نويسنده: استاد غلامحسين ابراهيمي ديناني
«در فصلي كه گذشت
همايشي در مادريد اسپانيا بمنظور بزرگداشت
مولوي و ابنعربي برگزار گرديد.
اساتيد شركت كننده از ايران در اين همايش؛
دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، دكتر غلامرضا اعواني و استاد سيّد محمّد خامنهاي بودند.
در اين شماره متن سخنراني استاد غلامحسين
ابراهيمي ديناني به نظر علاقهمندان ميرسد.»
محيالدين عربي و جلالالدين بلخي از جمله بزرگترين عرفاي جهان اسلام محسوب ميشوند كه يكي در زبان عربي و ديگري در زبان فارسي عميقترين و در عين حال زيباترين اثر را بوجود آوردهاند كتاب «فتوحات مكيه» و «فصوص الحكم» ابنعربي بدون ترديد از جمله عميقترين كتب عرفاني در فضاي فرهنگ اسلامي شناخته ميشود، كتابهاي «مثنوي شريف» و «ديوان شمس» و همچنين كتاب «فيه مافيه» مولوي نيز از بهترين آثار عرفاني در زبان فارسي بشمار آمدهاند. اين دو عارف بزرگ كه از جهت زمان زندگي فاصله چنداني با يكديگر ندارند در بسياري از اصول و مباني عرفان با يكديگر همراه و هماهنگ بوده و اختلاف چشمگيري در ميان آنها مشاهده نميشود. با اين همه سبك سلوك و نحوه بيان آنها با يكديگر متفاوت بوده و در برخي موارد نوع انديشه و طرز موضعگيري آنان نيز همسان و همنوا نيست. بررسي احوال مولوي نشان ميدهد كه پيدايش مكاشفات و مواجيد قلبي در او هنگامي بوقوع پيوست كه ساليان دراز (يعني از آغاز عمر تا نزديك چهل سالگي) در طي مراحل شريعت و طريقت رنجها ميبرد و مخصوصا در سير و سلوك تصوف مدت چهارده سال متوالي در زهد و رياضت امتحانهاي سخت و دشواريهاي خطرناك را گذرانده بود، پس از طي مقامات و مراتب ظاهر و باطن با قدم صدق و اخلاص در حدود سن چهل سالگي به سرمنزل مقصود1 رسيده بود در حاليكه شيخ اكبر محيالدين عربي از همان آغاز نوجواني به نوعي مكاشفه دست يافته بود و از مواجيد قلبي بهرهمند بود. او در سنّ نوجواني با فيلسوف معروف اندلس، ابن رشد، ملاقات كرد و فيلسوف از سخنان عارفانه و رمزآلود او در شگفتي فرو رفته بود. ابنعربي با اقطاب و مشايخ فراواني ملاقات كرده بود و از محضر پرفيض آنان بهرهمند شده بود، ولي او هرگز درباره مشايخ خود- همانند مولوي نسبت به شيخ طريق خود- سخن نميگويد. سخنان مولوي نسبت به شمس تبريزي آنچنان عاشقانه و هيجان انگيز است كه نظير آن را در كمتر داستان عاشقانهاي ميتوان مشاهده كرد اين موضعگيري نشان ميدهد كه مولوي مردان خدا را نوع ممتاز بشر ميداند و معتقد است هيچ دوره و عصري از چنين اشخاصي خالي نيست. او با صراحت تمام به اين معني تصريح كرده و گفته است:
«پس به هر دوري ولّي قائم است». در نظر مولوي غايت كمال، فنا شدن در انسان كامل است چنانكه گويد:
اين عارف بزرگ معتقد است اتصال به حق جز در عالم بشريت و جز از طريق عشق و فناي وجودِ ناقص در كامل ميسّر نيست يعني بايد مطلوب خود را در همين بشر خاكي جستجو كنيم كه آن انسان كامل است و بايد هستي ناقص ما در وجود همان انسان كامل فاني گردد تا حيات جاوداني يابد. مولوي دردها و مشكلات بشري را در جهل و تنهايي و قيود و تعلقات دنيوي و بالأخره تسلط نفس امّاره شيطاني خلاصه كرده و درمان همه اين دردها را يك كاسه، شراب عشق و فناي در معشوق تشخيص دادهاست.بيان او در اين باب چنين است:
از خصوصيات ديگر مولوي يكي اين است كه او قوت نطق و بلاغت گفتار را مشروط به جاذبه حال و مقدار فهم و ادراك شنونده ميداند،همدم محرم و همزبان پاكدل، گوينده را بر سر سخن ميآورد بر عكس وجود نامحرم و معاشر ناجنس موجب تيرگي بيان و سبب بستگي نطق ميگردد؛ او در اين باب گويد: اين سخن شير است در پستان جان بي كِشنده خوش نميگردد روان
اين مسئله به اندازهاي اهميت دارد كه وقتي مستمع و شنونده مولوي يعني حسامالدين در حجاب غيب پنهان شد گفتار مثنوي به تأخير افتاد تا اينكه دوباره چهره حسامالدين ظاهر گشت و گفتار مثنوي نيز پس از مدتي كه فترت ناميده ميشود دوباره آغاز شد مولوي در جايي كتاب مثنوي خود را حسامينامه خوانده، و گويد:
خصوصيت ديگري كه در عرفان مولوي چشمگير است، اين است كه او بين ذكر و فكر و رقص و سماع جمع كرده و براي شور و مستي جايگاه خاصي قائل است؛ او در اين باب چنين ميگويد:
خصوصيت ديگري كه بدنبال خصوصيت سابق الذكر مطرح ميشود اين است كه در مثنوي مولانا بين دو حالت بظاهر متضاد يعني جذبه و سرّ مستي عشق از يكسو و نوعي آرامش ضمير و جمعيت خاطر كه لازمه غور و بررسي در مباحث دقيق علمي است،از سوي ديگر جمع شده است.
خصوصيت ديگري كه در سخن مولوي بسيار بارز و چشمگير است اين است كه او در اكثر مسائل براي تبيين مراد و نزديك كردن مطالب عالي به افق فهم و ادراك شنوندگان به انواع تمثيلها متوسل ميگردد و هر اندازه مسئله مورد بحث او پيچيدهتر باشد بر تعداد تمثيلها ميافزايد؛ بطوريكه گاهي چندين تمثيل پيدرپي با تقريرات گوناگون ميآفريند كه اين خود باعث شگفتي اهل بلاغت ميگردد. با اين همه در برخي موارد وقتي ميبيند كه يك سلسله معاني در ظرف حرف نميگنجد از عباراتي استفاده ميكند كه علامت توقف در ادامه بحث است، آن عبارات معمولاً بصورت «والسلام»، «و الله اعلم بالصواب» و نظائر آنهاست؛ نمونهاي از سخنان وي در اينگونه موارد چنين است:
مجموع آنچه در اينجا ذكر شد از ويژگيهاي انديشه و سخن مولوي است و در اين گونه امور او با شيخ اكبر مشابهت و مناسبت ندارد البته اين دو عارف بزرگ در بسياري امور با يكديگر همدل و همسخن بوده و به اعماق اين امور قدم گذاشتهاند؛ از باب نمونه ميتوان به مسئله خيال اشاره كرد؛مولوي درباره قوه خيال و آثار آن در زندگي جسماني و روحاني بشر و نتايجي كه از آن حاصل ميشود تحقيقات نغز و نكتههاي شيرين بسيار دارد در نظر اين عارف بزرگ، جهان بشريت و مواليد وجود آدمي، اعّم از افعال و اقوال و صفات همه بر محور خيال ميگردد. قهرها و مهرها، صلحها و جنگها، دوستيها و دشمنيها، نيكيها و بديها، اختلاف عقايد و مسلكها و بالأخره آنچه از نوع انسان بظهور ميرسد سرمايه اصلي همه آنها همان خيال است. البته در نظر اين عارف، حساب انبياء و اولياء از ساير مردم جدا بوده و نيروي خيال در آنها بگونهاي ديگر عمل ميكند،چنانكه گويد:
مولوي براي تأثير قوه خيال در امور جسماني از حكايت شيرين بيمار شدن استاد در اثر توهمي كه شاگردان در او ايجاد كردند سخن ميگويد. او معتقد است در ميان مار و كژدم نيز اگر انسان از خيال خوش برخوردار باشد خوش خواهد بود، چنانكه گويد:
بطور كلي ميتوان گفت در نظر مولوي جهان بر خيال استوار شده و صلح و جنگ نيز از نيروي خيال ناشي ميگردد؛ چنانكه گويد:
محيالدين عربي از همان آغاز نوجواني به نوعي مكاشفه دست يافته بود.او در سنّ نوجواني با فيلسوف معروف اندلس،ابن رشد، ملاقات كرد و فيلسوف از سخنان عارفانه و رمزآلود او در شگفتي فرو رفته بود.
محيالدين عربي نيز در مورد نيروي خيال داد سخن داده و عالم خيال را گستردهترين جهان بشمار ميآورد. در نظر اين عارف روشن ضمير عالم خيال آنچنان وسيع و گسترده است كه حتي امور محال و ممتنع نيز در آن تحقق ميپذيرد. او در توضيح اين سخن ميگويد واجب الوجود تبارك و تعالي بهيچوجه صورت نميپذيرد و قبول صورت براي واجب الوجود يك امر محال و ممتنع بشمار ميآيد ولي در عالم خيال حتي واجب الوجود نيز در نوعي صورت ظهور پيدا ميكند. بعبارت ديگر ميتوان گفت آنچه وجودش ممتنع و محال شناخته ميشود در عالم خيال بعنوان يك امر خيالي تحقق ميپذيرد. در عالم خيال يك موجود جسماني ميتواند در دو مكان تحقق داشته باشد چنانكه انسان در حالت رؤيا و هنگامي كه به خواب رفته گاهي خود را در آن واحد در مكانهاي مختلف و متعدد مشاهده ميكند. كاملاً واضح است كه تحقق يك موجود جسماني در آن واحد و در دو مكان مختلف براي عقل يك امر ممتنع بشمار ميآيد ولي همين امر براي خيال نه تنها ممتنع نيست بلكه به آساني تحقق پذير است.
خيال هم در امور محسوس دخالت ميكند و هم در امور معقول، خيال در امور محسوس آنچنان ماهرانه و مسلط عمل ميكند كه اگر ادّعا كنيم در آنها نوعي تلطيف بعمل ميآورد سخني به گزاف نگفتهايم البته به همان ميزان كه ميتواند امور محسوس را تلطيف نمايد در عالم معاني نيز دخالت ميكند و به آنها لباس مادّه و جامه صورت ميپوشاند. به اين ترتيب خيال از قدرت فوقالعاده برخوردار است و كسي كه از مرتبه و مقام خيال در كار شناسايي آگاه نباشد نميتواند به معرفت معتبر و بدون خلل دست يابد. ترديدي نيست كه اهل عرفان به نوعي از معرفت دست مييابند كه ميتوان آن را كشف خيالي ناميد؛ در كشف خيالي هر يك از حقايق معقول در جهان هستي در نوعي از صورت كه با آن مناسبت كامل دارد ظاهر ميگردد؛ از باب نمونه ميتوان به حقيقت معقول علم اشاره كرد كه غالبا در خواب يا بيداري براي اهل مكاشفه بصورت «شير» ظاهر ميشود و بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه شير يك غذاي سالم شناخته ميشود و انسان نيز در آغاز زندگي با شير تغذيه ميگردد وقتي شير غذاي اصلي بدن بشمار ميآيد بحكم همبستگي و قرابتي كه بين نفس و بدن تحقق دارد، علم نيز كه غذاي روح است بشكل شير آشكار ميگردد از جمله اموري كه ميتوان از طريق آن به برجسته بودن نقش خيال در عالم راه يافت حديث معروف نبوي است كه: «الناس نيام فاذا ماتوا انبتهو» يعني مردم همه در خواب بسر ميبرند و هنگامي كه از اين عالم بعالم ديگر انتقال پيدا كردند از خواب بيدار ميشوند؛ از مضمون اين حديث چنين بر ميآيد كه امور اين عالم نسبت به عالم ملكوت همانند وقايع عالم خواب نسبت به حوادث جهان بيداري است؛ يعني همانگونه كه وقايع عالم خواب براي شخص بيدار بعنوان وقايع و امور خيالي جلوهگر ميگردد حوادث و امور اين جهان نيز در نظر اهل ملكوت بعنوان امور خيالي مورد توجه قرار ميگيرد بهمين جهت است كه وقتي انسان در روز رستاخيز به صحنه محشر وارد ميشود ميپرسد چه كسي مرا از مرقد و جايگاهي كه داشتم به اينجا آورد. اين پرسش بخوبي نشان ميدهد كه زندگي او در اين جهان همانند نوعي رؤيا بوده كه برايشخص در حال خواب ظاهر ميشود. بطور كلي ميتوان ادّعا كرد كه هر گونه وضع و حالتي كه براي
اگر جوهر خيال، تحوّل پذير است ولي حقيقت مطلق تغيير و تحول نميپذيرد پس آنچه غير ذات مقدس حق تبارك و تعالي بشمار ميآيد بانوعي تحول و دگرگوني مقرون بوده و از سنخ خيال محسوب ميگردد.
انسان وجود داشته باشد ناچار تغيير پذيرفته و انسان از آن حالت بحالت ديگر انتقال پيدا ميكند؛ در عين حال اين مسئله نيز مسلم است كه وقتي انسان از يك حالت بحالت ديگر منتقل ميشود، صورت حالت سابق در خيال او باقي ميماند. اكنون اگر اين تحول و انتقال همواره تحقق داشته باشد صورت خيالي نيز همواره تحقق خواهد داشت. در قرآن مجيد خطاب به حضرت ختمي مرتبت آمده است:
«و مارميت اذ رميت و لكنّ الله رمي» يعني هنگامي كه تيراندازي ميكني اين تو نيستي كه تيراندازي ميكني بلكه خداوند است كه تير ميزند. از اين آيه چنين مستفاد ميشود كه بسياري از امور محسوس كه ما آن را حقيقت ميپنداريم در واقع بعالم خيال مربوط است و چشم انسان آن را حقيقت ميپندارد در حاليكه بحسب واقع و نفس الأمر وضع بر خلاف آن چيزي است كه ما آن را در ظاهر مشاهده مينماييم. اين سخن تنها در مورد اموري كه با چشم مشاهده ميشود خلاصه و محدود نميگردد؛ بلكه در مورد همه قواي جسماني و روحاني انسان صادق است. حقيقت خيال بگونهاي است كه در هر حال تحول ميپذيرد و در هر صورت ميتواند ظاهر گردد. شاعر شيرين سخن حافظ شيرازي در اين باب چنين ميگويد:
اكنون اگر توجه داشته باشيم كه جوهر خيال، تحوّلپذير است ولي حقيقت مطلق تغيير و تحول نميپذيرد ناچار بايد اعتراف كنيم كه آنچه غير ذات مقدس حق تبارك و تعالي بشمار ميآيد بانوعي تحول و دگرگوني مقرون بوده و از سنخ خيال و سايه محسوب ميگردد. براساس اين سخن ميتوان گفت جز ذات مقدس حق تبارك و تعالي كه ثابت و يگانه است همه امور در حال تحول و دگرگوني بوده و از يك صورت بصورت ديگر تبديل ميپذيرد و حقيقت خيال نيز جزتحولپذيري
و تبدل صور چيز ديگري نيست. بايد توجه داشت كه براساس آنچه در اينجا ذكر شد فاصله ميان خيال و عقل برداشته ميشود و يك امر خيالي معقول نيز بشمار ميآيد، بعبارت ديگر ميتوان گفت خيال خود معقول است و عالم جز در خيال ظاهر نميگردد؛ همه امور عالم در قالب صور آشكار ميشود و حضرت هستي حضرت خيال بشمار ميآيد البته صورتهايي كه ما آنها را مشاهده ميكنيم به دو قسم محسوس و متخيل تقسيم ميپذيرد ولي در واقع همه آنها در زمره امور متخيل خواهند بود. شيخ اكبر معتقد است تنها كساني ميتوانند اينگونه سخن بگويند كه از مشاهده اين مشهد برخوردار بوده باشند. شهود نيز يك عنايت الهي است كه از نور ايمان ناشي ميشود و نور ايمان همان چيزي است كه خداوند چشمهاي ما را بواسطه آن روشن و بينا ميگرداند.
براساس آنچه شيخ اكبر محيالدين عربي ابراز داشته خداوند از جهت منزلت و عموميت چيزي بزرگتر از خيال نيافريده است؛ زيرا خيال چيزي است كه حكمش در همه هستيها و نيستيها اعم از امور ممتنع و غير ممتنع جاري و ساري است. قدرت الهي به چيزي عامتر و بزرگتر از خيال تعلق نگرفته است. قدرت الهي در خيال ظهور پيدا كرده و حضرت خيال چه در قيامت و چه در اعتقادات تجلاي ظهور حق است خداوند عالم خيال را آفريد تا اينكه جمع ميان اضداد در آن تحقق پذيرد زيرا در عالم حسّ و عالم عقل جمع ميان اضداد تحققپذير نيست؛ و عالم خيال تنها عالمي است كه جمع اضداد در آن ممتنع شمرده نميشود؛ عالم خيال در دلالت داشتن بر حق تبارك و تعالي از ساير عوالم نزديكتر است زيرا حق تبارك و تعالي هم اول است و هم آخر، هم ظاهر است و هم باطن، در عين اول بودن آخر است و در عين آخر بودن اول، در عين ظاهر بودن باطن است و در عين باطن بودن ظاهر درك صورت اين حقيقت نيز جز در خيال تحقق نميپذيرد. شيخمحيالدينعربيدربارهعالمخيالبگونهايسخنگفتهكه
همايشها و دستاوردها / عالم خيال در نظر ابن عربي و مولوي
محيالدين عربي ابراز داشته خداوند از جهت منزلت و عموميت چيزي بزرگتر از خيال نيافريده است؛ زيرا خيال چيزي است كه حكمش در همه هستيها و نيستيها اعم از امور ممتنع و غير ممتنع جاري و ساري است.
براي كساني كه با مبانيِ مكتب او آشنايي ندارند بسيار شگفتانگيز مينمايد؛ او ميگويد: در حضرت خيال، حق تبارك و تعالي در آنچه بنده ميخواهد با اوست؛ زيرا در حضرت خيال هيچ خاطرهاي بخاطر بنده خطور نميكند مگر اينكه حق تبارك و تعالي آن را در حضرت خيال او تحقق بخشد؛ درست همانگونه كه حق تبارك و تعالي در مورد اعيان ممكنات بمجرد اينكه چيزي را بخواهد آن را متحقق و متكوّن ميسازد. به اين ترتيب در حضرت خيال خواست و مشيت بنده از خواست و مشيت حق است؛ زيرا آنچه بنده در اين عالم ميخواهد تحقق ميپذيرد و ميان تحقق خيال و خواستن آن هيچگونه انفكاكي نيست در حاليكه در مورد عالم حواسّ و ساير قوا، وضع بدين منوال نيست زيرا انسان در دنيا تنها به برخي از آنچه محسوس است ميتواند دست يابد؛ بعبارت ديگر ميتوان گفت وضع دنيا بگونهاي است كه آنچه انسان آن را ميخواهد، لزوما در عالم حسّ تحقق نميپذيرد ولي در عالم خيال، خواست انسان در مورد تحقق آنچه يك امر خيالي ناميده ميشود بمشيت حق تبارك نزديك بوده و خداوند در آنچه انسان در اين دنيا ميخواهد با او است. بايد توجه داشت كه قرب مشيت انسان بمشيت حق تبارك و تعالي در مورد امور خيالي، بعالم دنيا مربوط ميگردد ولي در عالم آخرت قرب مشيت انسان بمشيت حق تبارك و تعالي عام بوده و در مورد امور حسيّ نيز صادق است زيرا در عالم آخرت باطن انسان ظاهر او را تشكيل ميدهد و ميان عالم حسّ و عالم خيال فاصلهاي نخواهد بود بهمين جهت است كه در عالم آخرت آنچه انسان آن را ميخواهد بيدرنگ تحقق ميپذيرد و آنچه تحقق ميپذيرد او همان را ميخواهد؛ براساس آنچه ذكر شد ميتوان گفت در صور تجليات الهي، بنده همواره تابع حق است و حق تعالي در هيچ صورتي براي او تجلي نميكند مگر اينكه بنده به رنگ و صبغه آن تجلّي در ميآيد. به اين ترتيب، تحول بنده بواسطه تحول تجليات حق تبارك و تعالي صورت ميپذيرد ولي تحول ايجاد حق نيز براي تحول مشيت عبد در حضرت خيال است، البته اين سخن به عالم دنيا مربوط است؛ و در بهشت و عالم آخرت تنها بحضرت خيال محدود نميگردد، زيرا ظاهر انسان در عالم آخرت جز باطن او چيز ديگري نخواهد بود و به اين ترتيب احكام خيال كه در اين دنيا پنهان است در عالم آخرت آشكار خواهد شد. در سابق به اين مطلب اشاره كرديم كه طبق نظر شيخ محيالدين آنچه به مقتضاي حكم عقل محال و ممتنع شناخته ميشود در نظر خيال محال نيست. نيروي خيال بگونهاي است كه ميتواند يك جسم را در دو مكان بتصور آورد در حاليكه به مقتضاي حكم عقل يك جسم نميتواند در زمان واحد در دو مكان وجود داشته باشد. اكنون اگر توجه داشته باشيم كه آنچه در عالم دنيا مورد تعلق ادراك خيالي قرار ميگيرد در عالم آخرت محسوس خواهد بود ناچار بايد بپذيريم كه قوه خيال ميتواند يك امر محال و ممتنع عقلي را به امور محسوس ملحق سازد و دليل اين امر نيز آن است كه خيال در حقيقت حضرتي از حضرات حسّ بشمار ميآيد و آنچه در اين عالم باطن و پنهان است در عالم آخرت ظاهر و آشكار خواهد بود.
بعبارت ديگر ميتوان گفت اگر وقوع جسم در دو مكان و در زمان واحد در اين عالم ميتواند مورد تعلق ادراك خيالي قرار گيرد؛ در عالم آخرت همين امر ميتواند در زمره امور محسوس شناخته شود. عالم خيال زميني است كه عظمت خداوند در آن ظاهر ميگردد و با مشاهده آن به بزرگي قدرت حق تعالي ميتوان پي برد. بسياري از آنچه در نظر عقل محال و ممتنع شناخته شده و دلائل عقلي بر امتناع آنها اقامه گشته است در ارض خيال موجود بوده و اهل معرفت ميتوانند به آنها توجه نمايند. در عالمخيال عجايب و غرايبي تحقق دارند كه چشم عقل را خيره ميكند و به اندازه معين نيز درنميآيد. در همين عالم است كه قصور عقل و ناتواني آن معلوم گشته و عموميت قدرت حق تعالي بر همه امور آشكار ميگردد «ان الله علي كل شيءٍ قدير». كليه آيات و رواياتي كه براي ما وارد شده و عقل كوشيده است آنها را از ظاهر خود منصرف سازد در ارض عالم خيال بهمان معني ظاهري خود موجود است هرگونه جسم يا پيكري كه يك امر روحاني ميتواند در آن شكل پيدا كند و هر گونه صورت يا شكلي كه انسان در عالم خواب ميتواند خود را در آن مشاهده كند در ارض عالم خيال تحقق دارد. صورت شخص دحيه كلبي از جمله صورتهايي است كه حقيقت كلي حضرت جبرائيل در آن ظاهر گشته است.
بطور كلي ميتوان گفت: «عالم خيال از جمله آفريدهشدگان حق تبارك و تعالي بوده و بمنزله رَحِمي است كه خداوند هرگونه صورتي را كه ميخواهد در آن ايجاد مينمايد. بر ارباب بصيرت پوشيده نيست كه خداوند براي خلق خود جز در صورت، ظاهر نميشود. در اين مسئله نيز ترديد نيست كه صور تجليات حق، مختلف و متعدد است. اين اختلاف بدان جهت است كه خداوند در يك صورت، دو مرتبه تجلي نميكند چنانكه براي دو شخص نيز هرگز به يك صورت تجلّي نمينمايد و بر همين اساس است كه ضابطه تجليات در دست عقل نيست و خرد هرگز نميتواند تجلي حق تعالي را در يك صورت معيّن، مقيد سازد».
از آنچه ذكر شد ميتوان دريافت كه در نفس الأمر يك حقيقت متحقق است كه در صورتهاي مختلف و متعدد ظاهر ميشود ولي ماهيت آن بهيچوجه معلوم و شناخته شده نيست از خصوصيات عالم خيال يكي اين است كه در عين وسعت و گستردگي در نوعي تنگنا و ضيق قرار گرفته است همانگونه كه قبلاً اشاره شد وسعت عالم خيال به معني اين است كه ميتواند به آنچه هرگز صورت نميپذيرد، صورت بخشد و امور ممتنع را بتصور آورد؛ ولي تنگنا وضيق عالم خيال از آن جهت است كه در مورد امور معنوي و نسب و اضافات ناتوان بوده و جز از طريق صورت نميتواند به آنها راه يابد. خيال به گونهاي است كه اگر بخواهد از غير طريق صورت به حقيقت چيزي دست پيدا كند با نوعي شكست و ناتواني روبرو خواهد شد.
به اين ترتيب خيال از همه معلومات وسيعتر و گستردهتر است و در عين گستردگي از درك معاني مجرد و بدون صورت، عاجز و ناتوان است. خيال، حقيقت علم را تنها در صورت شير يا عسل مشاهده كرده و اسلام را در شكل قبّه و ستون ميبيند. براي نيروي خيال حقيقت دين بشكل قيد ظاهر شده و حقيقت حق در صورت انسان آشكار ميگردد؛ البته حق بصورت نور نيز جلوهگر ميگردد. بايد توجه داشت كه خيال خود نوعي نور بشمار ميآيد زيرا همانگونه كه چشم انسان بدون نور نميتواند اشياء محسوس را مشاهده كند نيروي خيال نيز بدون نور نميتواند صورت خيالي را ادراك نمايد. اين مسئله نيز مسلم است كه نيروي خيال در ادراك صورتهاي خيالي به نور حسّي نيازمند نيست به اين ترتيب، خودِ خيال نور است و از طريق همين نور است كه صورتهاي خيالي مدرك واقع ميشوند. نورِ خيال آنچنان نيرومند است كه حتي در عدم نيز نفوذ ميكند و آن را تصور مينمايد.
بنابراين اين اطلاق كلمه نور بر خيال شايستهتر از اطلاق آن بر ساير موجودات است و از همين جهت ميتوان ادعا كرد كه در خيال خطا رخ نميدهد؛ زيرا خيال به نور خود چيزي را ادراك ميكند كه قابل ادراك خيالي است و در اين ادراك خيالي بهيچوجه، حكم تحقق نميپذيرد؛ حكم چيزي است كه به عقل مربوط ميشود و نميتوان آن را به خيال منسوب ساخت در مورد ادراكات حسيّه نيز وضع بهمين منوال است زيرا خطاي ادراكات حسّي نيز به حكم مربوط ميگردد و حكم بهيچوجه از حسّ ناشي نميشود. به اين ترتيب همانگونه كه خطا به حسّ منسوب نميشود خطا را به خيال نيز نميتوان منسوب ساخت اساس خطا و منشاء اشتباه، حكم است و حكم از درون خيال و حسّ بيرون نميآيد. براساس آنچه تاكنون در اينجا ذكر شد بروشني ميتوان دريافت كه نظام فكري و نوع انديشه شيخ محيالدين عربي با ساير انديشمندان اسلامي تفاوت اساسي داشته و درباره اين تفاوت بايد به تأمل پرداخت. محمود ابن محمود الغراب كه از طرفداران سر سخت عرفان محيالدين عربي است؛ به اهميت مسئله خيال در آثار اين عارف بزرگ پي برده و رسالهاي در اين باب منتشر ساخته است. در اين رساله آندسته از سخنان ابن عربي كه به عالم خيال مربوط ميشود جمعآوري گشته و مواضع او مورد بررسي قرار گرفته است.
اين رساله در سال 1984 ميلادي به زيور طبع آراسته شده و راقم اين سطور نيز در نقل آراء ابن عربي در اين مقاله به اين رساله استناد كرده است. براي اطلاع بيشتر به صفحات 17، 37، 36، 44، 50 و 62 اين رساله مراجعه شود.
محيالدين عربي عالم خيال را گستردهترين جهان بشمار ميآورد كه حتي امور محال و ممتنع نيز در آن تحقق ميپذيرد.
حوادث و امور اين جهان نيز در نظر اهل ملكوت بعنوان امور خيالي مورد توجه قرار ميگيرد.
آنچه انسان آن را ميخواهد، لزوما در عالم حسّ تحقق نميپذيرد ولي در عالم خيال، خواست انسان در مورد تحقق آنچه يك امر خيالي ناميده ميشود به مشيت حق تبارك نزديك بوده و خداوند در آنچه انسان در اين دنيا ميخواهد با او است.
كليه آيات و رواياتي كه براي ما وارد شده و عقل كوشيده است آنها را از ظاهر خود منصرف سازد در ارض عالم خيال بهمان معني ظاهري خود موجود است.
تنگنا وضيق عالم خيال از آن جهت است كه در مورد امور معنوي و نسب و اضافات ناتوان بوده و جز از طريق صورت نميتواند به آنها راه يابد.
همانگونه كه خطا به حسّ منسوب نميشود خطا را به خيال نيز نميتوان منسوب ساخت اساس خطا و منشاء اشتباه، حكم است و حكم از درون خيال و حسّ بيرون نميآيد.
در نظر مولوي جهان بشريت و مواليد وجود آدمي، اعّم از افعال و اقوال و صفات همه بر محور خيال ميگردد.
1 - مولوي نامه همائي، ص 596.