عسگري سليماني اميري
اشاره:
بحث و بررسي پيرامون مسأله «توجيه» بخش مهم و عمدهاي از دغدغهها و چالشهاي معرفتشناسي نوين را به خود اختصاص داده است. اگر چه اين بحث در دوره معاصر ويژگيهايي خاص و بعضا منحصر به فرد دارد، ليكن اصل و طرح اين بحث دست كم از زمان افلاطون بوده است و پس از او نيز همواره، به طور جدي مورد بررسي و موشكافي قرار گرفته است.
در اين ميان فلسفه اسلامي نيز نقشي در خور و سازنده ايفا كرده و به ابعاد مختلف اين موضوع به نحوي عميق پرداخته است.
آنچه در اين مقاله مورد بررسي و توجه قرار گرفته است تبيين برخي مفاهيم اساسي و نيز نحوه رويكرد فلسفه اسلامي به اين موضوع و تأكيد ويژه بر نقش اوليات به مثابه باورهاي يقيني پايه در شكلگيري باورهاي موجه است.
مقدمه بحث
علوم برهاني همچون فلسفه و رياضيات بر پايههايي يقيني استوارند كه آنها را مبادي برهاني،(1) مينامند. اين مبادي، به شش دسته تقسيم ميشود: اوّليات، محسوسات، متواترات، تجربيات، فطريات و حدسيات. در ميان اين شش دسته، دو دسته اوّل حقيقتا از مبادي علوم برهاني به حساب ميآيند و مابقي(2) جزو مبادي نيستند؛ زيرا رسيدن به آنها متوقف بر وسايط و مبادي است.
محسوسات(3) به دو قسم است. "محسوس به حسّ ظاهر"؛ مانند «خورشيد تابان است» كه از راه يكي از حواس پنج گانه حاصل ميشود و "محسوس به حس باطن" كه آن را "وجدانيات" مينامند.
اما پايههاي اساسي(4) در علوم برهاني همان اوّليات است. اوّليات در منطقِ فيلسوفان مسلمان، از علوم يقيني خود معيار است و به اصطلاح، علت تصديق در اوّليات، اجزاي تشكيل دهنده آنهاست.(5) اما اين كه اوّليات چند تاست و آيا تعداد آنها حدّ خاصّي دارد، در اين زمينه، چندان كاري جدّي از سوي منطق دانان صورت نگرفته و حتي برخي تعداد آنها را در چهار خلاصه كرده(6) و برخي به نُه افزايش دادهاند.(7) اين نوشتار تحقيقي است در مبنا گروي و اينكه علوم پايه چند دسته است، آنها به عدد خاصي محدود نيستند و توجيه علوم پايه و سپس توجيه علوم مبتني بر پايه ـ يعني نظريات ـ چگونه است.
امروزه، در معرفتشناسي، در زمينه موجّه سازي باورها، دست كم دو ديدگاه رقيب وجود دارد: يك ديدگاه موجّه سازي باورها را بر انسجام باورها قرار داده كه از اين نظريه، به "انسجام گروي" (Coherentism)(8) ياد ميكنند. در اين نظريه، قضيه P موجَّه است اگر حذف P و جايگزين مقابل آن با ساير گزارهها منسجمتر نباشد، و گرنه P موجَّه نيست.
ديدگاه ديگر باورها را بر دو قسم ميكند و موجّه سازي بيشتر باورها را بر يك سلسله باورهاي پايه قرار ميدهد. ولي باورهاي پايه خود توجيهاند. به عبارت ديگر، بيشتر باورها با استدلال موجَّه ميشوند و براي توجيه آنها از راه استدلال، به ناچار به باورهايي ميرسيم كه در موجَّه سازيشان نيازي به استدلال نيست. از اينرو، اين نوع باورها پايه و خود توجيهاند. اين نظريه، كه به "نظريه مبنا گروي" (Fondationalism)(9) معروف است، در درون خود، تقريرهاي مختلفي دارد كه در تقرير سنّتي آن، باورهاي حسّي مبنا و پايهاند. اما در فلسفه اسلامي، مبناگروي، پايه را تنها حس قرار نميدهد، بلكه علاوه بر حسّ، اوّليات را نيز از باورهاي پايه به شمار ميآورد و عمده در مبناگروي اسلامي(10) همين اوّليات است. مقايسه ميان انواع مبنا گروي، به خصوص ميان مبنا گروي اسلامي با ساير تقارير مبنا گروي، خود مجال وسيعي ميطلبد كه اين مختصر محل پرداختن بدان نيست.
علومي(11) كه بشر با آنها سر و كار دارد همه در يك پايه و درجه معرفتي نيستند؛ برخي از آنها يقينياند و برخي ديگر ظنّي. در اين مقال، به گزارههايي پرداخته ميشود كه يقين به آن حاصل ميشود و براي علوم يقيني ديگر مبنا قرار داده ميشوند. به عبارت ديگر، به گزارههاي يقيني پرداخته ميشود كه يا خود پايه براي علوم يقيني ديگرند و يا از علوم پايه بيواسطه يا با واسطه استنتاج شدهاند و نشان داده ميشود كه علوم پايه چند دستهاند. براي تبيين اين نظريه، بحث از تصورات آغاز ميشود:
1. هر كس انبوهي از تصورات و مفاهيم متفاوت در ذهن خود دارد و در طول حيات علمي و غير علمياش، بر شمار آنها افزوده ميشود. اين تصورات اگر چه هر يك منشأيي دارد و در درون خود، به اقسامي منقسم ميشود، اما با توجه به هدفي كه اين مقال دنبال ميكند، بحث از اين منشأها و اقسام آنها اهميت چنداني ندارد. مهم نيست كه چگونه و از كجا مفهوم علّت، خدا، وحدت، آب، اكسيژن، زرد، سرخ، شيرين، كلي، جزيي و، نقد آن در ذهن ما آمده و چه فرايندي را در ذهن گذرانده. تا ما به آنها دسترسي پيدا كردهايم و نيز مهم نيست كه مفهوم وحدت و شيريني با آن كه هر دو را وصف ميدانيم چه تفاوتي با هم دارد. اگر چه رده بندي مفاهيم در جاي خود مهم است، ولي در اين بحث، چندان اهميتي ندارد. مهم آن است كه بدانيم اين مفاهيم و نظاير آن را داريم.
2. خاصيت مفهوم و تصوّر، حكايتگري است و چيزي كه توسط مفهومي نموده ميشود محكي است. مفهوم به منزله آينهاي است كه صورت هر چيزي در آن نموده ميشود. بنابراين، مفاهيم آلاتي براي نشان دادن محكيهاي خود هستند و هر محكي به قدري كه فهم گردد نشان داده ميشود؛ مثلاً، مفهوم اكسيژن فقط حاكي از اكسيژن است، نه اكسيژن موجود يا معدوم. اگر در جهان، هيچ اكسيژني نباشد، باز اين مفهوم حاكي از اكسيژن است. پس مفهوم حاكي از شيء خارجي موجود نيست.
3. مفاهيم متمايز و گوناگون الزاما تباين مفهومي ندارند؛ ممكن است دو مفهوم متمايز متباين باشند؛ مانند دو مفهوم "سفيد" و "شيرين" و ممكن است متباين نباشند، بلكه يك مفهوم دربردارنده يك يا چند مفهوم ديگر باشد؛ مانند مفهوم "مثلث" كه متضمّنِ مفهوم "سه"، "ضلع" و "بسته" است.
4. بنابراين، ميتوانيم بگوييم: هر شخصي، n مفهوم در ذهن خود دارد. از اينرو، اگر كسي يك مفهوم در ذهن داشته باشد آن گاه 1=n و اگر دو مفهوم در ذهن داشته باشد 2= nوهكذا.
5. مراد از "يك مفهوم" مفهومي است كه به ازاي آن دست كم يك واژه قرار ميگيرد كه با آن واژه، به آن مفهوم منتقل ميشويم. بنابراين، تركيب دو واژه كه هر كدام دالّ بر مفهومي است، خود دالّ بر مفهوم سومي است؛ مانند "حيوان ناطق" يا "نابينا" كه اوّلي مركّب از "حيوان" و "ناطق" و دومي مركّب از "نا" و "بينا" است.