فاطمه رهبرى شندى و تو يا «بقية الله»!
اى «بقيه خدا» در زمين! حبل متين، رشته پيوند آسمان و زمين! شكر و ثنا آن پروردگار مهربانى را، كه رشته پيوند خود و بندگان را هرگز از هم نگسست و با رساترين حجتها، متينترين پيوندها را استوارى بخشيد.
پيوند ازلى خدا و انسان، «عهد الست»، موعود و آيهاى از «وفا» مىخواست و تو يا «بقيةالله»، نشان وفاى آن مهربان يارى!
بى ترديد پيمان ولايت، عهد ربوبيت، و حقيقت توحيد و وحدانيت را، عظمتى شگرف همراه بود كه جز شانههاى استوار مؤمنان موحد، مخلوق را توانايى تحمل آن، هرگز نبود. كه جز عارفان مؤمن نيز به نداى «الله» پاسخ نگفتند. جز موحدان، مؤمن نشدند و جز صديقان، بر ايمان باقى نماندند و تو يا «بقيةالله»، زيباترين مظهر اين عظمتى. بارزترين معجز وحدانيتى. نهايت علوم كامل و صراحتبرهان واضحى!
تو قرآن ناطقى. رساترين حجتبالغى. تو «صراط مستقيم» و «نباء عظيمى»!
هم راه روشن و هم، روشنگر راهى. اولىترين و ظاهرترين آيتخدا و هم آيات محكماتى. سوره طه، ياسين والذارياتى. طورى، عادياتى... خليفه رحمانى، قاطعترين برهانى.
تو قطب عالم امكانى. سرور كائناتى. علت ممكنات و هادى مهدياتى.
يداللهى، ذاتاللهى، روحاللهى، بقيةاللهى، نزديكتر از هركس به خود مخلوقاتى! (انا اقرب اليه من حبل الوريد)
كه مىگويد در پس پرده غيبى؟ كه از كتاب مهر و از آئين وفاى خداى رحمان رحيم، واژه «غيبت»، براى هميشه محو است از بس كه هستى، لبريز از تجلى و حضور حق است. اگر عالم سراسر، محضر «الله» است، غيبت «بقيةالله» را دگر چه معناى است؟!
تو همه حضور خدايى، جلوه و معنى خدايى. آرى، تو را بايد به معنا و معنويتيافت. بايد به شهود بر تو رسيد. تو را بايد به تجلى انوار وجودت در دل، يافت. هميشه همره مايى، تا ابد در دل مايى.
و از اين روى، آنانكه به حضور و ظهور تو بر دل و انديشه نرسيدهاند، بىگمان زنده نه كه مردهاند; مردگانى «كميتهالجاهليه».
و سپاس و هزاران درود و ثنا بر حق، كه ما را لايق عهد عظماى خويش قرار داد و در اين مصافحه عاشقانه، دستهاى ما را به ستيداللهى تو پيوند داد.
يا «بقيةالله»!
نگاهمان بر آستان منور احمدى، علوى، زهروى، مهدوى و سروريت; به زنجير عشق، جاودانه متصل باد!