کانت و خودآگاهی

روبرت هاول

نسخه متنی
نمايش فراداده

کانت و خودآگاهي (سخنراني پروفسور هاول درباره کانت)

پروفسور دکتر روبرت هاول استاد فلسفه و متخصص در دانشگاه دولتي نيويورک است. او مدرک دکتراي خود را از دانشگاه ميشيگان دريافت کرده و عمده تحقيقات و برنامه هاي خود را بر روي تاريخ فلسفه جديد مخصوصا کانت، متافيزيکي تحليلي و زيبايي شناسي متمرکز کرده است. هاول مخصوصا به سوالاتي علاقه مند است که پيرامون بازنمود و ارجاع اشيا مطرح شده و در فلسفه هنر مورد بحث است. از هاول رسالت و مقالات متعددي در زمينه فلسفه منتشر شده است.

معروف ترين کتاب او که در سال 1992 منتشر شد قياس استعلايي كانت نام دارد. موضوع سخنراني هاول در انجمن حکمت و فلسفه ايران به بيان معرفت از ديدگاه کانت پرداخته و بيان مي کند در چارچوب نظريه شناخت، معرفت بر دو نوع است:

1ـ شهود (INTUITION)

2- معرفت (KNOWLEDGE)

در واقع معرفت، يعني شناخت چيزها تحت يک ساختار طبقه بندي. اما شهود از دو طريق يعني از طريق حواس بيروني و يا از طريق حواس دروني به دست مي آيد. و شهود در اين حالت يعني شناخت يک شي خاص. من وقتي دارم چيزي مي نويسم، از کجا مي دانم که من مي نويسم، دانستن اينکه من که هستم که در حال نوشتنم جمع بندي جنبه خود آگاهي است. کانت از طريق اشاره من فکر مي کنم و با توجه به خود من در اين جمله در صدد تبيين خود آگاهي است. دکتر هاول سپس از طريق اشاره من فکر مي کنم به شرح خودآگاهي به عنوان چيزي مستقل از ايده آليسم استعاديي پرداخت. او اساس اين شرح را در ده اصل صورتبندي کرده است:

1- وقتي مي خواهيم چيزي را بشناسيم عمل من فکر مي کنم روي مي دهد، در واقع من فکر مي کنم عمل انديشيدن است که خود به خود روي مي دهد و مي تواند توام با تمام بازنمود هاي ما باشد.

2- من فکر مي کنم يک باز نمود ساده است. پس من فکر مي کنم يک باز نمود کاملا خالي و تهي است و حتي يک مفهوم هم نيست، بلکه فقط يک آگاهي خالي است که با مفاهيم ديگري همراه است.

3- من فکر مي کنم هيچ چيز درباره ويژگي ها يا ماهيت خود من نمي گويد و هيچ صحبتي درباره اينکه من ممکن است في نفسه وجود داشته باشد نمي کند.

4- بنابراين اگرچه من فکر مي کنم هيچ ويژگي اي از من را نشان نمي دهد پس من فکر مي کنم ، يک موجوديت را باز نمود مي کند.

5- چون من فکر مي کنم مستلزم شهود نيست، پس موجوديتي را که بازنمود مي کند علامت و نشانه اي در تجربه ماندارد. در حقيقت من در تمام تفکرات وجود دارد اما هيچ شهودي وجود ندارد که آن را از ديگر متعلقات شهود افتراق دهد.

6- با توجه به بند 2 و 3 و 5 ما از طريق من فکر مي کنم آگاهي اي در ماهيت يا تعين شرايط من به دست نمي آوريم. يعني موجوديتي که من في نفسه مستقل از فهم ما از طريق من فکر مي کنم باشد. تا آنجايي که فهم و ادراک ما از اين موجوديت به وسيله من فکر مي کنم به دست مي آيد. مشخص کردن آن کاملا «صوري» و «کارکردي» است.

7- بازنمود من فکر مي کنم يک خود آگاهي اوليه واصيل است.

8- هر فهمي که از من داريم - جدا از فهميدن ساده من به عنوان هست و مندي که تفکرات مخصوص متنوعي دارد - مي تواند تنها از طريق بازنمود من حاصل آيد. هر تلاش براي فهم من بدون استفاده از بازنمود من يا ناکام است يا دچار دور (CRICULAR ) خواهد شد.

9- ماهيت خودآگاهي که ما از طريق من فکر مي کنم به دست مي آوريم نمي تواند به وسيله هيچ عيني يا باز نمودي تبيين شود يا حتي به آنها تحويل شود. چون آن ها خودشان از طريق يا همراه با من فکر مي کنم شناخته مي شوند. هر گونه تلاش براي رسيدن يا به دست آوردن هر تحويل يا تبيين اينچنيني يا نا کام يا دوباره در همان خود آگاهي که تلاش مي کنيم از طريق من فکر مي کنم يا حتي من تبيين کنيم مشخص مي شود.

10- نفسي که مي انديشد من فکر مي کنم همان موجوديتي به عنوان نفس است که از طريق حواس دروني آشکار مي شود. در پايان هاول به مسئله ارجاع مستقيم و من فکر مي کنم پرداخت يعني من ديگر احتياجي به شکافتن و تحليل ندارد تا خودش را به ذهن متفکر بشناساند، به اين ارجاع مستقيم مي گويند .

روزنامه شرق -ش 317