دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني
هيچ دانسته نيست كه تقابل عقل و عشق از چه زماني آغاز شد. به نظر ميرسد جستجوها براي تعيين دقيق زمان آغاز نزاع بين عقل و عشق راه به جايي نبرد ولي در بررسي اينكه عقل چيست و تعريف عشق كدامست و اينكه آيا بين اين دو گوهر ارجمند اساسا نزاع و تقابلي هست يا نه، تا به امروز سخنها گفته شده است كه جمعآوري آنها ميتواند چندين جلد كتاب شود.
«عقل حقيقتي ادراكي است كه غير از ادراك به كار ديگري نميپردازد.» و چون خاصيت عقل آنست كه پيوسته خواستار حقيقت است، لذا دشمنان بسياري براي خود بوجود آورده است. اولين كساني كه با سلاح عقل در برابر عقل صفآرايي كردند، سوفسطائيان بودند كه لازم نيست در اينجا مجادلاتِ نخستينِ پيروان عقل با اين جماعت عقل گريز ولي مدعي را تكرار كنيم. گروه ديگري كه در برابر عقل ايستادند ولي تلاش كردند در «دام» عقل نيافتند پيروان «عشق» بودند. اين تقابل در ادبيات و فرهنگ ما بسيار آشناست و شايد اولين چيزي كه به ذهن خوانندگان ميآيد سخن مولانا جلال الدين باشد، آنجا كه گفت:
اينكه پيروان «عشق» با جملات كوتاه به رويارويي با عقلگرايان آمدند خود دليل بر اينست كه به نوعي از گرايش به عقل پرهيز ميكردند.
امّا براي عشق تعريف دقيقي نميتوان ارائه داد. باز هم سخن مولانا در اينجا گويا و راه گشاست.
جاي جاي ادبيات فارسي از اين تقابل و رويارويي سخن به ميان آمده است. نقد و بررسي نزاع بين «عقل» و «عشق» كاري است سترگ كه مولف دفتر عقل و آيت عشق به آن دست يازيده است. خارخار تحليل اين موضوع از سالها پيش با وي بوده. «بحث من اين است كه چگونه ميتوان هم عارف و هم فيلسوف بود؟ آيا ميان فلسفه و عرفان هم مشتركاتي هست؟ آيا آدمي بايد از يك جهت فيلسوف باشد و از جهتي ديگر عارف يا مسأله غير از اين است، يعني از همان جهت كه فيلسوف است، از همان جهت هم ميتواند عارف باشد.»
دفتر عقل و آيت عشق با شعري از حافظ آغاز ميشود. حافظ به روشي رندانه تعريضي به زعيم حكماي مشاء، بوعلي سينا، ميزند آنجا كه ميگويد:
پس از مقدمه مفصل و پرمحتوا، نخستين فصل اختصاص به تبيين «قلمرو فلسفه» دارد. در ابتداي اين فصل فلسفه و عرفان به عنوان دو طريقه معرفت معرفي ميشوند كه در مسير تاريخ و دگرگوني انديشهها نقش مهمي ايفاء كردهاند. مولف در ادامه به بررسي ويژگيهاي انسان ميپردازد بطوريكه جستجوي معني را منحصر به انسان ميداند و اينكه انسان با تكيه بر قدرت انديشه و عقل خود ميتواند از قيد زمان و مكان رها شود و به خلوت خود راه يابد نيز انسان برخلاف حيوان نه تنها زندگي ميكند بلكه به اين زندگي آگاهي دارد. حال آنكه حيوانات نه تنها به زندگي خود آگاهي ندارند بلكه در زمان نيز محصورند بطوريكه گذشته و آينده براي آنها معني ندارند و نميتوانند از مكان خود رها شوند.
با توجه به تعريف فلسفه كه «هر چه در باب ماهيت فلسفه گفته شود يك واقعيت قابل انكار نيست. آن واقعيت اين است كه در فلسفه نوعي كوشش بيدريغ براي فهم بنياديترين امور و اساسيترين مسائل به چشم ميخورد.» و چه مسألهاي اساسيتر و مهمتر از «انسان».
در پايان فصل اول به يكي از مهمترين مسائل روز پاسخ گفته ميشود و آن جايگاه فلسفه در جهان مدرن و پيشرفته است؟ «ترديدي نميتوان داشت كه علم در خلاء به وجود نيامده و براي پيدايش خود ضمن اين كه به يك اساس و زير بنا نيازمند است از يك سلسله شرايط و فضاي مناسب نيز بينياز نبوده است. مراجعه به تاريخ علم نشان ميدهد كه دانش جديد بشر در زمين فلسفه ريشه داشت و در فضاي فكر فلسفي نيز رشد و نمو پيدا كرد. اگر كسي ادعا كند كه فلسفه مادر علوم بوده و دانشها همانند جنين در رحم آن رشد كرده و سپس تولد يافتهاند، سخني از روي گزاف نگفته است.» بديهي است جنين بعد از رشد و بلوغ مادر خود را ترك ميكند. «فلسفه اساس و زير بناي علوم است نيازمندي علوم به نوعي فلسفه همواره به قوت خود باقي ميماند.»
نكته ديگر كه بسيار مهم است اينست، كه امروز جوامع شرقي و خاصه اسلامي از تكنولوژي و دستاوردهاي علمي غرب تهديد نميشوند بلكه انديشههاي فلسفي و آراي فيلسوفان غرب است كه فرهنگ ملل شرق و به ويژه اسلامي را به مخاطره مياندازد. در خاتمه فصل اول به اين نكته نيز اشاره ميشود كه تاريخ فلسفه از خود فلسفه جدا نيست و هيچگاه پير نميشود و همواره جوان و با نشاط باقي ميماند. و با مرافقت بين فلسفه و علم هرگز غبار كهنگي بر آن نمينشيند.
تعاريف گوناگوني تا به امروز براي عرفان و تصوف اسلامي شده است تا آنجا كه حتي شرقشناسان و اسلام پژوهان غربي نيز وارد ميدان شدهاند و ريشه تصوف و عرفان را به اقوام گوناگون منتسب كردهاند. سواي از اين تعاريف و انتسابها چيزي كه مشهود است، آنست كه «از تمام آنچه فرهنگ گذشته ايران به دنيا هديه كرده است، هيچ چيز از ادبيات عرفاني آن انسانيتر نيست.» در فصل دوم دفتر عقل و آيت عشق مولف به بررسي «حريم عرفان» ميپردازد. در ابتدا مولف آرا صائن الدين علي ابن محمد تركه اصفهاني را بررسي ميكند كه خود حلقه اتصال شيخ اشراق با صدرالمتألهين است. به نظر صائن الدين عرفان، حقيقتي واحد و بسيط و منزه از هر گونه تعيّن و تمييز به شمار ميآيد. وي اين حقيقت يگانه و بيتعيّن را در نظر عرفا «عشق» مينامد.
فصل سوم دفتر عقل و آيت عشق با عنوان «تقسيم بندي در عالم عرفان» آغاز ميشود. در ابتداي اين فصل با نقل قولي از استاد فقيد جلال الدين همايي درباره تقسيم كلي فِرَق صوفيه به دو گروه عمده كه يكي اهل عبادت و ذكر و فكراند و ديگري اهل وجد و حال و رقص و سماع به بررسي تقسيمبندي در عالم عرفان پرداخته ميشود. و قول ائمه (ع) و نيز باور مولانا بر اينكه اساسا پيامبران و اوليا انسان برتر نبودهاند ولي برتر از انسان بودهاند نيز آورده ميشود.
در ابتداي فصل چهارم به قائل شدن منزل پنجم در منازل السائرين خواجه عبدالله انصاري اشاره ميشود. و اينكه «برخي از عرفا تفكر را به عنوان يك مقام مطرح ساختهاند.» خواجه عبدالله براي دليل خود به آيهاي از قرآن استناد ميكند. «و انزلنا اليك الذّكر لتبين للناس ما نزّل اليهم و لعلّهم يتفكّرون» و در تفسير خود از اين آيه تفكر را نوعي طلب نسبت به مطلوب ميداند. فصل پنجم نيز به تبيين تصوف عقلي و تامل در امور اختصاص دارد به طوري كه ميتوان گفت فصول چهارم و پنجم تكمله فصل سوم هستند با اين اختلاف كه در فصل پنج ــ تصوف از طريق تفكر و تامل ــ به نظر ابونصر فارابي اشاره ميشود به اين معني كه او چگونه تامل و تفكر را نوعي سلوك در راه عرفان ميداند و با زبان خاص خود به نيايش به درگاه پروردگار ميپردازد.
در فصل ششم به موضوعي حائز اهميت اشاره ميشود، «ابن سينا و عرفان». مولف بعد از بيان نظريات گوناگون درباره ارتباط شيخ الرييس بوعلي سينا با عرفان به دو اثر مهم و تقريبا مهجور شيخ الرييس توجه ميكند، رساله تحفه و رساله ترغيب بر دعا.
وي سپس به سه رساله مهم و رمزآلود 1. رسالة عشق، 2. رساله الطير 3. رساله حيّ ابن قيظان اشاره ميكند و به اهميت رمز و نماد در نزد انسان از ابتداي آفرينش اشاره ميكند كه خود بسيار مهم و حائز اهميت است. مرغ سخنگو در فرهنگ ما نقش بسيار مهم و پر مفهومي دارد بطوريكه در بيشتر آثار فارسي از جمله صفير سيمرغ شيخ اشراق و نير منطق الطير عطار، تحفةالعراقين خاقاني شرواني و داستان «طوطي و بازرگان» به آن اشاره ميشود. طوطي رهايي خود را از قفس مرگ اختياري ميداند.
فصل ششم به كلي به بررسي آرا عرفاني ابن سينا اختصاص دارد و بسيار دقيق به تحليل اين اصول پرداخته ميشود. در اين فصل به نمط نهم الاشارات نيز توجه ميشود. حتي بهانهجوياني چون امام فخررازي نيز با تكريم و احترام نسبت به ديدگاههاي عرفاني ابن سينا ياد ميكنند.
فصل هفتم به بررسي «نشانههاي عرفان در آثار ابوالحسن عامري و ابوحيان توحيدي» اختصاص دارد. تشابه انديشههاي ابوالحسن عامري و ابوحيان توحيدي بسيار است. تا جايي كه حتي اسامي كتابهايشان نيز خود نوعي قرابت فكري آنها را ميرساند. در اين فصل بيشتر توجه به ابوحيان توحيدي است. از آن جهت كه ابوحيان شاگرد ابوالحسن عامري بوده و به نوعي از استاد خود ــ كه به هيچ عنوان قائل به اختلاف بين دين و عقل نيست ــ تاثير پذيرفته است. به عقيده ابوالحسن عامري عقل ناموس نفس است و نفس خدمتكار عقل.
در اين فصل اشاره ميشود كه ابوحيان هر چند داراي يك نظام فلسفي منسجم و سازمان يافته نيست ولي درباره مسائل فلسفي و آرا فيلسوفان زمان خود اظهار نظرهايي حائز اهميت كرده است. ابوحيان يك شخصيت با ايمان بوده كه بسيار به مسائل عارفانه نظر داشته و در عين حال يك انسان صريح اللهجه و تند خو بوده به طوريكه موجب رنجش و حتي جوسازي اطرافيان و مخالفان خود را هم فراهم ميكرده است. نكته جالبي كه در اين فصل ديده ميشود اشاره به مقدمهاي است كه عبدالرحمن بدوي انديشمند مصري بر كتاب الاشارات الالهيه نوشته است، ميباشد. بدوي ضمن بيان تندخويي ابوحيان انديشههاي او را بسيار نزديك به كافكا ميداند و ابوحيان را انسان مأيوس و غمزده و در عين حال بسيار بدبين معرفي ميكند و سندي كه او به آن تمسك ميجويد يكي از نامههاي ابوحيان به ابوسهل است. نكته قابل توجه اين است كه چيزي كه از ديدگان بدوي پنهان مانده از ديدگان مولف دفتر عقل و آيت عشق پوشيده نمانده آنست كه ابوحيان در ادامه نامه خود سنّت سوزاندن آثار را مربوط پيش از خود ميداند. بدوي در ضمن همان مقدمه نيايش ابوحيان را اولين نوع نيايش صوفيانه ميداند كه اين باز خود خطاست. به نظر ميرسد بدوي در نقد و بررسي كتب متنوع ابوحيان دچار نوعي لغزش شده است. مؤلف معتقد است سبك نيايش ابوحيان توحيدي در الاشارات الالهيه بسيار زيبا و بليغ است به طوري كه پختگي فكري و روحي ابوحيان در جاي جاي اين كتاب موج ميزند. نكته حائز اهميت ديگر آنست كه عدهاي معتقدند كه ابوحيان در نگارش اين كتاب متاثر از مزامير داود بوده كه باز اين چيزي از اهميت اين كتاب كم نميكند، چرا كه متاثر بودن از كسي دليل بر ناتواني آفرينش تازهاي نيست.
عنوان فصل هشتم خود گوياي زندگي پرنشيب و فراز ابوحامد غزالي است او از «راه پر پيچ و خم» شك و ترديد و جستجو در علوم مختلف بالاخره «آخرين پناهگاه» خود را مييابد.
مولف كه خود در كتابي جداگانه بطور مفصل به تحليل نظريات ابوحامد غزالي پرداخته در اين فصل پس از آنكه غزالي را يكي از مؤثرترين و نامدارترين شخصيتهاي جريان فكري اشعري ميداند او را تمام و كمال تسليم عقايد اشعريه معرفي نميكند چرا كه ابوحامد در بعضي از مواقع از اصرار ورزيدن به بنيادهاي فكري اشعريه عدول ميكند. چيزي كه مشهود است آن است كه غزالي به طرز شگفتآوري جوياي حقيقت بود به نحوي كه براي رسيدن به حقيقت از پرداختن به هر كاري ابا نداشت.
خواسته غزالي آن بود كه به «حقيقت علوم» پي ببرد و از اين نظر ميتوانيم او را با كانت، فيلسوف نامدار آلماني، مقايسه كنيم. هر چه باشد نميتوان نديده گرفت همين سوال به ظاهر ساده موجب آن شد كه او حتي به تمام حواس و قوه باصره شك كند و بعد از آن به ضروريات عقلي تشكيك وارد كند. همين امر موجب شد كه طبق آنچه خود ميگويد حدود 2 ماه در حالت شك مطلق بسر برد تا آنكه لطف خداوند شامل حال او شد. و از اين وادي شك و ترديد خارج گرديد. پس از آنكه غزالي از تمام علومي كه بررسيده بود نااميد شد به تحقيق در كتب عرفا پرداخت و كتبي را كه تا آن زمان در دسترس بود مطالعه كرد. حارث محاسبي، بايزيد بسطام، جنيد، شبلي كساني بودند كه ابوحامد آراء عرفاني آنان را مطالعه كرد و پس از طي كردن يك «راه پر، پيچ و خم» «آخرين پناهگاه» خود را تصوف ديد و خود را در آغوش آن رها كرد.
فصل نهم به «حكيم عمر خيام و مسأله واحد و كثير» اختصاص يافته است. نويسنده در ابتداي اين فصل تلّمذ امام محمد غزالي از حكيم عمر خيام را امري عادي و امكانپذير ميداند. بطوريكه در كتاب طربخانه به تصحيح استاد فقيد همايي نيز به اين مساله اشاره شده است.
شك نيست كه خيام شاعر نامي و فيلسوف گم نام ايران پس از ترجمه آزاد و هنرمندانه فيتزجرالد يك چهره جهاني شد. بطوريكه مجموعه رباعيات او كه به عقيده بسياري از صاحب نظران تعداد كثيري از اين رباعيات متعلق به خيام نيست از پر تيراژترين مجموعه شعرها در جهان است. و همانگونه كه مردان بزرگ، دوستداران و بدخواهاني دارند درباره شخصيت ممتاز او نيز سخنهاي ضد و نقيض گفته شده است. چنانكه عدهاي او را عارف وارستهاي دانستهاند و تعدادي ديگر عياشي بي پا و سر.
نويسنده با نگاهي به تراژدي و معني آن نشان ميدهد كه دغدغه اصلي خيام «زندگي و هدف آن» است. بطوريكه خيام يكي از مهمترين و در عين حال كم شناخته شدهترين اثر خود را به نام الكون و التكليف ناميده است.
«در تراژدي از يك سو نهايت معني و هدف زندگي مطرح ميشود و از سوي ديگر حدود و مرزهاي رفتار انساني تعيين ميگردد و اين همان چيزي است كه مساله اصلي و اساسي انسان را تشكيل ميدهد.»
مولف معتقد است مهمترين مساله در نظر خيام «تفاوت موجود و اشرف بودن» آنهاست و پاسخ آن را مشكل و چند جانبه ميداند وي به توجه خيام به ذهن افراد براي دريافت مسائل گوناگون اشاره ميكند و متذكر ميشود كه چرخش خيام از پرداختن به مسائل فلسفي به شعر نيز يك شبه و شتابزده نبوده بلكه آرام و به مرور زمان بوده است. در رباعياتي كه به خيام منسوب است هم سخنان عارفانه عميق هست و هم ملحدانه كه اكنون جاي بحث درباره صحت يا سقم انتساب اين رباعيات به خيام نيست اما چيزي كه واضح است آنست كه «زبان خيام با دل او هماهنگ است و آنچه ميگويد همان چيزي است كه از سرّ سويداي او ناشي ميشود.»
پنج فصل آخر از جلد اول دفتر عقل و آيت عشق به بررسي انديشههاي اسماعيلي، به خصوص دو چهره نامدار اين نحله، ابويعقوب سجستاني و ناصرخسرو قبادياني اختصاص دارد. مولف در ابتدا اشاره ميكند كه بخاطر اختلاف انديشه و اختلاف مسلك، هم علماي سني و هم علماي شيعه از تحقيق و بحث و گفتگو درباره آراء ديني و فلسفي اسماعيليان پرهيز كردهاند.
چيزي كه در ابتداي امر كاملاً مشهود است، آنست كه مولف به خوبي به عوامل پيدايش اين نحله و گرايشهاي سياسي و همين طور آثار بزرگان اين فرقه و نيز علل مخالفت بعضي از دانشمندان با اين گروه به خوبي آشناست.
عنوان فصل 10 «ناصرخسرو و ابويعقوب سجستاني در جريان جستن حقيقت» است. نويسنده پس از آنكه به اهميت عقل و گرايش به خرد در بين اسماعيليان اشاره ميكند به اهميت تاويل در نظر ايشان تاكيد ميورزد و سلسله مراتب و چگونگي راه يافتن و گرفتن لقب از طرف امام اسماعيليه را بيان ميكند. نكته جالب توجه آنست كه امام محمد غزالي در ابتداي كتاب مشهور خود به نام «المنقذ من الضلال» جويندگان حقيقت را چهار گروه ميداند كه يكي از آنها اسماعيليان يا باطنيه هستند.
فصل بعد نيز به بررسي «سخن گفتن عقل با نفس در نظر ابويعقوب سجستاني» اختصاص دارد. سجستاني دو گونه سخن گفتن بين عقل و نفس قائل است كه ميتوان به خطاب سفلي و خطاب علوي تقسيم كرد. در اين فصل به دقتي درخور تحسين به آرا فلسفي سجستاني توجه ميشود. آرا سجستاني به روشي بديع و ديالوگوار نقد و تحليل ميگردد و سپس مولف به اختلاف نظر سجستاني با فلاسفه درباره هيولا (ص 308)، تناقض در گفته سجستاني درباره هيولا (ص 311)، تفاوت نظر سجستاني با عرفا (ص 317) و مقايسه آرا ملاصدرا با سجستاني (ص 331) ميپردازد.
در انتهاي فصل 11 مولف نظر يكي از صاحب نظران غربي درباره اين كه كتاب كشف المحجوب از زبان عربي به فارسي ترجمه شده است، با استدلال به اينكه چون در ابتداي اين كتاب گفته شده است «ابويعقوب چنين گويد» را باطل ميداند و اين شيوه نويسندگي را در بين گذشتگان مرسوم و معمول برميشمارد. حتي «جَستار» به معني چشمه در برابر ينبوع را نيز دليل قانع كنندهاي براي ترجمه بودن كشف المحجوب به فارسي نميداند.
از فصل 12 تا به انتها به بررسي نظريات فلسفي ناصرخسرو اختصاص دارد. منش و شخصيت و آوارگي ناصرخسرو علوي قبادياني بر كسي پوشيده نيست. او هيچگاه حاضر نشد شعر ناب خود را در پاي فرومايگان بريزد و دندان صله و تكريم سلاطين و حاكمان را از بيخ و بن كنده بود. در سه فصل پاياني نيز نويسنده به بررسي آرا حكمي و فلسفي ناصرخسرو ميپردازد و با او نيز در چندين نوبت به ديالوگ مينشيند. ناصرخسرو مانند ديگر اسماعيليان به عقل و تاويل بسيار توجه دارد و نيز بين فلسفه و دين هيچ اختلاف نميبيند و حتي يكي از آثار مهم خود را «جامع الحكمتين» نام ميگذارد كه گوياي همين مسأله است. ناصرخسرو با همه اهميتي كه به عقل و خردگرايي ميدهد تقليد را در ابتداي امر جايز ميشمارد. در اينجاست كه مولف به ديالوگ و گفتگو با ناصر خسرو ميپردازد و آرا او را نقد و بررسي ميكند.
فصل آخر «آنچه هرگز معلوم واقع نميشود موجود نيست» نام دارد. عنوان از منزلت عقل و رابطه آن با علم خبر ميدهد.
اين فصل در ادامه فصول پيش جايگاه ممتاز عقل (ص 390)، جايگاه خداوند و تنزيه مطلق او (ص 390)، عقيده ناصرخسرو درباره بهشت (ص 394) نكوهش تقليد (ص 398)، معاد جسماني (ص 408) و زمان در نظر ناصرخسرو (ص 414) را مورد تحليل و بررسي قرار ميدهد آنچه واضح است، آنست كه مولف در بررسي آرا فلسفي ناصرخسرو اشراف قابل توجه دارد و نشان ميدهد كه در بررسي متون از يك بعدي بودن و تساهل و تعصب پرهيز ميكند، و يك تحليل بيطرفانه، و در عين حال روشنگر را پيش روي خواننده قرار ميدهد.