چیستی هرمنوتیک

احمد واعظی

نسخه متنی -صفحه : 12/ 4
نمايش فراداده

گرچه كاركرد واسطه‏اي و ميانجي‏گرايانه هرمنوتيك، برخي را بر آن داشت كه در تحليل ريشه لغوي هرمنوتيك ميان آن و خداي واسطه ـ هرمس ـ ارتباط برقرار نمايند (ظاهرا اين برداشت و تحليل نسبت به ساير تحليلها از مقبوليت بيشتري برخوردار است) امّا بايد دانست كه برخي ديگر از محققين به اين تحليل به ديده ترديد مي‏نگرند. به هر تقدير راه ارائه تحليلهاي نوين در اين باب همچنان باز است و پرونده اين مبحث بسته نمي‏باشد.6

زماني كه مي‏خواهيم از هرمنوتيك به عنوان شاخه‏اي از معرفت و مجموعه تلاشهاي نظري و فكري تحقق يافته تحت اين نام ياد كنيم، يعني به حوزه عام هرمنوتيك نظر داشته باشيم حرف«s» را در انتهاي آن قرار مي‏دهيم و «hermeneutics» تلفظ مي‏كنيم. گرچه برخي نظير جيمز رابينسون ذكر «s» را لازم ندانسته‏اند.7

صرف‏نظر از استعمال اين واژه به عنوان شاخه‏اي از دانش و معرفت كه با حرف «s» همراه است، هرمنوتيك بدون «s» در معناي اسمي و وصفي نيز به كار مي‏رود.

در كاربرد اسمي اين واژه‏گاه حرف «s» در انتهاي آن ذكر مي‏شود و گاه ذكر نمي‏شود. در اين كاربرد، هرمنوتيك نامي براي شاخه‏ها، گرايشها و مكتبهاي مختلف موجود در حوزه تفكر هرمنوتيكي به شمار مي‏رود. براي نمونه مي‏توان به تركيبهايي نظير هرمنوتيك كتاب مقدس، هرمنوتيك ادبي، هرمنوتيك روش‏شناختي، هرمنوتيك هيدگر و...، اشاره كرد.

كاربرد وصفي اين واژه به دو صورت «hermeneutic» و «hermeneutical» است. به عنوان مثال گفته مي‏شود مي‏توان به تركيبهايي مانند نظريه هرمنوتيكي(hermeneutic theory)، الهيات هرمنوتيكي (hermeneutic theology)، واقعه هرمنوتيكي8 (hermeneutical event)، موقعيت هرمنوتيكي9(hermeneutic situation) و...، اشاره كرد.

با اين همه، دقت و موشكافي در ريشه‏يابي لغوي واژه هرمنوتيك كمكي به شناخت ماهيت هرمنوتيك معاصر و دامنه مباحث آن نمي‏كند. گسترش قلمرو مباحث هرمنوتيك و تحولات و چرخشهاي دروني آن در ارتباط منطقي با معناي لغوي و ريشه‏هاي آن نبوده است تا در سايه واژه‏شناسي هرمنوتيك بتوان راهي به سوي درك عميق‏تر آنچه كه امروزه به نام هرمنوتيك مورد بحث قرار مي‏گيرد، جستجو كرد. از اين رو فايده چنداني بر ريشه‏شناسي لغوي آن و بررسي تاريخي استعمال اين واژه در آثار متفكرين يونان باستان نظير افلاطون و ارسطو مترتب نمي‏شود. به همين دليل از ذكر مباحث تفصيلي در اين زمينه خودداري مي‏شود.

2ـ تعريف هرمنوتيك

در طول تاريخ نه چندان طولاني هرمنوتيك، تعريفهاي متنوعي از آن ارائه شده است كه هريك به نوبه خود، معرّف و نشانگر ديدگاهي خاص درباب اهداف و وظايف اين شاخه معرفتي است. پيش از داوري نهايي درباب امكان ارائه تعريفي جامع و همه جانبه از هرمنوتيك كه تلاشهاي فكري گذشته و حال هرمنوتيكي را پوشش دهد، مناسب است كه به پاره‏اي از تعريف‏هاي عرضه شده اشاره داشته باشيم. فهم صحيح هريك از اين تعريفها نيازمند توضيحي مختصر در مورد زمينه‏هاي شكل‏گيري هريك از آنهاست. اين زمينه‏ها، گوياي تلقي صاحبان اين تعريف از اهداف و كاركردهاي هرمنوتيك است.

1ـ جان مارتين كلادنيوس (1759-1710) علوم انساني را مبتني بر هنر تفسير (Auslegekunst) مي‏دانست و هرمنوتيك را نام ديگر اين هنر قلمداد مي‏كرد.

در فهم عبارات گفتاري و نوشتاري ابهاماتي رخ مي‏دهد كه فهم كامل آنها را دچار مشكل مي‏كند. هرمنوتيك، هنر دست‏يابي به فهم كامل و تامّ عبارات گفتاري و نوشتاري است. اين هنر مشتمل بر مجموعه‏اي از قواهد است. يعني چيزي شبيه به منطق، كه مددكار مفسر در رفع ابهامات متن مي‏باشد.10

2ـ فردريك آگوست وُلف در سخنرانيهاي سالهاي 1785 تا 1807 درباره «دائرة‏المعارف مطالعات كلاسيك»، هرمنوتيك را چنين تعريف مي‏كند: «علم به قواعدي كه به كمك آن معناي نشانه‏ها درك مي‏شود.» هدف از اين علم، درك انديشه‏هاي گفتاري و نوشتاري شخص مؤلف يا گوينده، درست مطابق آنچه او مي‏انديشيده است، مي‏باشد. اين تلقي از تفسير و كاركرد هرمنوتيك، عمل فهم را نه تنها نيازمند درك زبان متن، بلكه نيازمند دانش تاريخي نيز مي‏داند. مراد از دانش تاريخي، شناخت زندگي مؤلف و شرايط تاريخي و جغرافيايي سرزمين او مي‏باشد. مفسّر ايده‏آل كسي است كه هرآنچه مؤلف مي‏دانسته است او نيز بداند.11

3ـ فردريش ارنست دانيل شلاير ماخر (1834-1768) به هرمنوتيك به مثابه «هنر فهميدن» مي‏نگريست. او مسأله بدفهمي و سوء فهم را مورد توجه قرار داد و بر آن بود كه تفسير متن دائما در معرض خطر ابتلاء به سوء فهم قرار دارد. از اين رو هرمنوتيك به عنوان مجموعه قواعدي متديك و روش‏آموز، بايد براي رفع اين خطر به استخدام درآيد. بدون وجود چنين هنري، راهي براي حصول فهم وجود نخواهد داشت.12

تفاوت اين تعريف با تعريف اول آن است كه كلادنيوس نياز به هرمنوتيك را تنها در مواضعي مي‏دانست كه ابهامي در راه فهم متن رخ مي‏نمايد، اما شلاير ماخر مفسّر را دائما و در هر فهمي از متن نيازمند به هرمنوتيك مي‏داند؛ زيرا هرمنوتيك مورد نظر او براي رفع ابهام تعبيه نشده است، بلكه دانشي است كه مانع سوء فهم مي‏شود و امكان سوء فهم، احتمالي است كه همواره وجود دارد. به تعبير ديگر در نظر كلادنيوس، اصل بر صحيح بودن فهم و تفسير است و جريان فهم متن روال عادي و طبيعي خود را دارد مگر آنكه ابهام و مشكلي پيش آيد و هرمنوتيك دانشي كمكي (Auxiliary Science) براي رفع ابهام و پيچيدگي به حساب مي‏آيد. حال آنكه در تلقي شلاير ماخر، اصل بر سوء فهم است مگر آنكه به كمك قواعد هرمنوتيك از بدفهمي پرهيز شود. پس گرچه هر دو به هرمنوتيك به عنوان هنري مشتمل بر مجموعه‏اي از قواعد مي‏نگريستند، اما محتواي اين قواعد و غرض از تنظيم آنها با يكديگر متفاوت است.

4ـ ويلهلم ديلتاي (1911-1833) هرمنوتيك را دانشي مي‏داند كه عهده‏دار ارائه روش‏شناسي علوم انساني است. هدف اصلي تلاش هرمنوتيكي او، ارتقاء اعتبار و ارزش علوم انساني و هم طراز كردن آن با علوم تجربي بود.

از نظر وي سرّ اطمنيان آور بودن قضاياي علوم تجربي، در وضوح و روشني روش‏شناسي آن نهفته است و براي اينكه علوم انساني هم علم (Science) باشند لازم است كه متدولوژي آن تنقيح شود و اصول و بنيانهاي مشترك و استوار آن كه پايه‏هاي تمام تصديقات و قضاياي علوم انساني است. روشن و آشكار گردد.13

5 ـ يكي از نويسندگان معاصر آلماني به نام بابنر (Bubner)در مقاله «هرمنوتيك استعلايي» كه در سال 1975 نگاشت، هرمنوتيك را به «دكترين فهم» تعريف كرد.14

اين تعريف با هرمنوتيك فلسفي مارتين هيدگر و هانس گادامر تناسب كاملي دارد؛ زيرا هدف از هرمنوتيك فلسفي توصيف ماهيت فهم است. هرمنوتيك فلسفي برخلاف هرمنوتيكهاي گذشته نه به مقوله فهم متن منحصر مي‏شود و نه خود را در چهارچوب فهم علوم انساني محدود مي‏كند. هرمنوتيك فلسفي به مطلقِ فهم نظر دارد و درصدد تحليل واقعه فهم و تبيين شرايط وجودي حصول آن است.

اين تعاريف پنج‏گانه تنها بخشي از تعريفهاي قابل ارائه را تشكيل مي‏دهد. با وجود اين در بيان اين نكته كه گستره مباحث هرمنوتيك و نوع تلقي‏ها از آن بسيار متنوع و گسترده است، كفايت مي‏كند. اين تعاريف به خوبي نشان مي‏دهند كه چگونه قلمرو مباحث هرمنوتيك همگام با سير تاريخي، تنوع و وسعت بيشتري پيدا كرده و از حدّ معرفي هرمنوتيك به مثابه راهنمايي براي تفسير متون ديني و حقوقي تا حدّ معرفي آن به مثابه تأملي فلسفي در باب ماهيت فهم و شرايط وجودي حصول آن، ارتقاء يافته است.

اين گستره وسيع، به روشني نشان مي‏دهد كه هيچ يك از تعاريف فوق توان آن را ندارد كه معرّف همه تلاشهاي نظري موسوم به هرمنوتيك باشد. اين ناتواني به تعاريف مذكور منحصر نمي‏شود، بلكه عملاً امكان ارائه تعريفي جامع كه همه نحله‏ها و گرايشهاي هرمنوتيكي را پوشش دهد، وجود ندارد؛ زيرا نگاه‏هاي متفاوتي كه در باب رسالت و هدف و كاركرد هرمنوتيك وجود دارد، گاه كاملاً متباين و غيرقابل جمع مي‏باشند. به عنوان مثال ويلهلم ديلتاي، هرمنوتيك را دانشي در خدمت فهم متون نمي‏داند، بلكه آن را از سنخ متدولوژي و معرفت‏شناسي دانسته و آن را در خدمت علوم انساني به طور عام مي‏خواهد. از طرف ديگر هرمنوتيك فلسفي كه با هيدگر شروع مي‏شود، در ديدگاهي كاملاً متفاوت، شأن هرمنوتيك را ارائه روش ندانسته و رسالت آن را به جاي متدولوژي، تأمل فلسفي در باب بنيانهاي هستي‏شناسي فهم و تبيين شرايط وجودي حصول آن مي‏داند، و هرمنوتيك را از سطح متدلوژي و معرفت‏شناسي به سطح فلسفه و هستي‏شناسي (Ontology) ارتقاء مي‏دهد. در چنين گستره‏اي از مباحث و چرخشهاي راديكال و عميق در اهداف و رسالتهاي هرمنوتيك، چگونه مي‏توان انتظار داشت كه تعريفي واحد و جامع، گويا و معرّف همه اين تلاشهاي فكري و نظري باشد؟