بررسی احادیث مهدویت و ولادت حضرت مهدی (عج)

علی اصغر رضوانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

بررسى احاديث مهدويت و ولادت حضرت مهدى (عج)

شبهه‏ى جهالت و ضعف راويان احاديث مهدويت

يكى از شبهاتى كه با عقيده‏ى مهدويت مطرح است، وجود روايت‏هاى ضعاف يا مجاهيلى است كه در تراث مهدويت‏به چشم مى‏خورد . گاه گفته مى‏شود كه مؤلفين اين تراث با ذوق خود، هر حديثى را جمع نموده‏اند، بى آن‏كه در صحت‏يا ضعف آن‏ها تاملى كرده باشند .

نويسنده‏ى معاصر «عبدالرسول لارى‏» معروف به (احمد الكاتب) در كتاب خود در اين باره مى‏نويسد: «نزد قدماء اخباريين، اين چنين معروف بوده كه هر روايتى را بدون بررسى در سند آن اخذ مى‏نمودند، ولى بعد از آن، حركت جديدى پديد آمد و بين روايات تميز داده مى‏شد تا زمانى كه حركت اصوليين پديدار گشت و اخبار را به دسته‏هاى مختلف از قبيل: صحيح، حسن، قوى، ضعيف تقسيم نمودند . ولى اين تطور و حركت، شامل روايت‏هاى تاريخى را كه حول موضوع ولادت امام دوازدهم هم مطرح بوده، نگرديد» . (1)

وى در جاى ديگرى از كتاب خود مى‏نويسد: «من معتقدم كه خواننده‏ى عادى، احتياجى ندارد كه خود را به زحمت انداخته و علم درايت و روايت را فراگرفته تا بتواند روايت‏هاى تاريخى را كه در رابطه با ولادت امام محمد بن الحسن العسكرى (عج) وارد شده، بررسى نمايد و يا اين كه از علماى متخصص در تاريخ بوده باشد; زيرا مؤلفين اين كتب كه مجموعه‏ى اين نوع روايت‏ها را جمع كرده‏اند، خود را از ابتدا راحت نموده و گفته‏اند كه ما اثبات وجود امام دوازدهم را از طرق فلسفى - نظرى مى‏نماييم و احتياجى به روايت‏هاى تاريخى نداريم و اگر چنان چه توجهى به آن‏ها مى‏نماييم، از باب تاييد است . . .» سپس مى‏گويد: «اعتقاد من بر اين است كه اينان از باب اين كه شخص غريق به هر شيئى دسترسى پيدا نمود اخذ مى‏كند، هر روايتى را جمع نموده‏اند و الا خود از هر كس ديگر آگاه‏تر به ضعف اين رواياتند . . . .» . (2)

ما در اين مقاله‏ى مختصر، اشكال مطرح شده را در دو بخش مورد بحث و مناقشه قرار مى‏دهيم:

1- بررسى منابع حديثى و مصادرى كه عمدتا تراث مهدويت در آن‏ها وارد شده است و نيز بيان مبنا يا مبناهايى كه مؤلفين آن كتب در جمع‏آورى احاديث‏براى خود در نظر گرفته‏اند .

2- توجيه مجموعه‏ى احاديثى كه درباره‏ى ولادت امام مهدى (عج) در مجموعه‏هاى حديثى وارد شده است‏با در نظر گرفتن اين كه در ميان آن‏ها، ضعاف و مجاهيل نيز وجود دارد .

بخش اول - بررسى منابع احاديث مهدويت

اما بخش اول كلام كاتب از جهاتى مورد مناقشه است كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم:

1- كاتب ادعا مى‏كند نزد قدماء از اخباريين معروف، نبوده كه روايت‏ها را بررسى سندى كنند، بلكه تنها هدف آنان جمع روايت‏ها در مجموعه‏ى حديثى خود بوده است . در حالى كه اين كلام ادعايى بدون دليل بوده، بلكه كذب محض است و نشان از بى‏اطلاعى و ناآگاهى و عدم تتبع و خبرويت، بلكه عناد گوينده‏ى آن دارد; زيرا آن‏چه از قدماء محدثين اماميه مى‏دانيم، اين است كه آنان نهايت‏سعى و كوشش و احتياط را در جمع و نقل روايت‏ها در كتب خود به كار مى‏بردند كه از آن جمله مى‏توان به شيخ كلينى رحمه الله اشاره كرد كه نزد اهل فن، معروف به دقت نظر و احتياط شديد در نقل روايت‏ها در كتاب قيم خود (كافى) بوده است . هم‏چنين مى‏دانيم كه بزرگانى مانند شيخ و شاگردانش، چه اهتمام وافرى به شناخت‏شيوخ روايى و شاگردان خود داشته‏اند . لذا در حوزه‏هاى حديثى، شخصا حضور مى‏يافتند و از نزديك با شيوخ حديث و شاگردان آشنا مى‏شدند و هر كه را نمى‏شناختند، احاديثش را رها مى‏ساختند و آن را نقل نمى‏كردند . به عبارت ديگر: ما مى‏دانيم كه قدماء از محدثين امثال شيخ صدوق و طوسى و نعمانى، رحمهم الله احاديث كتب خود را از اشخاص غير معروف و واماندگان در راه و كسانى كه در كوچه و بازار نشسته‏اند، يا از قصه‏گوها نقل نكرده‏اند، بلكه امثال صدوق رحمه الله، عادتا شيوخ خود را به اسم و نسب مى‏شناخته و نيز حالات آنان را از ايمان و عدالت و فسق مى‏دانسته‏اند و از كسى كه او را به شخص و اسم و نسب و صفات اصلا نمى‏شناخته، نقل روايت نمى‏كرده‏اند . آنان قبل از نقل روايت، ابتدا به ظاهر حال و مذهب و نسبت و شانش در حديث، معرفت مى‏يافتند و بعد از آن، بر حديثش، اعتماد مى‏كردند .

2- باور كردنى نيست كه امثال شيخ صدوق و شيخ طوسى‏رحمهما الله با آن جلالت قدر، به روايت‏هايى اعتماد كرده باشند كه خود، راويان آن‏ها را نشناخته و به وثاقت آن‏ها پى نبرده باشند . آن هم در مساله‏ى مهم امامت و مهدويت كه مورد توجه و اعتناى عام و خاص بوده است . لذا ما قطع داريم كه اين بزرگان به صحت اين روايت‏ها و صدق راويان آن‏ها اطمينان داشته‏اند . اگر چنان‏چه از اين دعوى تنزل كنيم، لااقل مى‏توانيم ادعا كنيم كه اين بزرگان به جهت‏بعضى قرائن و امارات معتبره كه موجب جبران ضعف راوى و قطع به صحت‏حديث مى‏شده است، به صدور اين روايت‏ها از ائمه‏ى معصومين عليهم السلام اطمينان داشته‏اند و الا جاى اين سؤال باقى است كه كسى مانند شيخ صدوق، از نقل اين همه احاديث در ابواب مختلف، چه انگيزه‏اى داشته اگر قصد احتجاج به آن‏ها را نداشته و نزد او مورد اعتماد نبوده است، آيا شيخ صدوق كتابش را - طبق نقل خودش در مقدمه‏ى كمال الدين (3) براى رفع حيرت و شك و ترديد و شبهه و استدلال بر وجود امام زمان (عج) تاليف نكرده است؟ آيا نقل روايتى كه خود مؤلف به آن اعتماد ندارد، بر شبهه و ترديد نمى‏افزايد؟

3- بيشتر يا تمام اصول حديثى و كتاب‏هايى كه در قرن اول و دوم و سوم نوشته شده و در آن‏ها، احاديث امام مهدى (عج) آمده است، نزد مؤلفين كتب مهدويت از قبيل: شيخ صدوق، شيخ طوسى و نعمانى و غير اين‏ها بوده است و اگر چنان چه قصدشان، نقل روايت از آن مصادر اصلى به مجرد وجادت مى‏بود، هيچ‏گاه به ذكر سند به آن اصول، احتياج نداشتند، لكن ما مى‏بينيم اين بزرگان هيچ‏گاه از ذكر سند به كتب اصول، دريغ نورزيدند; زيرا همت آنان بر اين بود كه تحمل حديث را با سماع يا قرائت‏بر استاد يا مناوله داشته‏باشند . لذا انسان متخصص در حديث‏شناسى و فهرست‏شناسى در اين شك ندارد كه همه‏ى نصوص وارده در شان امام زمان (عج) كه در امثال كتاب «غيبت‏» نعمانى، «كمال الدين‏» صدوق و «غيبت‏» شيخ طوسى آمده از كتب اصول حديثى‏اى اخذ شده است كه قبل از انتقال امر امامت‏به امام زمان (عج) و حتى قبل از زمان امامت امام عسكرى عليه السلام، تاليف شده و آن اصول نزد نعمانى و شيخ صدوق و شيخ طوسى معروف بوده است .

با اين بيان به طور وضوح، اعتبار احاديث مصادر احاديث مهدويت ثابت مى‏شود; زيرا مثل شيخ طوسى ولو در روايتش از كتاب‏هاى صاحبان اصول و بزرگان حديث در قرن‏هاى اوليه، سندش را به آن‏ها ذكر مى‏كند، الا اين كه كتاب‏هاى آنان نزد او موجود و معروف بوده و اگر چنان‏چه مى‏خواست روايت‏هاى آن كتب را به نحو وجادت و بدون واسطه نقل كند همان طورى كه ما از كلينى بدون واسطه نقل مى‏كنيم - براى او ممكن بود، ولى از آن جا كه سيره‏ى بزرگان بر اين بود كه احاديث كتب را با اسناد به سماع يا قرائت‏يا مناوله ذكر مى‏كردند، لذا مثل شيخ طوسى خود را به زحمت انداخته و براى آن‏ها، سند خود را به آن كتب ذكر كرده است . نتيجه سخن اين‏كه، كتب مؤلفين در عصر ائمه عليهم السلام قبل از عصر امام مهدى (عج) كه متضمن احاديث مهدويت است، نزد امثال شيخ صدوق و شيخ طوسى موجود بوده و نسبت آن كتب نيز به صاحبانش معلوم بوده است، همان گونه كه نسبت كتاب «كافى‏» به كلينى نزد ما معلوم است . همين مقدار براى ما در اعتماد تام به روايت‏هاى مهدويت كه از اهل بيت عليهم السلام صادر شده و در كتب محدثين و صاحبان جوامع اوليه آمده است، كفايت مى‏كند .

4- كاتب، مبنا و روش شيخ طوسى را در قبول و رد روايت نشناخته، لذا بدون جهت، او را به مخالفت‏با مبناى خودش متهم كرده است . لذا در جواب او مى‏گوييم اين كه حديث نزد متاخرين همچون علامه حلى و استادش ابن طاووس (673 ه) به چهار قسم: صحيح، حسن، موثق و ضعيف تقسيم شده است، مورد قبول ماست; زيرا اين تقسيم در عصر شيخ طوسى و متقدمين از علما نبوده است، ولى منهج قدما كه از آن جمله شيخ طوسى است، روش ديگرى در قبول خبر بوده كه شيخ بهايى در كتاب «مشرق الشمسين‏» - بعد از تقسيم ديث‏به چهار قسم - به آن، چنين اشاره مى‏كند: «اين اصطلاح بين قدما از محدثين معروف نبوده، بلكه آنان حديث صحيح را به حديثى اطلاق مى‏كرده‏اند كه مقرون به قرائنى باشد كه موجب وثوق و اطمينان به مضمون خبر شود و اين قرائن از چند طريق قابل بررسى است:

الف) وجود حديث در بسيارى از اصول 400 گانه معروف به «اصول الاربعمائة‏» كه اين احاديث را از طريق مشايخ خود با طرق مختلف از ائمه نقل مى‏كردند . اين احاديث در آن زمان بين راويان، متداول و مشهور بوده است .

ب) تكرار حديث در يك يا دو اصل يا بيشتر از اصول 400 گانه به طرق مختلف و سندهاى متعدد و معتبر .

ج) وجود حديث در اصلى كه انتسابش به يكى از اصحاب ائمه، ثابت و اجماع اصحاب بر صدق او بوده است .

د) وجود حديث در يكى از كتبى كه بر ائمه عرضه شده و آن حضرات، از مصنف آن، تمجيد كرده‏اند از قبيل: كتاب «عبيد الله بن على حلبى‏» كه بر امام صادق عليه السلام عرضه گشته است . (4)

ه) وجود حديث در كتبى كه بين سلف، مورد وثوق و اطمينان و اعتماد بوده است . (5)

از مجموعه‏ى كلمات شيخ بهايى به اين نتيجه مى‏رسيم كه براى قبولى خبر، قرائنى غير از «قرائن داخليه‏» مانند وثاقت راوى وجود دارد كه آن را «قرائن خارجيه‏» مى‏نامند . اين قرائن بر اساس روش‏هاى علمى در قبول و رد حديث است كه با اين قرائن، انسان به صدور خبر از معصوم، وثوق و اطمينان پيدا مى‏كند . روش متقدمين در قبول خبر، اعتماد بر قرائن داخلى و خارجى بوده، ولى بعد از گذشت زمان و مفقود شدن كثيرى از قرائن خارجى، عمده‏ى اعتماد علما به قرائن داخلى معطوف گشته است كه اين روش از زمان علامه حلى و استادش ابن طاوس پديد آمده است .

5- درباره‏ى تراثى كه احاديث مهدويت را به طور عام و احاديث ولادت آن حضرت را به صورت خاص گردآورى كرده است، مانند: كتاب كافى كلينى، كمال الدين صدوق، غيبت‏شيخ طوسى و . . . ، مى‏توانيم با بررسى‏هاى گوناگون علمى و فنى به نتايج مطلوبى برسيم كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم .

الف) با بررسى سندهاى كلينى در كافى و اين كه او از چه شخصى، حديث نقل مى‏كند، به لحاظ دقت او در نقل حديث مى‏توان به نتايج مطلوبى رسيد و روايت را در جايگاه شايسته ى خود وارد كرد .

ب) از راه جمع آورى شواهد و قرائن مختلف كه مبناى خوبى براى بررسى اسناد احاديث است، مى‏توان به توثيق جمع بسيارى از احاديث نائل آمد .

ج) يكى ديگر از راه‏هايى كه براى تقسيم حديث، كم‏تر مورد توجه بزرگان قرار گرفته است، در حالى كه‏مى‏تواند نتايج‏بسيار گران‏بهايى داشته باشد، مصدرشناسى و بررسى مصادر احاديث است‏به اين معنا كه ملاحظه‏ى منابعى كه تراث مهدويت عمدتا در آن‏ها وارد شده و اين كه اين تراث چگونه در طول تاريخ به دست‏بزرگان رسيده و . . . . به نتايج‏خوبى، مى‏توان دست‏يافت و بسيارى از مشكلات حديثى را برطرف كرد .

6- مرحوم صدر در پاسخ به شبهه مى‏فرمايد: راه خروج از اين شبهه و اشكال به امورى است:

الف) اخذ به روايت‏هايى كه موثوق الصدور است .

ب) اخذ به روايت‏هايى كه در طبقه‏ى اعلام مؤلفين از قدما و متاخرين مشهور است; زيرا از اين كه ديده مى‏شود بزرگان اين روايت‏ها را زياد نقل مى‏كنند، انسان به وثاقت راويان اين احاديث، اطمينان پيدا نموده و يا حداقل گمان به مطابقت‏با واقع پيدا مى‏كند و گويا شهرت در اين جهت‏به حدى است كه موجب اطمينان شخص به صحت‏سند و صدق مضمون اين روايت‏ها شده و اين خود در اثبات يك مساله‏ى تاريخى، كافى است .

ج) اخذ به روايت‏هايى كه شاهدى بر صدق آن از داخل مضمون آن روايات يا ضميمه نمودن قرائن خارجى به آن‏ها براى انسان اطمينان آور بوده است . (6)

7- علماء علم رجال به اين نكته تصريح كرده‏اند كه چنين نيست كه راوى ضعيف يا مجهول، حديثش معتبر نباشد، بلكه مجهول و ضعيف بر دو قسم است:

الف) مجهول اصطلاحى: به كسى گفته مى‏شود كه رجاليين، به جهالت او تصريح كرده باشند همانند: اسماعيل بن قتيبه از اصحاب امام رضا عليه السلام و بشير مستنير جعفنى از اصحاب امام باقر عليه السلام .

ب) مجهول لغوى: به كسى گفته مى‏شود كه وضعيت او معلوم نيست، از اين جهت كه در كتب رجال، از او ذكرى نشده و وضعش از حيث جرح و تعديل، مشخص نيست .

در قسم اول شكى نيست كه با تصريح به جهالت راوى از طرف رجاليين، حكم به ضعف حديث‏شده و از درجه‏ى اعتبار ساقط مى‏گردد . لكن در قسم دوم، به مجرد اين كه در كتب رجال، از آن‏ها اسمى به ميان نيامده است، نمى‏توانيم به ضعف روايت‏هاى آن راوى، حكم كنيم تا جست و جو كرده و به سبب جهالت آن راوى و مورد جرح و تعديل واقع نشدنش پى ببريم . همين دو قسم بعينه در حديث ضعيف نيز جارى است .

خلاصه اين‏كه، جهالت راوى به معناى نشناختن حال او از جهت آن كه در كتب رجال، تصريحى به ذكر او يا مدح و ذم او نشده است، باعث نمى‏شود كه ما به ضعف سند يا طعن آن حكم دهيم، همان گونه كه نمى‏توانيم با همين وضع، آن حديث را تصحيح، تحسين يا توثيق كنيم . در نهايت، جهالت و اهمالى مى‏تواند سبب ضعف و طعن حديث‏باشد كه به تصريح رجاليين، به جهالت و اهمال راوى منتهى شود . اما مجهول يا مهمل غير اصطلاحى، يعنى آن راوى كه راسا ذكرى از او در كتب رجال به مدح يا ذم نشده، وظيفه‏ى مجتهد است كه در مظان استعلام حال او از طبقات و اساتيد و مشيخات و اجازات و احاديث و تواريخ و كتب انساب، تتبع كند تا اگر برحال او اطلاعى پيدا كرد، بر آن اعتماد و الا در حكم بر او توقف كند . (7)

مرحوم ميرداماد در «الرواشح‏» از شهيد اول در «الذكرى‏» در مساله‏ى كم‏ترين عددى كه به آن نماز جمعه منعقد مى‏گردد، نقل مى‏كند: «اظهر در فتوى آن است كه عدد معتبر، پنج نفر باشد كه يكى از آن‏ها امام است و اين مطلب را زراره از امام باقر عليه السلام و هم‏چنين منصور بن حازم د رحديث صحيح از امام صادق عليه السلام نقل كرده است . لكن محمد بن مسلم از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه عدد معتبر، هفت نفر است . سپس از مرحوم علامه نقل كرده‏است كه فاضل در مختلف مى‏گويد: در طريق روايت محمد بن مسلم حكم بن مسكين است و الآن استحضار ذهنى در رابطه باحال او ندارم . لذا صحت‏سند اين حديث را انكار مى‏كنم و او را معارض با اخبار متقدم مى‏دانم . سپس اعتراض بر فاضل كرده و مى‏گويد: كشى در رجال خود، از او يادى نموده و متعرض مذمت او نشده است و روايت جدا بين اصحاب مشهور بوده و مجرد اين كه نزد بعضى از مردم مجهول است، سبب طعن راوى نمى‏شود» ، آن‏گاه مرحوم مير داماد مى‏گويد: «صريح معناى كلام ايشان، اين است كه جهالتى مى‏تواند سبب طعن در روايت و راوى شود كه از قبيل قسم اول; يعنى جهالت اصطلاحى باشد، نه آن جهالتى كه به معناى دوم; يعنى مجهول الحال بودن از جهت عدم تعرض به جرح و تعديل راوى باشد» . (8)

اين نكته نيز قابل تامل است كه به مجرد جرح يك راوى از طرف يك رجالى، ما نمى‏توانيم به ضعف روايت‏حكم دهيم و آن را از دايره‏ى اعتبار خارج سازيم، بلكه بايد با بررسى، اقوال رجاليين ديگر را نيز ملاحظه كنيم . هم‏چنين وجه جرح او را نيز بدانيم; زيرا گاه ديده شده‏است كه يك رجالى از قبيل ابن الغضائرى، متعرض بعضى از راويان حديث‏شده و شديدا او را مورد جرح قرار داده است، تنها به دليل اين كه يك طيف و دسته‏ى خاصى از احاديثى را نقل كرده كه به نظر او در حق اهل بيت عليهم السلام غلو است، در حالى كه در نظر ديگران، عين ثواب است .

از باب نمونه مى‏توان از «حسن بن عباس بن حريش‏» نام برد كه از اصحاب امام باقر عليه السلام بوده و از او روايت، نقل كرده است، در حالى كه مشهور رجاليين، او را تضعيف كرده‏اند، ولى مرحوم مجلسى در «مرآة العقول‏» مى‏نويسد: «از كتب رجال، ظاهر مى‏شود كه جهت تضعيف حسن بن عباس بن حريش، چيزى جز روايت اخبار عالى و غامض كه عقول اكثر خلايق به آن‏ها نمى‏رسد، نبوده است‏» . (9)

8- حضرت آيت‏الله صافى در رساله‏ى خود «النقود اللطيفة على الكتاب المسمى بالاخبار الدخيلة‏» كه در شماره‏هاى متعدد در مجله‏ى حوزه چاپ گرديده و اخيرا نيز در آخر كتاب «منتخب الاثر» به چاپ رسيده است، مى‏نويسد: «احتمال مى‏رود كه بناى قدماء بر تمسك به (اصالة الصدق و العدالة) باشد كه اين مبنا بر اصل برائت و اعتماد عقلا به خبر واحد است و نيز ممكن است كه بناى آن‏ها به عمل به خبر راوى است، تا مادامى كه از او عملى كه موجب فسق شود، صادر نگشته باشد . مراد به اصل در اين‏جا، اصل عدم و استصحاب عدم است . لذا ما مى‏توانيم استصحاب عدم صدور گناه كبيره از راوى كرده و بنا را بر عدم صدور كبيره از راوى تا مادامى كه احراز صدور كبيره به وجدان يا تعبد نشده است، بگذاريم و در اين عمل، مشكلى نيست . لذا به اثبات عدالت، احتياجى نداريم خواه عدالت را به معناى ملكه ياحسن ظاهر معنا كنيم .

به عبارت ديگر; مى‏گوييم چون اعتبار عدالت و احراز آن در جواز اخذ به اخبار راويان، مستلزم تعطيل امور و تضييع كثيرى از مصالح است، به جهت كمبود كسانى كه عدالت آن‏ها احراز شده است، لذا بناى عقلا بر عمل به خبر واحدى است كه صدور عملى كه موجب فسق راوى آن شده و موجب سستى اعتماد بر او شود، در آن موجود نباشد . هم‏چنين بايد در يابيم كه قرينه‏ى حاليه كه دلالت‏بر رفع يد از خبر او دارد، در بين موجود نباشد .

آيه‏ى نبا تنها بر وجوب تبين و تفحص در خبر فاسقى دلالت دارد كه از حد گذرانده و از او معصيت صادر شده است، نه آن كس كه به وجدان يا به اصل براى ما احراز گشته كه از او معصيت‏سرنزده است و اين، احتمالى قوى است; زيرا ما مى‏يابيم كه عقلا دائما به خبر كسى كه متهم به دروغ و فسق نيست، عمل مى‏كنند و تنها خبرهايى را رد و تضعيف مى‏كنند كه فسق راويان آن‏ها ثابت‏شده است‏يا به عللى ديگر كه به عدم اثبات عدالت راوى بازگشت نمى‏كند .

بعد نويسنده‏ى رساله، اشكالى را اين چنين مطرح مى‏كند كه اگر كسى بگويد: آيا مى‏توان طبق خبر مجهول عمل كرد؟ در جواب مى‏گويد: جهل به حال راوى، دو گونه است:

الف) اين كه جهل به طور مطلق باشد، به اين گونه كه شامل جهل به ايمان راوى، عدالت و فسق او باشد .

ب) آن كه جهل، به فسق و عدالت راوى، محصور بوده، ولى به ايمان او، علم داشته باشد .

بى‏شك، عمل به حديث راوى در صورت اول، جايز نيست و به آن نمى‏توان احتجاج كرد . ولى در قسم دوم، با وجود شك مى‏توان در فسق و عدالت راوى بنا را بر عدم فسق او گذاشت و به روايت او احتجاج كرد; زيرا صدور معصيت از او ثابت نشده است . . . . (10)

بخش دوم - بررسى مجموعه‏ى احاديث ولادت حضرت مهدى (عج)

كاتب در بخش ديگرى از كلام خود، احاديث ولادت امام مهدى عليه السلام را داراى ضعف و جهالت‏سند مى‏داند . به اين اشكال، جواب‏هاى ديگرى علاوه بر جواب‏هاى كلى گذشته مى‏توان داد كه به بعضى از آن‏ها اشاره مى‏كنيم .

1- احاديث وارده درباره‏ى ولادت امام مهدى عليه السلام بيش از هزار حديث است كه به دلالت مطابقى يا تضمنى يا التزامى، بر ولادت آن حضرت به عنوان مهدى موعود (عج) دلالت مى‏كند، ولو بعضى از اسنادش ضعيف يا مجهول است . لكن با توجه به اين كه بسيارى از اين روايت‏ها صحيح السند است، يكديگر را معاضدت نمود و همه‏ى آن‏ها حجت مى‏شوند . و اين طريق براى تصحيح مجموعه‏ى روايت‏ها - ولو در ميان آن‏ها ضعيف باشد طريقه‏اى است كه علماى شيعه و سنى از آن استفاده كرده‏اند .

ناصرالدين البانى; محدث معروف اهل سنت در كتاب خود «سلسلة الاحاديث الصحيحة‏» بعد از تصحيح حديث ثقلين از راه‏هاى گوناگون مى‏نويسد: «بعد تخريج هذا الحديث‏بزمن بعيد، كتب على ان اهاجر من دمشق الى عمان، ثم ان اسافر منها الى الامارات العربية; اوائل سنة 1402 هجرية، فلقيت فى قطر بعض الاستاذة و الدكاترة الطيبين، فاهدى الى احدهم رسالة له مطبوعة فى تضعيف هذا الحديث فلما قراتها تبين لى انه حديث عهد بهذه الصناعة و ذلك من ناحيتين ذكرتهما له:

الاولى: انه اقتصر فى تخريجه على بعض المصادر المطبوعة المتداولة و لذلك قصر تقصيرا فاحشا فى تحقيق الكلام عليه، وفاته كثير من الطرق و الاسانيد التى هى بذاتها صحيحة او حسنة فضلا عن الشواهد و المتابعات كما يبدو لكل ناظر يقابل تخريجه بما خرجته هنا .

الثانية: انه لم يلتفت الى اقوال المصححين للحديث من العلما ولا الى قاعدتهم التى ذكروها فى مصطلح الحديث: ان الحديث الضعيف يتقوى بكثرة الطرق، فوقع فى هذا الخطا الفادح من تضعيف الحديث الصحيح‏» . (11)

نويسنده بعد از تخريج و تصحيح حديث ثقلين از طرق گوناگون مى‏گويد: «بعد از تخريج اين حديث از مدت‏ها قبل، دعوت‏نامه‏اى براى من فرستاده شد تا مسافرتى از دمشق به عمان داشته باشم . سپس در اوايل سال 1402 از آن جا به كشور امارات بروم . در كشور قطر با بعضى از اساتيد و دكترها (كه ظاهرا مراد ايشان، دكتر على احمد سالوس; استاد فقه و اصول در دانشكده‏ى شريعت قطر است) . ملاقاتى داشتم كه در آن موقع، يكى از افراد دانشكده، رساله‏اى از - دكتر سالوس - در تضعيف حديث ثقلين به دست من داد . من بعد از خواندن رساله پى بردم كه نويسنده، شخصى تازه وارد در علم حديث‏شناسى است و اشتباه او از دو ناحيه است كه به او تذكر دادم

ناحيه‏ى اول اين كه ايشان در تخريج‏حديث ثقلين تنها به بعضى مصادر حديثى طبع شده‏ى متداول، اكتفا كرده و لذا در تحقيق و بحث درباره‏ى طرق حديث جدا كوتاهى كرده است . او بسيارى از طرق و سندهاى اين حديث را كه مستقل و بدون ضميمه كردن شواهد صحيح يا حسن است، فراموش كرده بود تا چه رسد به اين كه اين حديث، شواهد و متابعات نيز دارد . همان طورى كه واضح است‏بر هر شخصى كه طرق حديث را كه من استخراج كردم، مشاهده نمايد .

ناحيه‏ى دوم اين كه ايشان به كلمات علماى علم حديث و مصححين آن و قواعدى كه در اين رابطه در اصطلاحات حديثى دارند، هيچ توجهى نكرده است; زيرا حديث هرچند ضعيف باشد، لكن با كثرت طرق، تقويت مى‏شود . لذا اشتباه آشكارى از او سرزده و اين حديث را تضعيف كرده است .

2- احاديثى كه از طريق اماميه درباره‏ى مسايل مسلم اعتقادى و كلامى نزد شيعه رسيده، از باب اين كه مفاد آن‏ها نزد اماميه، مسلم و ثابت و راسخ است، راويان آن احاديث مورد بحث و جرح و تعديل نزد رجاليين قرار نگرفته‏اند; زيرا احتياج و ضرورتى براى آن ديده نمى‏شد . از آن جمله احاديث، احاديث ولادت امام مهدى عليه السلام است .

3- مساله‏ى ولادت امام مهدى عليه السلام و وجود او را مى‏توان از طريق تواتر و حساب احتمال نيز ثابت كرد و با اثبات تواتر، ديگر به بررسى سند هر يك از روايت‏هاى وارده حول ولادت، احتياجى نيست . توضيح اين مطلب، به مقدماتى احتياج دارد كه به هر يك از آن‏ها به اختصار اشاره مى‏كنيم .

مقدمه‏ى اول:

با مراجعه به كتب منطق براى اطلاع از راى مشهور در كيفيت‏حصول يقين در خبر متواتر در مى‏يابيم كه منطق ارسطويى، خبر متواتر را اين چنين تعريف كرده است: «خبر متواتر، نقل جماعت كثيرى است كه اتفاق شان به دروغ، محال است‏» . از خلال اين تعريف پى مى‏بريم كه خبر متواتر از دو ركن اساسى تركيب يافته است: 1) اخبار عدد كثير .

2) عدد كثير به حدى باشد كه توافق آن‏ها بر دروغ، محال باشد .

ركن اول درباره‏ى ولادت امام مهدى عليه السلام به حس و وجدان ثابت است . اما درباره‏ى ركن دوم، از منطق ارسطويى سؤال مى‏كنيم كه: چگونه ممكن است محال بودن اجتماع افراد زيادى به دروغ ثابت‏شود؟

منطق ارسطويى مى‏گويد: اين مساله از قضاياى بديهيه‏اى است كه عقل به مجرد تصورش، به آن حكم مى‏كند، مانند: قضيه‏ى «كل بزرگ تر از جزء است‏» . همان طور كه اين قضيه از بديهيات است و عقل به مجرد تصور طرفين موضوع و محمول و نسبت‏بين آن دو، به آن حكم مى‏كند، هم‏چنين قضيه‏ى استحاله‏ى توافق افراد كثيرى كه غرض‏ورزى آن‏ها بر كذب ثابت نشده، قضيه‏اى است كه عقل به بداهت آن حكم مى‏كند . پس مى‏بينيم كه در منطق ارسطويى، خبر متواتر يكى از قضاياى ضرورى شش گانه قرار گرفته است .

نظر مرحوم شهيد صدر اين است كه سبب پيدايش يقين در قضاياى متواتر و تجربى، حساب احتمال است، نه آن چه در منطق ارسطويى به آن اشاره رفته است . مثلا در قضيه‏ى «غدير خم‏» ، زمانى كه مخبر اول از اين قضيه خبر مى‏دهد، احتمال صدق درحد 1% است و هنگامى كه نفر دوم نيز خبر مى‏دهد، احتمال صدق و مطابقت‏با واقع به 2% مى‏رسد و هم‏چنين با اخبار جديد از هر راوى، احتمال صدق و مطابقت‏با واقع، تقويت و در مقابل، احتمال مخالفت‏خبر با واقع، ضعيف مى‏گردد و به حد صفر يا قريب به آن مى‏رسد و اين، منشا حصول يقين در قضاياى متواتر و تجربى است .

مقدمه‏ى دوم:

در خبر متواتر لازم نيست كه هر يك از راويان خبر، از ثقات و عدول باشند; زيرا خبر متواتر خود به خود مفيد يقين و قطع به مفاد آن است و در جاى خود نيز ثابت گشته است كه قطع و يقين بودن احتياج به جعل شارع، حجت است . بر خلاف خبر واحد كه حجيت آن يا از باب حجيت‏خبر ثقه است - بنابر نظر عده‏اى از اصوليون - و يا از باب حجيت‏خبر موثوق به است، طبق نظر عده‏ى ديگرى . به هر دو تقدير، ما به اثبات وثاقت در خبر واحد محتاجيم .

بنابر آن چه ذكر كرديم، نتيجه مى‏گيريم كه ما نمى‏توانيم با احاديثى كه بر ولادت امام مهدى عليه السلام به عنوان موعود عالمى دلالت مى‏كند و فوق حد تواتر است، معامله‏ى خبر واحد كنيم و هر يك از راويان اين اخبار را مورد نقد وبررسى قرار دهيم و در صورت عدم اثبات وثاقت آنان، احاديث را مورد طعن قرار دهيم .

مقدمه‏ى سوم:

بزرگان، تواتر را به سه بخش تقسيم كرده‏اند:

1- تواتر لفظى:

آن است كه محور مشترك در تمام خبرها، لفظ معينى باشد . همان طور كه جماعتى ادعا كرده‏اند كه خبر «من فسر القرآن برايه فليتبوا مقعده من النار» از اين قسم است .

2- تواتر معنوى:

آن است كه محور مشترك در تمام خبرها، معنى معينى باشد مثل: حديث كساء .

3- تواتر اجمالى:

آن است كه محور مشترك در تمام خبرها، لازم انتزاعى، مدلول خبر باشد مثل: اخبار شجاعت امام اميرالمؤمنين على عليه السلام به دلالت التزامى از طريق قضاياى متعددى كه در مدلول التزامى شجاعت‏با هم اتفاق دارند .

پس مى‏گوييم فرض كنيم مجموعه‏اى از اخبار در دست ماست كه در خصوصيات و تفاصيل، با يكديگر اختلاف دارند، لكن تمام آن‏ها در يك معنى واحد و زاويه از زوايا با هم اشتراك دارند . براى ما علم به همان معنا و زاويه حاصل مى‏گردد، ولو از زواياى ديگر كه اختلاف در آن‏هاست، براى انسان علم حاصل نمى‏گردد . با اين بيان، ديگر نمى‏توانيم در احاديث ولادت امام مهدى (عج) به ادعاى اين كه اين‏ها در تفاصيل و جزئيات ولادت اختلاف دارند، مناقشه كنيم . همانند اختلاف در اسم مادر امام مهدى (عج) كه نام او سوسن يا نرجس بوده يا غير اين دو; زيرا تمام اين خبرها در يك امر كه آن ولادت حضرت (عج) است، اتفاق دارند و لذا به آن اخذ مى‏كنيم .

مقدمه‏ى چهارم:

كسى حق ندارد در مقابل نصوصات، اجتهاد كند . پس اگر ادله، نص در ولادت امام مهدى (عج) و وجود آن حضرت است و سند نيز تمام بوده، بلكه متواتر است، كسى حق ندارد بگويد: من مجتهدم و حق دارم در روايات امام مهدى (عج) اجتهاد كنم; زيرا اين نوع اجتهاد از قبيل اجتهاد در مقابل نص است كه حكم به بطلان آن، در جاى خود مشخص شده است .

اقسام تواتر به اعتبار سعه و ضيق

بزرگان براى تواتر به اعتبار سعه و ضيق دايره‏ى آن، تقسيماتى دارند كه مناسب است‏به يكى از آن‏ها اشاره شود:

1- گاهى دايره‏ى تواتر، بسيار وسيع است مثل: تواتر در خبر وقوع جنگ جهانى اول و دوم .

2- گاهى دايره‏ى تواتر، ضيق‏تر از قسم اول است مثل: تواتر در واقعه‏ى قيام امام حسين عليه السلام در كربلا .

3- گاهى دايره‏ى تواتر، از قسم دوم نيز ضيق‏تر است مثل: تواتر در قواعد ادبيات عرب از لغت و صرف و نحو و اشتقاق و بلاغت و . . . ; زيرا همه‏ى متكلمين به لغت عربى، از تمام خصوصيات ادبيات عرب، مطلع نيستند و تنها علماى علم ادب هستند كه از خصايص اين علم اطلاع دقيق دارند، ولى ضيق اين دايره مانع از تحقق تواتر به حساب رياضى و عقلى در محدوده‏ى قسم سوم نيست .

با ذكر اين نكته روشن مى‏شود كه اشكال بعضى از مشككين مانند عبدالرسول لارى معروف به احمد الكاتب و ديگران كه مى‏خواهند از وقوع حيرت بعد از وفات امام حسن عسكرى عليه السلام در بين عده‏اى از شيعيان در مساله‏ى جانشينى آن حضرت و تفرق شيعه در امر حضرت مهدى (عج) به دسته‏هاى مختلف، سوء استفاده كرده و اين موضوع را مخالف و معارض با تواتر احاديث‏بدانند، شبهه‏ى سستى بيش نيست; زيرا همان طورى كه پيش تر آورديم و در جاى خود نيز به اثبات رسيده است، در تواتر خبر، تنها تحمل جماعتى از راويان در هر طبقه، كافى است و احتياجى به اطلاع تمام مت‏يا تمام طايفه يا تمام راويان ندارد .

بله نهايت چيزى را كه مى‏توان گفت اين‏كه، دايره‏ى اين تواتر وسيع و گسترده به نحو اول و دوم نيست، بلكه متوسط يا ضيق است و اين امر با حصول پايين‏ترين درجه‏ى تواتر به قانون رياضى و عقلى، هيچ منافاتى ندارد و اين اشتباه آشكارى است كه كسى گمان كند طبيعت تواتر تنها به يك قسم منطبق بوده و بيشتر از يك دايره شامل نمى‏شود .

4- شخص متتبع و محقق بعد از ملاحظه‏ى وضع سياسى عصر امام عسكرى عليه السلام و قبل و بعد از آن، اطمينان پيداكند كه يكى از عوامل جهالت راويان احاديث ولادت امام مهدى (عج) همان فشارهاى سياسى بوده است كه از طريق حاكمان ظلم و جور در آن زمان بر شيعيان وارد آمده بود . لذا بسيارى از راويان خود را با اسامى مستعار معرفى مى‏كردند تا شناخته نشوند . خصوصااين كه مى‏دانيم كه عده‏اى از كسانى كه د راوايل عصر غيبت از وضعيت‏خلف و جانشين امام عسكرى عليه السلام و ولادت او سؤال مى‏كردند، اشخاصى بودند كه از مناطق دور به سامرا وارد شده و چندان از خواص شيعيان و معروفين از اصحاب نبوده‏اند .

5- شخص متتبع با مراجعه به مجموعه‏ى احاديثى كه اشاره به ولادت امام مهدى (عج) دارد، به تعداد زيادى احاديث كه سندهاى آن‏ها، تام و صحيح است، دست پيدا مى‏كند كه مجموعه‏ى آن‏ها را مى‏توان در حد استفاضه دانست . ما در اين مقاله، به يكى از احاديثى كه دلالت‏بر ولادت امام مهدى (عج) داشته و از حيث‏سند به تعبير بزرگان، صحيحى اعلايى بوده و شيخ كلينى آن را با دو واسطه نقل مى‏كند، اشاره مى‏كنيم تا براى طالبين حق، راه‏گشا باشد . بقيه‏ى احاديث را مى‏توان در مجموعه كتاب‏هاى روايى جستجو كرد .

روى الكلينى بسند صحيح اعلائى عن محمد بن عبدالله و محمد بن يحيى جميعا عن عبدالله بن جعفر الحميرى قال: اجتمعت انا و الشيخ ابوعمرو عند احمد بن اسحاق فغمزنى احمد بن اسحاق ان اساله عن الخلف، فقلت له: يا اباعمرو انى اريد ان اسالك عن شيى‏ء و ما انا بشاك فيما اريد ان اسالك عنه فان اعتقادى و دينى ان الارض لاتخلو من حجة الا اذا كان قبل يوم القيامة باربعين يوما فاذا كان ذلك رفعت الحجة و اغلق باب التوبة، فلم يك ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل او كسبت فى ايمانها خيرا فاولئك اشرار خلق الله عزوجل و هم الذين تقوم عليهم القيامة و لكنى احببت ان ازداد يقينا و ان ابراهيم عليه السلام سال ربه عزوجل ان يريه كيف يحيى الموتى؟ قال: اولم تؤمن؟ قال: بلى و لكن ليطمئن قلبى و قد اخبرنى ابوعلى احمد بن اسحاق عن ابى الحسن عليه السلام قال سالته و قلت من اعامل او عمن آخذ و قول من اقبل؟ فقال له: العمرى ثقتى فما ادى اليك عنى فعنى يؤدى و ما قال لك عنى فعنى يقول، فاسمع له و اطع، فانه الثقة المامون . و اخبرنى ابوعلى انه سال ابا محمد عليه السلام عن مثل ذلك فقال له: العمرى و ابنه ثقتان فما اديا اليك عنى فعنى يؤديان و ما قالا لك فعنى يقولان فاسمع لهما و اطعها فانهما الثقتان المامونان . فهذا قول امامين قد مضيا فيك .

قال: فخر ابو عمرو ساجدا و بكى . ثم قال: سل حاجتك . فقلت له: انت رايت الخلف من بعد ابى محمد (عج) ؟ فقال: اى والله و رقبة مثل ذا - و اوما بيده - فقلت له: فبقيت واحدة، فقال لى: هات . قلت: فالاسم؟ قال: محرم عليكم ان تسالوا عن ذلك و لا اقول هذا من عندى، فليس لى ان احلل و لا احرم، ولكن عنه عليه السلام فان الامر عند السلطان، ان ابامحمد مضى و لم يخلف ولدا، و قسم ميراثه و اخذه من لا حق له فيه و هو ذا، عياله يجولون ليس احد يجسر ان يتعرف اليهم او ينيلهم شيئا و اذا وقع الاسم وقع الطلب فاتقوا الله و امسكوا عن ذلك

قال الكلينى . قدس سره و حدثنى شيخ من اصحابنا - ذهب عنى اسمه - ان اباعمرو سال عن احمد بن اسحاق عن مثل هذا فاجاب بمثل هذا . (12)

و رواه الصدوق‏قدس سره . ايضا بسند صحيح عن ابيه و محمد بن الحسن عن عبدالله بن الجعفر الحميرى . (13)

حميرى گويد: من و شيخ ابوعمرو (عثمان سعيد عمرى، نايب اول) رحمه الله نزد احمد ابن اسحاق گرد آمديم . احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه راجع به جانشين (امام حسن عسكرى عليه السلام) از شيخ بپرسم . من به او گفتم: اى اباعمرو! من مى‏خواهم از شما چيزى بپرسم كه نسبت‏به آن شك ندارم، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين هيچ‏گاه از حجت‏خالى نمى‏ماند، مگر 40 روز پيش از قيامت . چون آن روز برسد حجت‏برداشته و راه توبه بسته شود . آن گاه كسى كه از پيش، ايمان نياورده و يا در دوران ايمانش، كار خيرى نكرده، ايمان آوردنش سودى ندهد (14) ايشان بدترين مخلوق خداى عزوجل باشند و قيامت عليه ايشان برپا مى‏شود، ولى من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد . همانا حضرت ابراهيم عليه السلام از پروردگار عزوجل درخواست كرد كه به او نشان دهد، چگونه مردگان را زنده مى‏كند . فرمود: مگر ايمان ندارى؟ عرض كرد: چرا، ولى براى اين كه دلم مطمئن شود . (15) و ابوعلى احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از حضرت هادى عليه السلام سؤال كردم: با كه معامله كنم (يا پرسيد احكام دينم را) از كه به دست آورم و سخن كه را بپذيرم؟ به او فرمود: عمرى مورد اعتماد من است، آن‏چه از جانب من به تو رساند، حقيقتا از من است و هر چه از جانب من به تو گويد، قول من است، از او بشنو و اطاعت كن; كه او مورد اعتماد و امين است . و نيز ابوعلى به من خبر داد كه او از حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام همين سؤال را كرده و او فرموده است: عمرى و پسرش (محمد بن عثمان، نايب دوم) مورد اعتماد هستند . هر چه از جانب من به تو برسانند، حقيقتا از جانب من رسانده‏اند و هر چه به تو بگويند از من گفته‏اند . از آن‏ها بشنو و اطاعت كن; كه هر دو مورد اعتماد و امين‏اند . اين سخن دو امام است كه درباره‏ى شما صادر شده است .

ابو عمرو به سجده افتاد و گريه كرد . آن گاه گفت: حاجتت را بپرس . گفتم: شما جانشين بعد از امام حسن عسكرى عليه السلام را ديده‏اى؟ گفت: آرى، به خدا! گردن او چنين بود و با دست اشاره كرد . گفتم: يك مساله‏ى ديگر باقى مانده است . گفت: بگو . گفتم: نامش چيست؟ گفت: نمى‏گويم; زيرا براى من روا نيست كه چيزى را حلال يا حرام كنم، بلكه سخن خود آن حضرت عليه السلام است; زيرا مطلب نزد سلطان (معتمد عباسى كه در 12 رجب 256 ه . خليفه شد) چنين وانمود شده كه امام حسن عسكرى عليه السلام وفات كرده و فرزندى از خود به جا نگذاشته است و ميراثش قسمت‏شده و كسى كه حق نداشته (جعفر كذاب)، آن را برده است و عيالش در به در شده‏اند و كسى جرات ندارد با آن‏ها آشنا شود يا چيزى به آن‏ها برساند . و چون اسمش در زبان‏ها بيافتد، تعقيبش مى‏كنند . از خدا بپرهيزيد و از اين موضوع دست نگه داريد .

كلينى گويد: شيخى از اصحاب ما (شيعيان) كه نامش از يادم رفته است، به من گفت: ابوعمرو از احمد بن اسحاق همين پرسش را كرد و او هم همين جواب را گفت .

در ضمن، لازم به تذكر است كه شيخ صدوق، قدس سره همين حديث را به سند صحيح از پدرش و محمد بن حسن از عبدالله بن جعفر حميرى نيز نقل كرده است .

1. تطور الفكر السياسى الشيعى من الشورى الى ولاية الفقيه، ص 209 .

2. تطور الفكر السياسى الشيعى من الشورى الى ولاية الفقيه، ص 208 .

3. كمال الدين، ج‏1، صص 2- 3 .

4. رجال نجاشى، 230; 612; منتهى الآمال، ابوعلى حائرى، ج 4، ص 286 .

5. وسائل الشيعه، ج 20، صص 65- 66 .

6. ر . ك: موسوعة الامام المهدى عليه السلام، سيد محمد صدر .

7. الرواشح، ميرداماد، صص 60- 61 .

8. همان، صص 61- 62 .

9. مرآة العقول، ج 3، ص 61- 62 .

10. منتخب الاثر، ج 3، صص 345- 346 .

11. سلسلة الاحاديث الصحيحة، ناصرالدين البانى وهابى، چاپ رياض، ج 4، ص 358 .

12. اصول الكافى، ج 1، صص 329- 330 .

13. كمال الدين، ج 2، ص 441، باب 43 .

14. اعراف، 158 .

15. بقره، 26 .