از منظر علامه محمدتقي جعفري
نظريه جدايي علم و فلسفه از دين مربوط به قرن نوزدهم و بيستم با هدف شعلهور شدن آتش مشاجره و نزاع ميان مردم، كسب شهرت اجتماعي و سوء استفاده از پديده نوگرايي و بعضا كسب حقيقت صورت گرفته است. اساسا شيوع تضاد علم و دين در مغرب زمين در نتيجه برخورد ارباب كليسا با علم به وجود آمده است در حالي كه دانشمندان غربي اعترافاتي در مورد هماهنگي علم و دين داشتهاند و از سوي ديگر گفتهاند علم به طور جدي مديون دين مقدس اسلام است. نويسنده با تعاريفي جامع در باره مفاهيم علم، فلسفه، حيات معقول و دين به اثبات اتحاد و هماهنگي بين آنها پرداخته و علم و دين و فلسفه (بمعني حكمت) را سه ركن اصلي حيات معقول شمرده و هيچ گونه تعارضي در بين آنها نديده بلكه علم و فلسفه را محتاج دين ميداند.
در اين مورد به اختصار مقصود از علم و فلسفه، معناي جامع آنها ميباشد كه عبارت است از «معرفت مستند به توصيفها» و «استدلالات مستند به واقعيات عيني و قابل لمس و تعقل محض» موضوع اول - اين مساله كه علم و فلسفه به دين احتياج ندارد و از آن جدا است، مربوط به قرن نوزدهم و بيستم است كه با نظر به افكار علمي و فلسفي دانشمندان مطرح شد. كسانيكه اين معركهگيري اجراي نمايش تضاد بين دين و علم و فلسفه را راه انداختند عبارتند از:
1. كساني كه از شعلهور شدن آتش مشاجره و نزاع ميان مردم، خصوصا ميان متفكران بسيار لذت ميبردند.
2. كساني كه شعلهور كردن آتش اختلافات در ميان مردم، مخصوصا ميان صاحبنظران را وسيله شهرت اجتماعي خود قرار ميدهند و از اين راه به مقصد نابخردانه خود ميرسند.
3. كساني كه بدون توجه به موضوع مورد اختلاف و اطلاع از قضاياي موجود در آن، آلت دست گردانندگان صحنه اختلاف قرار گرفته و با كمال جهل به اظهار نظر در اين زمينه ميپردازند.
4. نوگرايان افراطي كه از پديده نوگرائي سوء استفاده ميكنند و هرگز نميخواهند درباره مسائل مربوطه بيانديشند. البته نوگرائي و نوبيني بسيار عالي است ولي بايد بهطور صحيح فهميده شود.
5. گروه پنجمي نيز وجود دارند كه ميخواهند از مسائل مورد نزاع اطلاع يافته و حقيقت را بدست آورند.
هرگونه مسائل نظري در علوم انساني كه ميتواند خطا باشد، ممكن است در معرض سوءاستفادههاي سياسي و ماكياولي قرار بگيرد، مخصوصا مساله علم و دين و فلسفه كه اغراض غيرعلمي، مخصوصا هدفگيري سياسي در دورانهاي اخير، آنها را فرا گرفته است.
اگر جريان امور دوران ما بهنحوي بود كه بررسي و تحقيق درباره دين و علم با كمال بيطرفي و بدون غرضهاي ناشي از خودخواهيها و سلطهگريها و شهرتپرستيها و تكيه به اشكال متنوع قدرتها انجام ميگرفت، گام بزرگي در تحصيل ارتباط واقعي بين دين و علم و همياري بسيار عالي آن دو براي سعادت بشر برداشته ميشد. ولي متاسفانه جريانات امور درستبرعكس اين صفا و خلوص و حقيقت دوستي مشاهده ميشود. براي آن كه به سوءاستفاده و سودجوئي بعضي از قدرتها يا افراد پي ببريم، اخبار علمي ذيل را مطالعه فرمائيد.
1. آقاي آ. بولتمن ( A.Boltman ) مقالهاي تحت عنوان «علم قابل خريدن استيا متخصصين در خدمت صنعت و سياست هستند» . (1)
2. آقاي اشميت هالز ( Scmitt Halz ) مقالهاي درباره «رفتار اشتباه محققين، بررسي در تحقيقات پزشكي و حيات در مقايسه حقوق دو كشور پيشرفته امروزي» نوشته است. (2)
3. آقاي ديرگ فورگر ( Dirg Furger ) نيز مقالهاي درباره «محقق بهعنوان تقلب در علم» نگاشته است. (3)
4. آقاي پروفسور وايتسكر نيز مقالهاي درباره «برداشتهاي اشتباه از نظريات داروين» به رشته تحرير آورده است. (4)
5. پروفسور والتر كرمر ( Walter Kramer ) و پروفسور گوتس ترنكلر ( GotzTrenkler ) كتاب جالبي اخيرا در آلمان نوشتهاند درباره 500 اشتباه عمومي مردم و دانشمندان چه بهطور مستقيم و چه غيرمستقيم. اين كتاب جايزه نيز دريافت كرده است. (5)
6. پروفسور موراي گل من ( Murray G ellamman ) كاشف ذره كوارك داخل اتم ميگويد: «اين حقيقت كه در ارائه تبيين فلسفي مناسب براي كوانتوم اين همه تاخير شده استبهخاطر اين است كه نيلز بوهر نسلي از فيزيكدانان را شستشوي مغزي داد و گفت «همه كار در تبيين مكانيك كوانتومي، 50 سال پيش انجام شده است» . (6)
نتيجه: با آن عظمت و ضرورتي كه هويت راستين علم دارد، نبايد بشريت را با هويت كاذبي براي علم كه ماكياوليهاي جوامع براي آن ميپردازند، فريب داد. آنان كه تضاد مصنوعي بين علم و دين و فلسفه را ارائه ميدهند، چگونه وجود شخصيتهاي ذيل را تفسير ميكنند؟ !
سقراط، افلاطون، ارسطو، فارابي، ابن سينا، بيروني، مولوي، دكارت، لايبنيتز، هلمهولتز، پلانك، انيشتين، وايتسكر و صدها امثال آنان بلكه به قول ماكس پلانك «نهتنها علم و دين با يكديگر تضادي ندارند، بلكه يكديگر را نيز تكميل ميكنند و ديگر اين كه متفكران بزرگ همه اعصار، مردان مذهبي بودهاند، گرچه تظاهر به مذهب نميكردند» . (7)
آيا اين انسانهاي بزرگ چند شخصيتي بودهاند؟ آيا اين مردان جاوداني رياكار بودهاند؟ آيا اينان كه بشريت را در مسير علم و حكمت و فلسفه پيش بردهاند، با اين كه ميدانستند اين سه حقيقت عظمي با هم سازگارند، بهوسيله خيالات، آنها را در خصيتخود هماهنگ ساخته بودند؟ (8)
موضوع دوم - شيوع و رواج تضاد علم با دين همانطور كه متذكر شديم، در مغرب زمين در نتيجه برخورد ارباب كليسا با علم بهوجود آمد كه در اثر آن دانشمندان را تكفير ميكردند و حتي شكنجه و آزار ميدادند. و عدهاي را نيز سوزاندند مثل جيوردانو برونو كه ادعا كرده بود كه ماده زنده است و يا گاليله را محاكمه كردند بجرم اين كه ميگفت، زمين به دور خورشيد ميچرخد. ولي در فرهنگ و تمدن اسلامي چنين پديدهاي بهوجود نيامد، چون دين اسلام كه همان ادامهدهنده اديان عيسي و موسي و ابراهيم (ع) ميباشد، ميگويد نميتواند با علم مخالف باشد. زيرا دين اسلام، جهان هستي و نوع انساني را آيات الهي دانسته و عقيده دارد كه انسان بايد با تعقل آنها را بشناسد كه اين مساله بدون ضروري تلقي كردن علم امكانپذير نيست. قرآن مجيد داراي حدود 700 آيه درباره حمايت از علم و شناخت واقعيات ميباشد. پس چطور بعضي از دانشمندان غرب به خود اجازه دادند، چنين حكمي را عليه دين اسلام صادر كنند. تازه اگر هم آنها دسترسي به متون اسلامي را نداشته باشند، خود دانشمندان مغربزمين نيز اعترافاتي در مورد هماهنگي دين با علم دارند. براي مثال:
دكارت ميگويد:
«نه علم، دين را در تنگنا قرار ميدهد و نه دين علم را و استقلال هر دو قابل پذيرش يكديگر ميباشد، زيرا ميدان علم طبيعت است و وسايل آن رياضيات است و تجربه و ميدان دين سرنوشتهاي روح انساني بسوي ابديت است» . (9)
هگل ميگويد:
«علم و دين در حقيقت مستقل نيستند، بلكه هر دو از حالات ضروري عقل و براي رشد عقل دنبال يكديگرند» . (10)
از دانشمندان جديد نيز همانطور كه خواهيم ديد، انيشتين و پلانك هم موافق اين عقيده هستند. (11)
جورج سارتن مورخ بزرگ تاريخ علم نظرات جالبي درباره رابطه علم و دين دارد كه مورد تائيد ماست. او ميگويد:
«علم و دين در تمام ادوار زندگي بشر حتي در دوره ما و در كشورهائي كه علوم در آنها بحد اعلاي كمال و استقلال رسيده است، در يكديگر تاثير متقابل داشتهاند.» دو شاهد محكم ميتوان براي اين ادعا بيان كرد: الف) گفته آقاي سارتن است كه ميگويد:
«بزرگترين و بهترين نمونه آنرا در دورهاي ميتوان يافت كه از مكتب اسكندريه شروع و به قرن نهم ختم ميگردد. ما اگر ترقي علم را به فقهاي كليساهاي لاتيني و يوناني و نستوريان و نظاير آن مديون نباشيم، لااقل حفظ و ادامه آنرا به آنان مرهونيم» . (12)
ب) تحريك و تشويق دين اسلام كه به اتفاق تمام ناظرين در تاريخ علوم چنان تاثيري داشته است كه علم را از سقوط حتمي نجات داده است و اين كه علم بهطور جدي مديون دين مقدس اسلام است، فقط بهعنوان نمونه، جملاتي از مورخين بزرگ تاريخ علم را ذكر ميكنيم.
1. جورج سارتن: بيان كمكي كه تمدن اسلامي به علم كرده است، حتي بهصورت فهرستي مختصر در اين مقاله كوتاه ميسر نيست. ناچار بايد بگويم و بگذرم كه اين كمك، منحصر به ترجمه متون علمي يونانيها نبود بلكه بسيار از آن تجاوز ميكرد. دانشمندان مسلمان فقط واسطه و وسيله انتقال علم قديم نبودند، بلكه خود تازههائي بهوجود آوردند. بدون شك ميتوان با زباني ديگر از «معجزه عرب» سخن گفت. آفريدن يك تمدن جديد علمي جهانگير و بسيار عالي در مدتي كمتر از دو قرن چيزي است كه ميتوان از آن ياد كرد، اما نميتوان حق آنرا چنانكه درخور است، بجاي آورد. (13)
2. آلفرد نورث وايتهد فيلسوف و دانشمند شهير انگلستان: بيزانسها و مسلمانان خود تمدن داشتند. بدين وجه، فرهنگ ايشان، نيروهاي ذاتي خويش را حفظ نمود، نيروهائي كه با حادثهجوئيهاي مادي و معنوي تقويت ميشدند. آنان به تجارت با خاور دور پرداختند: از سمت مغرب، قلمروي خويش را توسعه دادند، قوانين وضع كردند، اشكال جديدي از هنر بهوجود آوردند، الهيات را به وجه تفصيل بيان كردند، رياضيات را متحول كرده و به توسعه و تكميل علم پزشكي همت گماردند. (14)
3. عميقترين و با ارزشترين جملهاي كه آقاي سارتن ميگويد اين است كه: «اقوام بدوي نميتوانستند، انديشههاي علمي و صنعتي را از دين جدا بشمارند. بعدها تقسيم كار موجب بهوجود آمدن عدهاي دانشمند و اهل فن كه غير از كشيشان بودند، گرديد يا لااقل طبقهاي از كشيشان را بهوجود آورد كه از همكاران ديگر خود تعليمات و اطلاعات وسيعتري يافته بودند» . (15)
چنان كه ميبينيم تفكيك ميان دين و علم يك تفكيك مصنوعي است. امروزه نيز اگر دقت كنيم جدايي ميان دانشمند و روحاني را ميبينيم، نه جدائي ميان دين و دانش را مگر در مواردي كه از علم به ضرر مادي يا معنوي انسانها بهرهبرداري شود، حتي در همين مورد هم، علم با دين مبارزهاي ندارد، بلكه تطبيقات و طرز بهرهبرداري است كه آن دو را به رخ يكديگر ميكشد.
4. سارتن ميگويد: «روابط بين علم و دين، اغلب جنبه تعرض داشته و بسياري از اوقات بهصورت جنگ و ستيز درآمده است. اما اين پيكار در حقيقت ميان علم و دين نبوده است. زيرا بين آنان نميتواند جنگي وجود داشته باشد، بلكه جنگ ميان علوم و الهيات وجود دارد» . (16)
اين كه ميان علم و دين جنگي وجود ندارد، به اين دليل است كه معناي دين چيزي غير از توجه به مبدا اعلي و تطبيق روش زندگاني با منطق صحيح كه خواستخداوندي است، نميباشد. همان طور كه قبلا نيز تذكر داديم، علم بايد انسان و طبيعت را بهطور صحيح بشناسد و شناخت طبيعت را وسيله عالي براي زندگاني مادي و معنوي قرار دهد. با چنين تفسيري هيچگونه جنگي ميان علم و دين مشاهده نخواهد شد، چنان كه در تمدن اسلامي مورد قبول همگان بوده است.
يك سؤال جالب اينجا مطرح ميشود كه اگر چنان كه بعضيها گمان ميكنند، حقيقتا مابين دين و علم مبارزهاي وجود دارد، چرا اين جنگ در طول تاريخ ادامه داشته و هنوز هيچكدام پيروز نشدهاند؟ هزاران ايدهها در تاريخ ظهور كرده است و با ايدههاي ديگر به حالت مبارزه درآمده و بالاخره، پيروزي نصيب آني ميگردد كه نزديكتر به حقيقت است. دليل فقدان اين پيروزي مطلق براي يك طرف اين است كه مبارزه ميان علم و دين ساختگي است، زيرا مبارزه ميان طبيعتسودجو و خودخواه انسانهاست كه همهجا باشكال مختلف نمودار گشته و در اين مورد هم به اين شكل درآمده است. لذا هرچه زودتر بايد پرده از روي اين مبارزه ساختگي برداشته و هر دو طرف را در تعالي همه جانبه استخدام نمود. (17)
حال چند جمله مختصر از آلبرت اينشتين، نقل ميكنيم كه علوم پايهاي امروزه، اساس خود را از او دريافت كرده است:
«شريفترين و نجيبترين انفعالي كه بشر قادر به درك آن است، انفعال عرفاني است. هسته و جوانه همه هنرها و هر دانش واقعي در چنين انفعالي نهفته است. كسي كه از اين احساس عاري باشد و قابليت آن را نداشته باشد كه محو حيرت و شگفتي (با مشاهده عظمت و شكوه هستي) گردد و زندگي را با بيم و وحشتبگذراند. چنين شخصي مردهاي بيش نيست. وقوف به اين نكته كه آنچه در قدرت ادراك ما نيستبهواقع موجود است و گاهگاه فقط جلوههايي از اين دانش عظيم و زيبايي درخشان آشكار ميگردد (از آنچه كه در قدرت ادراك ما نيست، بهوسيله دانشهاي ما آشكار ميگردد.) و حال آن كه ادراك حقير ما فقط قادر به فهم خشنترين صور آن ميباشد. چنين وقوفي و چنين احساسي بهنظر من مركز احساسات مذهبي واقعي ميباشد. اگر مفهوم مذهب را از اين لحاظ در نظر بگيريم و منحصرا از اين لحاظ، من در شمار كساني هستم كه صاحب عميقترين احساسات مذهبي ميباشند» . (18)
بهنظر اينشتين، بيش از همه دانشمنداني كه با علوم طبيعتسروكار دارند، خاصه آنهايي كه به فيزيك و رياضي ميپردازند، ميتوانند اين انفعالات عرفاني را درك كنند. ريشه آنچه اينشتين «مذهب جهاني» ناميد، بهنظر وي، در چنين مطالعاتي وجود دارد... (19)
در ادامه ميگويد:
«اين اعتقاد كه موازين صاحب داراي ارزش براي جهان هستي همگي منطقي ميباشند، يعني عقل قادر به ادراك آنها است، بهواقع جزو حيطه مذهب است. امروزه براي من قابل تصور نيست كه دانشمندي واقعي وجود داشته باشد كه از چنين ايماني برخوردار نباشد. شايد تمثيل مختصر زير اين موضع را روشنتر سازد: علم بدون مذهب لنگ است، مذهب بدون علم كور است» . (20)
«تجربه مذهبي جهاني شريفترين و قويترين تجربه و احساسي است كه ممكن است از تجسس علمي عميق هويدا گردد» . (21)
براي توضيح اين عبارات، شرح مفصلي لازم نيست; زيرا عبارات با بهترين وجه، مقاصد دانش و دانشمند را آشكار ميسازد.
تفكيك علم از ارزشها و بايدها و شايدها از واقعيات آنچنانكه هستند به هيچ وجه اثبات كننده اين مدعا نيست كه ارزشها و معنويات و بهطور كلي همه بايدها و شايدها امور اعتباري و بياساسي ميباشد. براي توضيح و اثبات اين معنا، مواردي را متذكر ميشويم كه واقعيت آنها با كمال وضوح بدون نياز به قرار گرفتن در مجراي علمي، اثبات شده و هيچكس نميتواند درباره آنها كمترين ترديدي به خود راه بدهد.
1. همه قوانين عالم هستي بر مبناي رابطه ضروري فعاليت ميكنند، يعني واقعيت چنين است نوع جانداران تولد ميكنند. چرا؟ شهوت، آنها را براي اعمال غريزه جنسي تحريك ميكند. به چه علتشهوت چنين تحريك را انجام ميدهد؟ يعني علت تحريك شهوت براي عمل جنسي چيست؟ به عبارت ديگر، ضرورت بين شهوت و عمل جنسي معلول كدامين علت است؟
پاسخ اين است كه عمل جنسي معلول ذاتي جوشش غريزه مربوط است.
اين پاسخ با سؤال بعدي دنبال ميشود كه عامل ضرورت جوشش غريزه جنسي چيست؟ قطعي است كه اين پاسخ (غريزه جنسي بايد بجوشد و جوشش در ذات آن است)، همان تكرار ادعا است كه در منطق، مصادره به مطلوب ناميده ميشود و به هيچ وجه نميتواند مدعا را بهطور علمي اثبات نمايد.
همين سؤال است كه بحث ثابتها و متغيرها را از قديمترين دورانهاي علم و فلسفه بهوجود آورده و تاكنون هيچگونه جواب قانعكنندهاي براي آن عرضه نشده است، مگر با پذيرش قانون جريان فيض وجود از ماوراي طبيعت.
مولوي در اين مورد ميگويد:
قرنها بگذشت و اين قرن نويست ماه آن ماه است و آب آن آب نيست عدل آن عدل است و فضل آن فضل هم ليك مستبدل شد اين قرن و امم قرنها بر قرنها رفت اي همام وين معاني برقرار و بر دوام شد مبدل آب اين جو چند بار عكس ماه و عكس اختر برقرار پس بنايش نيستبر آب روان بلكه بر اقطار اوج آسمان
عدهاي فراوان از دانشمندان و فلاسفه، قانون زيربناي هستي را با همين معنا كه گفتيم: «قانون جريان فيض وجود از ماوراي طبيعت» پذيرفتهاند. و به يك معنا بايد گفت: اكثريت صاحبنظران در علم و فلسفه با دقت و تحليل كامل به همين نظريه ميرسند مشروط بر اينكه بتوانند از محدوديتهاي فكري و هدفگيريهاي غيرمعرفتي خود و مطلقسازي در عرصه نسبيتها بركنار شوند.
2. يكي از مسائل ضروري در علم و فلسفه اين است كه اثبات همه امور نظري متكي بر اصول بديهي يا قضاياي بالضروره راست است; زيرا اگر اين اصول و قضايا وجود نداشته باشد، مانند اين است كه براي ديدن اشياء كه در پيرامون ما در تاريكي فرو رفتهاند، روشنايي لازم را نداشته باشيم.
اصول بديهي نسبي. مانند اصول موضوعه هر يك از علوم و هنرها، كه حتما بايد در علوم ديگر يا فلسفه اثبات شود، مانند مغز انساني ميتواند عدد را با قدرت تجريدي كه دارد بسازد، كه در علوم رياضي بهعنوان اصل موضوعي مورد پذيرش قرار ميگيرد. ولي حقيقت عدد و اثبات آن در علمي ديگر بحث ميشود، مانند شناختشناسي يا علوم مربوط به وجود ذهني كه در فلسفه و حكمت اسلامي مورد اهميتبسيار بوده و حتي درباره آنها كتابهاي متعدد نوشتهاند.
اما اصول بديهي مطلق يا بينياز از اثبات ميباشند و يا غيرقابل اثبات، مانند اصل اين هماني (آيدنتيتي) از ديدگاه منطق.
3. ضرورت استناد به حواس و عقل و وجدان. اين قضيه مسلم است كه هيچ يك از وسايل سهگانه مزبور براي ايجاد ارتباط علمي با واقعيات جهان هستي توانايي اثبات علمي ندارند. به اين معني كه اگر از حواس بپرسند كه به كدامين دليل علمي آنچه را كه شما بهوسيله حواس دريافت ميكنيد، عين همان واقعيت است كه ما آن را جستجو ميكنيم؟ اگر حواس ما بگويد كه ما خودمان اين اعتبار را به خود ميدهيم كه آنچه را كه ما درك ميكنيم، يا آنچه را كه ذهن بشر به وسيله ما درك ميكند، عين واقعيات است، اين پاسخ به حواس داده ميشود كه مگر شما حواس نيستيد كه با موضعگيريهاي مختلف بشري درباره يك واقعيت تصويرهاي گوناگوني را به ذهن آدمي تحويل ميدهيد؟ !
وانگهي، اگر فرض كنيم كه اعتراض وارد نباشد و ما در همه موقعيتها و موضعگيريها، محسوسات را يكنواختببينيم، باز نميتوان حجتبون درك شدههاي حواس را پذيرفت; زيرا همانگونه كه ثابتشده است، هيچ موضوعي نميتواند با تكرار مدعا (من هستم) يا (من قابل اعتبارم) يا (من حجت هستم) آن را اثبات كند. همين اشكال غيرقابل حل درباره عقل انساني هم وجود دارد.
شما اگر براي يك لحظه هم كه شده عقل انساني را پاي ميز محاكمه بكشيد و از آن بپرسيد: تو كه نام بسيار با عظمت عقل را به خود اختصاص دادهاي، بفرماييد به كدامين دليل هرچه كه تو ميگويي عين واقعيت است؟ مخصوصا با توجه به خطاهايي كه بشر به وسيله تو در شناخت «واقعيات براي خود» (واقعيات آنچنانكه هستند) مرتكب شده است؟ ! و نيز بهوسيله تو بوده است كه مكتبهاي فراوان كه متضاد يا متناقض با يكديگرند، بهوجود آمده و انسانها را در گذرگاه تاريخ به جان يكديگر انداختهاي!
بدين ترتيب از وجدان انساني كه روشنايي و جنبه قطبنمايي آن بهتر و اصيلتر از دو همكارش (حواس و عقل) ميباشد، همين سؤال را نيز ميتوان نمود كه دليل اعتبار احكام تو چيست؟ با اينكه انسانهاي پاك و صميمي فوقالعاده به تو عشق ميورزند و از تو راهنماييها ميگيرند و هرگز اتفاق نيفتاده است كه يك انسان با كمال اخلاص روي به تو آورد و تو او را منحرف بسازي، با اين حال اي وجدان عزيز! دليل اعتبار تو را كدامين دليل يا اصل علمي و از كدامين ديدگاه علمي اثبات نموده است؟ !
بهطور كلي در هيچ يك از وسايل سهگانه مزبور نميتوان گفت كه دليل اعتبار خود را با مجراي علمي اثبات كرده است، با اينكه هر سه وسيله درك و دريافتبراي كاروان انساني از آغاز تاريخ تا كنون در شناخت ارتباطات چهارگانه او (ارتباط انسان با خويشتن، با خدا، با جهان هستي، با همنوعان خويشتن) مشغول فعاليتبوده و سند اعتباري جز اين نداشتهاند كه ما (حواس و عقل و وجدان) براي انسانها بدون دخالت عمدي و انحراف آگاهانه، روشنايي بخشيدهايم تا بتوانند راه خود را بهسوي واقعيات پيش بگيرد.
اين حقيقت كه انسانها استعداد زندگي با ارزشها و معنويات را در خود دارند، يكي از بهترين دلايل هماهنگي «هستها» با «بايدها و شايدها» و استنتاج «بايدها و شايدها» از «هستها» ميباشد.
كساني كه در مساله «هستها» و «بايدها» ميانديشند، بايد به اين نكته با اهميت توجه كنند كه آدمي با داشتن استعدادهاي گوناگون براي زندگي با ارزشهاي معنوي و اخلاقي والا، عظمتهاي بسيار فراواني از خود نشان داده است.
اين يك لطف عظيم الهي است كه همواره نغمههاي سازنده اينگونه رشديافتگان را در گوش انسانهاي تاريخ طنين مياندازد.
همه ما ميدانيم كه براي خاموش كردن چراغي كه پيامبران عظام (ع) براي راهنمايي انسانها افروخته و مشعلهايي كه اوصياء آنها و اولياء و حكماي راستين در اشكال مختلف در طول قرون و اعصار بر سر راه كاروانيان كمال طلب انسانها نصب نمودهاند، كوشش و تلاش فراواني شده است، ولي نتوانستند اين چراغ را خاموش كنند. (22)
حال با تعاريف جامعتر درباره مفاهيم علم، فلسفه (حكمت)، حيات معقول و دين به اثبات اتحاد و هماهنگي بين آنها ميپردازيم. ابتدا بايد در نظر بگيريم كه براي فهم هر موضوعي بايد خيلي واضح در تعريف آن بكوشيم.
1. علم. عبارت است از ارتباط انكشافي با واقعيات، از طريق مشاهده و تجربه و دريافتهاي دروني كه ميتوان انواع آنها را شهود و حدس و امثال آنها نيز نامگذاري كرد. بديهي است كه به جهت نسبيت كشف واقعيات، ارتباط علمي با آنها نيز نسبي ميباشد.
2. فلسفه (حكمت) . عبارت است از آشنائي و معرفتبه مباني كلي جهان هستي و آمادگي براي پاسخگوئي به سؤالاتي كه در فوق متغيرات جهان هستي قرار دارد، يعني متغيراتي كه علوم شناخت آنها را به عهده گرفته است. به كار بستن اين معرفت در مسير «گرديدن» تكاملي نيز عبارت است از حكمت كه سروكار آن با واقعيات است، نه مفاهيم قراردادي كه بر برداشتهاي ذوقي و استدلالهاي توجيهي استوار ميباشند.
3. دين. يعني آن دسته عقايد و تكاليف و اخلاقياتي كه بدون آنها، زندگي هيچ مبنائي جز خودخواهي مزاحم ندارد، همان خودخواهي كه به جهت ناتواني شرمآور بشر در تعديل آن، تاريخ سرگذشت او را غيرقابل توجيه ساخته است. دين يعني يك محاسبه عالي در زندگي و شناخت آن و حركتبر مبناي وابستگي بر كمال مطلق و قرار گرفتن در جاذبه آن و عمل بر طبق اين آگاهي
محمد اقبال لاهوري
علم و فلسفه و دين سه ركن اساسي «حيات معقول» ميباشند. (23)
اما حيات معقول چيست؟ حيات معقول در برابر حيات طبيعي قرار دارد كه هدفش جلب عوامل لذت و دفع عوامل ضرر ميباشد مثل زندگي جانداران. به قول شاعر، زندگي طبيعي يعني:
خور و خواب و خشم و شهوت ترب است و عيش و عشرت
در اين زندگي ديگر علم، هنر، شرف، حيثيت، اخلاق، مذهب، حقوق، سياست، فرهنگ، تمدن و آزادي در مجراي تفكرات ماكياولي قرار ميگيرد و تنها بهعنوان وسايل اشباع خواستههاي خود طبيعي به كار ميروند.
«حيات معقول» عبارت از تكاپوئي آگاهانه كه هر يك از مراحل زندگي كه در اين تكاپو سپري ميشود، اشتياق و نيروي حركتبه مرحله بعدي را ميافزايد. شخصيت انساني رهبر اين تكاپوست، آن شخصيت كه ازليتسرچشمه آن است، اين جهان معنيدار گذرگاهش و قرار گرفتن در جاذبيت كمال مطلق در ابديت، مقصد نهائياش، آن كمال مطلقي كه نسيمي از محبت و جلالش، واقعيات هستي را به تموج درآورده و چراغي فرا راه پرنشيب و فراز تكامل ماده و معني ميافروزد» . (24)
«حيات حقيقي» يا ايها الذين آمنوا استجيبوا و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (اي مردمي كه ايمان آوردهايد، خدا و رسول خدا را اجابت كنيد، وقتيكه شما را براي آنچه كه از حيات برخوردار شويد، دعوت ميكنند). (25)
نكته مهم در اين آيه اين است كه زندگي بدون دين الهي، اصلا زندگي نيست، بلكه كاريكاتور مسخ شدهاي از زندگي است كه هر لحظه ميتواند با خودخواهي مهار نشدهاش مانند كوه آتشفشاني، همه دودمان و مزارع حيات انسانها را تبديل به خاكستر كند و نشان قهرماني هم به سينهاش بزند! (26)
حال با توجه به تعريفي كه براي زندگي و دين نموديم، ميتوان بهطور خلاصه، علل و ضرورت دين در زندگي انساني را چنين فهرست نمود:
1. تعريفي كه براي حيات معقول نموديم، بدون پيروي از دين تحققپذير نيست.
2. پاسخ نهائي اساسيترين سؤالات زندگي (من كيستم؟ از كجا آمدهام؟ به كجا آمدهام؟ با كيستم؟ به كجا ميروم؟ براي چه آمدهام؟ جز با دين كه ميگويد: «انا لله و انا اليه راجعون» امكانپذير نيست.
3. اگر دين در زندگي انسانها ضرورتي نداشته باشد، هيچ فضيلت و ارزشي قابل اثبات نخواهد بود.
4. بدون تكيه بر دين، هيچكس و هيچ مكتبي توانائي پاسخ به مكتب اصالت قوه و قانوني بودن جريان تنازع در بقاء را كه ميگويد، زندگي فقط حق اقوياست; ندارد.
5. ناديده گرفتن دين در زندگي، باعثخاموش شدن احساس برين آدمي درباره شكوه و عظمت جهان هستي است، احساسي كه بدون استناد به يك مشيت و حكمت فوق اين جهاني، معنياي ندارد.
6. تفسير نهائي و ريشهيابي زيبائيهاي محسوس و معقول، بدون دين امكان ندارد.
7. احساس ناب درباره تكليف برين، توسط دين قوت يافته و با استناد به دين حفظ ميشود. (27)
ما نمونهاي از اصول حكمت جاودان را در زير ميآوريم:
1. واقعيت جهان مربوط به ادراك ذهني يا هرگونه تاثري از سوي ادراككنندگان نيست، اگرچه عوامل قطب درككننده در علم و فلسفه و هرگونه معرفتحاصله دخالت مينمايد.
2. جهان هستي بر مبناي حكمت عاليه خداوندي بهوجود آمده است.
3. همه اجزاي جهان هستي با قانونمندي به جريان خود ادامه ميدهند.
4. انسان در اين هستي بهعنوان يك موجود با عظمت كه استعداد تكامل وجودي و ارزشي عالي دارد، بهوجود آمده و براي وصول به هدف اعلاي حيات كه بالاتر از موجوديتخود انسان و فوق جهان طبيعت است، مورد توجه جدي حكما و عرفا قرار گرفته است.
لطف شير و انگبين عكس دل است هر خوشي را آن خوش از دل حاصل است پس بود دل جوهر و عالم عرض سايه دل كي بود دل را غرض
5. نگرش علمي و شهودي و حكمي و ديني در اين جهان هستي از واجبات است.
6. ارتباط با خدا بهوسيله عبادات فردي ضرورت حكمت است.
7. اعتقاد به اصول دين.
8. كرامت و حيثيت و شرف انساني در اين زندگاني كه بايست كاملا مراعات گردد.
9. تساوي همه در برابر قانون و آزادي مسؤلانه.
10. حق برخورداري همه انسانها از حقوق مقرره. (28)
نتيجه: با توجه دقيق به تعاريف و توضيحات مربوطه درباره علم و دين و فلسفه (بمعني حكمت) كه سه ركن اصلي «حيات معقول» ميباشند، هيچ تعارضي بين آنها نميتواند وجود داشته باشد و علم و فلسفه محتاج به دين ميباشند و حكمت ميتواند انسان را با دو بال علم و عمل به اوج قله كمال ممكن به پرواز درآورد. (29)
شهرام تقيزاده انصاري
1) مجله: Bildder Wissen Schaft ، سال 1994 شماره 2. 2) همان. 3) همان. 4) همان. 5) همان مجله شماره 11. 6) همان مجله، شماره 6، سال 1996. 7) علم به كجا ميرود صفحه 235، ترجمه احمد آرام. 8) استاد علامه جعفري، تدوين دكتر عبدالله نصري، فلسفه دين، صفحه 373- 368. 9) اميل بوترو، ترجمه احمد فؤاد، علم و دين، ص 19. 10) همان، ص 25. 11) علامه جعفري، علم از ديدگاه اسلام، ص 14- 13. 12) جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، سرگذشت علم، صفحه 41. 13) همان، ص 202. 14) ترجمه دكتر عبدالرحيم گواهي، سرگذشت انديشهها، صفحه 220. 15) جورج سارتن، ترجمه احمد آرام، پيشين، ص 41. 16) همان، ص 62. 17) علامه جعفري، علم در خدمت انسان، ص 66- 60. 18) فيليپ فرانك، ترجمه حسن صفاري، زندگينامه آلبرت اينشتين، ص 533. 19) همان، صص 534 و 533. 20) همان، ص 537. 21) همان، ص 534. 22) استاد علامه جعفري، ترجمه و تفسير نهجالبلاغه، جلد 22، ص 313- 309 23) استاد علامه جعفري، فلسفه دين، پيشين، ص 346. 24) همان، ص 118. 25) انفال: 24. 26) استاد علامه جعفري، پيشين، صص 348- 347. 27) همان، ص 120. 28) همان، صص 359- 358. 29) همان، ص 357.