ای امید بی پناهم

محسن علی بیگی

نسخه متنی
نمايش فراداده

اى اميد بى پناهم

محسن على بيگى

موعودا! ديرهنگامى است كه چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره‏هاى اشتياقت، سوخته‏ايم .

باغ آرزوها به‏شوق بهارروى‏تو خزانها را مى‏شمارد و چكامه‏هاى خونين شقايق را مى‏نگارد;

نرگسها داغ هجر تو بر سينه دارند;

عروسان چمن جز به مژده جمال دلارايت‏سر زحجله عيش برنيارند;

اى دست‏دست كردگار!

معراج‏نشينى بگذار از پرده غيبت‏به درآى و رخسار محمدى بنما;

كه خيل منتظران در فرودست وعيدهاى دنيايى ، چشم بر بلنداى وعده ديدار تو دارند. اى گوشوار عرش الهى! آرمان انتظار را به ك وله‏بار صبر و يقين ، بر دوش مى‏كشيم و به ترنم آواى ظهور سرخوشيم ; هر صبح و مسا، ياد طلوع تو را در سينه مى‏پرورانيم و پرتو چهر تو را در ديده نقش مى‏زنيم.

اى اميد بى‏پناهان ، بيا ... بيا . از ثرى تا به ثريا، دلهاى بى‏قراران ، شيداى يك نگاهت .

از سوى‏تا ماسوى جانهاى بى‏پناهان ، نثار قدمهايت .

بيا و روزه‏داران غيبت را به افطار فرج بنشان و قضاى عهد انتظار را دستى برافشان.