دلایل همگانی تجرد روح از ماده

جعفر سبحانی؛ گردآورنده: علیرضا سبحانی

نسخه متنی
نمايش فراداده

دلايل همگانى تجرد روح از ماده (1)

نويسنده: عليرضا سبحانى

آيا واقعيات انسان در همين وجود مادى او خلاصه مى‏شود. و او حقيقتى جز، عروق و اعصاب، و يك رشته فعل و انفعالات مادى ندارد، يا اين‏كه هيكل خارجى او نمايشى از حقيقت درونى اوست كه ارتباطى به وجود فيزيكى او ندارد، هر چند نوعى پيوند ميان بدن مادى، و واقعيت او كه روح و روان اوست‏برقرار مى‏باشد؟ اين همان مسئله است كه در ميان فلاسفه از زمانهاى ديرينه به نحو ذيل مطرح بوده است:

آيا روح و روان انسان مادى است؟ و آيا روح حقيقتى جز يك رشته فعل و انفعالات عصبى، چيز ديگرى نيست؟ يا اين‏كه اعصاب و قوانين حاكم بر آن، ابزارى بيش نبوده و زمينه‏هاى فعاليت روح وروان را تشكيل مى‏دهد، و روان انسان وراى ماده و آثار آن است.

از ويژگيهاى اين مسئله، جنبه‏ى فراگيرى آن است; يعنى در عين فلسفى بودن جنبه‏ى همگانى دارد. غالب مردم اگر نگوييم همه به دنبال فهم اين مسئله بوده و علاقمندند خود را بشناسند و به عمق وجود خود پى ببرند. داستانهاى داستان سرايان، غزليات سرايندگان خيال پرداز درباره روح و روان، گواه روشن بر فراگيرى اين مسئله است.

فلاسفه و حكيمان اسلامى با دلايل ده گانه، بر وجود روح مجرد از ماده و آثار آن استدلال كرده‏اند كه در اين صفحات محدود امكان پرداختن به بيان همه‏ى آنها نيست.

در نتيجه به تبيين سه برهان ساده مى‏پردازيم تا در پرتو اين ادله، وجود روح و روان پيراسته از ماده، و در عين حال مرتبط با بدن به روشنى ثابت‏شود. البته ريشه‏هاى اين ادله در كلمات بزرگان فلسفه و كلام اسلامى به چشم مى‏خورد.

1. «من‏» يگانه و محمول‏هاى متعدد

هر انسانى ناخود آگاه اعضاى بدن و حتى خود بدن را به واقعيت ديگرى به نام «من‏» نسبت مى‏دهد; مثلا مى‏گويد: دست من يا پاى من و يك چنين نسبت‏حاكى است كه هر فردى خود را به واقعيت ديگرى به نام «من‏» وابسته مى‏داند كه در پشت پرده شخصيت ظاهرى و مادى او قرار گرفته است و همه‏ى اعضا وحتى بدن خود را به آن نسبت مى‏دهد.

ممكن است گفته شود كه چه بسا انسان روح و نفس خود را نيز به همان «من‏» نسبت مى‏دهد و مى‏گويد: روح من و نفس من، آيا مى‏توان گفت روح انسان غير از «من‏» اوست؟

پاسخ اين سؤال روشن است; زيرا يك چنين تعبير از باب ضيق بيان است و اگر مى‏گفت «روح‏» بى آن‏كه آن را به «من‏» نسبت دهد معلوم نمى‏شد كه به كدام روح اشاره مى‏كند و لذا ناچار است‏بگويد: به جانم قسم و به روحم قسم.

فخر رازى در كتاب «النفس والروح‏» از اين سؤال به شيوه‏ى ديگرى جواب داده (2) و مى‏نويسد: عرب گاهى مى‏گويد: «نفسي و ذاتي‏». هرگاه مقصود از نفس همان مرادف «من‏» در فارسى و «انا» در عربى باشد يك چنين تعبير و اضافه صحيح نخواهد بود; ولى هرگاه مقصود از آن همان هيكل انسان و جثه بشرى باشد، چنان‏كه گاهى الفاظ نفس و ذات در آن به كار مى‏روند در اين صورت انتساب صحيح خواهد بود.

اين پاسخ در مثالهاى مورد نظر ايشان صحيح است، اما در مثالهايى كه ما يادآور شديم مانند سوگند به جانم، سوگند به روحم، و در قرآن مى‏فرمايد:«لعمرك انهم لفي سكرتهم يعمهون‏» (3) هرگز صحيح نيست; زيرا نمى‏توان گفت: مقصود از جان و روح همان بدن و جثه انسانى است و پاسخ صحيح و جامع همان است كه گفته شد.

2. «من‏» ثابت در گردونه هاى تحول

افرادى كه هفتاد يا هشتاد سال عمر مى‏كنند، شاهد يك واقعيت انكار ناپذير مى‏باشند و آن اين‏كه در طول زندگى همه چيزشان عوض شده، جز ذات و واقعيت آنان كه در گردونه‏هاى تحول ثابت مى‏باشد، او در مرحله تحليل، همه حوادث و دگرگونيها را به يك «من‏» ثابت نسبت مى‏دهد كه همه تبدلات بر سر او ريخته ولى او كوه‏آسا در مسير عوامل ويرانگر، باقى و پايدار است; مى‏گويد: كودك بودم، نوجوانى و جوانى را شت‏سر نهادم و الان پير شدم، اكنون سؤال مى‏شود«من‏» پايدار در مسير اين گردبادها چيست؟ اگر واقعيت انسان را وجود مادى او تشكيل مى‏دهد، در اين فرض چيزى از آن باقى نمانده و پيوسته وجودى جايگزين وجود ديگر شده است در اين صورت چاره‏اى جز اين نيست كه بگوييم كه براى انسان علاوه بر اعضا و جوارح مادى، واقعيتى شت‏سر آنهاست، كه با تبدل و دگرگونى در جهات مادى، واقعيت او دگرگون نمى‏شود و تغييرات مادى خراشى در آن ايجاد نمى‏كند، و آن جز روح و روان چيز ديگرى نيست.

اين نه تنها شعور فردى است كه آن را تاييد مى‏كند، بلكه شعور اجتماعى نيز پشت‏سر او مى‏باشد، اگر انسانى در دوران جوانى جنايتى كند، و محكوم گردد، و از چنگال عدالت فرار نمايد، سپس در دوران پيرى گرفتار شود، حكم دادگاه بدون چون و چرا در حق او اجرا مى‏گردد، ديگر به فكر كسى نمى‏رسد كه جنايت در دوران جوانى، چه ارتباطى با دوران پيرى دارد؟ اعضا و جوارح، چند بار عوض شده و دگرگونيهاى عميقى در جسم و بدن او پديد آمده است؟ بلكه همگان مى‏گويند: آنچه تحول و تبدل يافته، جنبه‏هاى ظاهرى اوست و باطن به حال خود محفوظ است.

اين دليل، با دليل پيشين تفاوت روشن دارد در بيان پيش از اين راه وارد شديم كه انسان همه افعال و اعضاى بدن را به يك «من‏» نسبت مى‏دهد و اين حاكى است كه وراى بدن و اعضا و افعال، واقعيتى به نام «من‏» داريم، در حالى كه در برهان دوم روى ثبات ذات در گردونه دگرگونيها تكيه كرده گفتيم كه در جهان حركت و ناآرام اين «من ثابت‏» چيست كه بسان سنگ زيرين آسياب تكان نخورده و همه‏ى تحولات را با ثبات خود پذيرفته است.

3.« من‏» آگاه در فضاى سراسر ناآگاه

وجود من آگاه در فضاى سراسر ناآگاه، دليل بارز بر وجود روح و روان است. فرض كنيد انسان سالم و تندرستى در يك هواى نه سرد و نه گرم، در محيط دور از غوغا و كاملا بى سر و صدا، خارج از هر چيزى كه انسان را به خود مشغول سازد «درازكش‏» بخوابد، او به خود چنين تلقين كند كه هم اكنون پديد آمده و رابطه خود را از گذشته و خاطرات پيشين قطع كند. تا با نيروى انديشه، بدن و كليه اعضاى خود را به دست فراموشى بسپارد، و چيزى در فضاى ذهن او، خودنمايى نكند، در اين حالت كه او در فضاى فراموشى بزرگ و درهاى غفلت فرو رفته، احساس مى‏كند كه: همه چيز را فراموش كرده جز خود و ذات خويش را و به حكم اين‏كه، فراموش شده غير از فراموش نشده ست‏بايد نتيجه گرفت در وجود ما گوهرى است، غير از تن و اعضاى ما، كه مورد فراموشى قرار مى‏گيرند ولى آن هرگز در چنين هاله‏اى قرار نمى‏گيرد. (4)

اين براهين سه‏گانه، در عين همگانى بودن، جنبه تجربى نيز دارد، و همه طبقات مى‏توانند از آن بهره بگيرند.

اشارات، ج‏2، ص 92،; شفا، بخش طبيعيات، ص 282.

1. اين مقاله برگرفته از بيانات حضرت والد دام ظله در نوشته‏ها و بحثهاى او است مانند: الله خالق الكون; اصالت روح از نظر قرآن; الحياة البرزخية. و افتخار گردآورى و نگارش آن نصيب اينجانب گرديده است. عليرضا سبحانى.

2. النفس و الروح، ص 50.

3. حجر/72.

4.اين برهان را شيخ الرئيس در اشارات خود يادآور شده و چنين مى‏گويد: «افرض نفسك في حديقة زاهرة غناء و انت مستلق لا تبصر اطرافك ولا تتنبه الى شي‏ء ولا تتلامس اعضاؤك، لئلا تحس بها، بل تكون منفرجة و مرتخية في هواء طلق لا تحس فيه بكيفية غريبة من حر او برد او ما شابه مما اعضائك الظاهرة و قواك الداخلية، فضلا عن الاشياء التي حولك الا عن ذاتك، فلو كانت الروح نفس بدنك و اعضائك و جوارحك و جوانحك للزم ان تغفل عن نفسك اذا غفلت عنها و التجربة اثبتت‏خلافه‏».