شيوه و طريقه ويژه عارفان، اقتضا مىكند كه سيماى دلرباى مهدويت را از منظر انسان كامل بنگرند. اگر گروههايى از طوايف و طبقات مسلمين، اين موضوع را با ماجراى منجىعالم، پيوند زدهاند، اهل معرفت، به سائقه تفكرات و گرايشهاى ويژه خود، بيشتر ساحت انسان كامل را براى بحث از حضرت حجت، برگزيدهاند. اين گزينش، بيش و پيش از آن كه اختيارى باشد، ضرورتى استكه سمت و سوى مباحث عرفانى برمىتابد و از آن گريزى نيست . آنان بيشتربه منجى آدم مىنگرند و دغدغه نجات روح را دارند، تا نگرانى اصلاح اجتماع; هر چند يكى را از گذر ديگرى مىبينند، وليكن، مايه و اساس اصلاح عالم را در سلامت انسان جستوجو مىكنند. به همين خاطر، آنجا كه سخن از ابدال، اقطاب، ولى، خضر و مدار ولايت مىگويند، نگاهى پر - نه نيم نگاه - به مهدى موعود - بر اساس مقدمات كلامى مذهب خود - دارند.
درباره انسان كامل، تحقيقا همه گونههاى دانشمندان اسلامى و حتى غير اسلامى سخن بسيار گفتهاند. مشارب و مسالك گونهگون، اين فرد فريد از نوع انسان را نامهايى به مقتضاى انديشههاى خود نهادهاند: بودا او را «ارهات» مىنامد و كنفوسيوس، «كيونتسو». آيينهاى يوگا و بهاكتى نيز از او با عنوان «انسان آزاده» نام مىبرند. افلاطون او را «فيلسوف» مىخواند و ارسطو «انسان بزرگوار»، صوفيه، «قطب و شيخ و پير» نام نهادهاند و نيچه «ابرانسان»، و از همه بالاتر آنكه قرآن وى را «خليفةالله» خوانده است. (1)
موضوع و مجال اين نوشته كوتاه، اقتضا نمىكند كه بحث درباه انسان كامل را به دامنههاى خرم عرفان و تصنيفات عرفا بكشانيم. اما از اين مقدار نمىتوان چشم پوشيد كه در طرح عرفانى هستى، انسان كامل در جايى قرار مىگيرد كه حذف و يا غفلت از آن به ويرانى جهان و بيهودگى آفرينش مىانجامد. در دايره خلقت، حلقه آخرين، وجود خاتم اوصياست و نسبت اين حلقه به دايره، نسبت ثمر استبه شجر و يا قافيه به بيت:
مثال قافيه نسبتبه بيت، يكى از گوياترين مثالهايى است كه اهل ذوق، آفريدهاند. زيرا، قافيه گرچه آخرين جزء بيت است، اما همه كلمات و الفاظ در شعر آن گونه مىآيند كه جاى را براى قافيه آماده كنند. بدانسان كه هر كلمه در مجموعه يتبه اين انگيزه انتخاب و جايگزين شده است كه خدمتى به قافيه كرده باشد و حضور و ظهور قافيه را موجه بنماياند.
اول بيت ارچه به نام تو بست نام
تو چون قافيه آخر نشست خط فلك،
و اگر گفتهاند:
بدان خاطر است كه با ظهور خاتم، حلقه هستى، دور كمال خود را با آن مىيابد و درخت آفرينش به بار مىنشيند. با اين تفسير از عالم و خاتم است كه مىتوان براى هر چه آفريده شده است، توجيهى موجه يافت و حافظانه گفت كه:
«سعدالدين محمودبن عبدالكريمبن يحيى شبسترى»، عارف نامى و انديشور سترگ قرن هفتم و هشتم هجرى است. تولد وى را687 ق و وفاتش را در سن سى و سه سالگى، يعنى به سال 720 ق گمان زدهاند. (6)
غير از اثر جاودانى و ماندگار شبسترى، موسوم به «گلشن راز» و آثار منظوم و منثور ديگرى نيز از او نام بردهاند. گلشن راز، «سعادتنامه» از منظومات اوست و «حقاليقين»، «مرآةالمحققين» و «شاهدنامه» از نوشتههاى منثور وى است. (7)
همانطور كه گفته شد، مثنوى گلشن راز مهمترين و خواندنىترين اثر شيخ است. ماجراى سرودن اين هزاره را او خود در مقدمه گلشن بتفصيل مىآورد. آنچه اينك بايسته يادآورى است، نكات ارزشمندى است كه در شناختبهتر اين اثر عرفانى راهگشاست.
گلشنراز، در واقع پرسشهاى منظوم و مختصرى است كه شيخ شبستر در جواب نامه «امير حسينىهروى» براى او ارسال مىكند. از پرسشها چنين برمىآيد كه هروى خود اهل فن و فرهيخته است و شگفت آن كه همه اين ابيات نغز و گاه سهل و ممتنع در يك شب سروده شده است. پاسخهاى شيخ در اين اثر، تماما هماهنگ با مشرب «شيخاكبر محىالدينابن عربى» است. مطالعه گلشن فرصت مغتنمى است كه خواننده را با هزار توى انديشههاى ابن عربى آشنا كند.
گلشن راز از همان ابتداى ظهورش، طرف توجه بسيارى از بزرگان و دانشمندان عرفان مسلك قرار گرفت. اين توجه و اهتمام منشا خلق شرحهاى بسيارى شد كه شمار آنان از بيست تجاوز مىكند. اما از ميان همه اين شروح، آنچه از قلم «شمسالدين محمد لاهيجى»، عارف قرن نهم تراوش كرده است، مقام والايى دارد. شرح لاهيجى، جدا از آن كه شرح است، خود به عنوان اثرى مستقل و تصنيفى ارزشمند مورد توجه و نظر است. لاهيجى در اين شرح، مباحث گستردهاى از عرفان نظرى و عملى را بيان كرده كه بسيار مغتنم و سودبخش است. گرايشهاى شيعى و نزديكى انديشههاى لاهيجى به عقايد پذيرفته ما بر قدر و ارزش اين شرح مىافزايد.
در اين نوشتار نگاه نگارنده بيش از هر توضيح و تفسيرى به گفتههاى لاهيجى است. نام مبارك حضرت مهدى ، عجلاللهتعالىفرجه، در اين شرح بارها و بارها با اعزاز و اكرام بسيار آورده مىشود و اين توجه به رويه عرفا در بحث از انسان كامل ، بسيار شگفت و جالب مىنمايد. وى بر خلاف اكثر مصنفان متون عرفانى، به بيان مفهوم اكتفا نكرده و جاىجاى كتابش را به نام موعود، متبرك مىكند.
از آنجا كه مقصود اين نوشته نگاهى به موضوع انسان كامل در گلشن راز و شرح لاهيجى است، بيش از اين سخن را درباره شيخ، گلشن و شارح فاضل آن دراز نمىكنيم و مقطع اين مقدمه را به مطلع گلشن مىآراييم:
اشاره به انسان كامل كه به توضيح و تفسير برخى شارحان گلشن، حضرت مهدى ،عليهالسلام، است، در چند جاى اين مثنوى كوتاه آمده است. از همه پر رنگتر و تخصصىتر در پاسخ پرسشهاى پنجم و ششم متمركز شده است:
مسافر چون بود; رهرو كدام است؟ كه را گويم كه او مرد تمام است؟
در پاسخ، شيخ نخست نگاهى دارد به اطوار سير انسان از جمادى تا مقام «لى معالله» (8) سپس درباره مقام نبوت و مقايسه آن با رتبه ولايتسخن مىگويد و اينكه ولايت در نبوت خود را آشكار مىكند و از آن اعم و افضل است. لاهيجى، در سنجش دو مقام نبوت و ولايت مىنويسد:
«اگرچه مبدا نبوت نبى، ولايت است، يعنى ولايتخود، چه ولايت نبى افضل از نبوت اوست. فاما مبدا ولايت غير نبى، نبوت است و ميان نبى و ولى عموم و خصوص مطلق است; چه، هر نبى البته مىبايد كه ولى باشد; فاما هر ولى لازم نيست كه نبى بود; مثل اولياى امت محمد ، صلىالله عليه وآله، كه ولايتبدون نبوت دارند.» (9)
از توضيحات ديگر لاهيجى چنين برمىآيد كه دليل افضليت ولايت، جهتحقانى و ابدى است و اينكه هرگز منقطع نمىشود. اما نبوت جهتى است نسبتبه خلق كه قابليت زوال دارد. با اين وجود ولايت در برابر نبوت، چون ما در مقابل خورشيد است; زيرا مبدا و ماخذ ولايت غير نبى، نبوت است.
جهانى كه شيخ در گلشن، طرح آن را ترسيم مىكند از خلقت جماد و نبات آغاز مىشود و پايان قوس نزولش با آفرينش آدم ،عليهالسلام، اعلام مىگردد. آدم ،عليهالسلام، نقطه آغازينقوسصعوداست;ازآن پس تا اوج قوسصعودكه تولدحضرتخاتم الانبيا، صلىاللهعليهوآله، است ادامه مىيابد.پسازظهورپيامبرگرامى اسلام، نيمه دوم قوس صعود آغاز مىگردد و حلقه پايانى اين قوس حضور حضرت مهدى، عليهالسلام، است.
اين صورت عالم است. اما در واقع، ولايت دايرهاى است كه تمامى اين دو را دربرمىگيرد و سايه بر همه آفرينش گسترانده است.
لاهيجى در شرح اين ابيات، خاطرنشان مىكند كه معنى اين سخنان آن است كه «ظهور تمامى ولايت و كمالش به خاتماوليا خواهد بود; چه كمال حقيقت دايره در نقطه اخير به ظهور مىرسد». (10)
آنگاه نام مبارك حضرت مهدى ، عليهالسلام، را يادآور مىشود و اينكه پيامبر ،صلىالله عليه وآله، فرمودهاند: «لولم يبق منالدنيا الايوم لطولالله ذلك اليوم حتى يبعث فيه رجلا منى او من اهل بيتى يواطى اسمه و اسم ابيه اسم ابى يملا الارض قسطا و عدلا كماملئت جورا و ظلما»
اما بلافاصله متذكر اين روايتشريف مىشود كه پيامبر فرمودند:
«المهدى من عترتى من اولاد فاطمه» (11)
مهدى از خاندان من، از فرزندان فاطمه است.
شارح فاضل، در شرح «بدو يابد تمامى دور عالم» مىنويسد:
«يعنى به خاتمالاوليا كه عبارت از مهدى است، دور عالم تمامى و كمال تام يابد و حقايق و اسرار الهى در زمان آن حضرت بكلى ظاهر شود» (12)
لاهيجى باذكر روايتى چند بر اين حقيقت پاى مىفشارد كه غرض و مقصود خلقت، ظهور حضرت مهدى ، عليهالسلام، است. از جمله روايتى بدين مضمون: «زندگان تمنا كنند كه كاشكى مردگان زنده شدندى تا فايده و غرض حيات، حاصل كردندى و عارف حقيقى گشتندى».
اينكه مهدى ،عليهالسلام، از فرزندان حضرت زهرا ،سلامالله عليها، مورد اتفاقنظر و از ضروريات مذهب تشيع است. اما بسيارى از دانشمندان اهل سنت، ضرورتى بر چنين خويشاوندى نمىبينند. حتى ايشان تولد و حضور آن گرامى را در حال حاضر مانند ظهورش منكرند. مثلا «مولانا جلالالدين رومىبلخى»، كه عارفى حنفى مذهب و اشعرى مسلك است، در مثنوى خود آورده است:
پس به هر دور وليى قائم است تا قيامت آزمايش دايم است هر كه را خوى نكو باشد برست هر كسى كو شيشه دل باشد شكست پس امام حى قايم آن ولى است خواهاز نسل عمر خواه از على است (13)
صاحب گلشن رابطه مهدى ، عليهالسلام، و همه اوليا را رابطه كل و جز دانسته مىگويد:
وجود اوليا او را چو عضوند كهاوكلاستو ايشان همچو جزوند (14)
شرح لاهيجى بر اين بيت، از راى صواب و بينش صحيح او در اين باره خبر مىدهد.
يعنى در دايره ولايت مطلقه كه خاتمالاولياء مظهر آن است، نقاط وجودات اولياء همه مثال اعضاى خاتمالاولياءاند; چه حقيقت ولايت هر فردى از افراد اوليا به صفتى از صفات كمال ظاهر گشته است و به جميع صفات كمال در نقطه اخير كه «... مهدى» است، ظهور يافته و كمال بالقوه دايره ولايت در اين نقطه آخرين به ظهور رسيده و به فعل آمده است و چنانچه همه انبياء ، عليهمالسلام، اقتباس نور نبوت تشريعى از مشكات نبوت خاتمالانبياء مىنمايند، جميع اولياء نور ولايت و كمال از آفتاب ولايتخاتمالاولياء مىبرند. فلهذا ولايتخاتمالاولياء مسما به «ولايت قمريه» چه ماخذ نور ولايت جميع اولياء ولايت مطلقه خاتمالاولياست، همچنانكه نور قمر مستفاد از شمس است». (15)
لاهيجى پيش از آن كه «نسبت تام» ميان خاتمالانبياء خاتمالاولياء را توضيح دهد. به عنوان پيشدرآمد بر بيت گلشن مىگويد: «خاتماولياء باطن خاتم انبياست». (16) آنگاه سخن شيخ را مىآورد كه گفته است:
لاهيجى در شرح اين بيت، نخست «نسبت تام» را توضيح مىدهد. آنگاه معلوم مىدارد كه چنين نسبتى در همه عالم تنها ميان دو كس برقرار است و آن خاتمانبياء ،صلىالله عليه وآله، و خاتم اوصيا ،عليهالسلام، است. يكى از مصاديق اين نسبت، نسبت صلبى و پدر فرزندى است. اقرار به چنين نسبتى، يعنى همسوشدن با آنچه از زبان بزرگان مذهب تشيع گفته شده است و اين در حالى است كه شاعر و شارح بظاهر چنين مذهبى ندارند.
بدان كه نسبت فرزندى به سه نوع متحقق مىشود: يكى نسبت صلبى كه متعارف و مشهور است; دوم نسبت قلبى كه به حسن ارشاد و متابعت، دل تابع در صفا مثل دل متبوع گردد; سيم نسبتحقى حقيقى كه تابع به بركتحسن متابعت، به نهايت مرتبه كمال كه فرقالجمع استبرسد و تابع و متبوع يكى گردد.
چون خاتم اوليا[مهدى] البته از آل محمد ،صلىالله عليه وآله، است، نسبت صلبى ثابت است; و چون دل مباركش به سبب حسن متابعتخاتمانبيا مرآت تجليات نامتناهى الهى شده است، نسبت قلبى واقع است; چون وارث مقام «لى معالله» گشته است، نسبتحقى حقيقى كه فوق جميع نسبتهاست، تحقق يافته است. پس هر آينه ميان خاتمالولاية و خاتمالنبوة ،عليهماالسلام، نسبت تام كه نسبت ثلاثه است، واقع باشد و بحقيقتخاتمالاوليا همان حقيقت و باطن نبوت خاتمالانبياست. (18)
لاهيجى به پيروى از صاحب گلشن دائما يادآور مىشود كه اين ظهورات، نه از باب تناسخ كه از مقوله بروز است; يعنى آن چنان نيست كه روح خاتمالانبيا در خاتم اوصيا تجلى دوباره نموده باشد; بلكه اين دو روح در دو منشا مظهر و مجلاى يك رحمت عاماند: «از او با ظاهر آيد رحمت عام».
سپس شيخ شبستر، نمايى از جهان پس از ظهور را ترسيم مىكند. گزارش شيخ از جهان پس از ظهور بكلى مستند به رواياتى است كه نزد شيعه و سنى پذيرفته است:
بنا به توضيح لاهيجى، ولايت مطلقه، باطن نبوت حضرت رسالت است. اما در نشاه نبوت، وصف رسالت، مانع اظهار كمال آن است. با ظهور خاتمالاوليا حضرت مهدى ، عليهالسلام، باطن ولايت مطلقه بر وجه اتم و اكمل، ظهور و بروز مىيابد. نبوت با ظهور پيامبر خاتميتيافت و ولايت در عصر ظهور مهدى ، عجلالله فرجهالشريف، ختم مىگردد. زيرا دايره كمال به نقطه پايان خود رسيده و از آن پس دور ديگرى را آغاز خواهد كرد.
توضيح لاهيجى بر بيت اخير بدين قرار است:
«چون ذات آن حضرت مستلزم انكشاف اسرار توحيد و كمال است و كفر و ستم كه از لوازم جهل است، در آن زمان بالكل مرتفع است، هرآينه يك نفس كافر در جهان يافت نشود و همه عارف و موحد باشند، و عدل حقيقى كه ظل وحدت حقيقيه است كه مشتمل بر علم شريعت و طريقت و حقيقت [است] به تمام و كمال ظاهر شود و هر كس به كمالى كه لايق استعداد اوست، برسد; كه مقتضاىاسمالعدلآناستكهحقهر ذىحقبهحسباستحقاقاو بدهد. (20)
در پايان، اين نكته را بايد يادآور شد كه شرح عرفانى از ماجراى غيبت و ظهور حضرت حجت ،ارواحنا لهالفداء، يكى از دلانگيزترين مباحث نظرى در عالم انديشه است. كسانى كه از اين مزرعه، خوشهاى چيدهاند، مىدانند كه سينه تابناك عارفان حقيقى، خزانه گفتنيهاى بسيارى در اين باب است. آنچه گفته آمد اندكى از آن همه بسيار نيز نيست. هرچند سخنان گزاف و بىپايه بر زبان هر فرقهاى از طوايف مسلمين، گهگاه راه مىيابد، اما نبايد اين نقيصه، چشمان ما را از نگريستن به تماميت مسلك و مشرب گروهى باز دارد.
مثلا آنچه در مثنوى درباره انسان كامل و ختم ولايت آمده است، آنچنان دلانگيز و شورآفرين است كه هر انسان كريمالنفسى را به خطاپوشى از نقايص مثنوى در باب مهدى ، عليهالسلام، مىخواند. نگارنده خود كمترين بضاعت را نيز در اين مقولات دارا نيست، اما شنيده و دانسته است كه سخن عارفان و صاحبان اهل دل درباره مهدى ،ارواحنا لهالفداء، آنچنان از سر صدق و صفاى نفس است كه بىگمان بر دل نشيند و سينه جان را بشكافد. چگونه چنين نباشد. كه:
1. نصرى، عبدالله، سيماى انسان كامل از ديدگاه مكاتب، ص 5. 2. مولانا جلالالدين بلخى، مثنوى، نسخه قونيه، دفتر چهارم، ابيات523-521. 3. نظامى، گزيده سخن پارسى; مخزنالاسرار، به كوشش عبدالمحمد آيتى، ص24. 4. اين بيتبا همه نغز و زيبايى در نسخ كهن و معتبر گلشن راز نيامده است و ظاهرا از ملحقات گلشن باشد. 5. حافظ:
6. درباره نام، سال تولد، وفات و حتى برخى آثار شيخ اختلافات بسيار است. 7. ر.ك: لاهيجى، شمسالدين محمد، مفاتيحالاعجاز فى شرح گلشن راز، مقدمه و تصحيح و تعليقات از محمدرضا خالقى و عفت كرباسى، ص 22، (در اين مقاله ماخذ نگارنده همين شرح است). 8. «لى معالله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل»; براى من با خدا، هنگامهاى است كه در آن نه فرشته مقرب مىگنجد و نه پيامبر مرسل، ر.ك: فروزانفر، بديعالزمان، احاديث مثنوى، ص39. 9. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص234. 10. همان، ص266. 11. همانجا. 12. همانجا. 13. مثنوى، دفتر دوم، ابيات819 -817. 14. گلشن، بيت 371. 15. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص267. 16. همان، ص268. 17. گلشن، بيت 372. 18. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص268، اين بخشها از مفاتيحالاعجاز براى كسانى كه در پى تحقيق درباره مهدى ،عليهالسلام، در متون عرفانى هستند، بسيار خواندنى و قابل تامل و دقت نظرند. 19.گلشن، ابيات 392 -390. 20. لاهيجى، شمسالدين محمد، همان، ص286. 21. مثنوى معنوى.