فاطمه (س) الگوی مهدی (عج)

مسعود پورسید آقایی

نسخه متنی
نمايش فراداده

نويسنده :سردبير

عن مولانا المهدى عليه السلام: ((في ابنة رسول اللَّه لي أُسوة حسنة.)).(1) فاطمه‏عليها السلام الگوى مهدى‏عليه السلام و همه‏ى مهدى زيستان است. پيامبرصلى الله عليه وآله نيز از پيش‏تر فرموده بود: ((فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة.)).(2)

چشم به راه مهدى‏عليه السلام بايد الگوى مولا و مقتداى خود را نيك بشناسد تا در فراز و فرود ايام، توانايى موضع‏گيرى مناسب را داشته باشد. ضرورى است در ايام سوگ مهدى‏عليه السلام - فاطميّه - به بازشناسى دوباره‏ى اسوه‏اش زهراعليها السلام بپردازيم.

بازشناسى

زهرا عليها السلام كوثر خدا است. ليلة القدر خدا است. جلوه‏ى جمال خدا است و تفسير جلال خدا.

زهرا عليها السلام ادامه‏ى رسول‏صلى الله عليه وآله است و همتاى على‏عليه السلام و مادر مهدى(عليه السلام).(3)

زهرا عليها السلام، حِصْنِ حَصينِ ولايت است و آموزگارِ متينِ شهادت.

زهرا عليها السلام تلاوت بيدارى است؛ سايبان شوق است؛ تولّد بالغ تاريخ است و بهار سرشار دل‏هاى آشنا.

زهرا عليها السلام معرّف نهايت كمال زن است و اوج عروج يك انسان.

چشمه‏ى غدير درباغ دستان پرتوان او، به بلوغى رسيد، و غديريان از دامان عصمت او، به رويشى رسيدند.

ما، درباره‏ى زهراعليها السلام بيش‏تر به توصيف پرداخته‏ايم و نه تبيين، و آن چه نياز نسل معاصر ماست، تبيين است، و نه توصيف، تطبيق است و نه توجيه.

پيچيدگى برخورد و عمق نگاه زهراعليها السلام همچون دشت نيست كه نشسته تا آخرش را ببينى و كرانه‏هايش را در آغوش نگاهت بنشانى، دريايى است بى‏كرانه، كوهى است به بلنداى تاريخ. همين است كه هرچه به قلّه‏اش نزديك‏تر شوى، چشم‏انداز بيش‏ترى مى‏بينى، در حالى كه بيش از يك سويش را نديده‏اى.

پيچش گام‏هاى زهراعليها السلام چنان منشورى است كه اَبعادش به عدد زاويه‏ى ديدها و حوادث روزهاست.

من مى‏خواهم از اين بى‏كرانِ بلندِ بى‏نهايت، سطرى بنويسم. آيا توانى هست؟

من مى‏خواهم به عشق نوشيدن قطره‏اى از جام ولايش وبرگرفتن نَمى از يَم صفايش، جلوه‏اى از جلوات و شمه‏اى از ملكاتش را بنگارم. آيا رخصتى هست؟

چگونه مى‏توان سوزش شمع، خيزش موج، غرّش رعد، ريزش ابر، صبورى سرو و ايستادگى نخل را نوشت؟

به راستى مگر مى‏شود آن را كه آسمان و خورشيد و ماه، وسعت و نور و زيبايى را، اقاقى‏ها عطر را، كبوتران پرواز را و چشمه ها طهارت را، از او به عاريّت گرفته‏اند، به تحليل نشست؟

به راستى مگر مى‏شود آن را كه با خط خود، غزل آفتاب را بر پوست هر ستاره مى‏نوشت، تحليل كرد؟

همو كه طنين فريادش، همپاى ضربت خندق است.

مگر مى‏شود آن را كه در جغرافياى خانه‏ى گِلى‏اش، تاريخ رنج‏ها و رنج‏هاى تاريخ جا گرفته، به تحليل نشست؟

همو كه دشمن در وسعت سينه‏ى سبزش، براى شمارشِ دسته دسته‏ى دردهايش، عمرى به درازاى زمان مى‏خواهد.

كسى كه نوشته‏ها هم اقرار دارند كه هنوز تمامى او بر آنان نيز نامكشوف مانده.

چگونه مى‏شود آن را كه خورشيد در تابوت او غروب كرد وملايك به عشق ديدار او به سجده در افتادند و با اشك‏هاشان راهش را تا به خدا علامت گذاردند، تحليل كرد؟

چگونه مى‏شود آن را كه در درنگ كوتاهش، به كوتاهى فرود شتابان فواره تا خاك، تمامى بار امانت خودرا گذارد و رفت، به تحليل نشست؟

كسى كه پايانى به قشنگى گُل داشت.

چگونه مى‏شود آن را كه بركف، عصاى موسى، و بر لب، دم مسيحا، و بر دوش، رداى محمدصلى الله عليه وآله دارد، تحليل كرد؟

كسى كه كوثر و ليلةالقدر خدا و سبزترين پاسخ به روح تشنه‏ى انسان‏ها در تمامى عصرها و نسل‏ها است.

مگر آن كه ((منّا)) شد و از در، در آمد و آن گاه از دور، تحليلش كرد و از سايه‏اش، اندازه‏اش گرفت و از نشانه‏ها و علامت‏ها، تخمينش زد، كه دورهاى نزديك و بزرگ‏هاى فشرده را اين گونه مى‏توان فهميد.

من، از دير باز، مشتاق قلم زدن در اين وادى بودم، امّا هر بار اشك‏ها، راه را مى‏بست و سيلاب‏ها، مشق‏ها را مى‏شست و نَفَس‏ها را به شماره مى‏انداخت، تا اين بار كه در روز شهادت زهراعليها السلام بر سر راه اين همه - با خون دل - سدّى كشيدم و به عشق آمدن منتقمش، قلم به سراغم آمد.

زهرا عليها السلام و زمان‏شناسى‏

بالاترين ظلم‏ها، غصب وصايت رسول‏صلى الله عليه وآله است و مهم‏ترين اقدام، اِحقاق اين حق؛ كه - به شهادت حديث ثقلين - هدايت، بى همرهى عترت، محال است، محال.

و زهراعليها السلام اين اسوه‏ى هميشه بيدار و هشيار، گرچه با آن همه تأكيدها و سفارش‏هاى رسول‏صلى الله عليه وآله وجودش نشانه‏ى راه است و با على‏عليه السلام بودنش، علامت همه چيز، امّا به همين قناعت نمى‏كند، كه اقدام‏ها مى‏كند و گام‏ها برمى‏دارد.

گام‏هاى زهراعليها السلام (اثنتا عشرة عيناً)

1- اِسراء (دعوت‏هاى شبانه)

(( چه زود روز پرشكوه غدير وخاطره‏ى بيعت‏تان را از ياد برديد؟!)).

شب‏ها با على‏عليه السلام و حسنين‏عليهما السلام بر در خانه‏هاى مهاجران و انصار مى‏رفت و آن‏ها را به ياد بيعت‏شان در عقبه و غدير و درياى فضايل على‏عليه السلام، از واقعه‏ى تبوك و مباهله گرفته تا احاديث ثقلين و سدّ ابواب و... مى‏انداخت تا شايد چلچراغى برافروزد.

هيچ درى برپاشنه نچرخيد؛ كه از شمشير على‏عليه السلام كينه‏ها داشتند و از بدر و اُحد، خاطره‏ها.

هنوز هم تاريخ در انتظار لبيك مى‏سوزد.

2- حِصن (دفاع)

(( آيا به راستى مى‏خواهى بيت وحى را به آتش كشى و مرا با على و فرزندانم بسوزانى؟!))

زهراعليها السلام را، زخمى، به كنارى افكندند و على‏عليه السلام را به مسجد كشاندند با شمشيرهاى آخته، درب خانه در آتش كينه‏ها مى‏سوخت.

زهراعليها السلام با بالى شكسته، خود را به مسجد رساند و با تهديد نفرين، على‏عليه السلام - امامش - را رهانيد و دست در دست، آرام به خانه‏اش برد.

هيچ كس به پا نخاست! هيچ كس آبى نريخت! آه آه، چه غربتى!!

3- فدك (افشاگرى)

((آيا در كتاب خداست كه تو از پدرت ارث ببرى، امّا من ارث نبرم؟ چه سخن ناروايى!))

به بهانه‏ى غصب فدك، در مسجد، به افشاگرى پرداخت. خصم، مى‏پنداشت كه او بر زمينِ از دست رفته مى‏نالد و تو نگو، تنها، اشارتى به زمين است

و تمامى از آسمان ولايت،

تحريك و حمايت،

افشا و شماتت.

نزديك بود كه كار تمام شود،

آه در حسرت غيرتى !

4- سكوت‏

((ديگر هرگز با شما دو تَن، سخن نخواهم گفت!))

گاهى رساترين فريادها را از دهان سكوت بايد شنيد. همه مى‏پرسيدند:

كز چه روى خورشيد در چنبره‏ى كسوف فرو رفت؟!

5- انذار (هشدار)

((شمشير آخته، هَرج كامل، استبدادى هماره،

ذلتى فراگير، جمعى پراكنده، فتنه‏اى كور

بشارت‏تان باد! اگر... اگر اين آب رفته، به جوى باز نگردد و صدف، جاى خزف ننشيند!))

اين‏ها، اِنذارهاىِ بلندِ مُنذرى بيدار و فورانِ سبز كوثرى زخمى، در بسترى درد آلود بر زنانى مقهور بود.

6- اذان‏

((بلال! باردگر اذان بگو.))

اين طنين بيدار چشمه‏ى آفتاب بود.

شايد كه با احياى خاطرات دوران رسول‏صلى الله عليه وآله سؤالى در اذهان اين جماعت مفلوك شكل گيرد كه:

گلدسته از جلوت بلال چرا تهى ماند؟

7- سرشك‏

((شب و روز اشك خواهم ريخت تابه ملاقات خدايم رَسَم و شكايت بر او بَرَم.))

آن جا كه فريادها كارساز نيست، شايد اشك‏ها، از دل سنگ‏ها، چشمه‏اى جارى كند و در اذهان فسرده‏ى اين توده‏ى مرعوب، سؤالى را به تصوير كشد:

كز چه روى خورشيد را خونابه مى‏بارد؟

8- سايبان‏

((چند روزى بيش ميهمان شما نخواهم بود.))

كشتى شكسته‏ى ما، در سايبان بقيع، در كناره‏ى قافله‏ها، پهلو گرفت. بگذار فرياد مظلوميتِ ولىّ غريب، به آفاق پركشد.

شايد همّتى بيدار، ساحت رفعتِ اورا پاسخ گويد.

آيا اميد لبيكى هست ؟

اى تولد بالغ تاريخ!

اى بلوغ بيدارى!

9- اقرار

((همه، شاهد باشيد كه اين دو تَن، مرا آزردند! هرگز از آنان نخواهم گذشت!))

با خود مى‏پنداشتند كه مى‏توان قبل از افول زهره، سند مظلوميّت را ربود. اين اوج تزوير بود.

امّا زهراعليها السلام بيدار، روى بر ديوار، تا بگيرد اقرار.

در شهر هُوْ افتاد ...

10- وصيّت‏

(( نماز و تشييعم، بر تبار قابيل حرام.))

همه جا همهمه شد!

اين هم تيرى ديگر از چلّه‏ى بيدارى !

11- آيه‏

(( قبر من پنهان؛ نشانش، بى‏نشانى است.))

اگر قبرت را نشانى نيست، چه باك‏

هر سنگ نبشته‏اى، حكايت تورا دارد.

12- تسليّت‏

(( خدا حافظ على‏جان! خدايا! به سوى تو و در جوار كوى تو.))

مرد خيبر، مرد احزاب، تا شنيد، از پاى افتاد.

آبى بياوريد...

در كنارش مى‏گفت:

((اى كوثر خدا، اى دختر رسول، اى اُنس مهربان! اين دل رميده‏ى ما را ديگر چه كسى انيس و مونس باشد؟))

آبى بياوريد...

... يك بار ديگر آسمان گرفت و خنجر تبار قابيل، خورشيدى ديگر را كه در ابتداى طلوع خود بود، بر سجاده‏ى خون، از پاى انداخت.

رسول‏صلى الله عليه وآله از تنهايى در آمد،

و على‏عليه السلام غربت خودرا به سوگ نشست،

و حراميان سرمست، كه على‏عليه السلام تنها شد،

چون بى‏همتا شد.

مى‏توان از اَبعاد مختلف اين منشور خدايى و اسوه‏ى الهى سخن گفت:

علم، ايمان، عبادتش؛

زهد، ورع، اخلاصش؛

عصمت، آيات، سُوَر نازل در شأنش؛

برخورد با پدر، مادر، همسر، فرزندانش؛

انفاق‏ها، ايثارها، كراماتش؛

انصاف، پوشيدگى، عشق به شهادتش؛

راستگويى، خشيت، سازندگى، تربيّتش؛

شفاعت، رضا، ادب، مُصحفش؛

سرمقاله

شِكوه‏ها، خطبه ها، مواعظ، احاديثش؛

شعرها، دعاها و مجاهدت‏هايش؛

وفا، ولاء و توسّل به ساحت قُدسش؛

... و ... و ... .

و يا از همه‏ى اين‏ها گذشته، از هشيارى و بيدارى و زمان‏شناسى اش.

و من، تنها، از همين زمان‏شناسى او - همان مدافعات او از مقام ولايت و ولىّ اللّه زمانه‏ى خود - گفتم و شمه‏اى از دقّت و پيچيدگى برخوردهاى او در راه احقاق اين حقِّ عظيم - همان اصيل‏ترين و مهم‏ترين نياز امروز و هر روزمان - آوردم تا صدق سخن صادق‏عليه السلام روشن شود كه:

(( عرفان فاطمه‏عليها السلام ادراك شب قدر است و شناخت فاطمه‏عليها السلام نجات از يك عمر - هزار ماه - سردرگمى.))(4)

و همين كمال زهراست كه او را محور قرار داده،(5)

و همين بلوغ بيدارى اوست كه از او اسوه ساخته.(6)

برادر ! اين‏ها، تنها، اشارتى بود به كارنامه‏ى دوماهه‏ى زهراعليها السلام.

اكنون تو نيك بنگر در كجاى راهى و در كدامين كلاس،

كه تا رسيدن به او، جز توسّل به او راهى نيست.

بايد مستانه و دامن كشان، هويى كشيد.

يازهراعليها السلام!

بى كوثر، طلوع را سلامى نيست‏

زهرا عليها السلام‏

اى كوثر خدا

اى ادامه‏ى نبى‏صلى الله عليه وآله‏

اى همتاى على‏عليه السلام‏

اى حبيبه‏ى خدا

اى شب قدر خدا

اى مقصود خدا

اى مشكاة خدا

اى مصباح هُدى‏

اى والشمس و ضُحى‏

اى معنى جمال‏

اى تفسير جلال‏

اى تأويل كمال‏

اى واژه‏ى وفا

اى آيه‏ى صفا

اى سوره‏ى اَتى‏

اى خورشيد رسالت‏

اى قمر ولايت‏

اى زهره‏ى هدايت‏

اى باعصاى موسى‏

اى با دَم مسيحا

اى با صلاى يحيى‏

اى ايّوب بلاها

اى يعقوب فراق‏ها

اى يوسف جفاها

اى كوه پر ابهّت‏

اى جارى محبّت‏

اى چشمه‏ى طهارت‏

اى اُسوه‏ى خدايى‏

اى جلوه‏ى الهى‏

اى عشق كبريايى‏

برما ببخشاى‏

كز تهجدت گفتيم‏

اما از أسراىِ به تاول نشسته‏

و عمق نگاه‏

وپيچش تدبير تو، هرگز!

از خانه‏ى گِلى تو شنيديم‏

امّا از رنج قرن‏ها

و بلوغ بيدارى‏

و راز كوفتن در كوب‏هايت، هرگز!

وصف تو گفتيم‏

- وچه بى رمق -

كه بلنداى خورشيد را

در عاريّت ماه تمنّا كرديم‏

امّا

راز گل ياس را

فوران سبز را

آبى زلال را

چه كسى برما خواند؟

اى آموزگار ظرافت!

تو خود به ما بياموز

تلاوت بيدارى‏

بلوغ انذار

و رنج قرن‏ها را

كه سخت محتاجيم‏

دشت را از تدبير تو نشانى نيست‏

كه بانيم نگاهى، كرانه‏هايش را درآغوش مى‏نشانم‏

پيچش تدبير و عمق نگاه تو

دريايى‏ست، بى كرانه‏

كوهى است هم‏پاى تاريخ‏

كه كرانه‏هاى بِكرش‏

وام دار ارتفاع نگاه توست‏

و آن دَم كه بر قلّه‏اش عروج كنى‏

ديگر از تو، در تو نشانى نيست‏

اى آفتاب سفر كرده!

من فرياد سبز تو را

كه از پشت ديوار قرن‏ها، هنوز هم به گوش مى‏رسد، شنيدم‏

و شعله‏هاى كومه ات را

كه در آتش كينه هاى سرشار مى‏سوخت، ديدم‏

من سراغ خونين تو را

از لاله‏ى سوخته درميان كُنده‏ها وديوارهاى تاريخ گرفتم‏

و شاهد تاريكى زمين‏

در روز نفرين تو بركسانى كه آفتاب‏را به قرص‏نانى فروختند، بودم‏

من از گلوى تو، صداى خدا

و بر لب‏هاى سوخته‏ات، آيه‏ى تشنگى مردم را شنيدم‏

و رسوايى ننگ مشّاطه‏گان را

در پيچش گام‏هاى تو يافتم‏

من در جغرافياى خانه‏ى گِلى تو

تاريخ رنج‏ها ورنج‏هاى تاريخ را ديدم‏

من، در ناله‏هاى تو برزمين از دست رفته‏ات‏

طهارت چشمه‏ى غدير را

و در ارتفاع نگاهت،

قيام توفان را ديدم‏

من اشك‏هاى تو را

بر دركوب‏هاى كوچه پس‏كوچه هاى سرد وخسته‏ى مدينه يافتم‏

و خطّ تو را

كه بر پوست هر ستاره، غزل آفتاب را مى‏نوشتى، خواندم‏

من نشان كبودين تو را

از قافله هايى كه از كناره‏ى بقيع مى‏گذشتند گرفتم‏

من، در اشك‏هاى تو، فوران چشمه‏ى غدير را

ودر آذرخش فريادت، ضربت خندق را ديدم‏

من، با اذان بلال تو

به قيام و سلامى رسيدم‏

اين شعله هاى عشق توست‏

كه انسان خسته را به ميهمانى آفتاب مى‏خواند

در حجم نگاه تو

افق هم، رنگ مى‏باخت‏

سبزى اين سال‏ها، هنوز هم وامدار آن نگاه بلندى است‏

كه از قله‏ى ناپيداى تو سرزد

من با نواى آشناى تو از قناعت انجمادها

و از پس كوچه‏هاى حقير خلافت‏ها رهيدم

من بلوغ بيدارى را

آن جا كه سايه‏ى ماه را در پس لايه‏هاى ابر به خسوف كشاندى، تجربه كردم‏

من، اِنذار تو را اى كوثر زخمى!

بر زنانى مقهور شنيدم‏

و اوج تسليّت تو را

آن جا كه مردِ راه را از پاى انداخت، شناختم‏

من، در خاموشى قبرت‏

تابش هزاران خورشيد را، ديدم‏

اگر قبرت را نشانى نيست، چه باك!

هر سنگ نبشته‏اى حكايت تو را دارد!

من، فرياد سكوت‏

بلوغ بيدارى‏

رنج قرن‏ها

اُنس مهربان‏

و در آخر، عروج سبز را از تو آموختم‏

و شب قدرم را با تو، به سلامى رساندم‏

كه بى كوثر، طلوع را سلامى نيست‏

اى بلوغ انذار!

چشمه‏ى غدير در باغ دستان تو روييد

و غديرى‏ها، از دامان عصمت تو، به بلوغى رسيدند

و انسان مانده، با انذار تو به رويشى رسيد

اى آموزگار ظرافت!

آن جا كه مردان از پاى فتادند

چگونه رفتن را تو به من آموختى‏

و آن جا كه فريادها در سينه ها گم شد

فرياد خسته‏ى دَردم را تو به بلوغى رساندى‏

و آن جا كه حراميان، راه را بستند

با اشك‏هايت، راهم را تا به خدا، تو علامت گذاردى‏

و در باغ شهادت، مرگ را كه بار زندگى آورده بود، نشانم دادى‏

خورشيد، در تابوت تو غروب كرد

و ملائك، به عشق ديدار تو، به سجده در افتادند

و عروج خونينت را خدا، خود، به نظاره نشست‏

تا زخم‏هايت را، خود، مرهمى گذارد

و چشمه‏ى كوثرش را، با تو، به طهارتى رساند

اى تولّد بالغ هستى!

ما با چشم اشك‏

و دست تمنّا

روز شهادت تو را

با شمارش دسته دسته‏ى رنج‏هايت

به اميد آمدن منتقمت، مهدى، به عزا مى‏نشينيم‏

آيا اميدى هست؟

اى كوثر خدا!

اى ادامه‏ى نبى!

اى همتاى على!

زهرا جان!*

1. الغيبة، شيخ طوسى، ص 286، مؤسّسة المعارف الإسلامية، قم، 1417 ه- ؛ الاحتجاج، طبرسى، ج 2، ص 537، (بدون كلمه ((لى)))؛ بحارالأنوار، ج 53، ص 180.

2. معانى الاخبار، صدوق، ص 114؛ فرائد السمطين، ج 2، ص 16.

3. عن أُمّ سلمه، قالت: ذكر رسول الله‏صلى الله عليه وآله المهديّ، فقال: ((هو من ولد فاطمة.)). (المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 557). براى آگاهى بيش‏تر از اين روايات، ر.ك: منتخب الأثر في الإمام الثاني عشرعليه السلام، آية الله صافى گلپايگانى، ص 247 - 250.

4. عن أبي عبداللَّه‏عليه السلام أنّه قال: ((إنَّا أَنْزَلْناهُ فى لَيْلَةِ الْقَدْرِ - اَلليلةُ فاطِمَةُ، وَالْقَدْرُ اَللهُ. فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ أدْرَكَ لَيْلَةَ الْقَدْرِ)) (بحارالأنوار، ج 43، ص 65)؛ امام صادق‏عليه السلام مى فرمايد: تأويل ((ليله)) در ((إنّا أنزلناه فى ليلة القدر)) فاطمه است و تأويل ((قَدر))، الله، تبارك و تعالى است. پس هر آن كه فاطمه را، درست و آن گونه كه سزاوار است، بشناسد، شب قدر را درك كرده است.

5. ((فقال عزّوجلّ هم أهل بيت النبوة ومعدن الرسالة هُم فاطمة وابوها وبعلُها وبنوها))؛ كه پدر و شوهر و فرزندان، در حول اين محورند. (حديث شريف كساء)

6. ((وَفي ابْنَةِ رَسُولِ اللَّهِ‏صلى الله عليه وآله لي أُسوَةٌ حَسَنَةٌ)) و ((فاقتدوا (فاهتدوا) بالزهرة)).

* سرمقاله و شعر، با اندكى تصرّف، بر گرفته از كتاب ((چشمه در بستر؛ تحليلى از زمان‏شناسى حضرت زهراعليها السلام، مسعود پورسيّد آقايى، انتشارات حضور، قم، 1381)) است.

براى آگاهى بيش‏تر و توضيح آن چه كه در سرمقاله به صورت خلاصه و فشرده آمده است، به همراه مدارك آن، مى‏توانيد به ويرايش جديد همين كتاب، مراجعه فرماييد.