالب دربارة سوشيانسها در يشتهاي سيزدهم و به ويژه نوزدهم آمده است. در يشت 19، بند 88 به بعد، دربارة ظهور سوشيانس در آخرالزمان و نو شدن گيتي و سپري شدن جهان چنين آمده است:
فرّكياني نيرومند مزدا آفريده را ما ميستاييم؛ (آن فرّ) بسيار ستودة زبردست، پرهيزگار، كارگر چست را كه برتر از ساير آفريدگان است؛ كه به سوشيانت پيروزمند و به ساير دوستانش تعلق خواهد داشت.[36] در هنگامي كه گيتي را نوسازد؛ (يك گيتي) پير نشدني، نمردني، نگنديدني، نپوسيدني، جاودانِ زنده، جاودانِ بالنده و كامروا. در آن هنگامي كه مردگان دگر باره برخيزند و به زندگانْ بي مرگي روي كند. پس آن گاه او (سوشيانت) به در آيد و جهان را به آرزوي خود تازه كند.
پس جهاني كه فرمانبردار راستي است فنا ناپذير گردد. دروغ دگرباره به همان جايي رانده شود كه از آن جا از براي آسيب رساندن به راستي پرستان و نژاد و هستيِ وي آمده بود. تباهكار نابود خواهد گرديد؛ فريفتار رانده خواهد شد.[37]
براساس روايات پهلوي، نطفة زرتشت در درياچة هامون، [كيانسيه يا كَسَهاُيه (Kasaoya)] قرار دارد. در آخرين هزاره از عمر جهان (هزارة دوازدهم) سه دوشيزه از اين نطفه بارور ميشوند و سه موعود مزديسنان را ميزايند. در يشت سيزدهم، بند 62 آمده است:
فروهرهاي نيك تواناي پاك مقدسين را ميستاييم كه نُه و نود و نهصد و نه هزار و نُه بار دَه هزار (يعني 99999) از آنان نطفة سپنتمان زرتشت مقدس را پاسباني ميكنند.[38]
امّا در يشت سيزدهم، بندهاي 128 و 129 مهم و قابل توجه هستند. دربند 128 مجموعاً از نُه پارسا ـ كه شش تن از آنها ياران سوشيانس[39] و سه تن ديگر موعودهاي آيندهاند ـ ياد شده و فروشيشان ستوده شده است. اين سه تن در اصل همان سه پسر آيندة زرتشت يا موعودهاي نجاتبخش هستند كه در هزارة آخر عمر جهان به فاصلة هزار سال از همديگر ظهور خواهند كرد. اين سه تن عبارتند از:[40]
1. اوخشْيَت اِرتَه (Ukhsyat ereta)، يعني پرورانندة قانون مقدس (نيرو دهنده و روا كنندة قانونِ دين و دادِ زرتشت).[41] امروزه اين نام را اوشيدر يا هوشيدر گويند، و در كتب پهلوي به صورت خورشيتدر يا اوشيتر آمده است. گاه كلمة بامي را به آن افزوده، هوشيدر بامي ميگويند كه به معني هوشيدر درخشان است.
2. اوخْشْيَت نِمَه (Ukhsyat nemah)، يا اوخشيَت نِمَنگه، يعني پرورانندة نماز و نيايش. امروزه آن را اوشيدر ماه يا هوشيدر ماه ميگويند، ولي در كتب پهلوي به صورت خورشيتماه و اوشيتر ماه ضبط شده است.
3. اَستْوَتْ اِرِتَه (Astvat ereta)، يعني كسي كه مظهر و پيكر قانون مقدس است. در خود اوستا نيز به معني لفظي اين كلمه اشاره شده و در بند 129، يشت سيزدهم،
ميخوانيم:
كسي كه سوشيانت پيروزگر ناميده خواهد شد و اَستوَت اِرِتَه ناميده خواهد شد. از اين جهت سوشيانت، براي اين كه او به سراسر جهان مادي سود خواهد بخشيد؛ از اين جهت استوت ارته، براي اين كه او آنچه را جسم و جاني است، پيكر فنا ناپذير خواهد بخشيد، از براي مقاومت كردن بر ضد دروغ جنس دو پا (بشر)، از براي مقاومت كردن در ستيزهاي كه از طرف پاكدينان برانگيخته شده باشد.[42]
و اين استوَت اِرته همان سوشيانس، يعني سومين و آخرين موعود در آيين مزديسناست. چنان كه اشارت رفت، اين سه برادر از پشت و نطفة زرتشتْ پيامبر ايران هستند. بنابر سنت نطفة زرتشت را ايزد نريوسنگ برگرفت و به فرشتة آب (ناهيد) سپرد، كه آن را در درياچة كيانسيه (هامون) حفظ كرد.
در آغاز هزارة يازدهم، دوشيزهاي از خاندان بهروزِ خداپرست و پرهيزگار در آن درياچه آبتني ميكند و از آن نطفه آبستن ميشود. پس از سپري شدن نُه ماه، هوشيدر پا به عرصة دنيا خواهد گذاشت. اين پسر در سي سالگي از طرف اهورا مزدا برانگيخته ميشود و دين در پرتو ظهورِ وي جان ميگيرد. از جملة علامات ظهور وي اين است كه خورشيد دَه شبانه روز، غير متحرك در آسمان خواهد ماند و به هفت كشور روي زمين خواهد تابيد. آن كه دلش با خدا نيست، با ديدن اين شگفتي، از هول و هراس جان خواهد باخت و زمين از ناپاكان تهي خواهد گشت.
در آغاز هزارة دوازدهم، دگرباره دوشيزهاي از خاندان بهروز در درياچة هامون تن خود را ميشويد و از نطفة زرتشت بارور ميشود، و از او هوشيدر ماه زاده خواهد شد و در سي سالگي به رسالت خواهد رسيد. در هنگام ظهور وي، خورشيد بيست شبانه روز ميان آسمان ميايستد. در دورانِ شهرياري روحاني هوشيدر ماه، ضحاك از كوه دماوند زنجير گسيخته، و به ستمگري و بيداد ميپردازد. به فرمان اهورا مزدا، يلِ نامور، گرشاسب، از دشت زابلستان به پا ميخيزد و آن ناپاك را هلاك ميكند.
در پايان هزارة دوازدهم، باز از خاندان بهروز، دوشيزهاي در آب هامون شستوشو
ميكند و بارور ميشود و از او سوشيانس، آخرين آفريدة اهورا مزدا، متولد ميشود. در سيسالگي، مزديسنا امانت رسالت را به وي واگذار ميكند. به واسطة نشانة متوقف شدن خورشيد در وسط آسمان، به عالميان ظهور سوشيانس و نو كنندة جهان بشارت داده خواهد شد. از ظهور وي، اهريمن و ديوِ دروغ نيست و نابود گردد. ياران آن موعود كه از جاودانان هستند، قيام ميكنند و همراه وي خواهند بود تا مردگان برخيزند و جهان معنوي روي نمايد.[43]
اعتقاد به موعود در عقايد مانوي نيز خودنمايي ميكند. در انجيل زنده[44] كه از متون مقدس مانويان و منسوب به ماني است، ماني خود را فارقليط، يعني همان كس كه مسيح مژدة آمدنش را داده بود، ميداند. در زبور مانوي كه يكي ديگر از آثار ادبي ديني مانويان است و به پيروي از زبور داوود سروده شده، ماني همان فارقليط معرفي شده است:
او را بزرگ ميداريم
فارقليط، ماني را
پسر و روح القدس را؛ آنان را ميستاييم با راستي.[45]
البته در جايي ديگر نويد موعود ديگري به جز ماني داده شده است:
اي فارقليط! تو از عيسي نازل شدهاي،
با صلح آمدي اي خورشيد نوينِ جان هاي آدميان!
با صلح فرازآمدي، اي خداوندگار ما، ماني!
بماي[46] تو را بستاييم و موعود نوين تو را.[47]
در قطعة شمارة 9 اسناد مكشوفة تورفان Turfun (كلكسيون لنينگراد) پرسشهايي دربارة آخرالزمان و علامات آن مطرح ميشود. اين اسناد، سالها پس از زمان ماني نوشته شده است، ولي از آنها چنين بر ميآيد كه پيروان ماني به ظهور وي در آخرالزمان معتقد بودهاند. قسمتهايي از كتاب شاپورگان[48] ماني وجود دارد كه در آنها اشاره به ظهور ماني نميشود، امّا از قراين چنين به دست ميآيد كه انتظار ظهور عيسي را دارند. در شاپورگان ترجمة ((مولر muller)) نام ((خرديشهر ايزد))[49] آمده كه در آخرالزمان بايد ظهور كند. جكسون عقيده دارد كه بيشك عيسي به اين لقب ناميده شده است.[50] در نيايشي دربارة آمدن دوبارة عيسي چنين ميخوانيم:
به من بگو اي شهريار، آريامان![51]
نشانم ده اي گراميترين پسر!
دربارة زمان آمدنت، هنگامي كه سرانجام ميآيي.
اي منجي بزرگ، اي آموزگار من! بگو دربارة آن زمان و نشانههاي آن.[52]
به هر حال، وقايعي كه با ظهور مصادف ميشود، عبارت از علامات شگفتانگيزي است كه در آسمان پديد ميآيد و بر آمدنِ ((خرديشهر ايزد)) دلالت ميكند، و دانش را پيش از تكميل فرشگرد به دنيا ميآورد. فرشتگاني از شرق و غرب به فرمان او فرستاده ميشوند و به همة اهل دنيا پيام ميفرستند. امّا اشخاص شرور، او را انكار ميكنند و كاذب ميشمارند. از طرف ديگر، پنج تن از نگهبانان پيروزگر آسمانها و زمينها با پرهيزگاران و ديوان فروتن به پرستش او سر فرود ميآورند.[53]
1. آيين بودا، هانس ولفگانگ شومان، ترجمة ع. پاشايي.
2. آيين گنوسي و مانوي، ويراستة ميرچاالياده، ترجمة ابوالقاسم اسماعيلپور، انتشارات فكر روز، 1373.
3. اديان و مكتبهاي فلسفي هند، داريوش شايگان، انتشارات اميركبير، 1356.
4. اساطير هند، ورونيكا ايونس، ترجمة باجلان فرخي، انتشارات اساطير، 1373.
5. اسطورة آفرينش در آيين ماني، ابوالقاسم اسماعيلپور، انتشارات فكر روز، 1375.
6. اسطورة بازگشت جاودانه، ميرچا الياده، بهمن سركاراتي، نشر قطره، 1378.
7. انتظار مسيحا در آيين يهود، جوليوس كرينستون، ترجمة حسين توفيقي، مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب، 1377.
8. او خواهد آمد، داوود الهامي، علي اكبر مهديپور.
9. ايران در زمان ساسانيان، آرتور كريستين سن، ترجمة رشيد ياسمي، انتشارات دنياي كتاب، چاپ نهم، 1374.
10. بندهش، فرنبغ دادَگي، گزارنده مهرداد بهار، انتشارات توس، 1369.
11. بندهش هندي، تصحيح و ترجمه، رقيه بهزادي، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1368.
12. پيامآور گذشتهها، اريك فون دانيكن، بدون نام مترجم، بيتا.
13. تاريخ اديان، هاشم رضي، انتشارات كاوه، ج 4 و 5، 1345.
14. تاريخ كيش زرتشت، مري بويس، ترجمة همايون صنعتيزاده، انتشارات توس، 1374.
15. دانشنامة مزديسنا، دكتر جهانگير اوشيدري، نشر مركز، 1371.
16. دايرةالمعارف فارسي، به سرپرستي غلامحسين مصاحب.
17. در جستجوي افسانههاي قديمي، اريك فون دانيكن، ترجمة شيرين رادان، انتشارات فردوسي، 1372.
18. دين ايراني بر پاية متنهاي معتبر يوناني، اميل بنونيست، ترجمة دكتر بهمن سركاراتي، نشر قطره 1377.
19. دين و اسطوره در امريكاي وسطا، مهران كندري، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1372.
20. دينهاي ايران باستان، هـ .س. نيبرگ، ترجمة دكتر نجمآبادي، مركز ايراني مطالعة فرهنگها، 1359.
21. رسالة سوشيانس، استاد پورداوود، انتشارات فروهر، چاپ دوم، 1374.
22. زبور مانوي، سي. آر.سي. آلبري، ترجمة ابوالقاسم اسماعيلپور، انتشارات فكر روز، 1375.
23. زندوهومن يسن، صادق هدايت، بيتا.
24. فرهنگ نامهاي اوستا، هاشم رضي، ج 2، انتشارات فروهر، 1346.
25. فرهنگ و تمدن امريكاي جنوبي، مهران كندري، مؤسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1371.
26. فرهنگ و تمدن امريكاي ميانه، همان، 1369.
27. كتاب مقدس، ترجمة انجمن كتاب مقدس.
28. گنجينهاي از تلمود، ا.كهن، راب، ترجمة امير فريدون گرگاني، چاپ زيبا، 1350.
29. مقالات تقيزاده، زير نظر ايرج افشار، ج 9 (ماني و دين او)، انتشارات شكوفان، 1356.
30. مقالة ((گونهشناسي انديشة موعود در اديان مختلف))، علي موحديان عطار، فصلنامة هفت آسمان، ش 12-13.
31. مقالة ((موعود در آيين زرتشت))، نگارنده، همان، شمارة 3-4.
32. مهابهارت، جلالي نائيني، ناشر كتابخانة طهوري، 1359.
33. نجات بخشي در اديان، محمدتقي راشد محصل، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1369.
34. ونديداد، ترجمه و يادداشتها، هاشم رضي، ج 1 و 4، انتشارات فكر روز، 1376.
35. ويسپرد، گزارش پورداوود، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1357.
36. يسنا، همو، انتشارات دانشگاه تهران، ج 1، چاپ سوم، 1356.
37. يشتها، همو، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1356.
[1] . يوتوپيا Utopia : نام كتابي كه سرتامس مور به لاتيني (1516) نوشته است.
اين كتاب در شرح كشوري خيالي و آرماني است كه در آن نظام كاملي براي سعادت نوع بشر
حكمفرما است، و از هرگونه شر و بدي از قبيل فقر و بدبختي عاري است. شهرت كتاب به
حدي بود كه كلمة يوتوپيا، اسم عامي براي كلية كشورهاي خيالي فلاسفة اجتماعي شد.
ر.ك: دايرة المعارف فارسي.
[2] . ماركو كراليه ويچ marko kralyevic كسي است كه به خاطر دليريهايش در
نيمة دوم سدة چهاردهم ميلادي در بين اهالي يوگسلاوي پر آوازه شد. وي به تدريج
شخصيتي تاريخي و اسطورهاي پيدا كرد و سرودهاي حماسي بسياري را به خود اختصاص داد.
در وجود تاريخي او هيچ ترديدي وجود ندارد و حتي تاريخ مرگ او نيز دقيقاً سال 1394
بوده است. ر.ك: ميرچا الياده، اسطورة بازگشت جاودانه، بهمن سركاراتي، ص 54.
[3] . ر.ك: داود الهامي، او خواهد آمد، ص 87-88.
[4] . ر.ك: مهران كندري، دين و اسطوره در امريكاي وسطا، ص 118 همو،
فرهنگ و تمدن امريكاي ميانه، ص 212-218. اين تذكر لازم است كه اسطورة زندگي اين
شخصيت چنان در قلب و روح سرخپوستان جايگزين شد كه باعث شكست قوم آزتك شد.
پيشگوييهاي وي نتايج هولناكِ تاريخي در برداشت. زيرا در سال 1519 ـ يعني همان سالي
كه پيشگويي كرده بود باز ميگردد ـ ((ارناندو كورتس H.cortez)) (مردي سفيدپوست و
ريشدار) پاي به سرزمين آزتك گذاشت و شيرازة تمدن آنان را از هم گسست.
همچنين ر.ك: هاشم رضي، تاريخ اديان، ج 5، ص 678-680 و ص 734.
[5] . اريك فون دانيكن، در جستجوي افسانههاي قديمي، ترجمة شيرين رادان،
ص 101؛ مهران كندري، فرهنگ و تمدن امريكاي جنوبي، ص 250-252.
[6] . The Encyclo Pedia of Religion,v.13,P.471 نقل از: علي موحديان
عطار، مقالة گونهشناسي انديشه موعود در اديان مختلف، مجلة هفت آسمان، شماره 12-
13، ص 128.
[7] . هاشم رضي، تاريخ اديان، ج 4، ص 201 و ج 5، ص 679.
[8] . اريك فون دانيكن، پيام آور گذشتهها، ص 244.
[9] . ر.ك: اشعيا، 1:11-10 و 65: 9-13 و 18-20؛ دانيال، 12: 1-5 و 10-13؛
حبقوق، 2: 3-5.
[10] . مزامير72: 2-18؛ و ر.ك: مزامير 37: 9-12، 17-18 و 96: 10-13.
[11] . ((از آغاز خلقت عالم، پادشاه ماشيح به دنيا آمد؛ زيرا (لزوم وجود او)
حتي پيش از آنكه جهان آفريده شود به ذهن (خداوند) خطور كرده بود.)) ر.ك: گنجينهاي
از تلمود، ص 352. به اعتقاد مسيحيان نيز، عيسي مسيح آخرين نجاتبخش است و در مورد
آفرينش وي به چنين انديشهاي برميخوريم آن جا كه عيسي(ع) با يهوديان به
گفتوگو ميپردازد، ظاهراً به وجود خويش در آغاز آفرينش اشاره ميكند: يهوديان بدو
(=عيسي) گفتند: ((هنوز پنجاه سال نداري و ابراهيم را ديدهاي؟ عيسي بديشان گفت:
آمين، آمين، به شما ميگويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم.)) انجيل
يوحنا، 8: 56 و57.
به نقل از : محمدتقي راشد محصّل، نجاتبخشي در اديان، ص 115.
[12] . تصور تلمود پيرامون شخصيت مسيحا به طور خلاصه چنين است: يك انسان كه
نهالي از خاندان سلطنتي داوود است، و قداست او تنها به سبب موهبتهاي طبيعي وي
خواهد بود. امّتهاي مشرك به دست او نابود خواهند شد و بنياسرائيل قدرت جهاني
خواهند يافت. مادر او زني از قبيلة ((دان)) خواهد بود و در شهر ((بيت لحم)) زاده
خواهد شد. خدا پيش از آفرينش، نام او را در خاطر خود آفريده است. نامهاي او
عبارتند از: بن داوود، داوود، مِناحِم بن حزقيا، صِمَح، شالوم، حَدرَك، شيلو،
حنينا... و نامهاي بسياري ديگر كه در ((ترگوميم))، ((تلموديم)) و ((ميدراشيم))
آمده است.
انتظار مسيحا در آيين يهود، ص 65 و 66. براي آگاهي بيشتر ر.ك: گنجينهاي از
تلمود، ص 3-352.
[13] . اعمال رسولان، 2: 31 و 32.
[14] . رساله به عبرانيان، 28:9.
[15] . انجيل يوحنا، 17:14.
[16] . انجيل يوحنا، 16: 8-14. كتاب مقدس، ترجمة انجمن كتاب مقدس.
[17] . بنا به ((پورانهها Puranas)) هر دورة جهاني (مهايوگه Maha Yuga) به
چهار عصر تقسيم شده كه عبارتند از: 1. كريتايوگه Krita Yuga يا ستيا يوگه Satya 2.
ترتايوگه Treta 3. دواپارايوگه Dvapara 4. كالي يوگه Kali. اين چهار عصر را ميتوان
با اعصار چهارگانة طلا، نقره، مفرغ و آهن مذكور در اساطير يوناني مقابله كرد.
براي آگاهي بيشتر دربارة ادوار جهاني ر.ك: داريوش شايگان، اديان و مكتبهاي
فلسفي هند، 1: 281-284؛ جلالي نائيني، مهابهارت، 1: 20-22، 139، 353 به بعد؛ 3: 55،
126-127، 257، 305؛ ورنيكا ايونس، اساطير هند، ترجمة باجلان فرخي، ص 39-43.
[18] . در ويشنو پورانه Visnu Purana,Iv,23 آمده است: ((فساد بر همه چيز
حكمفرما خواهد شد، دولت و ثروت تنها معيار ارزش و مقام، شهوت يگانه پيوند ميان زن و
مرد، دروغ تنها راه موفقيت در امور دنيوي محسوب خواهد شد. نظام طبقاتي متلاشي شده و
دستورات و احكام ودايي را كسي ديگر رعايت نخواهد كرد... .)) نقل از: اديان و
مكتبهاي فلسفي هند، 282:1.
[19] . اساطير هند، ص 41.
[20] . در ((بهگوته پورانه)) آمده: ((در غروب گاه عصر فعلي، آنگاه كه
شهرياران اين دير جمله دزد شدهاند، امير كائنات از برهمن به وجود آمده و او را
((كالكي)) نام خواهند گذارد)). نقل از: اديان و مكتبهاي فلسفي هند، همان، 274:1.
[21] . اساطير هند، ص 125-126.
[22] . در الهيات بودايي مهايانهاي چهار لاية الوهي قابل شناسايي است. در
بالا، ((بوداي مطلق)) با دو جنبة شخصي و غيرشخصي قرار دارد، كه از آن به عنوان
((درمه كايه Darmakaya)) ياد ميكنند. در لاية پايينتر، پنج بوداي برتر جاي دارند
كه به منزلة تجلّيات صفات بوداي مطلقند. مفهوم ((سم بگه كايه Sambhogakaya)) در
الهيات مهايانهاي اشاره به اين وجودات ماورايي است. در مرتبة بعد، بودايان خاكي يا
((نرمانه كايه Narmanakaya)) جاي دارند كه هر كدام به نوعي وابسته به يكي از
بودايان برتر است. اينان به نوبت در زمين تجلّي كردهاند يا خواهند كرد. ((شاكيه
موني Shakyamuni)) كه همان گُتمه بوداي مشهور است، چهارمين از اينهاست، و ميتريه
پس از او خواهد آمد. در پايين اين سلسله ((بُدي سَتوه Bodhisattava)) (بوداسف)هاي
برترند كه آخرين مرحلة نيروانه شان را به تأخير انداختهاند تا همة موجودات نجات
يابند. ر.ك: هانس ولفگانگ شومان، آيين بودا، ترجمة مع. پاشايي، ص 121.
[23] . در روايات بودايي، زوال و تباهي فزايندة انسان با كاهش تدريجي عمر آدمي
مشخص شده است، چنان كه مطابق روايتي، در زمان بوداي اول به نام ((ويپاسي Vipassi))
كه نودويك ((دَور)) پيش ظهور كرد، طول عمر آدمها هشتاد هزار سال بود و در زمان
بوداي دوم به نام ((سيكهي Sikhi)) كه سي ((دَور)) پيش در جهان پديدار شد، عمر
آدمي هفتاد هزار سال بوده، و الي آخر. بوداي هفتم يعني گتمه، هنگامي ظهور ميكند كه
عمر آدمي به حداقل رسيده است و مردمان فقط صد سال ميزيند. آخرين بودا يعني بوداسف
در آينده دوباره ظهور خواهد كرد تا مژدة رهايي همة موجودات را براي هميشه نويد دهد.
ر.ك: اسطورة بازگشت جاودانه، ص 124.
[24] . ر.ك: مقالة گونه شناسي انديشة موعود، ص 118.
[25] . نگارنده در اين بخش، از مقالة ديگر خويش تحت عنوان ((موعود در آيين
زرتشت)) استفادة بسياري برده است. خوانندگان محترم ميتوانند رجوع كنند به: مجلة
هفت آسمان، شمارة 4-3، ص 107-122.
[26] . مري بوليس، تاريخ كيش زرتشت، ترجمة صنعتي زاده، ص 391.
[27] . دين ايراني بر پاية متنهاي معتبر يوناني، ص 70 به بعد.
[28] . هـ .س. نيبرگ، دينهاي ايران باستان، ترجمة دكتر نجمآبادي، ص 387.
آرتور كريستين سن دربارة اين اختلاف
مينويسد: ((به نظر من، اختلاف در عدد سنوات حاكي از اختلافات اين دو فرقه
نيست؛ سبب اين تفاوت آن است كه چه زروانيان و چه مزديسنان گاهي سه هزار سال آغاز
جهان را، كه كاينات در حال امكاني وجنيني بوده، به حساب ميآوردند و گاهي
نميآوردند. در تمام روايات، اعم از زرواني و غير زرواني، مدت جنگ بين اهريمن و
اهورامزدا را نُه هزار سال گفتهاند. امّا اين كه در تواريخ ازنيك (Eznik) و اليزه
(Elisee) آمده است كه زروان قبل از تولد اهريمن و اهورا مزدا هزار سال قرباني داد،
دليل اين است كه زروانيان قبل از نُه هزار سال باز به يك مدتي از عمر جهان قائل
بودهاند.)) ر.ك: ايران در زمان ساسانيان، ص 221.
[29] . دربارة سالشمار تا زمان تازيان كه دوازده هزار سال بود، ر.ك: بندهش،
فصل 12، ص 155-156؛ بندهش هندي، فصل 29، ص 120-121.
[30] . ر.ك: هاشم رضي، فرهنگ نامهاي اوستا، ج 2، ص 771-772.
[31] . پورداود، رسالة سوشيانس، ص 8؛ فرهنگ نامهاي اوستا، ج 2، ص 769.
[32] . پورداود، يشتها، 101:2.
[33] . ر.ك: رسالة سوشيانس، ص 7-13؛ فرهنگ نامهاي اوستا، ج 2، ص 769-770.
همچنين دربارة كلمة سوشيانس و وجه اشتقاق آن و كاربرد مفرد و جمع آن در اوستاي
گاهاني و جديد نگاه كنيد به: نجات بخشي در اديان، ص 4-9.
[34] . ر.ك: يسنا، 12/7، 13/3، 14/1، 20/3، 61/5، 70/4؛ ويسپرد، 5/1، 11/13،
22/1؛ سروش يشت، 17؛ فروردين يشت 38؛ به نقل از: رسالة سوشيانس، ص 10-11.
[35] . پورداود، يسنا، 1: 222-223.
[36] . دوستان سوشيانس جاودانهايي هستند كه در روز واپسين، رستاخيز كرده و وي
را در كار نو نمودن جهان و تازه ساختن گيتي ياري خواهند كرد؛ مانند كيخسرو، نرسي،
طوس، گودرز، پشوتن، اغريرث و گرشاسب.
[37] . ر.ك: يشتها، 2: 349.
[38] . همان، 73:2.
[39] . دربارة اين شش تن و اسامي آنها ر.ك: يشتها، 100:2، حاشية 1؛ هاشم رضي،
ونديداد، ج4، ص 1775-1776؛ مقالة نگارنده، موعود در آيين زرتشت، ص 114.
[40] . ر.ك: رسالة سوشيانس، ص 14-16؛ يشتها، 2: 100-101؛ فرهنگ نامهاي اوستا،
777:2.
[41] . ونديداد، ج 4، ص 1757.
[42] . يشتها، 2: 101-102.
[43] . يشتها، 101:2؛ ونديداد، ج 4، ص 1757-1758.
[44] . انجيل زنده: اين اثر به زبان سرياني نوشته شده و بخشي از آن كه از
سرياني به يوناني ترجمه شده است، در مجموعة دست نوشتههاي مكشوف در اكسيرينخوس
OxyrhYnchus يونان وجود دارد.
[45] . سي. آر. س آلبري، زبور مانوي، ترجمة اسماعيل پور، مزمور 220.
[46] . بِما Bema: جشني مانوي همانند عيد ايستر كه در ماه مارس برگزار ميشد.
در لغت به معناي ((تخت و اورنگ)) است. در اصل جشن عروج مينويي ماني است. مانويان،
مرگ و شهادت ماني را جشن ميگرفتند؛ چه معتقد بودند كه وي از زندان تن آزاد گرديده
و عروج كرده است. در مراسم بما، تمثالي از ماني را در برابر حضار مينهادند و به
سرودخواني و نيايش ميپرداختند.
[47] . زبور مانوي، مزمور 227.
[48] . شاپورگان يا شاهپورگان، يكي از كتب ماني است كه به زبان پهلوي
ساساني نوشته شده است. اين كتاب به نام شاهپور اول، و حاكي از مطالب متعلق به مبدأ
و معاد بود. بعضي از قسمتهاي آن و ترجمة پهلوي انجيل، در ضمن قطعات مكشوف تورفان
به دست آمده است. عربها، شاپورگان را شبورقان گفتهاند. ر.ك: ايران در زمان
ساسانيان، ص 284؛ دانشنامة مزديسنا، ص 342.
[49] . آقاي تقيزاده مينويسد: اين منجي كه به اسم ((دوست)) خوانده ميشود،
((پسر خدا)) است و در بعضي روايات، همان انسان ازلي است و گاهي اوهرمزد يا ((خرذي
هيشهر)) و گاهي ((عيساي متعالي)) خوانده ميشود و مانويان به او ((عيساي منوّر و
درخشان)) ميگويند. ر.ك: مقالات تقي زاده، ج 9، ماني و دين او، ص 44.
[50] . در آيين ماني از سه عيسي سخن رفته كه تشخيص آنها از يكديگر گاه بسيار
سخت است: 1. عيساي درخشان: ايزدي كه در آفرينش سوم پديدار ميشود و گهمُرد را از
خواب بيدار ميكند. اين ايزد همپاية نريسه ايزد و بهمن بزرگ است. 2. عيساي رنجبر:
نامي است كه مانويان غرب به نفس زنده يا گريوزندگ دادهاند. او از ايزدان آفرينش
نخست است كه از امهر سپندان، پنج فرزند هرمزدبغ، پديد آمده است. اين عيسي در واقع،
همان نور محبوس در ماده است كه رنج ميكشد و گويي چون عيسي مسيح به صليب كشيده شده
است. 3. عيسي مسيح: پيامبر و ((فرزند خدا)) كه بر انسانهاي متأخر ظاهر شده و آنان
را به راستكاري ميخواند. اوست كه ظاهراً به صليب كشيده ميشود. امّا ماني با اين
ديدگاه كه عيسي مسيح به جسم خاكي در آمده، سخت دشمني ورزيده است. زيرا به گمان او،
در شأن عيسي مسيحِ مينوي نيست كه به كالبد مادي در آيد، كالبدي كه پليد و ديوي است.
ر.ك: اسطورة آفرينش در آيين ماني، ص 83-84، حاشية 95.
[51] . به معني ((دوست)) و لقب عيسي است.
[52] . ر.ك: ميرچاالياده، آيين گنوسي و مانوي، ترجمة اسماعيل پور، ص 243.
[53] . صادق هدايت، زند و هومن يسن، پيشگفتار، ص 25-26.