محمدجواد پيرمرادي
چكيده
"انسان موجودي مركب از جسم و روح است " كه بر هم تأثير و تأثر دارند ولي اين دو با هم سنخيتي ندارند زيرا يكي مادي و ديگري مجرد است. حكما روح را حادث ميدانند، پس چرا آن را فنا ناپذير ميدانند و در عينحال، مجرد ميدانند؟ اين تناقض است. ملاصدرا با نظريه "نفس جسمانيالحدوث و روحانيالبقاست" به اين سؤالات پاسخ ميدهد و از آن عقيده رفع تناقض ميكند.
اما آيا اين نظريه ميتواند معاد جسماني را كه مدعاي اديان است، اثبات كند؟ پاسخ منفي است و همانطور كه بوعلي گفته است، اين درگه به روي عقل مسدود است و بايد دست به دامان نبيصادق(ص) شد.
اين مقاله با بررسي استدلال صدرالمتألهين در مورد معاد جسماني و تعمق در مقدمات آن، صدق اين ادعا را نشان خواهد داد.
بيان اين نكته كه چه دغدغهاي ملاصدرا را به اين نظريه كشانده است و اين نظريه چه گرهي را ميگشايد و چه مشكلي را حل ميكند به ذكر پيشينهاي هرچند مختصر و اجمالي نياز دارد.
همانطور كه صدرالمتألهين در اسفار اشاره كرده است، قبل از ايشان در باره نفس و چگونگي ارتباط آن با بدن و كيفيت حدوث تجردي آن، ابهامات فراواني وجود داشته به گونهاي كه ميتوان گفت شناخت پيشينيان از نفس چندان زياد نبوده است. آخوند ميگويد آنها فقط ميدانستند كه نفس هست و مجرد است.1البته مسأله حدوث نفس و فناناپذيري آن در آن زمان از مباحث فلسفه بوده، منتها مشكلاتي كه صدرالمتألهين با فلسفه خويش آنها را بر طرف كرده همچنان خودنمايي ميكرده است.
قبل از صدرالمتألهين ميگفتند نفس انساني حادث است، در عين حال آن را مجرد هم ميدانستند. در كتابهاي فلسفي آن زمان بحثي در اين باره بود كه هر حادثي مسبوق به ماده و زمان آن است2يا ميگفتند نفس فنا ناپذير است و با فساد بدن فاسد نميشود و از سوي ديگر هم قائل بودند كه هر پديد آمدهاي فسادناپذير است.3 همچنين ميگفتند نفس به واسطه بدن به كمال ميرسد و از بدن تأثير ميپذيرد و بر بدن تأثير ميگذارد و به قول معروف "يتعاكسان ايجابا و اعدادا"، و در عين حال ذاتا مجرد است و در موجود مجرد جنبه قابليت (بالقوهبودن) نيست و آنچه را ميتواند داشته باشد، دارد. طبيعي است كه بر اين اساس، سؤالات زير در ذهن تداعي ميشود:
1ـ اگر نفس بر اساس اين قاعده كه هر حادثي مسبوق به ماده و زمان است، حادث باشد پس بايد مادي باشد ولي شما آن را مجرد ميدانيد.
2ـ اگر نفس حادث است پس بنا به "قاعده كل كائن فاسد"، بايد فسادپذير و فناپذير هم باشد ولي شما ميگوييد "النفس لا تفسد بفساد البدن" و آن را جاوداني ميدانيد.
3ـ اگر نفس مجرد است چه احتياجي به بدن مادي دارد كه به آن تعلق گيرد؛ مگر موجود مجرد آنچه را برايش ممكن است بالفعل ندارد؟
4ـ اصلاً ارتباط يك امر مجرد با يك امر عادي چگونه ممكن است؟ علاوه بر اينكه در اثر ارتباط با ماده و به تبع ماده متكثر هم ميشود.
5ـ اگر نفس مجرد است چگونه در وقت خاص حادث ميشود با آنكه نسبت مجرد به تمام اوقات يكي است.
6ـ انفعال نفس مجرد از بدن مادي در صحت و بيماري، در غم و شادي به چه معناست؟
بعضي براي حل مشكل گفتهاند كه اصلاً نفس، مجرد نيست و مادي است و بعضي هم راه حل را در قول به قِدَم نفس جستجو ميكردند.
در هرحال، اين راهها ناديده گرفتن صورت مسأله است كه نه تنها مشكل را حل نميكرد بلكه بر آن ميافزود، امّا صدرالمتألهين بر مبناي اصول استوار فلسفه متعاليه به نتايجي رسيد كه به آساني از عهده حل اين مشكلات بر ميآمد.
صدرالمتألهين مشكل اساسي را در ناتواني پاسخگويي به مشكل انكار حركت جوهري ميدانست و البته اين اصل نيز بر مبناي اصالت وجود و ذومراتب و مشكك بودن حقيقت وجود و قابل اشتداد بودن وجود معنا داشت كه اين مباحث اساس فلسفه متعاليه را تشكيل ميدهند.
شيخالرئيس، نفس را هويت ثابتي ميدانست كه فقط عوارضي بر او اضافه شده است و صريحا حركت جوهري نفس را رد ميكرد. وقتي كه شاگرد دانشمندش بهمنيار دليل انكار را ميپرسيد، پاسخ ميشنيد كه اگر حركت جوهري ممكن باشد، ديگر من نيستم كه به شما پاسخ گويم و شما هم نيستيد كه پاسخ را ميشنويد.4
در مقابل، صدرالمتألهين، نفس را حقيقتي ذومراتب ميداند كه در حال تحول جوهري از مرتبهاي به مرتبه ديگر است. او استدلال ميكند كه اگر نفس انساني داراي حركت جوهري نباشد بايد دائما با جسم يكي باشد ولي مخالفان حركت در جوهر، نفس را حدوثا و بقاءً مجرد از ماده و جسم ميدانند و لذا اين پيامد نظر خويش را بر نميتابند.
از نظر صدرا لازمه انكار حركت جوهري نفس، عينيت نفس و جسم است و بر اين مبنا نفس بر جسم حمل ميشود زيرا نفس فصل اشتقاقي است و در فصل اشتقاقي جسم به عنوان جنس بر آن حمل ميشود (هرچند به عنوان ماده غير از آن باشد).5
لازمه انكار حركت جوهري اين است كه نفس پيامبر و يك انسان جاهل فقط در عوارض فرق داشته و ذاتا يكي باشند و نفس بوعليسيناي فيلسوف با بوعلي طفل فرقي نداشته باشد. از صدرالمتألهين بشنويم كه