گلبانگ

سیدعلی عدنانی ساداتی

نسخه متنی
نمايش فراداده

گلبانگ

فرياد سكوت


  • يك روز مى‏آيى، كه جانم در قفس نيست روزى كه صدها قرن از مرگم گذشته لبريز شد اين باغ، از قبح علفها فرياد شد اين ناله‏ها، مى‏پرسم: آيا ديوار شد اين پرده، اين فصل جدايى صد، نه! هزار و چند صد، آيا كه بس نيست؟!

  • روزى كه در تقويم فكر هيچ‏كس نيست روزى كه تن، در قيد برگشت نَفَس نيست اما هماوردِ دروگاه هرس نيست در پشت اين فرياد هم، فريادرس نيست؟ صد، نه! هزار و چند صد، آيا كه بس نيست؟! صد، نه! هزار و چند صد، آيا كه بس نيست؟!

آهِ جامد


  • هر روز مى‏نشينم، تا رد شوى از اين راه از بس كشيده‏ام آه، در اين هواى برفى يك عمر، هرزه گشتند، دنبال نقشى از تو انصاف مى‏دهى كه، از مرگ، سخت‏تر شد بگذار تا بگويم: اين نعره‏هاى خونين برگرد، اى مسافر! برگرد، تا بگويم بى‏تو چقدر ماندم، شبها در اين گذرگاه

  • وقتى كه مى‏رسد شب، از سينه مى‏كشم آه يخ كرده است آهم، اى آفتاب دى ماه! اين زنگيان ولگرد، اين چشمهاى گمراه تنها و بى‏تو ماندن، در اين غروب جانكاه؟ از قعر اشتياق است؛ از بيژنى‏ست در چاه بى‏تو چقدر ماندم، شبها در اين گذرگاه بى‏تو چقدر ماندم، شبها در اين گذرگاه

سيدعلى عدنانى ساداتى