بازخوانى فرازهايى از زندگى فاطمهى زهرا عليهاالسلام به مناسبت ميلاد آن بانوى نور
ا. آشورى
امام صادق عليهالسلام مىفرمود: «وقتى خديجه عليهاالسلام پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را به همسرى برگزيد، زنان مكّه به دليل دشمنى با آن حضرت، از او دور شدند، آنان نه تنها به خديجه عليهاالسلام سلام نمى كردند؛ حتّى از رفت و آمد زنان ديگر هم جلوگيرى مىنمودند. به اين ترتيب وحشتى عجيب بر وجود خديجه مستولى شد؛ البته او بيشتر از اين مىترسيد كه به پيامبر صلىاللهعليهوآله آسيبى برسانند.
وقتى خديجه به فاطمه حامله شد، فاطمه در شكم مادر با او سخن مىگفت و مونس مادر بود و او را به صبر توصيه مىفرمود امّا خديجه اين حالت را از پيامبر مخفى مىداشت تا آن كه روزى حضرت داخل شد و شنيد كه خديجه با كسى سخن مىگويد. حضرت به اطراف نگريست؛ امّا كسى را نديد، پرسيد:, اى خديجه! با چه كسى سخن مىگويى؟، خديجه در پاسخ به كودكى كه در شكم داشت، اشاره كرد و پاسخ داد:, فرزندى كه در شكم دارم، با من سخن مىگويد و مونس من است.، حضرت فرمود:,در همين لحظه جبرييل به من خبر داد كه اين فرزند دختر است. او و نسل او طاهر، بابركت و خجسته است و خداوند نسل مرا از او به وجود خواهد آورد. از نسل او امامان دين متولّد مىشوندو حق تعالى بعد از قطع وحى، آنها را جانشين خود در زمين قرار مىدهد.،
خديجه عليهاالسلام همواره در چنين حالتى بود تا آن كه موعد ولادت فرا رسيد و درد زايمان را احساس كرد. شخصى را نزد زنان قريش و فرزندان هاشم فرستاد كه به سوى او بشتابند؛ امّا همان فرستاده بازگشت و چنين جواب آورد كه:, تو به حرف ما گوش ندادى و به همسرى يتيم عبدالله درآمدى؛ مردى كه فقير است و دارايى ندارد. حالا ما نيز به سخن تو گوش نمىدهيم و به خانهات نمىآييم.، شنيدن اين پيغام، خديجه را به شدت اندوهگين كرد؛ امّا در همان لحظات غم و اندوه به يك باره چهار زن گندمگون بلند بالا را ديد كه پيش رويش ايستادهاند. خديجه از مشاهدهى آنان ترسيد؛ امّا يكى از آن بانوان گفت:, اى خديجه! نترس ما فرستادهى پروردگار و پشتيبان تو هستيم. من ساره همسر ابراهيم خليل، دومى آسيه دختر مزاحم، رفيق تو و همسر شوهرت در بهشت، سومى مريم دختر عمران و چهارمى كلثوم خواهر موسى بن عمران هستيم. خداوند ما را فرستاد تا در وقت ولادت، نزد تو باشم و تو را كمك كنيم.، بعد از اين گفت وگو بانوان اطراف حضرت خديجه را گرفتند و فاطمه پاك و پاكيزه به دنيا آمد.
هنگامى كه فاطمه متولّد شد، نورى از او ساطع شد چنان كه خانههاى مكّه را روشن كرد و در مشرق و مغرب جايى نماند كه از آن نور، روشن نشود. ده نفر از حورالعين به آن خانه وارد شدند، هر يك دو ظرف پر از آب كوثر به دست داشتند. بانويى كه پيش روى خديجه بود، فاطمه را برداشت و با آب كوثر غسل داد. او لباس سفيدى را كه از شير سفيدتر و از مشك و عنبر خوشبوتر بود، بيرون آورد، فاطمه را در يك پارچه پيچيد و پارچه ديگر را مقنعهى او كرد. آن گاه با او سخن گفت. فاطمه فرمود:
, اشهد ان لا اله الا الله و انَّ ابى رسول الله سيد الانبياء و ان بَعْلى سيد الاوصياء ووُلدى سادَةُ الأسباط؛ گواهى مىدهم به يگانگى خدا و اين كه پدرم رسول الله، بهترين پيامبران و همسرم بهترين جانشين پيامبران و فرزندانم بهترين فرزندزادههاى پيغمبران هستند.، آن گاه به يكايك آن بانوان سلام كرد و هر يك را به اسم صدا زد. آن زنان نيز شادى كردند و حورىهاى بهشتى خندان شدند و به يكديگر بشارت دادند. اهل آسمانها نيز ولادت سيدهى زنان عالميان را به يكديگر بشارت دادند. در آن لحظه، نور روشنى در آسمان پيدا شد كه تا آن روز چنان نورى ديده نشده بود. اين بار بانوان رو به خديجه كردند و گفتند:, اين دختر را بگير كه پاك كننده، پاك شده (طاهر و مطهر) و با بركت است. خداوند به او و نسل او بركت داده است.،
خديجه آغوش گشود و چون كودك دلبندش در دامن او جاى گرفت، خوشحالى از سيمايش نمودار شد و سينهاش را در دهان فرزندش جاى داد.(2) و اين چنين بود كه فاطمه عليهاالسلام دختر رسالت در سال پنجم بعثت، بيستم جمادى الثانى به دنيا آمد.(3)
فاطمه عليهاالسلام در خانهى پدرى متولّد شد كه خود بهترين مربى و راهنماى بشريّت و از حيث كمالات شخصيتى اشرف انسانها بود؛ اما مادرش خديجه بانويى پاكدامن و دختر خُويلد بود. خديجه عليهاالسلام از دوران طفوليّت تجربيات گرانسنگى اندوخته بود، او با ترتيب دادن كاروانهاى تجارتى به كسب درآمد مىپرداخت و با مديريّت قوى و به دور از رباخوارى كه رسم زمانه بود به تجارت مضاربهاى روى آورده بود. برخى معتقدند قبل از روى آوردن به تجارت با عقيق بن خالد مخزومى و بعد از مرگ او با ابن هالة بن منذر اسدى ازدواج كرد و از وى صاحب فرزندى به نام هند شد.(4)
تاريخ نگاران بارها از وى با عناوينى چون «امرأة حازمة لبيبة» بانوى دورانديش و خردمند و «امرأة عاقله» بانوى عاقل ياد كردهاند. كانت خديجه امرأة عاقله شريفه مع ما اراد الله بها من الكرامة والخير و هى يومئذٍ افضلهم نسبا و اعظمهم شرفا و اكثرهم مالاً.(5)
آرى هرچند مديريّت قوى و درايت بىنظير وى در تجارت خود مقولهاى مهم است امّا تابناكترين صفحات زندگى او زمانى شكل مىگيرد كه با وجود زيبايى ظاهر و برخوردارى از تمام صفات عالى زنانه هرگز در جامعهى فاسد آن روز خود را نباخت و به چنان درجهاى از كمال رسيد كه به وى لقب «طاهره» دادند. او از يارى فقرا روى بر نمىتافت و خانهاش مأمن و محل پناه بىسرپرستها و نيازمندان بود. كرم و سخاوت، دورانديشى و درايت و عفت و پاكدامنى از وى بانويى پارسا ساخت و لقب «سيدة نساء قريش» كه در آن زمان به وى داده شد، از عمق نفوذ اجتماعى و نهايت احترام مردم به وى پرده برمىدارد.
كمالات روحى و عقلى و حسن ظاهر وى سبب شد گروه زيادى از مردان همچون عقبة بن ابى معيط، صلت بن شهاب، ابوجهل و ابوسفيان انديشهى همسرىاش را در سر بپرورانند؛ اما خديجه همهى اين درخواستها را رد كرد. او در بخشى از گفت وگوى خود با «ورقة بن نوفل اسد بن عبدالعزى» پسر عمويش، نيافتن شخص مورد نظر را دليل عدم تمايل به ازدواج مىدانست. خديجه بر آيين حنيف ابراهيم باقى بود و از همين رو اوقاتى از روز را با علماى مذهبى به گفت وگو مىگذراند و از سخنان و معارف آنان بهره مىبرد. در اين نشستها گاه صحبت از ظهور پيامبرى از قريش به ميان مىآمد كه خديجه را سخت به فكر فرو مىبرد.
روزى همراه گروهى از زنان با يكى از علماى يهود گفت وگو مىكرد كه رهگذرى جوان و بلند قامت توجّهشان را جلب كرد. عالم يهودى از خديجه خواست او را به مجلس خود دعوت كند و او نيز رهگذر را به منزل آورد. عالم يهودى از جوان خواست كه كتف خود را نشان دهد. رهگذر گونه پيراهنش را كنار زد. او به دقّت نگريست. درخشش نور نبوّت را كه در كتابهايشان بشارت داده بودند. در كتف او ديد و گفت:, اين مُهر پيامبرى است.، خديجه بعد از سؤال از دليل عالم يهودى و دريافت پاسخ، گفت:, اگر عموهايش اين جا بودند، اجازه نمىدادند تو چنين كارى انجام دهى. زيرا به شدّت از وى مراقبت مىكنند.، عالم يهودى سخنانش را پىگرفت و گفت:, اين جوان با زنى از قريش كه بزرگ قبيلهى خود است ازدواج مىكند... .، خديجه يك بار نيز در خواب ديد خورشيد بالاى مكه چرخيد و در خانهاش فرود آمد. او اين خواب را با پسرعمويش «ورقة» كه مسيحى بود در ميان گذاشت. وى كه با كتب آسمانى آشنايى داشت در پاسخ گفت:, با مردى بزرگ و صاحب شهرت جهانى ازدواج خواهى كرد.،
اين شواهد خديجه را به فكر انداخت و او نتيجه گرفت كه بايد با شيوهاى عاقلانه گمشدهاتش را به سوى خود بكشاند. پس شخصى را نزد محمّد فرستاد و پيام داد كه با مقدارى از اموال او به تجارت بپردازد. خديجه شرح موفّقيّت محمّد در تجارت را توسط غلام خود شنيد و به اين ترتيب جوانهى مهر او را به دل نشاند. چنان كه خود تقاضاى ازدواج كرد و گفت:, اى پسر عمو! من به خاطر خويشاوندى، شرافت نسب تو در ميان مردم، امانت، خوش اخلاقى و راستگويىات به تو تمايل پيدا كردهام.،
محمد صلىاللهعليهوآله پيشنهاد خديجه را پذيرفت و عمويش ابوطالب را از آنچه رخ داده بود، آگاه كرد. ابوطالب نزد «عمر بن اسد» عموى خديجه رفت و تقاضاى ازدواج كرد و به اين ترتيب خورشيد مكّه كه بيست وپنج سال از عمرش مىگذشت (15 سال قبل از بعثت) با خديجه ازدواج كرد.
خديجه بارها علاقهاش به محمّد امين را به اثبات رساند و البته در كنار اين، تلخىهايى را نيز به جان خريد.
زنان آن روزگار عموما با مفاهيم چون خوش رفتارى، راستگويى و امانتدارى بيگانه بودند، لذا فلسفه ازدواج خديجه با يتيم عبدالله را نمىتوانستند درك كنند. از اين رو لب به طعنه مىگشودند و خواسته و ناخواسته سرور زنان را در اندوه فرو مىبردند تا جايى كه روابط خود را با او قطع كردند. خديجه عليهاالسلام در مقام تذكّر به زنان قريش، بزرگ بانوان را گردآورد و گفت: «از زنان عرب شنيدهام شوهران شما بر من خرده مىگيرند كه چرا با محمّد وصلت كردهام؟ اينك از شما مىپرسم آيا مانند محمّد در جمال، خوش رفتارى، ويژگىهاى پسنديده و فضل و شرف در اصل و نسب در مكّه و غير آن سراغ داريد؟» و به اين ترتيب ثبات خود را در مسيرى كه برگزيده بود به طور مستدل به آنان اطلاع داد.
روايات فراوان و گوناگونى در باب چگونگى حمل، دوران حمل و ... از سوى معصومان عليهمالسلام نقل شده است كه همه حكايت از اهميّت موضوع تولد كوثر رسول صلىاللهعليهوآله دارند.
تنها به تعدادى از اين روايات اشاره مىكنيم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله در جمع يارانى چون حضرت على عليهالسلام عمار، حمزه و... نشسته بود كه ناگهان فرشته وحى بر او نازل شد و پيام آورد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى كن. پيامبر صلىاللهعليهوآله به اين دستور عمل كرد و به غار حرا رفت.
حضرت در اين دورهى چهل روزه، روزها را به روزه و شبها را به نيايش گذراند. به خديجه صلىاللهعليهوآله نيز پيام فرستاد كه «نيامدن من نه از روى بىمهرى كه به حكم وظيفه و تكليف الهى است».
به تدريج آخرين شب ميقات فرا رسيد هنگام افطار غذايى بهشتى برايش نازل شد و حضرت با آن افطار كرد و ديگر بار براى عبادت برخاست.
امّا فرمان الهى چنين رسيد كه:
«به سمت خانه برو و با خديجه باش» و اين چنين بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به سوى خانه آمد و نور فاطمه در دامان خديجه جاى گرفت.(6) رسول خدا صلىاللهعليهوآله خود در موقعيتهاى مختلف از نحوهى شكلگيرى نور فاطمه عليهاالسلام سخن مىگفت و از تمام آنها به يك حقيقت واحد؛ يعنى، آسمانى بودن فاطمه تأكيد مىنمود.(7)
هنگامى كه خديجه عليهاالسلام فاطمه عليهاالسلام را باردار بود، مانند «حنّه» مادر مريم عليهاالسلام چنين نذر كرد:
«خدايا من از مادر مريم بهترم و محمّد صلىاللهعليهوآله ، شوهرم، از عمران، شوهر مادر مريم، برتر است. اين كودكى را كه در رحم دارم، براى تو «مُحَرَّر» كردم.» به اين معنا كه: آزادش كردم پس از رشد تا آخر عمر در خدمت مسجد و دين بماند و از عبادت كنندگان مسجد شود. جبرييل از طرف خداوند بر پيامبر نازل شد و عرض كرد: «به خديجه بگو. خداوند فرمود:, «لا اعتاقَ قَبْلَ المُلكِ. خَلّى بَينى و بين صَفِيّتى فَاِنّى اَمْلكُها و هى اُمُّ الائمةِ و عَتيقى من النارِ؛ آزاد كردن قبل از ملكيت روا نيست. اين فرزندِ برگزيدهام را به من واگذار. او مملوكهى من و مادر امامان است و من او را از آتش آزاد كردهام.»،(8) و البته اين چنين مهر و علاقهى مادرى به واگذارى فرزندش جهت خدمت و بندگى خدا، خود گوياى بعدى ديگر از فضايل بىكران خديجهى كبرى است.
همان گونه كه شكلگيرى وجود فاطمه عليهاالسلام شگفتانگيز است، دوران حمل او نيز قضاياى عجيبى را در پىداشت كه سخن گفتن او با مادر از جملهى اين شگفتىهاست. از جمله زمانى كه كفّار از پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآله خواستند ماه را دو نيم كند، خديجه از چنين درخواست عجيبى هراسان شده بود و در دل احساس ناراحتى مىكرد. او با خود گفت: «زهى تأسف براى كسانى كه محمّد را تكذيب مىكنند، با اين كه او از طرف پروردگارم فرستاده شده است.»
در اين لحظات كه خديجه عليهاالسلام دلشوره عجيبى داشت به ناگاه فاطمه لب به سخن گشود ـ خديجه با تمام وجود صداى او را شنيد كه ـ مىگفت:
, اى مادر! نترس و محزون نباش خدا با پدر من است.،(9)
روايات فراوان حكايت از آن دارند كه نام آسمانى «فاطمه» از سوى خداوند متعال براى دختر رسولالله عليهاالسلام انتخاب شد و حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله بر اين اساس نام او را فاطمه نهاد تا همه بدانند او از بدىها بركنار است،(10) شيعيان راستين او در پناهش از آتش جهنّم محفوظ مىمانند،(11) به سبب او، طمع دشمنان اسلام از وراثت پيامبر صلىاللهعليهوآله قطع مىشود(12) و دانش همراه شير به او ارزانى مىگردد.(13)
يكى از رواياتى كه بر آسمانى بودن اين نام تأكيد دارد روايت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله است كه فرمود: «... جبريل آن سيب (خداوند نور فاطمه را به شكل سيب در آورده بود) را از بهشت براى من آورد... و گفت:, اين سيبى است كه خداوند به عنوان هديه از بهشت براى تو فرستاده است.، من سيب را گرفتم و به سينهى خود چسباندم، جبرييل به من گفت:
, خداوند مىفرمايد اين سيب را بخور.، وقتى سيب را پاره كردم، نورى از آن برخاست كه من ترسيدم.
جبرييل پرسيد:, چرا نمىخورى؟ بخور و نترس. اين نور كسى است كه نام او در آسمان منصوره است و در زمين فاطمه.، من از علّت آن پرسيدم، گفت:
, چون در زمين شيعيانش را از آتش جهنم و دشمنانش را از محبت خود قطع كرده و در آسمان دوستداران خود را يارى مىكند. چنان كه خدا مىفرمايد:, يومئذٍ يفرح المؤمنون، بنصرالله ينصره من يشاء.،(14)
امام موسى بن جعفر عليهماالسلام دليل اين نامگذارى را چنين بيان مىفرمايد: «خداوند مىدانست كه پيامبرش از قبايل زيادى دختر خواهد گرفت و هر يك نيز در جانشينى او طمع خواهند كرد؛ به همين جهت وقتى فاطمه به وجود آمد او را فاطمه ناميد. زيرا كه خبر راد خلافت او در شوهر و فرزندان فاطمه خواهد بود. به اين ترتيب با ولادتش از ديگران نسبت به خلافت قطع طمع شد.»(15)
همچنين طبق فرمودهى امام باقر عليهالسلام اين نام از سوى خداوند به پيامبر صلىاللهعليهوآله القاء شد.
او نام دخترش را فاطمه گذاشت. حضرت مىفرمايد: «وقتى حضرت «سيدة النساء» متولّد شد خداوند فرشتهاى را فرستاد، او بر زبان پيامبر صلىاللهعليهوآله جارى گردانيد كه آن حضرت را فاطمه بنامد. پس به فاطمه خطاب كرد كه: تو را به علم بريدم از جهل و تو را بريدم از حائض شدن... .»(16)
نامها و القاب فاطمه عليهاالسلام هر يك بيان كنندهى گوشهاى از شخصيت نورانى او هستند، از اين روى مىتوان آشنايى با اين نامها را سرفصل و منبعى مختصر و مطمئن براى شناخت همه جانبهى او دانست. در اين بخش برخى از نامها و القاب او را برمىشمريم.
سيدة (بانو)، انيسه حوراء (انسان بهشتى)، نوريه (موجودى از نور)، حانيه (دلسوز فرزندان)، عذراء (دوشيزه)، كريمه (بزرگوار)، رحيمه (با محبت)، شهيده (شهيد شده ـ گواه)، عفيفه (پاكدامن)، قانعه (قانع ـ كم توقع)، رشيده (به حد رشد رسيده)، شريفه (شرافتمند)، حبيبه (دوست)، محرّمه (گرامى)، صابره (پايدار)، سليمه (بىعيب)، مكرّمه (بزرگوار)، صفيّه (برگزيده)، عالمه (دانشمند)، عليمه (دانا)، معصومه (بىگناه)، مغصوبه (حقش غصب شده)، مظلومه، ميمونه (با بركت)، منصوره (يارى شده)، محتشمه (با احترام)، جميله، جليله، معظّمه، حاملة البلوى بغير شكوى (بلاكش بىشكايت)، حليفة العبادة و التقوى (قسم خورده پرستش و پرهيزكارى)، حبيبة الله، بنت الصفوة (دختر برگزيده)، ركن الهدى (پايه هدايت)، آية النبوّة، شفيعة العصاة (شفاعت كنندهى گناهكاران)، أمّ الخيره (مادر نيكوكاران)، تفّاحة الجنة (سيب بهشتى)، مطهره، سيدة النساء، بنت المصطفى، صفوة ربها (برگزيدهى پروردگار)، موطن الهدى (جايگاه هدايت)، قرّة العين المصطفى (نور چشم پيامبر)، بضعة المصطفى (پارهى تن پيامبر)، مهجة قلب المصطفى، بقية المصطفى (بازمانده پيامبر)، حكيمه، فهميه، محزونه، مكروبه (دل شكسته)، عليله (بيمار)، عابده، زاهده، قوامه (شب زندهدار)، باكيه (گريه كننده)، بقية النبوة، صوّامه (بسيار روزهگير)، عطوفه، رئوفه، حنّانه (غمخوار و با محبت)، برّه (نيكوكار)، شفيعه، انّانه (دردمند)، والدة السبطين (مادر دو نواده پيامبر)، دوحة النبى (شاخسار پيامبر)، نور سماوى (نور آسمانى)، زوجة الوصى (همسر جانشين پيامبر)، بدر تمام (ماه شب چهارده)، غرّة غرّاء (سپيدروى نورانى)، روح ابيه، درّة بيضا (گوهر تابناك)، واسطة قلادة الوجود (حلقه اتصال زنجيره هستى)، درّة بحر الشرف و الجود (درّ درياى شرف و سخاوت)، وليّة الله (دوست خدا)، سرّالله، امينة الوحى (امين وحى الهى)، عين الله (ديدهى خدايى)، مكينة فى عالم السماء (دارندهى جايگاه در عالم آسمان)، جمال الآباء (موجب زيبايى پدران)، شرف الابناء، درّة بحر العلم و الكمال، جوهرة العزّة و الجلال، قطب رحى المفاخر السّنية (چرخ آسياى افتخارات والا)، مجموعة المآثر العلية (گرد آورندهى يادگارهاى برين)، مشكوة نور الله (چراغدان نور خدا)، زجاجة (شيشه نور خدا)، كعبة امال اهل الحاجة، ليلة القدر، ليلة مباركة، ابنة من صلّت به الملائكه، قرار قلب امّها، عالية المحل (بلند جايگاه)، سرّ العظمة، مكسورة الضلع (پهلو شكسته)، رفيض الصدر (سينه شكسته)، مغصوبة الحق، خفىّ القبر، مجهولة القدر، ممتحنه (آزمايش شده)، المظلوم زوجها، المقتول ولدها و كوثر.(17)
در اين بخش به تعدادى از القابى كه براساس نزول آيات قرآن به حضرت فاطمه اعطا شده است مىپردازيم.
«انّا اعطيناك الكوثر. فصلّ لربّك وانحر. انّ شانئك هوالابتر»
زمانى كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله دو تن از فرزندان پسر خود (عبدالله ـ قاسم) را از دست داد، دشمنان او لب به كنايه و شماتت گشودند. از جمله عاص بن وائل،(18) حضرت را «ابتر» (مقطوع النسل) خواند، چنين شماتتى براى پيامبر سخت آزار دهنده بود، لذا خداوند به وسيلهى نزول سورهى كوثر پيامبرش را خشنود كرد. براى «كوثر» بيست وپنج معنا ذكر كردهاند و علامهى طباطبايى معتقد است با توجّه به معناى آخرين آيه كه دشمن پيامبر صلىاللهعليهوآله را ابتر معرفى مىكند، فقط «كثرت نسل پيامبر صلىاللهعليهوآله » منظور خواهد بود.(19)
امام فخر رازى مفسّر بزرگ و متعصّب اهل سنّت نيز مىنويسد: «مراد از كوثر، فرزندان پيامبر است، چون اين سوره در رد كسى كه بر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله طعن زد و گفت او فرزند ندارد، نازل شد. پس معناى كوثر آن است كه خداوند نسلى به او عطا كرد كه در گذر زمان باقى مىمانند...»(20)
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(21)
ام سلمه، همسر گرامى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىگويد: «روزى فاطمه در حالى كه ظرف سفالى در دست داشت و حسن و حسين در كنارش بودند، نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمد. حضرت فرمود:, پسر عمويت را نيز صدا كن.، على هم آمد. پيامبر امام حسن را روى زانوى راست و امام حسين را روى زانوى چپ نشاند. على و فاطمه هم يكى در پشت سر و ديگرى در جلو نشستند. رسول خدا فرمود:, بار الها! اينها اهل بيت من هستند. تمام پليدىها را از اينها برطرف كن و آنان را پاكيزه كن.»(22) در منابع اهل سنت نيز به طرق مختلف از ام سلمه (با تفاوتهايى در متن حديث) روايت شده كه اين آيه در خانهى او نازل شد.(23) اين مضمون در بيش از هفتاد روايت كه در ميان آنها راويان اهل سنت بيش از شيعه هستند نقل شده است. فخر رازى نيز مىنويسد: «در جريان مباهلهى پيامبر با علماى نجران، رسول اكرم بعد از بازگشت از مباهله، آيهى تطهير را در حق على، فاطمه، حسن، حسين، تلاوت فرمود.»(24)
«قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور»(25)
ابن عباس مىگويد: «چون اسلام پس از هجرت به مدينه استحكام يافت، انصار گفتند نزد پيامبر برويم وبگوييم در گرفتارىهايى كه پيش مىآيد، اموال ما در اختيار تو است و مىتوانى استفاده كنى. آيهى شريفه نازل شد كه: «بگو من جز مودت و دوستى خويشاوندانم اجر و پاداشى از شما نمىخواهم و هر كه كار نيكو كند ما بر نيكويى او مىافزاييم كه خدا بسيار آمرزنده و پذيرندهى شكر بندگان است»
محى الدين عربى در تفسير آيه مىنويسد: «معناى آيه به طور كلى نفى پاداش خواستن است. زيرا ثمرهى دوستى و محبت اهل بيت نصيب دوستداران آنان است، روشن است كه محبت اقتضاى تناسب روحانى بين محب و محبوب دارد و سبب حشر آنان با يكديگر است... بنابراين دوستدار آنان جز كسى كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند نيست، چرا كه اگر محبوب خدا نبودند، رسول الله هم آنان را دوست نمىداشت. مراد از اهل بيت همان چهار نفرى هستند كه در روايت ذكر شدهاند.»(26) سپس روايت ابن عباس را ذكر مىكند كه از رسول خدا پرسيديم: «قربى» كه دوست داشتنشان بر ما واجب شده چه كسانى هستند؟ فرمود: «على، فاطمه و دو فرزندش»(27)
علامهى طبرسى نيز مىنويسد رسول خدا فرمود: «خداوند پيامبران را از درختان مختلفى آفريد و من و على از يك درخت آفريده شديم. من ساقهى درختم و على شاخهى آن، فاطمه شكوفه، حسن و حسين ميوههاى آن و پيروان ما برگهاى آن، هركس به شاخهاى از شاخههاى آن دست گيرد نجات مىيابد و آن كه انحراف يابد، سقوط خواهد كرد؛ حتى اگر بندهاى هزار سال عبادت كند و هزار سال ديگر و هزار سال ديگر هم عبادت كند. چنان كه چون مشك كهنه شود ولى ما را دوست نداشته باشد، خداوند او را با سر در آتش مىافكند سپس آيهى مودّت را تلاوت فرمود.»(28)
«ان الابرار يشربون من كأس، كان مزاجها كافورا، عينا يشرب بها عبادالله يفجّرونها تفجيرا. يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شرّه مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا»(29)
ابن عباس مىگويد: «حسن وحسين عليهماالسلام مريض شدند. پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله همراه تعدادى از ياران به عيادت آنان آمد و خطاب به على عليهالسلام فرمود:, خوب بود براى شفاى فرزندان خود نذر مىكردى!،
على، فاطمه (بنابر قولى حسن و حسين) و فضه نذر كردند كه اگر آن دو شفا يابند، سه روز روزه بگيرند. چندى نگذشت كه آن دو شفا يافتند. خانواده نيز به نذر خود عمل كرد و چون در منزل چيزى نبود، على عليهالسلام سه مَن جو قرض كرد. فاطمه يك سوم آن را آسياب كرد «به تعداد اعضاى خانواده نان پخت؛ امّا لحظهى افطار مسكينى آمد و تقاضاى نان كرد. آنها نيز نان خود را به او دادند. روز دوم يتيم و روز سوم نيز اسيرى آمد و آنان باز طعام خود را به آنها دادند و خود با آب افطار كردند. روز بعد على عليهالسلام دست فرزندانش را گرفت و نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفت. پيامبر صلىاللهعليهوآله مشاهده كرد كه آنان از شدت گرسنگى بر خود مىلرزند. فرمود: چقدر ناراحت شدم كه شما را اين گونه ديدم. آن گاه برخاست و به همراه آنان به خانهى دخترش فاطمه آمد. فاطمه را ديد كه از شدت گرسنگى شكمش به پشت چسبيده ولى با اين حال در محراب عبادت است. در اين لحظه جبرييل نازل شد و گفت:, بگير اى محمد! خداوند تو را دربارهى خاندانت تبريك مىگويد و آن گاه حضرت را به خواندن آياتى از سوره دهر واداشت.،(30)
«مرج البحرين يلتقيان * بينهما برزخ لايبغيان»(31)
علامهى بحرانى مىنويسد: «مراد از بحرين على و فاطمه هستند كه هيچ گاه بر يكديگر سركشى نمىكنند.»(32)
ابن عباس معتقد است برزخ ميان آن دو مهر و محبتى است كه از بين رفتنى نيست. بعضى ديگر از روايات بحرين را دو درياى علم على و حلم فاطمه دانستهاند.(33)
«الله نور السموات والارض مثل نوره كمشكوة فيها مصباح* المصباح فى زجاجة* الزجاجة كانّها كوكب درى يوقد من شجرة مباركة زيتونة لاشرقيه ولاغربية...»(34)
طبق روايت امام صادق عليهالسلام (مشكوة) بر فاطمه عليهاالسلام تطبيق شده است و او را ستارهى درخشان در آسمان زنان دنيا، زنان بهشت و زنان دو عالم و (كوكب درى بين نساء العالمين) شمردهاند.(35)
«والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرّة اعين واجعلنا للمتّقين اماما»(36)
ابوسعيد خدرى به نقل از پيامبر صلىاللهعليهوآله در معناى آيه مىنويسد: «منظور از (ازواجنا) خديجه، (ذريّاتنا) فاطمه و (قرة اعين) حسنين و (امام) على است.»(37)
«فمن حاجّك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثمّ نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين»(38)
شأن نزول اين آيه چنين است كه:
مسيحيان نجران كه عيسى را فرزند خدا مىدانستند و تولّد فرزند را بدون پدر باور نمىكردند، به سخنان پيامبر صلىاللهعليهوآله دربارهى تولّد حضرت عيسى ايراد مىگرفتند. پس از لجاجت آنها دستور مباهله نازل شد.
و پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود: «طرفين دست به سوى آسمان بلند كنيم و از خدا بخواهيم حق را پيروز و باطل را ريشه كن كند.
پس از قرار مباهله، اسقف نجران به نمايندگانش رو كرد و گفت:, اگر ديديد محمد تنها با فرزندان و اهل بيت خود آمد،، مباهله نكنيد، همين طور هم شد و روز موعود همه پيامبر صلىاللهعليهوآله را به همراه فاطمه، على، حسن و حسين عليهمالسلام ديدند. پيامبر فرمود:, اللهم هؤلاء اهلى.
سپس به آنها گفت:, وقتى دعا كردم. آمين بگوييد.، رئيس گروه
نجرانىها وقتى آنها را شناخت به همراهانش گفت: «اى جماعت نصارى، صورتهايى را مىبينم كه اگر از خدا بخواهند كوهى را از زمين بركند، به دعاى آنان اين كار را مىكند. با اينان مباهله نكنيد كه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت ديگر هيچ نصرانى روى زمين نخواهد ماند.»(39)
مفسران شيعه و سنى در اين كه مراد از انفسنا على و ابناءنا حسن و حسين و نساءنا فقط فاطمه است اتفاق نظر دارند.(40)
نكته ظريف اين است كه دعوت آيهى شريفه شامل همهى فرزندان، زنان و جانها مىشود(41) و در عين حال پيامبر صلىاللهعليهوآله فقط اين چهار نفر را آورد و اين دليل برترى آنها بر همه فرزندان، زنان و جانهاى ديگر است. و البته در مواردى ديگر پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله فرموده بود:
«ابنتى فاطمه سيدة نساء العالمين؛
دخترم فاطمه بانوى زنان عالم است.»(42)
دوران كوتاه زندگى فاطمه زهرا عليهاالسلام را مىتوان به ترتيب زير ترسيم كرد (بر اساس سال بعثت)
واقعه | سال | سن فاطمه | |
1 | تولد فاطمه عليهاالسلام | 20 جمادى الثانى، پنجم بعثت | تولد |
2 | محاصرهى شب | سال هفتم بعثت | 2 ساله |
3 | وفات ابوطالب وخديجه | سال دهم بعثت | 5 ساله |
4 | هجرت به مدينه | سال سيزدهم بعثت | 8 ساله |
5 | ازدواج حضرت زهرا عليهاالسلام | سال شانزدهم بعثت | 11 ساله |
6 | وفات پيامبر | سال بيست و سوم بعثت | 18 ساله |
7 | شهادت فاطمه | 75 روز بعد از رحلت پيامبر | 18 سال و... |
اين دوره همزمان با اوج دعوت رسول خدا صلىاللهعليهوآله و از طرف ديگر فشارهاى مشركان مكه بود. زيرا حدود يك سال از دعوت علنى پيامبر صلىاللهعليهوآله مىگذشت و مشركان به دليل رويكرد طبقهى فقير به پيامبر، بىاندازه به خشم آمده بودند. ما در صفحات تاريخ موارد زيادى از اين آزار و اذيتها را مىيابيم كه گاه در حضور فاطمهى زهرا عليهاالسلام انجام مىشده است كه يك نمونه ذكر مىشود.
عبدالله بن مسعود مىگويد: «هيچ وقت رسول خدا صلىاللهعليهوآله را نديده بودم كه به قريش نفرين كند، مگر يك روز كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در حال نماز بود و يك عده از قريش نشسته بودند و نزديك آنها
بچه دان شترى افتاده بود. آنها با خود گفتند آيا كسى مىتواند اين بچه دان شتر را بردارد و بر پشت پيامبر صلىاللهعليهوآله بگذارد. يكى از آن جمع برخاست و بچه دان را برداشت و بر پشت پيامبر صلىاللهعليهوآله انداخت. در اين لحظه پيامبر صلىاللهعليهوآله در حال سجده بود. فاطمه عليهاالسلام خود را به پدر رساند و آن را از پشت پدر برداشت و سر و صورت او را تميز كرد.
صحنهى غمبارى بود و پيامبر صلىاللهعليهوآله چنان از اين بىحرمتى غمگين شد كه بعد از نماز عرض كرد: «خدايا! خودت به حساب اينها برس» آن گاه يك به يك اهانت كنندگان را اسم برد و فرمود: «خدايا! بر توست جزاى عتبه فرزند ربيعه، خدايا! بر توست جزاى شيبه فرزند ربيعه، خدايا! خودت كار ابوجهل را تمام كن. خدايا! خودت به حساب عقبه فرزند ابى معيط برس. خدايا! خودت ابىّ بن خلف و اميّة بن خلف را نابود فرما.»
ابن مسعود در ادامه مىگفت: دعاى پيامبر صلىاللهعليهوآله به اجابت رسيد و در جنگ بدر همهى اين افراد به دست پيامبر صلىاللهعليهوآله و على عليهالسلام كشته شدند. جنازههاى آنها را بعد از قتل به چاه ريختند و ابىّ و اميه چون قوى هيكل بودند، ابتدا پيكرشان را قطعه قطعه كردند، سپس در چاه انداختند.(43)
در هر صورت فاطمه سالهاى آغازين رشد و نمو خود را در محيطى خفقان آور و هراس انگيز و ناامن مىگذراند.
او هنوز كودكى 2 ساله بود كه واقعهى تلخ شُعب ابىطالب عليهالسلام را نيز تجربه كرد. براساس اى واقعه كه به ابتكار ابوسفيان در جلسهى مشورتى دار الندوه اتخاذ شد، آنان تعهد نامهاى در سال هفتم هجرى نوشتند كه به موجب آن قرار شد؛ هيچ نوع مواد غذايى به محمّد و پيروانش نفروشند؛ هيچ چيز از آنها نخرند؛ هيچ نوع معاملهاى ننمايند؛ با آنان معاشرت و رابطهاى نداشته باشند؛ به آنها دختر ندهند؛ از آنان دختر نگيرند؛ و در هر حادثهاى كه روى داد به طرفدارى از مخالفان آنان برخيزند. جمعيّت حاضر بعد از امضاى تعهدنامه برخاستند و به سوى كعبه رفتند. ورقهى تعهد را در داخل كعبه نهادند و در برابر بتها قسم ياد كردند كه به پيمان وفادار بمانند. اين پيمان موجب شد حتّى به مسلمانان آذوقه هم نفروشند. و عرصه را چنان برايشان تنگ كردند كه آنان ناچار شدند، از مكّه خارج شوند و در درّهاى به نام شعب ابوطالب پناه گيرند.
ابوطالب، خديجه، فاطمه و ... نيز در بين اين جمع بودند.
دوستان ابوطالب و خديجه برايشان به طور مخفيانه غذا مىآوردند و پيامبر صلىاللهعليهوآله اين آذوقه را بين اصحاب تقسيم مىكرد. اين سكونت اجبارى سه سال طول كشيد و البته در تمام سختىها و گرفتارىها فاطمهى كوچك نيز همراه پدر و شريك سختىهاى او بود.(44)
به فاصلهاى اندك از پايان محاصرهى شعب ابوطالب عموى پيامبر و خديجه همسر او وفات يافتند و به اين ترتيب فاطمه در پنج سالگى مادر خود را از دست داد. آرى آن شب ديگر چشمان مهربان خديجه نمىتوانست چشم معصوم فاطمه را ببيند، به همين جهت بانوان حاضر او را بيرون بردند و سرانجام اولين بانوئى كه اسلام را پذيرفت درگذشت.
امام صادق عليهالسلام مىفرمود: «وقتى خديجه از دنيا رفت، فاطمه نزد پدر آمد او كه مضطرب بود، پرسيد:, مادرم كجاست؟، حضرت به او جواب نداد؛ اما فاطمه دست بردار نبود و پشت سرهم از مادر مىپرسيد. از اهل خانه نيز سراغ مادرش را مىگرفت. در آن حال جبرييل از جانب خداوند نازل شد و به پيامبر گفت:, پروردگارت امر مىكند به فاطمه سلام برسان و بگو مادر تو در خانهاى از خانههاى بهشت است كه از نى ساخته شده است و نىها را در طلا نصب كردهاند، ستونهاى آن از ياقوت سرخ است و در ميان قصر آسيه زن فرعون و مريم دختر عمران هستند.،
و اين چنين بود كه قلب فاطمه آرام گرفت و گفت:, حق تعالى سالم از نقص و عيب است و سلامتىها از اوست و سلامها به او برمىگردد.»(45)،
از آنجا كه پيامبر صلىاللهعليهوآله دو تن از استوارترين حاميان خود را از دست داده بود، فرصتى طلايى براى آزار و اذيت و حتى نابوى پيامبر صلىاللهعليهوآله فراهم شده بود. در اين شرائط فرزند خردسال رسول با انبوهى از حزن و غم و مظلوميت پدر رو به رو شد. اين هشام يكى از اين مصيبتها را اين گونه نقل مىكند:
«پس از رحلت ابوطالب روزى يكى از سفيهان جلوى پيامبر صلىاللهعليهوآله را گرفت و مقدارى خاك بر سرش ريخت.
رسول خدا هم چنان كه خاكها روى سرش بود به خانه آمد. در اين وقت يكى از دختران ـ كه فاطمه بود ـ برخاست و خاكها را از سر و روى پدر پاك كرد و آن گاه گريست. رسول خدا او را دلدارى داد و فرمود:, دختركم گريه نكن، خدا پدرت را محافظت خواهد كرد.،(46)
اين فشارها همچنان ادامه داشت تا اين كه در سال سيزدهم بعثت پيامبر صلىاللهعليهوآله به مدينه هجرت كرد.
حضرت بعد از خروج خود از مكه به على عليهالسلام پيام فرستاد كه فاطمه عليهاالسلام و تعدادى از زنان را به مدينه بياورد و مسلمانان را نيز به هجرت دعوت كند. وقتى پيام رسيد، فاطمه عليهاالسلام همراه فاطمه بنت اسد وفاطمه بنت زبير با كمك على سوار بر اشتران عازم مدينه شدند.
البته در مسير راه كفّار راه را بر كاروان بستند امّا على با رشادت يكى از مهاجمان را به هلاكت رساند و به اين ترتيب كاروان سلامت به منزل رسيد.(47)
در اين دوره پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله با ام سلمه ازدواج كرد و سرپرستى و تربيت فاطمه عليهاالسلام را به او سپرد ولى فاطمه نورى الهى بود كه خود به ديگران نور مىبخشيد، ام سلمه مىگويد: «به خدا قسم من از او ادب مىآموختم و او را نيازى به آموختن آداب از من نبود و همه چيز را بهتر از من و ديگران مىدانست.»(48)
روايات فراوانى حاكى از عشق و علاقه و مهر پدرى رسول خدا نسبت به فاطمه عليهاالسلام در اين دوره نقل شده است. ابراز علاقهاى كه گاه تا ايجاد حسادت برخى از همسران وى نيز مىكشيد(49) امّا مهمترين حادثه در اين دوره را مىتوان ازدواج فاطمه عليهاالسلام با على عليهالسلام دانست. شيخ مفيد و ابن طاووس زمان ازدواج را شب پنجشنبه بيستو يكم ماه محرم سال سوم هجرى دانستهاند.(50)
انس بن مالك مىگويد:
«روزى عبدالرحمن بن عوف زهرى و عثمان بن عفّان كه در بين اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله از همه مشهورتر بودند، نزد حضرت آمدند عبدالرحمن عرض كرد: , يا رسولالله! دخترت را به همسرى من در آور، من مهريه او را صد ناقهى سياه كبود چشم كه همگى از شتران باردار مصرى هستند، همراه با ده هزار دينار قرار مىدهم.،
عثمان هم گفت:
, من نيز به همان اندازه مهريه قرار مىدهم به علاوه من پيش از عبدالرحمن اسلام آوردهام.،
رسول خدا صلىاللهعليهوآله از سخنان آن دو ناراحت شد و... به عبدالرحمن فرمود:
, تو اموال خود را به رخ من مىكشى.»(51) عمر و ابوبكر هم از خواستگاران فاطمه بودند كه پيامبر صلىاللهعليهوآله در پاسخ آنان فرموده بود: اختيار او در دست خداوند است.(52)
ابوبكر و عمر و سعد بن معاذ در مسجد بودند كه سخن از ازدواج فاطمه عليهاالسلام به ميان آمد. ابوبكر گفت:
, بزرگان قريش از او خواستگارى كردهاند ولى پيامبر صلىاللهعليهوآله جواب داده كه امر او با پروردگار است. اگر بخواهد او را تزويج خواهد كرد. ولى اين على پيرامون خواستگارى تا به حال چيزى نگفته است. كسى هم به على پيشنهادى نكرده است. فكر مىكنم چيزى جز تنگدستى مانع تقاضاى او نيست و البته مىدانم خدا و پيامبر هم فاطمه را فقط براى او نگاه داشتهاند.، ابوبكر به عمر و سعد بن معاذ گفت:, برخيزيد به نزد على برويم و از او بخواهيم به خواستگارى برود و اگر تنگدستى را بهانه كرد، ما كمكش مىكنيم.، سعد بن معاذ گفت: , بسيار درست گفتى.،
آن گاه برخاستند و به خانهى على عليهالسلام رفتند امّا او را در خانهاش نيافتند. در آن موقع روز على عليهالسلام شتر خود را براى آب كشى به باغ مردى از انصار برده بود تا اجرتى بگيرد. آنها نيز به باغ رفتند و خدمت او رسيدند. ابوبكر گفت:, اى على هيچ ويژگى وجود ندارد كه تو در آن از همه پيشى نگرفته باشى، رابطهى تو با پيامبر صلىاللهعليهوآله هم از جهت خويشاوندى، همنشينى دائمى، نصرت و يارى و روابط معنوى معلوم است. همهى بزرگان فاطمه را خواستگارى كردهاند ولى پيامبر صلىاللهعليهوآله هيچ يك را نپذيرفت و فرمود امر او با پروردگار است. پس چه مانعى وجود دارد كه نمىتوانى خواستگارى كنى؟ من گمان دارم خدا و حضرت، او را براى تو نگاه داشتهاند.،
امام با شنيدن اين جملات متأثر شد و گفت:... كيست كه فاطمه را نخواهد امّا به خاطر تنگدستى از اظهار تمايل خود شرم دارم. آن گروه به هر صورت بود او را راضى كردند. على عليهالسلام شتر خود را گشود و به خانه آورد.
آن گاه نعلين پوشيد و راهى منزل رسول خدا صلىاللهعليهوآله شد. تا على در زد، ام سلمه پرسيد: كيستى؟ امّا قبل از آن كه على جواب دهد، پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود:, اى ام سلمه! برخيز و در را باز كن. او مردى است كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول هم او را دوست دارند.،
ام سلمه پرسيد:, پدر و مادرم فداى تو باد! كيست كه تو در حق او چنين مىگويى، با اين كه او را هنوز نديدهاى.،
حضرت فرمود:, ساكت باش اى ام سلمه! كه اين مردى است كه سفاهت ندارد و زود از جا به در نمىرود.
اين برادر و پسر عم من و محبوبترين خلق خدا به سوى من است.،
ام سلمه مىگفت:, من برجستم تا زود در را باز كنم كه لباسم به پايم پيچيد و چيزى نمانده بود كه به زمين بخورم. وقتى در را باز كردم على عليهالسلام را ديدم. از حيا و شرم سر به زير افكنده بود.
بعد از درخواست پيامبر پيرامون حاجت خود گفت:, پدر و مادرم فداى تو باد. مىدانى يا رسولالله كه وقتى من كودك بودم مرا از عموى خودت ابوطالب و فاطمه بنت اسد گرفتى. از غذاى خود به من دادى و با آداب خود مرا تربيت كردى؛ نسبت به من از پدر و مادر مهربانتر بودى؛ حق تعالى مرا به بركت تو هدايت كرد و .... يا رسولالله به درستى كه تو ذخيرهى من در دنيا و آخرت هستى. به آن كرامتها كه حق تعالى به بركت تو نسبت به من كرده مىخواهم همسر و خانه داشته باشم و نزد شما براى خواستگارى آمدهام.،
ام سلمه گفت در اين هنگام چهرهى رسول خدا صلىاللهعليهوآله از شنيدن آن سخنان شكفته شد و با تبسّم به او گفت:, آيا خود چيزى دارى كه او را به تو تزويج كنم؟، حضرت پاسخ داد:, پدر و مادرم فدايت، به خدا سوگند چيزى از دارايى من از شما پنهان نيست، شمشيرى دارم و زرهى و شترى كه با آن آب مىكشم و مالك چيز ديگرى نيستم.، رسول خدا فرمود:, شمشير تو براى جهاد و شتر براى آب كشى نخلستان و رفع نياز اهل خود و سفر لازم است. تو را به زره تزويج كردم و به آن راضى هستم. اى على! مىخواهى بشارتى به تو بدهم. على عليهالسلام عرض كرد:, بلى يا رسول الله.، پيامبر فرمود:, بشارت باد بر تو به درستى كه خداوند فاطمه را به تو تزويج كرد در آسمان پيش از آن كه من او را به تو در زمين تزويج كنم. ... .»(53)
بعد از اين امور، مراسم اعلام عمومى و تأييد پيامبر صلىاللهعليهوآله و سپس وليمه دادن انجام شد. و بعد از يك ماه على عليهالسلام حضرت زهرا عليهاالسلام را به خانه برد.(54)
همان گونه كه ازدواج فاطمه و على بر پايهى ملاكهاى انسانى و كمالات آسمانى شكل گرفت، ادامه و قوام زندگى آن دو نيز خود حكايت از ايثار و گذشت و فداكارى و خداجويى آن دو دارد. در اين بخش به برخى از ارزشها در زندگى مشترك حضرت زهرا عليهاالسلام اشاره مىكنيم:
اميرمؤمنان عليهالسلام مىفرمود: «تا فاطمه زنده بود كارى نكردم كه او را به خشم آورد و بر هيچ كارى او را مجبور نكردم. او نيز هيچ گاه مرا به خشم نياورد و در هيچ كارى از من نافرمانى نكرد. به راستى هر وقت به او نظر مىكردم، غم و اندوهم برطرف مىشد.»(55)
حضرت على عليهالسلام و فاطمه عليهاالسلام نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله آمدند و تقاضا كردند كارهاى خانه و زندگى را براى هريك معين كند. حضرت، كارهاى داخلى منزل را براى فاطمه عليهاالسلام و بيرون از خانه را براى على عليهالسلام تعيين كرد. حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: «فقط خدا مىداند كه من چه قدر خوشحالم از اين كه رسول خدا مرا مأمور به كارهايى نكرد كه فقط از عهده مردان بر مىآيد.»(56) در عمل نيز چنين شد. امام صادق مىفرمود:
«رسم اين بود كه على آب و هيزم مىآورد و فاطمه آرد آسياب مىكرد... .»(57)
سلمان از ملاحظهى لباسهاى ساده و كم قيمت و كهنهى زهرا عليهاالسلام تعجب كرد.
حضرت زهرا عليهاالسلام به نزد رسول خدا رفت و فرمود:
«يا رسول الله! سلمان از لباس من تعجّب كرده است. سوگند به خدايى كه تو را به حق مبعوث كرد، من و على پنج سال است كه چيزى نداريم به جز پوست قوچى كه روزها شترمان روى آن علف مىخورد و شب آن را فرش خود مىكنيم و نيز بالش ما چرمى است كه اطرافش از ليف خرما درست شده است.»(58)
و اما سلمان خود مىگويد:
«روزى حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را ديدم كه چادرى وصلهدار و ساده بر سر دارد. در شگفت ماندم و گفتم: عجبا! دختران پادشاه ايران و قيصر روم به كرسىهاى طلايى مىنشينند و پارچههاى زربفت به تن مىكنند و اين دختر رسول خداست كه نه چادرهاى گران قيمت بر سر دارد و نه لباسهاى زيبا. فاطمه در جوابم فرمود:
, اى سلمان! خداى بزرگ لباسهاى زينتى و تختهاى طلايى را براى ما در روز قيامت ذخيره كرده است.»،(59)
روزى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به خانه حضرت فاطمه آمد، او را ديد كه لباسى از پشم شتر دارد و با دست آسياب را مىگرداند و در همان حال فرزند خود را شير مىدهد. پيامبر صلىاللهعليهوآله با ديدن اين وضع، متأثر شد و گريست و فرمود: «اى دخترگرامى امروز تلخىهاى دنيا را براى شيرينىهاى آخرت بچش.
فاطمه فرمود:, يا رسولالله! حمد مىكنم خدا را بر نعمتهايش و شكر مىكنم بر كرامتهايش. آن گاه اين آيه نازل شد. «و لسوف يعطيك ربّك فترضى» حق تعالى در قيامت آن قدر به تو خواهد داد كه راضى شوى.(60) ـ (61)
1 ـ محمدجواد غفورزاده (شفق). 2 ـ امالى شيخ صدوق، ص 475. 3 ـ اصول كافى، ج 1، ص 457، (به سال تولد به نقل از روايت امام باقر عليهالسلام ) و كشف الغمّه، ج 2، ص 76. شيخ طوسى و اكثر محقّقان بيستم جمادى الثانى دانستهاند و در روز جمعه سال دوم بعثت، سال پنجم، پنج سال پيش از بعثت و ... نيز نقل كردهاند ولى نظريهى قوى همان روايت امام باقر و صادق عليهماالسلام است. 4 ـ برخى معتقدند وى دوشيزه بود كه با پيامبر ازدواج كرد. بحارالانوار، ج 8، باب زنان پيامبر از احمد بلاذرى، خديجه، على محمد على دخيل، دكتر فيروز حريرچى، ص 11. 5 ـ تاريخ خميس، ج 1، ص 263. 6 ـ بحارالانوار، ج 16، ص 78؛ عوالم، ج 16، ص 15. براى مطالعهى بيشتر به زندگى حضرت خديجه عليهاالسلام در ماهنامهى فرهنگ كوثر، ش اول، نوشتهى نگارنده مراجعه كنيد. 7 ـ در طول سالهاى حيات پيامبر، همچنين بعد از رحلت وى فاطمه عليهاالسلام بارها به اين سخنان استشهاد مىكرد ولى مخالفان هرگز پردهى غفلت را از ديدهى خود كنار نزدند. 8 ـ رياحين الشريعة، ج 2، صص 255 و 256. 9 ـ روض الفائق. ص 214 نقل از 360 داستان از فضايل مصائب ... عباس عزيزى، موضوع سخن گفتن حضرت زهرا را چند تن از محدّثان اهل سنّت نيز نقل كردهاند از جمله حسن بن مولوى در تجهيز الجيش، عبدالرحمن صغورى، علامه قندوزى و ... براى اطلاع بيشتر به احقاق الحق رجوع شود. 10 ـ بحارالانوار، ج 43، ص 10. 11 ـ همان، صص 12 و 14. 12 ـ همان، ص 13. 13 ـ همان، ص 13. 14 ـ سورهى روم، آيات 4 و 5؛ معانى الاخبار، ص 396. 15 ـ علل الشرايع، ص 178. 16 ـ همان، ص 179. 17 ـ فاطمه زهرا. شادمانى دل پيامبر، صص 286 ـ 290. 18 ـ الدر المنثور، ج 6، ص 402. 19 ـ الميزان، ج 7، ص 370. 20 ـ تفسير كبير، فخر رازى، ج 32، ص 122. 21 ـ احزاب/ 33. 22 ـ بحار الانوار، ج 17، ص 359. 23 ـ البرهان ـ علامه سيد هاشم حسينى بحرانى، ج 3، ص 38. 24 ـ تفسير كبير، ج 8، ص 85. 25 ـ شورى/ 23. 26 ـ تفسير القرآن الكريم، ج 2، ص 433. 27 ـ كشاف، ج 4، ص 219. 28 ـ مجمع البيان، ج 5، ص 29. 29 ـ دهر/ 5 ـ 8. 30 ـ الغدير، ج 3، ص 107 به بعد، علامه امينى نام 34 نفر از اهل سنت را كه با تفاوتهاى اندك اين شأن نزول را نقل كردهاند، مىنويسد. 31 ـ الرحمن/19 و 20. 32 ـ تفسير البرهان، ج 4، ص 265. 33 ـ همان. 34 ـ نور/35. 35 ـ تفسير برهان، ج 3،ص 136. 36 ـ فرقان/ 74 و شواهد التنزيل، ج 1، ص 539. 37 ـ تأويل الآيات الظاهرة، ص 381. 38 ـ آل عمران/ 61. 39 ـ تفسير كبير، ج 8، ص 85. 40 ـ نور الثقلين، ج 1، ص 349، ح 163. 41 ـ كلمهى جمع (ابناء، نساء، انفس) اگر اضافه شود (به ضمير نا اضافه شدهاند) شامل تمامى افراد مىشود. 42 ـ بحار الانوار، ج 43، ص 22. 43 ـ ذخاير العقبى، ص 47 و صحيح مسلم، ج 3، ص 167؛ بحارالانوار، ج 18، ص 188. 44 ـ خرايج، ج 1، ص 80. 45 ـ خرايج، ج 2، ص 529؛ بحارالانوار، ج 43، ص 28. 46 ـ نقل از زندگانى حضرت فاطمه و دختران آن حضرت، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 23؛ سيرهى ابن هشام، ج 1، ص 416. 47 ـ بحار الانوار، ج 19، ص 115. 48 ـ بحار الانوار، ج 43، ص 10. 49 ـ علل الشرايع، ص 183. 50 ـ بحارالانوار، ج 43، ص 92. براى آگاهى بيشتر به كشف الغمه، ج 1، ص 374 و امالى طوسى، ص 43 مراجعه كنيد. 51 ـ دلايل الامامة، صص 12 و 13. 52 ـ انشراح نور، صص 5 و 6. 53 ـ كشف الغمه، ج 1، ص 363. 54 ـ امالى طوسى، ص 40، در روايتى ديگر هست كه وقتى پيامبر خواست حضرت زهرا را به على تزويج كند، نظر فاطمه عليهاالسلام را جويا شد (تفسير قمى، ج 2، ص 336.) 55 ـ بحار الانوار، ج 43، ص 134؛ قرب الاسناد، ص 52. 56 ـ ناسخ التواريخ، حالت فاطمه عليهاالسلام ، ص 417. 57 ـ فضائل الزهرا، ص 77. 58 ـ عوالم المعارف، ج 11، ص 130. 59 ـ تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 594. 60 ـ ضح/5. 61 ـ مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 390.