من از تشيع جنازه سادگى مىآيم
در قرن سنگ و باروت
در بىخيال فطرت،
در خشكسال عاطفه .
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم
و قبرستان چه آشنا!
هر چه سلامت،
هر چه پاكى،
هر چه بىرنگى،
همه مردهاند .
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم،
و گريهام چه بىحاصل!
حتى به طبقه هيچم برج بلند شهر
نمىرسد .
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم
و عهدهايم چه بيخود!
در لابلاى چرخ ماشينها
له مىشوند .
من از تشيع سادگى مىآيم
و دلم براى يك نفس همدردى
لك زره .
كجاست هيچكسى
كه مرا به تسليتى
دلخوش كند؟
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم
و چشمانم
به من مىگويند
از پس هزار فريب و افسون
باز فريبى ديگر،
باز افسونى ديگر،
دهان گشوده .
من از تشيع جنازه سادگى مىآيم
و به دنبال مسيحى دوبارهام
تا قيامتى حسابى (1)
به پا كند .
سهيلا صلاحى اصفهانى
1 . اشاره به «يومالحساب» نام روز قيامت .