فلسفه فلسفه اسلامی

عبدالحسین خسروپناه

نسخه متنی
نمايش فراداده

فلسفة فلسفه اسلامي

عبدالحسين خسروپناه

چکيده

فلسفه‌هاي مضاف با دو نوع رشته فلسفه علوم و فلسفه حقايق ظاهر گشته‌اند. فلسفه علوم، دانش فرانگرانة توصيفي- تحليلي رشته علمي و فلسفه حقايق، دانش درونگرانة توصيفي - عقلاني پديده‌هاي حقيقي و اعتباري است.

فلسفه فلسفه اسلامي، دانش فرانگرانة فلسفه اسلامي و رويکردهاي مشّايي، اشراقي و صدرايي و رهيافت‌هاي شخصيّت‌هاي برجستة حکمت اسلامي است.

اين مقاله، علاوه بر تبيين مفاهيم کليدي تعريف پيش‌گفته و روش‌شناسي تحقيق، به انواع فلسفة رشته‌هاي علمي و مسائل آن‌ها و تفاوت رؤوس ثمانيه با فلسفه‌هاي علوم پرداخته است. و در پايان چهارده مسأله مهم فلسفة فلسفه اسلامي بيان گرديده است.

واژگان کليدي :

فلسفه‌ مضاف، فلسفه علوم، فلسفه حقايق، فلسفة فلسفه اسلامي.

درآمد سخن

فلسفه ورزي از ويژگي‌هاي ممتاز آدميان است؛ زيرا به تعبير ارسطو، همة آدميان به‌طور طبيعي خواهان دانستنند و نشانة اين امر، دلبستگي‌ ما به حواس ما است؛ البته حيوانات نيز قوة ادراك حسي برخوردارند و آن‌ها با اتكا به نمودها و حافظه زندگي مي‌كنند و از تجربة به هم پيوسته بهره‌اي اندك دارند؛ در حالي كه آدميان براي زندگي از صناعت و استدلال و تعقل نيز سود مي‌جويند. تجربه، شناخت افراد و مصاديق است؛ شناختي كه متضمن شناخت علت نيست؛ اما صناعت، شناخت كليات و متضمن شناخت علت است (ارسطو، 1378: ص19-22). حكمت و فلسفه نه تنها بر دريافت‌هاي حسي و تجربي اطلاق نمي‌شود، بلكه انواع فنون و صناعات را نيز نبايد فلسفه به معناي دقيق كلمه خواند. فلسفه، دانشي است كه با علل و مبادي نخستين سروكار دارد؛ هم علل نخستين هستي شناختي و هم علل نخستين معرفت شناختي و به همين دليل، همة حقايق كلي مانند اصل هستي، وجود معرفت، وجود نفس، وجود خدا، عوالم هستي، وجود اعتباري و غيره در آن بررسي مي‌شود.

امروزه، فلسفه نه تنها يك دانش بل دانش‌ها و مكاتب و گرايش‌هاي گوناگوني را نمايان ساخته است. ما در اين نوشتار در صدديم تا با نگاهي درجه دوم به تبيين فلسفه اسلامي بپردازيم:

1.فلسفه فلسفه اسلامي:

عبارت است از دانشِ فرانگرانه فلسفة اسلامي و گرايش‌ها و موضوع اين دانشِ فرانگرانه عبارت است از فلسفه اسلامي و رويكرد‌هاي مشايي، اشراقي و صدرايي و رهيافت‌هاي شخصيت‌هاي برجستة حكمت اسلامي.

روش عام پژوهش در فلسفه فلسفة اسلامي در مقام فن تحقيق، كتابخانه‌اي است كه با روش هرمنوتيكي، فهم نظريه‌ها، رويكردها، رهيافت‌ها و پاراديم‌هاي فلسفي حاصل مي‌آيد؛ اما در مقام روش تحقيق، فرايند اين پژوهش، وصفي، تعليلي، تحليلي، استدلالي و نقدي سپري مي‌شود.

رويكردِ فلسفة فلسفه اسلامي در مقام گردآوري اطلاعات، تاريخي ـ گزارشي، و در مقام داوري و تحليل، معرفت شناختي است.

غايت و هدفِ اين دانش، وصف و تحليل مكاتب و گرايش‌هاي فلسفة اسلامي و ارزيابي و كشف آسيب‌ها و توانايي‌هاي آن‌ها است. اين هدف با توجه به كارآمدي و نقش فلسفه در عرصة الاهيات، علوم، فلسفه‌هاي مضاف، فرهنگ و فن‌آوري و كاربرد و روز‌آمدي فلسفه در نيازهاي معاصر دنيايي و آخرتي، مادي و معنوي، فردي و اجتماعي و در نهايت، ارائه ساختار و سازماندهي، پيشنهادي دستگاه جديد فلسفة اسلامي انجام مي‌پذيرد. به عبارت ديگر، هدف نهايي فلسفة فلسفه اسلامي عبارت است از كشف و ارائه ساختاري نظام‌مند براي فلسفه اسلامي با مختصات ذيل:

أ. فلسفي بودن و بهره‌مندي تمام مسايل فلسفه اسلامي از روش عقلي؛

ب. اسلامي بودن به‌معناي استفاده و همراهي مسايل فلسفي با آموزه‌هاي اسلامي و دست کم عدم مخالفت صريح آن‌ها با اسلام؛

ج. كارآمدي و روزآمدي يعني ايفاي نقش فلسفه اسلامي اسلامي در الاهيات، علوم، فلسفه‌هاي مضاف، فرهنگ و فن‌آوري و ديگر نيازهاي انسان معاصر.

اين سازماندهي افزون بر روابط نظام‌مند مسائل و تعيين حدود و ثغور دامنة آن‌ها بايد كانون و موضوع اصلي دستگاه جديد را مشخص سازد.

2. تبيين مفاهيم

براي دريافت و فهم دقيق مطالب پيش‌گفته، تبيين و شرح و بسط واژگان كليدي فلسفة اسلامي مانند روش تحقيق، رويكرد، رهيافت، فرانگرانه لازم و ضرور است.

1ـ2. روش تحقيق

روش تحقيق به معناي عام عبارت‌ است از ابزار گردآوري اطلاعات و وصف و داوري و فهم نظريه.

بخشِ نخستِ روش تحقيق به معناي عام، يعني ابزار گردآوري اطلاعات را فن تحقيق مي‌گويند و آن را به ميداني و كتابخانه‌اي و ميداني را به نمونه پژوهي، پيمايشي و آمايشي منشعب مي‌سازند و بخشِ دومِ روشِ تحقيق به معناي عام يعني ابزار وصف و داوري و فهم را روش تحقيق بمعناي خاص مي‌گويند و آن را به لحاظ‌هاي گوناگون تقسيم مي‌كنند. روش تحقيق به معناي خاص در برابر فن تحقيق، از يك لحاظ به روش وصفي،روش تعليلي، روش تحليلي، روش استدلالي و روش نقدي منشعب مي‌شود.

روش وصفي به گزارش‌ نظريه يا پديده، و روش تعليلي به بيان علل و عوامل پيدايي نظريه و روش تحليلي به كشف پيش فرض‌ها و لوازم نظريه و روش استدلالي به مدلّل ساختن باور و روش نقدي به داوري نظريه (كشف مطابقت و عدم مطابت با واقع) مي‌پردازد.

روش استدلالي، همان ابزار تبديل باور به باور صادق موجّه و مدللّ است كه به ابزارهاي عقلي، تجربي، نقلي (اعم از تعبدي و تاريخي) و حضوري تقسيم پذير است، و روش تعليلي عبارت است از تبيين علل و عوامل پيدايي نظريه مانند عوامل انگيزشي، مكانيكي، ارگانيستي، الاهياتي، اجتماعي و ... .

روشِ تحقيق به معناي خاص به لحاظ ديگري، به روش هرمنوتيكي، روش‌پديدار شناختي، روش ساختار گرايي و روش گفتماني دسته‌بندي مي‌شود.

شايان ذكر است كه روش‌هاي وصفي، تعليلي، تحليلي، استدلالي و نقدي، ابزارهايي هستند كه هويت معرفتي و دفاعي نظريه را تأمين مي‌كنند، اما روش‌هاي هرمنوتيكي، پديدار شناختي، ساختار گرايي و گفتماني، ابزارهايي هستند كه هويت تفهيمي و تفهّمي نظريه را به دست مي‌آورند.

روش تحقيق (عام)

فن ‎تحقيق روش تحقيق (خاص)

ميداني كتابخانه‌اي به لحاظ‌هويت معرفتي و دفاعي به‌لحاظ تفهيم و تفهّم

فلسفة فلسفه اسلامي در جهت وصف و فهم نظريه‌ها و رويكردها بايد از فن كتابخانه‌اي بهره گيرد؛ يعني با رويكرد تاريخي و از كندي بل از ارسطو تا فلسفة معاصر اسلامي تك‌تك مسايل فلسفة فلسفة اسلامي را دنبال كند.

سرّ بررسي آراء و ديدگاه‌هاي ارسطو و پاره‌اي‌از فلسفه‌هاي يونان باستان، تأثير پذيري فلسفة آغازين اسلامي از آن ديار است كه با مطالعة دقيق و تحليلي آثار آن‌ها مي‌توان در صد تأثير پذيري فيلسوفان مسلمان به ويژه كندي، فارابي، ابن‌سينا را از حكيمان يونان به دست آورد؛ بنابراين، منظور از فن كتابخانه‌اي، شناسايي منابع مكتوب حكيمان مسلمان و فهم دقيق مدعيات آن‌ها است. فهم دقيق نظريه‌ها ، رويكردها و رهيافت‌ها و پارادايم هاي فلسفي فقط با روش هرمنوتيكي انجام مي‌پذيرد؛ يعني پژوهشگر در فرايند فهم ساحت‌هاي پيش گفته نبايد از پيش فرض‌هاي تحميلي خود بهره گيرد و فقط بايد به مقصود و نيّت مؤلفان حكمت دست‌يازد.

شايان ذكراست كه براي دستيابي به اين غرض و غايت بايد مؤلف محور بود نه همانند عالمان هرمنوتيك فلسفي، مفسّر محور.

توضيح مطلب اين است كه هر متني با مؤلّف و مفسِّرش ارتباط مي‌يابد و تفسير و فهم از متن نيز با رويكرد مؤلف محوري و مفسّر محوري تفاوت مي‌يابد.

مؤلف متن مفسر

تفسير

مؤلف محور، تمام تلاش خود را به كار مي‌گيرد تا به مقصود و خواسته‌هاي مؤلف و سازنده متن دست يابد؛ به همين جهت، از قرينه‌هاي حاليه و مقاليه و قواعد زبان شناختي و ضوابط دستوري استفاده مي‌كند تا بهتر به كشف معنا و نيّت مؤلف برسد. پژوهشگر در مقام فهم و وصف ديدگاه‌هاي فيلسوفان اسلامي نبايد مفسر محورانه به تفسير منابع مكتوب آن‌ها بپردازد و بايد از تفسير به رأي و دخالت ذهنيت و پيش فرض و پيش‌دانسته‌هاي خود در فرايند فهم بپرهيزد كند؛ البته بايد توجه داشت كه پيش‌دانسته‌ها و پيش‌فرض‌ها سه نوع‌اند: دستة نخست، پيش‌فرض‌هاي استخراجي و استنباطي كه عبارتند از ابزار اصطياد معنا از متون؛ يعني قواعد زبان متكلم مثلاً قواعد زبان عربي نسبت به متون فلسفه اسلامي و قواعد زبان شناختي مانند عام و خاص ، مطلق و مقيد، مجمل و مبيّن، قراين حاليه و مقاليه و توجه به معاني عصر مؤلف.

اين دسته از پيش‌دانسته‌ها نه تنها رهزن فهم نيّت مقصود و مؤلف متن نيستند كه همراه و هميار فهمند و بايد از آن‌ها بهره برد.

دستة دوم، پيش فرض‌هاي استفهامي‌اند؛ يعني پرسش‌هايي كه مفسّر از متون فلسفي مي‌كند و منشأ دريافت مدلول‌هاي التزامي آن‌ها مي‌شوند و اگر آن پرسشها طرح نمي‌شد؛ هيچ‌گاه آن معاني التزامي ظهور نمي‌يافت. اين دسته از پيش‌دانسته‌ها نيز در مقام فهم و وصف متون فلسفي مفيدند و بسيار به تحليل و كشف دلالت‌هاي التزامي و پيش‌فرض‌هاي مؤلف مدد مي‌رسانند.

دستة سوم، پيش‌فرض‌هاي تحميلي و تطبيقي‌اند كه باعث تفسير به رأي مي‌شوند؛ براي مثال، اگر كسي به پديدار شناسي كانت گرايش داشته و نصوص ارسطو را نيز به گونه‌اي تفسير كند كه گويا ارسطو، پديدار شناس است؛ در آن صورت، گرفتار پيش‌فرض تحميلي و رهزن فهم مقصود ارسطو شده است (رك: خسروپناه، 1379: گفتار7)؛ بنابراين، فلسفة فلسفة اسلامي در مقام گردآوري اطلاعات از روش هرمنوتيكي بهره‌ مي‌برد؛ اما در مقام ارزيابي و داوري از روش‌هاي تعليلي، تحليلي، استدلالي و نقدي بهره مي‌گيرد. فلسفة فلسفة اسلامي با بهره‌گيري از روش تعليلي، عوامل و علل پيدايي پاراديم‌ها و مكاتب فلسفي را كشف مي‌كند و با روش تحليلي، پيش‌فرض‌ها و لوازم و دستاوردها و با استفاده از روش نقدي، آسيب‌ها و كاستي‌هاي روش شناختي و محتوايي آن مكاتب و گرايش‌هاي فلسفي را به دست مي‌آورد.

روش‌هاي استدلالي در اين فلسفة مضاف اعم از برهان عقلي و نقلي تاريخي و وجداني است؛ يعني با اين روش‌ها مي‌توان نظريه‌ها و دكترين جديد فلسفه اسلامي را مدلّل ساخت و ادعاي خود را اثبات يا معقول کرد.

2ـ2. نظريه يا تئوري

مدعا يا حكمي كه به موضوع و محتواي انديشه بار مي‌شود، نظريه يا تئوري نام دارد. نظريه فلسفي نيز حكم يا مدعايي را گويند كه بر موضوعات فلسفي حمل شده باشد.

3ـ2. رويكرد يا رهيافت

رويكرد Approach عبارت است از زاويه ديد و نگرش جمعي عالمان و متخصصان در پيدايي نظريه يا انديشة معيّني مانند رويكرد فيلسوفان حكمت متعاليه به نظريه‌ها و مسائل فلسفي .

توضيح اين‌كه حكيمان متأله با رويكرد عرفاني، مسائلي مانند وجود، عليت، حركت را بررسي و پژوهش مي‌كنند؛ يعني زاويه ديد آن‌ها كاملاً عرفاني است؛ به همين دليل، عليت به تشأن تفسير مي‌شود.

اين رويكرد عرفاني در حكمت مشايي مشاهده نمي‌شود و فقط رويكرد منطقي و استدلالي بر آن حكم‌فرما است؛ البته اين بدان معنا نيست كه حكمت متعاليه از روش عقلي ـ برهاني در اثبات مسائل فلسفي مدد نمي‌گيرد؛ بلكه روش عقلي‌ـ برهاني با زاويه ديد عرفاني به‌كار گرفته مي‌شود.

رهيافت Attitude عبارت است از زاويه و افق و دامنه ديد و نگرش شخصيِ عالمان و پژوهشگران در پيدايي نظريه يا انديشة معيّني مانند رهيافت جامعه شناختي دكتر شريعتي يا رهيافت فلسفي استاد مطهري در انديشة ديني. بر اين اساس، دكتر شريعتي، تفسير جامعه‌شناختي از مفاهيم ديني ارائه مي‌دهد و كاركردهاي اجتماعي دين براي او اهميت ويژه‌اي دارد و استاد مطهري، گرچه با اين رويكرد نيز به مسائل ديني مي‌پردازد، رويكرد فلسفي (آن‌هم گرايش حكمت متعاليه) او غلبه دارد؛ به همين جهت، مي‌كوشند تا تبيين عقلاني از گزاره‌ها و باورهاي ديني ارائه دهد.

شايان ذكر است كه هر رويكرد يا رهيافتي با پيش‌فرض‌هاي خاصي به نظريه و انديشه معيّني مي‌نگرد؛ براي نمونه، پيش‌فرض جبرگرايي و تأثير جامعه بر انديشه و نسبي‌گرايي معرفتي بر رويكرد جامعه شناختي حاكم است يا رويكرد تاريخي، شناخت انديشه يا نظريه را در اوضاع زماني و مكاني خودش پي مي‌گيرد.

فلسفة فلسفه اسلامي افزون بر اين‌كه رويكرد‌هاي فيلسوفان اسلامي و گرايش‌هاي گناگون آن‌ها را وصف و تحليل و آسيب‌شناسي، و رويكردهاي حكمت مشا و اشراق و يماني و متعاليه را كشف و تبيين مي‌كند، رهيافت‌هاي حكيمان برجسته به‌ويژه مؤسسان مكاتب و گرايش‌هاي شايع و رايج را نيز شناسايي و ارزيابي مي‌كند.

نكته قابل توجه ديگر اين‌است كه رويكرد ما در طرح مباحث فلسفة فلسفه اسلامي، تاريخي و معرفت شناسانه است. رويكرد تاريخي در مقام گردآوري اطلاعات و رويكرد معرفت شناختي در مقام داوري به‌كار گرفته مي‌شود. رويكرد معرفت شناختي به اين معنا است كه فيلسوف در فلسفة فلسفه اسلامي با نگرش درجة اول به درون مسائل فلسفي نمي‌پردازد و در مقام اثبات نفي مسائل فلسفي مانند اصالت وجود يا ماهيت و امثال اين‌ها نيست؛ بلكه نگرش فرانگرانه و درجة دوم به مسائل دارد؛ يعني زاويه ديد پژوهشگران در اين دانش، كلان و بيروني است.

رويكرد تاريخي نيز مكاتب و گرايش‌هايي فلسفي را در وضعيت زماني و مكاني خاص و ويژه مطالعه و پيگيري مي‌كند؛

پس رويكرد تحقيق در مسائل فلسفة اسلامي، معرفت شناسانه و تاريخي است؛ يعني نگرش كلان و بيروني به مكاتب و گرايش‌ها و رويكردها و رهيافت‌هاي فلسفي وجود دارد و اين نگرش را به صورت تاريخي پي مي‌گيرد و فرايند پيدايي و بسط و قبض مسائل را شناسايي مي‌کند؛ بنابراين، هريك از مسائل اين دانش مانند چيستي فلسفه، روش فلسفه بايد از زمان كندي تا حكيمان معاصر بررسي شود.

4 ـ2. پروژه يا مدل يا پارادايم

انگارة ذهني از يك موضوع كه مشتمل بر يك سلسله روش‌ها و رويكردها و نظريه‌ها باشد، مانند سنت گرايي يا عقلانيت انتقادي، پروژه يا مدل يا پارادايم ناميده مي‌شود.

5ـ2 . رشته‌ علمي مجموعة گزاره‌هاي نظام‌مند و داراي ديسيپلين با موضوع يا محور معي ّ ن و محمول‌هاي متفاوت

رشته‌هاي علمي بر پنج دستة عقلي مانند فلسفه، تجربي مانند زيست‌شناسي، شهودي مانند عرفان، نقلي مانند تاريخ و فقه، و تركيبي مانند علوم انساني تقسيم پذيرند.

6ـ2: دانش درون نگرانه و فرانگرانه

معارف بشري به دو دسته منشعب مي‌شوند : نخست، معارف و رشته‌هاي علمي درجة اول كه موضوعشان، واقعيت (fact) است. اين سنخ رشته‌هاي علمي از عوارض و احكام واقعيت‌هاي خارجي و ذهني بحث مي‌كنند و از اين‌رو مي‌توان آن‌ها را دانش‌هاي درون نگرانه ناميد.

دستة دوم، معارف و رشته‌هاي علمي درجة دوم هستند كه دربارة دانش‌هاي درجه اوّل بحث مي‌كنند. اين سنخ از دانش‌ها را فلسفه‌هاي مضاف يا دانش‌هاي فرانگرانه مي‌توان نام نهاد.

فلسفة فلسفة اسلامي، يكي از فلسفه‌هاي مضافي است كه فرانگرانه درباره دانش فلسفه اسلامي مطالعه مي‌كند و از آن سخن مي‌گويد.

3.فلسفه مضاف

اين واژه، مشترك لفظي ميان فلسفه علوم و فلسفه حقايق است. فلسفه علوم، دانش فرانگرانه وصفي ـ تحليلي رشته علمي است؛ مانند فلسفه معرفت ديني، فلسفه علوم تجربي، فلسفه علوم اجتماعي و ...؛ و فلسفه‌ي حقايق، دانش درونگرانه وصفي ـ عقلاني پديده‌هاي حقيقي و اعتباري است؛ مانند فلسفه دين، فلسفه نفس، فلسفه سياسي.

توضيح مطلب: فلسفه‌هاي مضاف با دو وضعيت ظاهر شده‌اند: فلسفه در وضعيت نخست، به پديده‌ها و حقايق ذهني و خارجي، حقيقي و اعتباري، و در وضعيت دوم، به دانش‌ها و علوم نظام‌مند اضافه مي‌شود. فلسفه مضاف به پديده‌ها و حقايق از سنخ دانش درجه اوّل است كه با نگرش فيلسوفانه به تحليل عقلي موضوع معيّن يعني واقعيت خارجي يا ذهني مي‌پردازد؛ مانند فلسفه حيات، فلسفه زبان، فلسفه ذهن،‌فلسفه نفس، فلسفه معرفت، فلسفه دين، فلسفه نبوت و ... .

فلسفه اسلامي به ويژه گرايش حكمت مشا و حكمت متعاليه، با توجه بيان احكام و عوارض موجود بما هو موجود به پاره‌اي از فلسفه‌هاي مضاِفِِ به پديده‌ها و حقايق مانند فلسفة هستي، فلسفه معرفت، فلسفه نفس و فلسفه دين پرداخته است. نفس، واقعيتي خارجي و معرفت، واقعيتي ذهني است.

فلسفة مضافِ به دانش‌ها از سنخ معرفت درجة دوّم است يعني دانشي سيستمي و نظام‌مند كه به توصيف تاريخي و تحليل عقلاني و فرانگرانه دانش مضاف اليه مي ‌پردازد.

به عبارت ديگر، فلسفه‌هاي مضافِ به علوم با نگاه بيروني به دانش‌هاي نظام‌مند و رشته‌هاي علمي پرداخته و احكام و عوارض آن‌ها را بيان مي‌كنند و درباره صدق و كذب گزاره‌هاي دانش مضاف‌اليه هيچ‌گونه داوري نخواهد داشت.

1ـ3: تفاوت فلسفه‌هاي علوم با فلسفه‌هاي حقايق

تفاوت ماهوي فلسفة مضاف به حقايق با فلسفة مضاف به رشته هاي علمي در اين است كه:

اولاً روش خاص تحقيق در صنف نخست، استدلالي و نقدي و در صنف دوم، وصفي، تعليلي، تحليلي، استدلالي و نقدي است و رويكرد و رهيافت در فلسفه‌هاي مضاف به دانش‌ها در مقام گردآوري اطلاعات، تاريخي ـ گزارشي و در مقام داوري و تحليل، معرفت شناختي است. فن تحقيق نيز در آن‌ها كتابخانه‌اي ـ هرمنوتيكي، در حالي كه رويكرد فلسفه‌هاي حقايق، رئاليستي است.

ثانياً رويكرد ديگر فلسفه‌هاي مضاف به حقايق، دروني و درون نگرانه و رويكرد فلسفه‌هاي مضاف به رشته‌هاي علمي،‌بيروني و برون نگرانه است؛ براي مثال، در فلسفة ذهن بايد با كالبد شكافي به درون مايه هاي ذهن پرداخت و ساحت‌ها و قواي گوناگون ادراكي آن را يافت؛ اما در فلسفه فيزيك، مطالعه مسائل سني فيزيك ناروا است و نبايد از تحولات ماده و انرژي، جرم، نيرو، سرعت، شتاب، نور، الكتريسته و غيره سخن گفت.

فلسفه فيزيك، دانشي است كه فيزيك را به منزلة واقعيت خارجي، مورد مطالعه و كاوش علمي قرار مي‌دهد و از چگونگي پيداييس و بالندگي فيزيك، ابزار و منابع معرفت شناختي و روش تحقيق آن، واقع نمايي يا ابزار انگاري تئوري‌هاي آن، ترابط فيزيك با علوم ديگر بحث مي‌كند.

ثالثاً سنخ مسائل فلسفة مضاف به حقايق با سنخ مسائل فلسفة مضاف به رشته هاي علمي متفاوتند. مسائل و پرسش‌هاي فلسفة حقايق ، پيشيني و درجه اول و ناظر به حقايق خارجي يا ذهني است؛ مانند فلسفه دين كه به واقعيت خارجي دين نظاره كرده، مي‌كوشد تا به تحليل عقلاني مسائل دروني و مشترك بين اديان نظير خدا، تكليف، رستگاري، آفرينش، پيامبري، وحي و حيات ابدي بپردازد (هيک، 1372: ص21-24). يا فلسفه معرفت كه به واقعيت‌هاي ذهني معرفت به معناي مطلق آگاهي مي‌پردازد و از عوارض و احكام هستي شناختي و حكايتگري آن بحث مي‌كند. مسائل و پرسش‌هاي فلسفة رشته‌هاي علمي، پسيني و درجه دوم و ناظر به دانش‌هاي محققّ است؛ براي مثال فلسفه علم الاجتماع با نگاهي درجه دوم به علوم اجتماعي تحقق يافته، دو رويكرد تبييني( علت كاو) و تفسيري(معنا كاو) را به علم الاجتماع نسبت مي‌دهد. رويكرد نخست، جامعه را پاره‌اي از طبيعت مي‌بيند و در پي يافتن نظام قانون‌دار و تصرّف در اجتماع و معيشّت است و ديگري، جامعه را همچون متني مكتوب مي‌خواند و فقط در پي فهم معناي آن است (ليتل، 1373: ص21).

فلسفه علم تاريخ نيز با اين قبيل پرسش‌ها درگير است:

چگونه مي‌توان در تاريخ، پيش‌بيني كرد؟ آيا علم تاريخ، علم تجربي است؟ آيا تفسير پديده‌هاي تاريخي مانند تفسير پديده‌هاي فيزيكي است؟ آيا تاريخ هنر است يا علم؟ (سروش، 1371: ص45)

پرسش‌هاي فلسفة علم اخلاق، تحليلي و فرا اخلاقي و معرفت شناختي و معنا شناختي‌اند. معناي واژهاي خوب و بد، درست و نادرست، چگونگي اثبات يا توجيه احكام اخلاقي، سرشت اخلاقي، اسنتباط بايد و نيايد‌ها از هست و نيست ها و .... نمونه‌اي از پرسش‌هاي درجة دوم علم اخلاقند (فرانکنا، 1380: ص16).

مسائ ل عمدة فلسفه علم عبارتند از:

ـ بررسي پيش فرض‌هاي علوم مانند علت و قانون؛

ـ حدود و همبستگي‌هاي علوم و ارتباط آن‌ها با يك‌ديگر؛

ـ تأثير اجتماعي علوم؛

ـ بي‌طرفي و عينيت شناخت علمي؛

ـ روش‌شناسي علوم (وارنوک، 1380: ص35و36)؛

رابعا فلسفه رشته‌هاي علمي،‌معارف و دانش‌هاي درجه دومند؛ يعني ابتدا بايد معرفت‌هاي نظام‌مند و داراي ديسيپلين شكل بگيرند و تاريخي را بگذارنند؛ آن‌گاه مسائل و پرسش‌هاي مربوط به آن‌ها را جويا شد؛ اما فلسفه‌حقايق، معارف و دانش‌هاي درجة اوّل هستند؛ يعني مضاف‌اليه آن‌ها به صورت دانش نظام‌مند در نيامده و پس از بحث و بررسي درباره آن حقايق، فلسفه آن‌ها به مثابه دانش معرفتي يا يك بخشي از ساختار دانش ظاهر مي‌شود؛ براي مثال فلسفة رياضي، دانش و پژوهشي دربارة مباني علم رياضيات است و با روش تحليلي و فلسفي مي‌كوشد در زمينة چيستي رياضيات، چگونگي پيدايي نظريات، ساختمان‌هاي رياضي، سير تطوّر و تحوّل آن‌ها تحقيق كند؛ يعني فلسفه رياضي بعد از نضج گرفتن رياضيات به مثابه دانش پديد مي‌آيد؛ بنابراين، فلسفة رشته‌هاي علمي، معارف درجه دومند و بر تئوري‌ها و نظريه‌ها و فرضيه‌هاي آن رشته‌هاي علمي، چيزي نمي‌افزايند و فقط دربارة آن‌ها سخن مي‌گويند؛ اما فلسفه حقايق، معارف درجه اول به شمار مي‌آيند؛ براب مثال فلسفه زبان به صورت دانش درجة اول، درباره پرسش‌هاي مربوط به زبان بحث مي‌كند؛ پرسش‌هايي مانند:

چگونه زبان، واقعيت را نشان مي‌دهد؟ معنا چه ماهيتي دارد؟ صدق و دلالت و ضرورت منطقي به چه معنا است؟ فعل گفتاري چيست؟ نسبت بين معنا و كاربرد يا معناي الفاظ و مقاصد و نيّت هاي گوينده از اظهاراتش چيست؟ نسبت بين معنا و مصداق چيست؟ (مگي، 1374: ص285 به بعد)

شايان ذكر است كه زبان واقعيت اعتباري (نه رشته علمي) است و به اين جهت، فلسفه زبان، دانش درجة اولي شمرده مي‌شود.

تبيين بيشتر اين نكته چهارم بايد در فرصت ديگري به تفصيل بحث شود.

خامساً فلسفه مضاف به رشته‌هاي علمي، باعث تحولات اساسي و بنيادين در رشته‌هاي علمي مي‌شود و افزون بر وصف تاريخي از واقعيت خارجي آن‌ها، با تحليل عقلاني به مرحلة توصيه و پيشنهاد منتهي مي‌شود؛ كه عمل به اين مرحله، تحولات معنا داري در رشته‌هاي علمي به ارمغان مي‌آورد؛ براي نمونه:

فلسفه رياضي يا فلسفه فيزيك با تحليل عقلاني دانش‌هاي رياضي و فيزيك مي‌تواند درساختار و قلمرو آ‌ن‌ها اثر گذارند؛ براي مثال اگر ديد كلي ما از شناخت، ديدي اشراقي يا آرمان‌گرايي يا واقع‌گرايي باشد، مسائل علوم رياضي يا فيزيكي به شيوه خاصِ مبتني بر ديد كلي فلسفي بيان مي‌شود.

انقلابي كه سال‌هاي اخير در فلسفه مغرب زمين رخ داد، اين بود كه فيلسوفان معاصر بر واقعياتي كه جنبة كاربردي بيشتري دارند تأكيد مي‌ورزند. فلسفه‌هاي محض، به‌طور معمول جنبة ذهني و انتزاعي داشته؛ اما شاخه‌هاي جديد فلسفه يعني فلسفه‌هاي مضاف با مفاهيمي سروكار دارند كه جنبة عيني به خود مي‌گيرد و لوازم مهمّي در مطالعات اجتماعي به جاي مي‌گذارد؛ مانند تبيين ماهيت پديده‌هاي اجتماعي كه جز با استمداد از فلسفه حل نمي‌شود (وينچ، 1372: بخش اول، فصل دوم). اما فلسفة مضاف به پديده‌ها و مقوله‌ها در صدد تحولات اساسي و بنيادين علم ديگري نيستند؛ هر چند ممكن است با مطالعه فلسفي درباره آن پديده، به بالندگي دروني و مسأله‌اي دست يابد.

2ـ3: مسائل فلسفه رشته‌هاي علمي

مسائل اساسي فلسفه‌هاي علوم به ترتيب منطقي عبارتند از:

1. شناسايي ماهيت دانش و چيستي آن؛

2. هندسه و قلمرو و ساختار دانش و بيان مهم‌ترين مسائل آن؛

3. معنا شناسي مفاهيم كليدي دانش؛

4. روش‌شناسي و كشف رويكرد‌ها و رهيافت‌هاي دانش؛

5. مباحث معرفت‌شناختي دانش مانند چگونگي توجيه و اثبات گزاره‌ها و بيان سرشت (واقع‌نمايي يا ابزار نگاري) آن‌ها؛

6. پيش‌فرض‌ها و مبادي علمي و غير علمي (تبيين روان‌شناختي و جامعه‌شناختي)‌دانش و رفتار جمعي و تأثير گذار عالمان؛

7. غايت و كاركرد و پيامدهاي فردي و اجتماعي دانش؛

8. مطالعة تطبيقي گرايش‌هاي مختلف دانش؛

9. نسبت و مناسبات دانش با علوم و رشته‌هاي علمي همگون و مرتبط (بيان نسبت و تأثير و تأثر آن‌ها بر يك‌ديگر)؛

10. آسيب‌شناسي و كشف بايسته‌هاي دانش.

شايان ذكر است كه مسائل دهگانه با روش وصف و تحليل و رويكرد تاريخي و گاه جامعه شناختي و روان‌شناختي بررسي مي‌شوند تا در مقام توصيه، تحوّل علمي حاصل آيد.

4. انواع فلسفه رشته ‌هاي علمي

همان‌گونه كه گذشت، فلسفة مضاف به دانش و رشته‌هاي علمي، نوعي فلسفه ورزي به معناي تعقل وتحليل انگاري است كه دانش و رشته‌هاي علمي را موضوع پژوهش قرار مي‌دهد تا تحليل‌هاي نظري و بيروني مربوط به آن‌ها ارائه کند. اين دسته از فلسفه‌هاي مضاف، محصول دانش‌هايي چون معرفت‌شناسي، روش‌شناسي و تاريخند، و به لحاظ تقسيمات علوم، طبقه‌بندي مي‌شوند (اراکي، 1384: ص13و14)؛ بري مثال علوم به لحاظ موضوعات قابل تقسيمند به علومي كه موضوع آن‌ها وجود كلي، وجود كلي سعي، وجود خاص كمي، وجود خاص كيفي غيرارادي، وجود خاص كيفي ارادي هستند و علومي چون فلسفه اولي، عرفان و كلام، رياضيات، علوم طبيعي، علوم انساني را تشكيل مي‌دهند و بر اين اساس، فلسفه‌هاي مضاف به اين علوم پديد مي‌آيند.

تقسيم ديگر علوم به لحاظ محمولات و احكام است؛ زيرا احكام يا حقيقي‌‌اند يا اعتباري و احكام حقيقي به احكام خارجي و ذهني تقسيم پذيرند. بدين ترتيب مي‌توان فلسفه‌هاي مضاف سه علوم را حقيقي خارجي، فلسفة علوم حقيقي ذهني و فلسفة علوم اعتباري طبقه‌بندي كرد.

سومين تقسيم علوم به لحاظ روش‌ها و معيار ارزشيابي علوم است و علوم عقلي، علوم نقلي، علوم شهودي و علوم تجربي حاصل مي‌آيد. فلسفه‌هاي اين علوم عبارتند از فلسفه‌ علوم عقلي، فلسفه علوم نقلي، فلسفه علوم شهودي و فلسفه علوم تجربي. نگارنده، علوم را با توجه به روش و موضوع به شرح ذيل تقسيم مي‌كند:

علوم عقلي، علوم شهودي، علوم طبيعي، علوم انساني، علوم ادبي و علوم ديني فلسفه‌هاي مضاف به علوم پيش‌گفته نيز عبارتند از:

- فلسفة علوم عقلي مانند فلسفه فلسفه، فلسفه منطق، فلسفه معرفت‌شناسي و فلسفه علوم رياضي (فلسفه حساب، فلسفه هندسه و ...)؛

- فلسفه علوم شهودي مانند فلسفه علم عرفان؛

- فلسفة علوم طبيعي مانند فلسفة علم فيزيك، فلسفة علم شيمي، فلسفة علم زيست‌شناسي، فلسفه طب، فلسفه علوم نجوم و ... ؛

- فلسفة علوم انساني مانند فلسفه علم روان‌شناسي، فلسفه علم اقتصاد، فلسفه علم جامعه‌شناسي، فلسفة علم تاريخ، فلسفه علوم تربيتي، فلسفه علوم سياسي ، فلسفه علم مديريت، فلسفه علم حقوق و ... ؛

- فلسفة علوم ادبي مانند فلسفه علم صرف، فلسفة علم نحو، فلسفه علم معاني، فلسفه علم بيان، فلسفه علم بديع و ... ؛

- فلسفة علوم ديني مانند فلسفة علم كلام، فلسفه علم تفسير، فلسفه علم حديث، فلسفه علم فقه، فلسفه علم اخلاق، فلسفه علم اديان .

5. ضرروت تأسيس فلسفه رشته‌هاي علمي

همان‌گونه كه بالندگي فلسفه اسلامي و اندراج فلسفه‌هاي حقايق در آن ضرورت دارد، تأسيس فلسفه‌هاي مضاف به علوم به ادلّه ذيل لازم و بايسته است.

نگاه و نگرش كل‌نگرانه به دانش‌هاي مضاف اليه و احاطه علمي به تاريخ پيدايي و تطور آن‌ها؛

مقايسه علوم تحقّق يافته با نيازهاي موجود و كشف كمبودها و ناخالصي و آسيب‌شناسي آن علوم؛

توصيه‌ها و بايستگي‌هاي لازم جهت بالندگي علوم و انسجام ساختاري و محتواي آن‌ها در جهت نيازهاي كشف شده؛

رشد تكنولوژي آموزشي و بايستگي‌هاي آموزشي علوم و فرهنگ‌سازي درجامعه.

شايان ذكر است كه تأسيس فلسفة فلسفه اسلامي نيز در درك كلان و احاطه علمي به تاريخ پيدايي و تطور فلسفه و آسيب‌شناسي و كشف كمبود نيازهاي فلسفي معاصر و بايستگي‌هاي تحقيق و نوآوري در فلسفه اسلامي و آموزش و فرهنگ‌سازي فلسفي و ترويج آن در جهان بسيار مؤثر و لازم است.

6. رؤوس ثمانيه:

يكي از مباحثي كه با فلسفه‌هاي علوم شباهت دارد ، رؤوس ثمانيه علوم است.

پاره‌اي از دانشمندان و پژوهشگران به خطا گمان كرده‌اند كه رؤوس ثمانيه و فلسفه‌هاي علوم مترادفند و گاهي اجزا و مبادي علوم را با رؤوس ثمانيه يكسان دانسته‌اند؛ در حالي‌كه تفاوت روشي و محتوايي ميان اين سه مقوله وجود دارد. رؤوس ثمانية هر علمي عبارت است از مباحث مقدماتي آن علم كه در طليعة تأليفات، جهت شناساندن زواياي گوناگون دانش به دانشجويان و طالبان آن تدوين مي‌شود.

اين مباحث مقدماتي، جزو مسائل و اجزاي علوم نيز به شمار نمي‌آيند. و درون فصول و بخش‌هاي علم، از آن‌ها بحث نمي‌شود؛ اما ناظر به علم هستند.

رسالت اصلي رؤوس ثمانيه، ايجاد بصيرت و شناخت بيشتر متعلمان به علم است. رؤوس ثمانيه و مقدمات هشت‌گانه‌اي كه قدما در ديباچة تأليفاتشان بدان مي‌پرداختند، ‌عبارتند از:

1.غرض و غايت علم تا معلوم شود كه آن دانش بيهوده و عبث نيست؛

2.تعريف علم؛

3. موضوع علم؛

4. منفعت و فايده علم جهت ايجاد شوق متعلمان در تحصيل علم؛

5. عنوان يا فهرست ابواب علم جهت مطالبه منطقي مباحثي كه به آن‌ها اختصاص دارد؛

6. نام مؤلف يا واضع علم يا مؤلف كتاب جهت آرامش قلب متعلم؛

7. بيان مرتبة علم جهت دريافت پيش‌نياز‌هاي علمي و درك تقدم و تأخر آن بر ساير علوم؛ 8. انحاي تعليميه ( تقسيم، تحليل، برهان و تحديد) (شهابي، 1361: ص25) يا روش‌هاي الكتساب علوم تصديقي و تصوري.

پاره‌اي از اهل منطق، عنوان و علامت علم را از ابواب علم جدا ساخته و آن‌ها را دو مقدمة مستقل در رؤوس ثمانيه تلقي‌كرده‌اند و مقصود آنها از عنوان و علامت علم، نام دانش و وجه تسمية آن است تا نگرش تفصيلي براي متعلم درباره علم حاصل آيد (مولي عبدالله، 1293ق: ص158؛ قطب‌الدين شيرازي، بي تا: ص28) و به جاي موضوع و تعريف علم، سنخ و صنف علم را مطرح کردند و منظور آن‌ها از سنخ و صنف علم، جايگاه علم در علوم عقلي يا نقلي و اصلي يا فرعي و حكمت نظري يا حكمت عملي است (مصباح، 1381: ص25 و همو، 1378: ج1، ص72و73).

1-6. تفاوت ر ؤ وس ثماينه با فلسفه‌هاي علوم

برخي از فيلسوفان معاصر اسلامي بر اين باورند كه فلسفه‌هاي مضاف همان مباحث رؤوس ثمانيه‌اند كه از طليعة علوم جدا شده و ميدان گسترده و مستقلي يافته و حتي گستردگي و اهتمام آن‌ها از مسائل درون دانش‌ها افزون‌تر شده است. وي ضمن تعريف فلسفة اخلاق به اين مطلب اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:

فلسفة اخلاق، علمي است كه به تبيين اصول و مباني و مبادي علم اخلاق مي‌پردازد و بعضاً مطالبي از قبيل تاريخچه، بنيانگذار، هدف، روش تحقيق و سير تحوّل آن‌ها را نيز متذكر مي‌شود؛ نظير همان مطالب هشت‌گانه‌اي كه پيشينيان در مقدمة كتاب ذكر كرده و «رؤوس ثمانيه» ناميده مي‌شوند. گاهي نيز براي آن‌كه موضوع بحث در اين رشته كاملاًُ مشخص شود، كلمه علم را هم در «مضاف‌اليه» اضافه مي‌كنند و مي‌گويند: فلسفه علم اخلاق يعني شاخه‌اي از فلسفه كه به بررسي مبادي و مباني علم اخلاق مي‌پردازد (مصباح، 1381: ص26).

تعريف ديگر فلسفه علم اخلاق يا فرا اخلاق عبارت است از مطالعات تحليلي و فلسفي پيرامون علم اخلاق و گزاره‌هاي اخلاقي و مهم‌ترين مسائل اين عرصه عبارتند از: مسائل معنا شناختي و مسائل معرفت‌شناختي و مسايل منطقي (مصباح، 1381: ص28).

حق مطلب آن است كه تعريف فلسفه علم اخلاق به فرا اخلاق و مطالعات تحليلي و فلسفي درباره علم اخلاق و گزاره‌هاي اخلاقي و پرداختن به مسائل معنا شناختي، معرفت شناختي و منطقي اخلاق كاملاً صحيح وفني است؛ اما تعريف فلسفه علم اخلاق به تبيين اصول و مبادي علم اخلاق و يكسان انگاري مطالب رؤوس ثمانيه با مسائل فلسفه مضاف به علوم ناتمام است؛ زيرا اولاً اگرفلسفه‌هاي مضاف را متكفل بيان اصول و مبادي علم اخلاق بدانيم، بايد آن‌ها را نظير اجزاي علوم بشماريم، نه رؤوس ثمانيه؛ زيرا همان‌گونه كه توضيح خواهيم داد، اجزاي علوم عبارتند از موضوعات، مسائل و مبادي تصوري و تصديقي. در ضمن محتواي فلسفه‌هاي مضاف، فراتر از بيان اصول و مبادي علم اخلاق است و همان‌گونه كه گذشت، فلسفه‌هاي علوم، درباره ده مسأله مهمّ بحث مي‌كنند.

ثانياً. فلسفه‌هاي مضاف به علوم با رؤوس ثمانيه از حيث مسائل، نسبت عموم و خصوص من وجه دارند؛ زيرا بحث از ساختار و قلمرو علم در فلسفه‌هاي مضاف و بحث از ساختار و قلمرو علم در فلسفه‌هاي مضاف و بحث از ابواب علم در رؤوس ثمانيه مطرح است و وجه اشتراك آن دو را تشكيل مي‌دهد. بحث از مؤلف يا واضع علم، بيان مرتبة علم، انحاي تعليميه در رؤوس ثمانيه مطرح مي‌شود نه در فلسفه‌هاي مضاف به علوم و بحث از ترابط دانش با علوم ديگر، ‌لوازم و پيامد‌هاي دانش، ‌پيش‌فرض‌هاي علمي و غير علمي دانش و غيره در فلسفه‌هاي مضاف ـ نه رؤوس ثمانيه، تبيين و تحليل مي‌شوند.

ثالثاً. رؤوس ثمانيه در مقام تعليم متعلمان و با رسالت ايجاد بصيرت و شناخت متعلمان به علم تدوين مي‌شوند؛ اما فلسفه‌هاي مضاف در مقام وصف و تبيين و تحليل رشته‌هاي علمي به مسايل دهگانه خود مي‌پردازد رابعآً رويكرد رؤوس ثمانيه، فقط وصف است؛ اما فلسفه‌هاي مضاف با رويكرد وصف، تبيين، تحليل و توصيه پيش مي‌روند؛ يعني پس از وصف و تحليل رشته علمي به توصيه‌پردازي به عالمان جهت تحوّل علم مي‌پردازد.

خامساً رؤوس ثمانيه به مقام بايد و فلسفه‌هاي مضاف به مقام تحقق علوم كار دارند؛ يعني در مقدمات هشتگانه، تعريف و غرض و منفعت و ساختار بايسته علوم را به متعلمان مي‌آموزند؛ اما فلسفه‌هاي مضاف با نگاه معرفت شناسانه و فرانگرانه، علوم محقّق و مدوّن را بررسي، وصف و ارزيابي‌مي‌كند و روشن است كه علوم در مقام تحقّق با علوم در مقام تعريف و بايسته، في الجمله متفاوتند.

سادساً تفاوت ديگر ميان فلسفه‌هاي مضاف و رؤوس ثمانيه اين است كه هر فلسفة مضاف به علمي، خود دانش مستقلي است كه در طليعة خود جهت تعليم متعلمان به رؤوس ثمانيه يك ديسيپلين و دانش مستقلي تقلي نمي‌شوند؛ بنابراين، فلسفه‌هاي مضاف، تخصصي يافته و پيشرفته رؤوس ثمانيه نيستند و مانند علم اصول فقه كه زماني مقدمه فقه نگاشته مي‌شد و سپس توسعه يافت و دانش مستقلي شد نيست؛ البته وقتي كه فلسفه‌هاي مضاف به رشته‌هاي علمي شكل گرفت، بايد درباره رؤوس ثمانيه آن‌ها سخن گفت؛ هم‌چنان ‌كه رؤوس ثمانيه علوم مورد بحث قرار مي‌گرفت و به كارگيري رؤوس ثمانيه در هر دانش اعم از دانش‌هاي درجه اوّل و دانشهاي درجه دوم در تكنولوژي آموزشي ضرورت دارد و حتي فلسفه‌هاي مضاف در مقام توصيه و پس از تحول علم مي‌توانند به مقدمات هشتگانه مدد برسانند و در تعريف و موضوع و غرض و ابواب علم تغيير ايجاد کنند.

7 . اجزا ي علوم:

مطلب ديگري كه در طليعه علوم بدان اشاره مي‌شود، بحث از اجزاي علوم است كه عبارتند از موضوعات، مسائل و مبادي تصوريه و مبادي تصديقيه؛ البته مبادي تصديقيه از لحاظ‌هاي گوناگون به مبادي نظري و بديهي مبادي خاص و عام، مبادي بالقوه و بالفعل، علوم متعارف، اصول موضوعه و مصادرات تقسيم شده‌اند. مبادي تصديقي خاص به علم معيّن (مانند اعتقاد به وجود حركت) اختصاص دارد؛ اما مبادي تصديقي عام براي همه علوم مفيدند؛ مانند اصل استحاله اجتماع نقيضين و مبادي بالقوه و بالفعل ناظر به به‌کارگيري و عدم به كارگيري مقدمات در قياس است و اما علوم متعارف عبارتند از مقدمات آشكار و اصول موضوعه عبارتند از مقدمات نظري كه متعلّم به جهت حُسن ظنّ به معلم، آن‌ها را پذيرفته است و مصادرات، مقدمات نظري‌اند كه متعلم با استنكار از معلم مي‌پذيرد.

پاره‌اي از محققان و استادان فلسفه ميان فلسفه‌هاي مضاف به علوم و اجزاي علوم نيز خلط كرده‌، و در تعريف فلسفه مضاف، اجزاي علوم را مندرج ساخته‌اند؛ براي مثال علامه جعفري، فلسفه علم را دانشي مي‌داند كه به اصول موضوعه و مبادي علوم و شناخت نتايج كلي آن‌ها مي‌پردازد (جعفري، 1379: ص1و2).

فلسفه علم به نظر او عبارت است از معرفتِ ماهيت علم و انواع و اصول و مبادي و نتايج آن و نيز شناخت روابط با يك‌ديگر چه در قلمرو «آنچنان كه هست» و چه در قلمرو«آن چنان كه مي‌تواند باشد» (همان: ص40). نكته قابل ملاحظه اين است كه شناخت نتايج كلي علوم به فلسفه علمي نه فلسفه علم و اصول موضوعه و مبادي علوم نيز به اجزاي علوم نه فلسفه علم مربوط مي‌شود.

البته گاهي اصطلاح فلسفة علم جايگزين فلسفه علمي مي‌شود. برخي در تعريف فلسفه علم به معناي فلسفه علمي مي‌نويسند:

در صورت‌بندي و تنسيق جهان بيني كه با نظريه‌هاي علمي مهمّ سازگارند و در برخي جهات بر آن‌ها ابتنا دارند. طبق چنين رويكردي، وظيفه فيلسوف علم آن است كه ملازمه‌هايي عام‌تر علم را به دقت تبيين كند (لازي، 1377: ص15).

افزون بر نكته پيش‌گفته (خلط ميان فلسفه علم و فلسفه علمي) شايان ذكر است كه گرچه مبادي تصديقي در اجزاي علوم و فلسفه رشته‌هاي علمي مطرح مي‌شود تفاوت فراوان ميان آن دو است:

اولاً مبادي تصديقي در فلسفه‌هاي مضاف اعم از مبادي تصديقي در اجزاي علوم است؛ زيرا در فلسفه‌هاي مضاف، مبادي و پيش‌فرض‌هاي علمي و غير عملي، كشف و تبيين مي‌شود؛ اما در اجزاي علوم فقط با مبادي علمي سروكار دارند.

ثانياً مبادي تصديقي در اجزاي علوم اعم از مبادي تصديقي در فلسفه‌هاي مضاف است؛ زيرا مبادي تصديقي در اجزاي علوم، اعم از مبادي خاص مسائل و مبادي عام علم يا تمام علوم كه پاره‌‌اي از آن مبادي در واقع مسائل همان علم يا مسائل علم ديگري هستند. شناسايي و بيان مي‌شود اما مبادي تصديقي در فلسفه‌هاي مضاف، به هيچ‌وجه، مسايل علم مضاف‌اليه نبوده و مبادي تصديقي يك يا چند مسأله را بحث نمي‌كنند بلكه مبادي تصديقي تمام علم يا بخش‌هاي عمده‌ايي از علم را كشف مي‌كنند مانند اصل سادگي طبيعت كه مبدأ تصديقي علوم طبيعي به شمارمي‌آيد.

ثالثاً مبادي تصديقي در اجزاي علوم به غرض اثبات مسائل علم پرداخته مي‌شوند؛ اما در فلسفه‌هاي مضاف با رويكرد فرانگرانه و معرفت شناسانه جهت تحليل و نگرش درجة دوم به علوم پردازش مي‌شوند؛ بنابراين، گرچه مبادي تصديقي در اجزاي علوم با فلسفه‌هاي مضاف به علوم مشتركاتي دارند و در پاره‌اي از مبادي تصديقي شريكند، در زمينه‌هاي پيش‌گفته متمايزند.

حاصل سخن آن‌كه مبادي تصديقي در اجزاي علوم و فلسفه‌هاي مضاف مطرح مي‌شوند نه در رؤوس ثمانيه؛ افزون بر اين‌كه مبادي تصديقي در آن دو مقوله تفاوت و تمايز دارند.

8 . مسائل فلسفه فلسفه اسلامي

با توجه به مطالب پيش‌گفته مي‌توان مسائل فلسفه فلسفه اسلامي را به شرح ذيل بيان كرد.

1ـ 8. تعريف فلسفه اسلامي؛

2ـ 8. موضوع فلسفه اسلامي؛

3ـ 8. چيستي اسلاميت فلسفه؛

4ـ 8. هندسه و قلمرو فلسفه‌ اسلامي؛

5ـ 8. معنا شناسي مفاهيم فلسفي؛

6ـ 8. مسائل عام و خاص فلسفة اسلامي؛

7ـ 8. روش‌شناسي فلسفه‌ اسلامي؛

8 ـ 8. اثبات پذيري و معقوليت‌گزاره‌هاي فلسفي؛

9ـ 8. غايت و كاركرد فلسفه ‌اسلامي؛

10ـ 8. مطالعه‌ تاريخي و تطبيقي رويكرد‌ها و رهيافت‌هاي فلسفه‌ اسلامي؛

11ـ 8. نسبت و مناسبات فلسفه‌ اسلامي با فلسفه‌هاي يوناني؛

12ـ 8. نسبت و مناسبات فلسفه‌ اسلامي با فلسفه‌هاي جديد و معاصر غرب؛

13ـ 8. نسبت و مناسبات فلسفه‌ اسلامي با علوم و مقوله‌هاي همگون؛

14ـ 8. آسيب‌شناسي و بايسته‌هاي فلسفه اسلامي.

منابع و مآخذ

اراكي محسن ، دروس خارج اصول فقه، مخطوط،1384.

ارسطو ، مابعد‌الطبيعه، محمد‌حسن لطفي، كتاب اول( آلفاي بزرگ)، تهران، طرح نو، اول، 1378.

جعفري محمد‌تقي ، تحقيقي در فلسفه علم، 1379.

سروش عبدالكريم ، علم چيست؟ فلسفه چيست؟، تهران، انتشارات صراط، 1371.

شفيعيان گودرز ، فلسفه زبان، نشريه دانش و مردم، شماره چهارم.

شهابي محمود ،‌ رهبر خرد، تهران، كتابفروشي خيام، 1361.

فرانكنا ويليام ، فلسفة اخلاق، انشاء‌الله رحمتي، انتشارات حكمت، اول، 1380.

قطب الدين شيرازي، شرح حكمة الاشراق، انتشارات بيدار، چاپ سنگي .

لازي جان ، درآمدي تاريخي به فلسفه علم، علم پايا، 1377.

ليتل دانيل ، تبيين در علوم اجتماعي عبدالكريم سروش، تهران، انتشارات صراط، 1373.

مصباح‌يزدي محمد‌تقي ، فلسفه اخلاق، قم، 1381.

مصباح‌يزدي محمد‌تقي، آموزش فلسفه، قم، 1378.

مگي براين ، مردان انديشه، عزت‌الله فولادوند، تهران، طرح نو، 1374،

مولي عبدالله يزدي، الحاشيه بر تهذيب المنطق تفتازان، افست چاپ سنگي، 1293 ق

وارنوك هري ، فلسفه اخلاق در قرن بيستم، ترجمه ابوالقاسم فناني، قم، بوستان كتاب، 1380.

وينچ پيتر، ايده علم اجتماعي، ترجمه: زير نظر سمت، تهران، انتشارات سمت، بخش اول، فصل دوم، 1372.

هيك جان، فلسفة دين، بهرام راد، تهران، انتشارات بين‌المللي الهدي، 1372.

استاديار پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي

تاريخ دريافت: 25/10/84 تأييد: 10/11/84

‎‎‎.در تبيين چيستي روش تحقيق از منابع ذيل استفاده شده است:

1ـ مصطفي ملكيان، روش‌شناسي در علوم سياسي، فصلنامه علوم سياسي، شماره 14، تابستان، 1380، ص 273-292

2ـ عليرضا حسيني بهشتي، روش‌شناسي در حوزه انديشه سياسي، فصلنامه علوم سياسي، شماره 9، تابستان 1379، ص 283.-302

.واژه هرمنوتيك (Hermeneutics) به معناي تفسير و تأويل به كار مي‌رود و از نظر ريشه‌شناسي با كلمة هرمس (Hermes) خداي يوناني و پيام آور خدايان پيوند دارد. اين پيوند، انعكاسي از ساختار سه مرحله‌اي عمل تفسير است كه عبارتند از پيام (متن) و تفسير مفسر(هرمس) و مخاطبان.

كاربرد وصفي اين واژه به صورت Hermeneutic و Hermeneutical است؛ مانند تئوري هرمنوتيكي (Hermeneutic theory).

نخستين بار اين اصطلاح را ارسطو به كار برد؛ وي باب قضايا را در كتاب ارغنون، باري ارميناس يعني درباب تفسير ناميد و بعدها به وسيله فيلسوفان و متكلمان تعاريف خاصي يافت. مارتين كلاينودس ، هرمنوتيك را هنر تفسير و دستيابي به فهم كامل و غير مبهم متون گفتاري و نوشتاري تعريف كرد. اين واژه، پيش‌تر در قرون وسطا نيز به معناي تفسير و تأويل كتاب مقدس به كار مي‌رفت. آگوست ولف، آن‌را به معناي علم به قواعد كشف انديشة مؤلف و گوينده استعمال کرد. و شلاير ماخر نيز هرمنوتيك را به مثابه روشي جهت جلوگيري از خطربدفهمي يا سوء فهم معرفي كرد. ويلهلم ديلتاي، هرمنوتيك را روش شناسي علوم انساني در مقابل روش‌شناسي علوم طبيعي به كار مي‌گرفت. هايدگر و گادامر، آن را به تئوري فهم و تبين ماهيت فهم اختصاص دادند و آن را از روش به فلسفه تبديل كردند؛ بنابراين، مي‌توان تعاريف مختلف هرمنوتيك را به صورت ذيل نشان داد:

هنر تفسير كتاب

هنر تفسير متون

علم به قواعد فهم متون

روش

جلوگيري از بدفهمي

روش شناسي علوم انساني

تبيين ماهيت فهم

هدف بيشتر هرمنوتيست‌ها، كشف و فهم معناي نهايي متن يا مراد و نيّت مؤلف بوده است و به همين جهت، هرمنوتيك روش شناختي بر آن‌ها اطلاق مي‌شود؛ اما در مقابل اين دسته، هرمنوتيك فلسفي است كه به تلاقي افق معنايي مفسر با افق معنايي متن اعتقاد داشته و فهم را زاييدة تحميل پيش‌دانسته‌ها و خواسته‌ها و اغراض مفسر بر متن دانسته است (رك: ديويد كوزنزهوي، حلقه انتقادي، مراد فراهاد پور ص12- 16، بابك احمدي، ساختار و تأويل متن، ج2، ص522ـ 527 و Hermeneutics, The Encyclopedia of Religion, Mircea Eliade,1987).

. نگارنده بر اين باور است كه فلسفه اسلامي، گرچه در مقام تحقّق به تمام حقايق كلي نپرداخته است اما در مقام بايسته، پردازش همة حقايق كلي ضرورت دارد. مهم‌ترين حقايق كلي عبارتند از:

1. فلسفه هستي يا هستي شناسي: اين شاخه از فلسفه، ذرباره احكام كلي و فراگير موجود بما هو موجود بحث مي‌كند اعم از احكام ايجابي مانند اصالت و تشكيك وجود و احكام سلبي مانند عدم و احكام تقسيمي وجود مانند تقسيمات اوليه وجود؛

2. فلسفه مقولات يا هستي‌شناسي جواهر و اعراض؛

3. فلسفه مجردات يا هستي شناسي موجودات مجرد؛

4. فلسفة عوالم يا هستي‌شناسي عالم عقل يا عالم مثال و عالم طبيعت؛

5. فلسفة معرفت يا هستي‌شناسي معرفت و معرفت‌شناسي كه افزون بر بحث از احكام و عوارض هستي معرفت مانند تجرد، اتحاد علم با عالم و معلوم به احكام حكايتگري معرفت مانند ارزش و معيار معرفت نيز پرداخته مي‌شود؛

6. فلسفه نفس يا نفس شناسي فلسفي كه از هستي و تجرد و مراتب نفس بحث مي‌شود.

7. فلسفة انسان يا شناسايي هستي انضمامي انسان مانند اوضاع حدي و مسائلي همچون آزادي و انتخابگري، معناي زندگي، شرور، مرگ ، عشق ، غايت زندگي و ... ؛

8. فلسفة اخلاق يا هستي‌شناسي خلقيات و ملكات نفساني انسان مانند عدالت و ظلم و تأملات فلسفي و عقلاني پيرامون مسائل بنيادين اخلاق؛

9. فلسفة سياسي يا تأملات عقلاني و فلسفي درباره حقايق و روابط سياسي انسان مانند فلسفه حكومت، فلسفة عدالت فلسفه مشروعيت و ... ؛

10. فلسفة حقوق يا تأملات عقلاني و فلسفي دربارة واقعيت حق مانند چيستي حق، ملاك صدق و كذب قوانين حقوقي؛

11. فلسفة تاريخ يا تأملات عقلاني و فلسفي دربارة وقايع تاريخي مانند مبدأ و غايت حوادث تاريخي، عليت در تاريخ، نقش انسان در پيدايي پديده‌هاي تاريخي و ... ؛

12. فلسفة دين يا تأملات عقلاني و فلسفي دربارة دين و مقوله‌هاي ديني مانند منشأ دين، انتظار بشر از دين، پلوراليزم ديني و اثبات وجود خدا، صفات الاهي، فلسفة نبوت، فلسفة امامت، فلسفة معاد و حيات پس از مرگ و ... ؛

13. فلسفة هنر يا تأملات عقلاني و تحليلي دربارة هنر و مقولة زيبايي مانند چيستي زيبايي، ملاك زيبايي، قدسي يا غير قدسي بودن مقوله‌هاي هنري و ... ؛

14. فلسفة‌زبان يا بررسي عقلاني و تحليلي زبان و عناصر آن مانند استعمال، وضع، دلالت‌ها ، اسم‌هاي عام و خاص، معناي معنا و ... ؛

15. فلسفة ذهن يا بررسي عقلاني درباره ساحت‌ها و قواي ادراكي ذهن.‎‎

.سؤال از چيستي عدد، يكي از سؤال هاي اصلي فلسفة رياضي از زمان فيثاغورث تا دورة معاصر به شمار مي‌آيد. اين‌كه آيا عدد، مفهوم و تصوري كاملاً مجرد از ماده است و فقط در ذهن محقق مي‌گردد؟ آيا عدد، متنزع از ماده است؟ آيا در دنياي خارج از ذهن، مصداق مي يابد؟ آيا عدد، صورتي ساخته شدة ذهن بشر در نظام بديهي است ؟

ما تقدّم يا ما تأخّر بودن مفاهيم و معرفت‌هاي رياضي نيز از پرسش‌هاي فلسفي در رياضي است. فرگه و راسل كوشيدند كه با ارائه تحليلات منطقي دربارة مفاهيمي مانند مجموعه و اعداد طبيعي، رياضيات را به نحوي، داخل در قلمرو منطق بدانند و منطق را هم روابط بين صورت‌هاي ساختمان پذيرفته در نظام‌هاي مختلف قلمداد كنند و وجود مستقل رياضي را انكاركردند (فلسفة‌ رياضي، نظارت و مقدمة : حسين ضيايي، مركز ايراني مطالعة فرهنگها، تهران، 1359، ص11).

.امروزه در فلسفه با دو شيوه به مطالعه زبان مي‌پردازند: فلسفه زبان و فلسفه تحليل زباني. فلسفه تحليل زباني، نام فن يا روشي براي حل و انحلال مسائل فلسفي است؛ اما فلسفه زبان، نام يكي از موضوعات يا شعب فلسفه است كه درباره چيستي زبان بحث مي‌كند.

.پرسش‌هايي دربارة علوم وجود دارد كه درون علوم مطرح نمي‌شوند اين‌گونه سؤال‌ها، سؤال‌هاي درجة اول و ناظر به حقايق عيني نيستند؛ بلكه سؤالاتي درجه دوم و ناظر به مفاهيم‌ذهني‌اند. پرسش‌هاي خاص فيلسوفان، درجه دوم و مسائل و معضلات آنان ، مفهومي هستند.

نكته قابل توجه اين‌است كه سؤالات ناظر به اعيان، يكدست و هم سنخ نيستند مثلاً اين پرسش كه جاي مجلس شورا كجاست، سوالي از اعيان خارجي است و اگر پرسيده شود كه نقش مجلس در روند سياست بريتانيا چيست؟ باز هم از اعيان خارجي پرسيده‌ايم با اينكه سؤال دوم، توابع و لوازم تئوريكي عظيمي دارد كه سؤآل نخست ندارد. پس ممكن است صبغة نظري سؤالهاي درجه اول شدت و ضعف داشته باشد ولي بايد پاسخهاي آنها گزارش دقيق از واقعيتها باشد و از اين رو بايد بتوان به كمك روشهاي مخصوص كشف واقعيات از آنها دفاع كرد. اما سؤالات درجة دوّم دقيقاً بدين دليل فلسفي‌اند كه پاسخ‌ آنها با توسّل به روش‌هاي مخصوص كشف واقعيات خارجي نمي‌توان بدست آورد. مثلاً وقتي مي‌پرسيم «آيا علوم انساني واقعاً علوم‌اند يا نه؟ پرسش بر سر امور عيني نيست بلكه بر سر آن است كه امور عيني را چگونه بايد تحديد و توصيف كرد، درباره آنها چه بايد گفت و در آنها چه بايد خواند. به همين دليل، اين سوآلها را با سؤالهاي مفهومي اصطلاح كرده‌اند چون از ما مي‌خواهند معين كنيم بيان صحيح نسبت به اعيان، چه بيان و انديشه‌يي است و به تعبيري‌قديميتر ، طرز تلقّي و برداشت ما از واقع چگونه بايد باشد.(آل راين؛ فلسفه علوم اجتماعي، ترجمه عبدالكريم سروش، مؤسسه فرهنگي صراط، 1372، ص5و 6).

. شايان ذكر است : معرفت درجة دوم همانند معقولات ثانيه كه در مقابل معقولات اولي يا مادة ثانيه كه در برابر ماده اوليه قرار مي‌گيرد ـ در مقابل معرفت درجة اول، ناظر به دانش داراي ديسيپلين است. بنابراين،‌معرفت‌هاي درجة سوم و چهارم .... نيز از مصاديق معرفت‌هاي درجه دوم‌اند. زيرا درجة دوم يعني درجة اول نباشد. پس فلسفه فلسفه علوم نيز از سنخ فلسفه علوم‌اند.

. رك: كارل همپل، فلسفه علوم طبيعي، حسين معصومي همداني، مركز نشر دانشگاهي، 1369، و عبدالكريم سروش، درس‌هايي در فلسفه علم الاجتماع، نشر ني، 1374 و استيفن سي باركر، فلسفة رياضي، احمد بيرشك، انتشارات خوارزمي، و يحيي يثربي، فلسفه عرفان، نشر بوستان، 1382 و عباس ايزدپناه، در قلمرو فلسفة ادبيات و ادبيات ديني، نشر عروج، 1376.

.ر.ك: ابن سينا. برهان شفا. مقاله دوم، فصل ششم و تفتازاني، تهذيب المنطق، مهدي حائري، كاوش‌هاي عقل نظري و خواجه طوسي، اساس الاقتباس، بي تا: ص 393 و علامه حلي، القواعد الجليه في شرح الرساله الشمسيه، بي تا.

پديدار‌شناختي

هرمنوتيكي

ساختار گرايي

گفتماني

وصفي تعليلي تحليلي استدلالي نقدي

پژوهشي پيمايشي آمايشي

تاريخي تعبدي

تاريخي تعبدي

عقلي (برهاني) تجربي نقلي حضوري

سال يازدهم / بهار و تابستان 1385

194