هرمنوتيك، ابتدا دانش «فهميدن متون» بود؛ ولي بهتدريج به دانش «فهميدن زندگي» و دانش «فهميدن وجود» و «شالودهشكني» مبدل شد. دو نظريه درباره «معنا» وجود دارد كه در يكي، هدف، رسيدن يا نزديك شدن به معناي مراد مؤلف است و در ديگري، روي هم افتادن افق معنايي خواننده با افق معنايي مؤلف است. مسلمانان نيز بايد بر مبناي يك هرمنوتيك فلسفي به قرائت متون ديني خود بپردازند؛ كاري كه هنوز انجام نگرفته است.
پس از آنكه كانت بحثهاي فلسفي را متوجه نفس «معرفت» كرد و «معرفتشناسي» به جاي «وجودشناسي» كلاسيك از اهميت بسيار بالايي برخوردار شد، براي عدهاي اين سؤال به صورت برجستهاي مطرح شد كه معرفت حاصل از بررسي متون، چگونه معرفتي است و «فهميدن متون» چيست؟ آنچه در اين بحث مورد سؤال واقع شد، نفس «فهميدن»1 بود. در اوايل قرن نوزدهم، «شلايرماخر» فيلسوف دين و متأله مسيحي پروتستان، با استفاده از مباحث هرمنوتيكي پيشينيان خود، كوشش خود را متوجه پاسخ دادن به پرسش «فهميدن چيست؟» كرد. اين پرسش، يك پرسش فلسفي بود و معناي آن براي شلاير ماخر اين بود كه مقدمات غير تجربي فهميدن يك متن چيست.
گرچه پرسش شلايرماخر متوجه فهميدن متون بود، اما در روند مباحث فلسفي هرمنوتيك، موضوع «فهميدن»، از «فهميدن متون» تا «فهميدن زندگي» و سپس تا «فهميدن وجود» و «شالودهشكني» تغيير معنا داده است.
پيش از پيدايش هرمنوتيك فلسفي در شاخههاي گوناگون آن، اصول و قواعدي براي تفسير و تأويل كتاب مقدس در ميان متألهان مسيحي مغربزمين وجود داشت كه بر اساس آن، شرحهاي گوناگون و متفاوتي از آيات كتاب مقدس ارائه شده بود. شكي در اين نيست كه اين شرحها يا تفسيرهاي گوناگون، بر اثر تعدد و تفاوت قواعد و روشهاي به كار گرفتهشده در فهم و تفسير متون ديني به وجود آمده بودند؛ اما اين قواعد و روشها اموري نبودند كه با بحث و استدلال به دست آمده باشند؛ بلكه اغلب آنها دستوري بودند و به عبارت ديگر، عالمان دين ميگفتند متون ديني را چنان بايد تفسير كرد و ديگران هم ميپذيرفتند.
هر گونه فهم و تفسيري، از يك ديدگاه و با يك پيشفرض يا پيشفهم صورت ميگيرد و چون ديدگاهها و پيشفرضها و پيشفهمهاي انسانها در مقام فهم متون متفاوتند، نظريات آنان درباره معناي متن متفاوت ميشود و اين تفاوت، اجتنابناپذير و غير قابل رفع است.
بنابر نظريه اول درباره معنا، مطلب از اين قرار است كه كسي كه ميخواهد يك متن را بفهمد، براي معين كردن اينكه مؤلف متن، كدام معنا از معاني موجود در ساختار زبان متن را منظور كرده و چگونه منظور كرده، متناسب با ديدگاه و پيشفرض خود يك فرضيه ميدهد و سپس براي صحت آن فرضيه استدلال ميكند. اشخاص متعدد، گرچه همه به دنبال تعيين معناي مورد نظر مؤلف هستند كه بنا بر فرض، يك معناي واحد معين در ساختار زبان ميباشد، ولي هيچ كدام از آنها راهي مستقيم به آن معنا ندارد و نميتواند جز از طريق فرضيهپردازي به آن نزديك شود و چون فرضيهها به دليل تفاوت ديدگاهها و پيشفرضها متفاوتند، در نهايت، معناي معينشده از سوي هركدام از آنها با معناي معينشده از سوي ديگري متفاوت خواهد بود. در اين ميان، كسي كه دلايلش قويتر باشد، نظرش مقبولتر خواهد افتاد. پس ماهيت فهم و تفسير متن، گونهاي فرضيهپردازي همراه با استدلال است و هيچكس وصول قطعي به معنا پيدا نميكند.
بنابر نظريه دوم كه در آن معنا واقعيتي بيش از معناي مورد نظر مؤلف فرض ميشود، چون از طرفي افق تاريخي انسانها با يكديگر متفاوت است، به اين معنا كه هر شخص، از خود و جهان تجربهاي متفاوت با تجربه ديگران جهان دارد و از طرف ديگر، فهم متن با روي هم افتادن افق تاريخي فهمنده و افق تاريخي پديد آمدن متن صورت ميگيرد ـ بنابراين معناي متن براي انسانها متفاوت ميشود. در عين حال، راه براي نقد اين معناهاي متفاوت باز است.
آنچه مسلمانان امروز فاقد آن هستند، هرمنوتيك فلسفي به منظور ارائه يك تفسير و يا تأويل قابل قبول و عقلاني و قابل دفاع از كتاب و سنت است. همين فقدان و خلأ موجب شده است كه اجتهاد فقيهان مسلمان در ابواب گوناگون فقهي در عصر حاضر، بر نظريه هرمنوتيكي قابل قبول و قابل دفاع مبتني نباشد. علم اصول، حتي در آن شكل تكامليافتهاش كه محصول كوششهاي اصوليون متأخر شيعه ميباشد، گرچه گونهاي كوشش هرمنوتيكي است، ولي خلأها و گسستهاي فلسفي بسيار عمدهاي دارد كه تنها با توجه به مباحث مطرح در هرمنوتيك فلسفي ميتوان آنها را پر كرد.
نتيجه بحث اين است كه شايد نتوان اختلاف مفسران و فقيهان و حتي اختلاف مشربهاي كلامي، فلسفي و عرفاني در يهوديت، مسيحيت و اسلام را تفاوت قرائتها از متون ديني نامگذاري كرد. تفاوت قرائتهاي يك متن در جايي معنا پيدا ميكند كه قرائت، محقق شود و قرائت در صورتي محقق ميشود كه يك نظريه فلسفي هرمنوتيكي براي تفسير يا تأويل متن وجود داشته باشد و بر مبناي آن قرائتهاي متفاوت انجام شود.
امروزه تفسير و تأويل متون ديني بدون توجه به مباحث هرمنوتيك فلسفي نميتواند قابل قبول باشد. در گذشته، «معنا» عبارت از همان اشيا و ذوات خارجي و احكام و روابط آنها بود؛ اما مباحث هرمنوتيك فلسفي، بر تغيير معناي «معنا» و مطرح شدن چيزي به نام «متن» مبتني است و اين، فلسفه زبان و تاريخ و سمانتيك جديد است كه اين مباحث را پيش آورده است.
امروزه هرمنوتيك فلسفي به معناي اعم، از اهميت ويژهاي در ميان متألهان يهود و مسيحيت برخوردار است. هرمنوتيك فلسفي به معناي اخص (هرمنوتيك گادامر) در نظر عدهاي از متألهان مسيحي، نجاتبخش الهيات مسيحي به شمار ميآيد؛ چون به اعتقاد آنها نظريه «تفسير همدلانه» و «تفسير شدن شنونده به وسيله متن» كه محصول آراي گادامر ميباشد، رويكرد اگزيستانسياليستي به كتاب مقدس را ممكن ساخته است. از باب مثال، بر اساس سه گونه قرائت از كتاب مقدس در ميان متألهان مسيحي، سه نوع الهيات به وجود آمده است:
1- الهيات تاريخي (پانن برگ)؛
2- الهيات اگزيستانسياليستي «بولتمان، تيليخ و...»؛
3- الهيات رهاييبخش.
دعوي امكان قرائتهاي كثير از متون ديني، به معناي تجويز هرج و مرج در كار فهم و تفسير دين و صحيح دانستن همه قرائتها و تسليم شدن به نسبيت باطل و دست شستن از استدلال نيست. در واقع، قرائتها ميتوانند متعدد باشند؛ ولي براي دست يافتن به حقيقت، ما موظفيم هر قرائتي را نقد كنيم و نقطههاي ضعف و قوت معاني و استدلال قرائتكننده را آشكار سازيم و ميزان اعتبار قرائت او را مشخص نماييم.
اين نظريه، پلوراليسم معرفت درونديني را نتيجه ميدهد. اين پلوراليسم معرفت درونديني، مثلاً در عالم مسيحيت، با توجه به نامطمئن بودن هر گونه معرفت در عصر مدرنيته، موجب رواج مسيحيت گشته؛ نه موجب ضعف آن. پلوراليسم معرفت درونديني مسيحي اين امكان را به وجود آورده كه جزمگراييهاي مزاحم كنار گذاشته شود و راه انسان به سوي خداوند، متعدد و غير قابل انحصار ديده شود.
فلسفه هرمنوتيكي ذاتا جدا از تعلق خاطر به سنت نيست. اين فلسفه ذاتا معطوف به سنت است و كساني كه به سنت تعلق خاطر ندارند، سراغ هرمنوتيك نميروند. هرمنوتيك اصلاً تئوري و تعليمات تفسير و تأويل سنت است. اين كار معنايش اين است كه ما با استفاده از هرمنوتيك فلسفي در جستجوي حقيقت موجود در كتابهاي مقدس و تعليمات پيامبران هستيم.
مخالفان پوزيتويست هرمنوتيك فلسفي، مخالفان سنت هم هستند. در جهان معاصر، دو گروه از اهل هرمنوتيك فلسفي ـ ديني انتقاد ميكنند: يك گروه پوزيتويستها هستند و گروه ديگر، معنويتگرايان منهاي دين. اين دو گروه ميگويند دوران دين سپري شده و اهل هرمنوتيك فلسفي ديني هنوز دنبال متون ديني هستند. اهل فلسفه تاريخ نيز طرفداران هرمنوتيك ديني را از جمله قائلان به فلسفه انحطاط در تاريخ به شمار ميآورند و ميگويند: طرفداران اين هرمنوتيك به اين جهت به كتب و متون گذشته مراجعه ميكنند كه معتقدند حقيقت در بطن اين متون «گذشته» قرار دارد؛ نه در «حال» و نه در «آينده» و اين اعتقاد مساوي است با قول به انحطاط معنوي فرهنگ در طول تاريخ و اينكه «الفضل لمن سبق».
نظر اهل هرمنوتيك جديد ديني اين است كه اصول و عقايد و احكام جزمي سنتي موجود در اديان، ذاتا تاريخي و زمانياند و چون حجابهاي ضخيمي در عصر حاضر چهره حقيقت دين را پوشاندهاند. بايد آنها را كنار زد تا بتوان آن حقيقت را بار ديگر لمس كرد و در نور و گرماي آن زندگي كرد. در واقع، آن حقيقت دائما بايد «بازيابي»، «بازخواني» و «بازسازي» شود تا جاودانه بودن آن مخدوش نگردد.
قرائت رسمي از دين اسلام در ايران فعلي دچار بحران است. افرادي اين بحران را بهخوبي درك كردهاند و در صدد برآمدهاند كه با استفاده از اين مباحث و معارف جديد هرمنوتيكي، راهي براي بازيابي و بازخواني و بازسازي حقيقت ديني موجود در اسلام بيابند تا هم حق «حقيقت» ادا شود و هم بحران چاره گردد.
در سيستم بازخواني و بازسازيشده نيز سه ساحت «شريعت»، «طريقت» و «حقيقت» در دين اسلام باقي ميماند؛ اما در ساحت شريعت، تركيب و آرايش جديدي به وجود ميآيد. حلال و حرام و امر و نهي خداوند باقي ميماند؛ اما در مصداقها و گسترههاي آنها تفاوتهايي ايجاد ميشود. در اينجا ميتوانم به اين مطلب اشاره كنم كه مثلاً در پرتو آن، بازخواني و بازسازي حقوق بشر وارد فرهنگ مسلمانان ميشود و با پشتوانه ديني مورد قبول قرار ميگيرد و محور سازماندهي اجتماعي و سياسي مسلمانان واقع ميشود. واضح است كه در اين صورت، آرايش شريعت در آنچه به معاملات و سياسات مربوط ميشود، تغيير آشكاري پيدا ميكند.
جناب آقاي شبستري در گفتوگوي دو قسمتي خود و نيز در سخنراني «سه قرائت از سنت در عصر مدرنيته» كه در ماهنامه آفتاب منتشر شد،2 به بحث هرمنوتيك و ارتباط آن با سنت و متون مقدس پرداخته است. در اين گفتوگو به اصل مسأله «فهم» و معاني مختلف آن اشاره شده است كه در ضمن آن به مسلمانان جهت تكثر بخشيدن به قرائتهاي خود از متون ديني، رهنمودهايي داده شده است كه در ميان آنها نكات قابل تأملي وجود دارد. در اينجا به پارهاي از اين نكات اشاره ميشود:
1- معناي گادامري فهم، كه ظاهرا مورد قبول جناب آقاي شبستري نيز هست،3 مربوط به متون عادي بشري است كه رنگ تاريخ دارد. همچنان كه خود آقاي شبستري نيز اذعان دارد،4 ميان اسلام و مسيحيت تفاوتهاي زيادي وجود دارد. يكي از آن تفاوتها مربوط به متون مقدس اين دو دين است. كتابهاي مقدس مسيحيان، همه نگاشتههايي بشرياند. هيچ ادعايي در اينباره وجود ندارد كه كتاب مقدس مسيحيان را نازل شده از آسمان بداند؛ بلكه آن را نوشتههاي رسولان عيسي و تابعان آنها ميدانند كه سالها پس از عروج عيسي به آسمان از روايتهاي شفاهي تاريخ زندگاني عيسي و حواريون وي نوشته شده است. دليل مقدس بودن آن نيز اين ادعاست كه روحالقدس از لابهلاي كلمات اين كتابهاي تاريخي بر قلب مؤمنان تجلي ميكند و بدين طريق، انكشاف الهي كه از آن به «وحي» تعبير ميكنند، رخ ميدهد.
اما قرآن كريم كه خود معجزه جاويدان پيامبر اسلام صلياللهعليهوآلهوسلم است، كتابي فراتاريخي است و مستقيما از آسمان نازل شده و حتي كلمات آن نيز از خداوند است؛ كتابي جاويدان و جهاني است كه به يك زمان و مكان محدود نميشود و بدين لحاظ رنگ تاريخ نزولش را به خود نميگيرد. اثبات فراتاريخي بودن قرآن كريم بر مبناي معجزه بودن آن صورت ميپذيرد. تحدي قرآن امروز نيز زنده است و ميگويد: هركس گمان ميكند اين كتاب از جانب بشر است، مانند يكي از سورههاي آن را بياورد.
با توجه به فراتاريخي بودن قرآن كريم نميتوان گفت كه فهم قرآن، يعني پيوند زدن افق تاريخي فهمنده با افق تاريخي پديدآورنده آن. چنين چيزي، اگر في حد نفسه درست باشد، در مورد كتابهاي تاريخي و بشري درست است؛ نه در مورد چيزي مثل قرآن.
2- آقاي شبستري معتقد است كه با پذيرش مدرنيته بايد به بازخواني سنت بپردازيم و فهمي از سنت به دست آوريم كه با مدرنيته سازگار باشد. براي نمونه ميتوان به ادعاي ايشان در مورد حقوق بشر اشاره كرد. ايشان هم در اين مقاله و هم در ساير نوشتههايشان5 ميگويند كه مفهوم «حقوق بشر» مفهوم كاملاً جديدي است كه در منابع ديني ما و ديگران وجود ندارد؛ بنابراين بايد اين مفهوم را به همين صورت كه هست، پذيرفت و سعي كرد قرائتي از دين را با آن منطبق نمود. به نظر نميرسد با اين كار بتوان به حقيقت ديني دست يافت. گرچه مدعاي جناب شبستري اين است كه در دور هرمنوتيكي ميان متن و مفسر ميتوانيم بهتدريج به حقيقت متن نيز نزديك شويم؛ اما اولاً در اين فرض، مدرنيته اصل و سنت فرع قرار داده شده و قطعا مقتضيات مدرنيته بر سنت تحميل ميشود؛ ثانيا در اين روش هيچ تضميني براي دستيابي به حقيقت نهفته در سنت وجود ندارد؛ زيرا هنگامي كه مبناي كار را پيشفهمهاي برگرفته از مدرنيته قرار دهيم، هيچ تفسير و فهمي مغاير با مدرنيته امكان تحقق ندارد؛ بنابراين، خطاهاي مدرنيته همواره به عنوان امر مفروض، خود را بر فهم تحميل ميكنند.
3- آقاي شبستري ادعاي خود در ابتداي كتاب نقدي بر قرائت رسمي از دين را در اين گفتوگو بازگفتهاند: «دعوي امكان قرائتهاي كثير از متون ديني، به معناي تجويز هرج و مرج در كار فهم و تفسير دين و صحيح دانستن همه قرائتها و... نيست». بايد پرسيد ايشان چه راهي براي پرهيز از قرائت خطا معرفي كردهاند؟ درست است كه در كار فهم، پيشفهم وجود دارد، اما چرا بايد پيشفهمهاي مدرنيته را برگزيد؟ آيا مدرنيته حامل انديشه خطاناپذيري است؟ روشن است كه آقاي شبستري نميخواهند چنين ادعايي بكنند؛ اما گويا چارهاي جز تسليم در برابر مدرنيته نمييابند. به گمان ما ميتوان و بايد خود مدرنيته را نقد كرد؛ سپس با تنقيح پيشفهمهاي فلسفي و كلامي خود، به قرائتي صحيحتر از دين دست يافت. اين كاري است دشوار؛ اما شدني.
1- verstehen
2- خلاصه آن را نيز در همين شماره بازتاب انديشه آوردهايم.
3- رك.: خلاصه همين مقاله؛ شبستري، هرمنوتيك، كتاب و سنت، فصل «فرايند فهم متون»؛ همان، نقدي بر قرائت رسمي از دين، ص 46-
4- رك. : «سه قرائت از سنت در عصر مدرنيته»، بازتاب انديشه، همين شماره.
5- از جمله رك. : نقدي بر قرائت رسمي از دين، «حقوق بشر» (بخش سوم).